هفت نظریهٔ اشتباه دربارهٔ آمریکای لاتین
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
رودلفو استاونهاگن
R. Stavenhagen
در مجموعهٔ آثاری که در چند ساله اخیر به مسائل توسعه و توسعه نیافتگی اقتصادی و اجتماعی آمریکای لاتین پرداختهاند. بسیاری نظریه ها و نتیجهگیریهای نادرست، اشتباه و مبهم به چشم میخورد. اما این خود مانع از آن نشده است که بسیاری از این نظریهها مثل پول رایج قبول شده و بعنوان جزیی از مجموعهٔ مفاهیم توسعه روشنفکران، سیاستمداران، دانشجویان و حتی بسیاری از محققین و استادان بکار گرفته شوند. اگر چه این نظریهها در رویارویی با واقعیتها رد شدهاند و بیشتر مطالعات جدید هم ثابت میکند که اشتباه بودهاند، یا لااقل باید در درستی آنها تردید داشت، لیکن فقط به این علت که در بسیاری از آثار و مقالات خارجی (خارج از منطقه آمریکای لاتین) مورد استفاده قرار گرفتهاند. هنوز با اهمیت تلقی میشوند و در مواردی نیز همچون حقایق غیرقابل تردید و اعتقادات جزمی جلوه میکنند.
برخی ازین نظریههای اشتباه که جنبه اقتصادی دارند به کرات توسط اقتصاددانان مورد بحث قرار گرفته و مردود شدهاند و از اینرو ما در این مقاله تنها به نظریههائی میپردازیم که جنبه جامعهشناختی دارند.
نظریهٔ اول: کشورهای آمریکای لاتین جوامع دوگانهاند.
این نظریه براین اساس قرار گرفته که در کشورهای آمریکای لاتین دو جامعه متفاوت وجود دارد و این دو جامعه گرچه ضرورتاً بهم مرتبطاند لیکن تا اندازهای از یکدیگر مستقل هستند. یکی از این دو جامعه باستانی، سنتی، کشاورزی، در حال سکون و ارتجاعی است و جامعهء دیگر متجدد، شهری، صنعتی، پویا، پیشرو و در حال توسعهٔ سریع است. خصوصیات «جامعه باستانی» بدین ترتیب ترسیم می شود: روابط اساساً خانوادگی و شخصی؛ نهادهای سنتی (قوم و خویشی، برخی اشکال کار جمعی، برخی اشکال تسلط فردی و مرجعیت سیاسی و...)؛ قشربندی اجتماعی غیرقابل نفوذ؛ موقعیتهای از پیش تعیین شده (یعنی موقعیت شخصی در مقیاس اجتماعی از بدو تولد تعیین شده و احتمال تغییر آن در طول زندگی بسیار ناچیز است)؛ اصول و ارزشهائی که وضعیت موجود (یعنی نیروهای زندگی بارث رسیده از نیاکان) را که مانعی در راه تفکر اقتصادی «عقلانی» هستند، تشویق یا حداقل قبول میکند. جامعهٔ متجدد برعکس از روابط معروف به «ثانوی» تشکیل میشود. این روابط توسط عوامل زیر تعیین میگردند: کُنشهای غیرشخصی که منظور آن نیل به هدفهای عقلانی و سودآور است؛ نهادهای کارکردی، قشربندی اجتماعی قابل نفوذ (یعنی با تحرک اجتماعی) که در آن موقعیت اجتماعی در اثر تلاش شخصی به دست میآید و به وسیلهٔ شاخصهای مقداری (مانند میزان درآمد یا مدارج تحصیلی) یا وظائف اجتماعی (چون شغل و حرفه) تعیین میشود. در«جامعهٔ متجدد»، معیارها و ارزشهای افراد بهسوی تغییر، پیشرفت، ابتکار، عقلانیت اقتصادی (یعنی محاسبه برپایه حداکثر سود با حداقل هزینه) گرایش دارد.
مطابق این نظریه هر دو جامعه بالا- در هر کشور آمریکای لاتین- که بههم برخورد کرده و در مقابل هم قرار گرفتهاند از پویایی خاص خود بهرهمند است. جامعهٔ باستانی از عصر استعماری و حتی پیش از آن آغاز شده و بیشتر عناصر فرهنگی و اجتماعی قدیم را حفظ کرده است. تغییر آن معمولاً هیچ یا بسیار کند است و در هر صورت این تغییر از خارج، «جامعهٔ متجدد»، وارد شده و ریشهٔ داخلی ندارد، جامعهٔ دیگر یعنی «جامعهٔ متجدد» جهتش بهسوی تغییر است. تغییرات خود را خود باعث میشود و طبیعتاً مرکز توسعهٔ اقتصادی است. در حالیکه جامعهٔ باستانی مانعی در راه توسعه بهحساب میآید.
در سطحی بالاتر و شاید بههمین خاطر هم اشتباه انگیزتر، نظریهٔ جامعه دوگانه بهصورت بهاصطلاح دوگانگی بین فئودالیسم وسرمایهداری در کشورهای آمریکای لاتین بیان میگردد. بر طبق این نظریه، یک ساخت اجتماعی و اقتصادی نیمه فئودال در قسمت اعظم آمریکای لاتین باقی است که پایگاه گروههای اجتماعی و اقتصادی مرتجع و محافظهکار یعنی اشرافیت ارضی، الیگارش و کاسیک (روسای) سیاسی محلی و غیره را تشکیل میدهد. از سوی دیگر هستههائی از اقتصاد سرمایهداری وجود دارد که در داخل آنها طبقات متوسط کارفرما مآب، پیشرو و شهرنشین عمل میکنند. این نحوهٔ استدلال براین فرض است که «فئودالیسم» مانعی در راه توسعهٔ کشورهای آمریکای لاتین است و باید از میان برداشته شود تا سرمایهداری مترقی که بهوسیلهٔ گروههای اجتماعی سرمایهدار توسعه خواهد یافت برای تأمین منافع کلی کشور جایگزین آن شود.
بیشک در تمام کشورهای آمریکای لاتین تفاوت فاحشی بین مناطق روستائی و شهری، بومی و غیربومی، تودههای روستائی و اقلیت سرآمدان شهری و روستائی، مناطق بسیار عقبمانده و مناطق نسبتاً توسعه یافته وجود دارد. و باز هم شکی نیست که در برخی مناطق عقبمانده و دور افتاده املاک وسیعی هست که در آنها روابط کار و روابط اجتماعی بین دهقان و مالک ( یا نماینده او) تمام ویژگیهای روابط ارباب-رعیتی یا حتی بردگی را دارد. لیکن این تفاوتها نمیتواند به دو دلیل به کار بردن مفهوم «جامعه دوگانه» را توجیه کند:
- ۱- دو قطبی مورد بحث حاصل یک فرآیند تاریخی واحد، هستند؛
- ۲- روابط متقابلی که بین مناطق و گروههای «باستانی» یا «فئودال» و «متجددان» یا «سرمایهداران» وجود دارد نمایشگر طرز عمل یک جامعه واحد است که این دو قطب اجزاء غیرقابل تفکیک آنند.
در مورد فرآیند تاریخی باید گفت که تسخیر آمریکای لاتین که توسط چند شرکت بزرگ تجاری و بهلطف سرمایههای بزرگ خصوصی با شرکت دولت تحقق یافت، از همان ابتدا دارای خصلت تجاری بود. بدیهی است که در برخی مناطق بهکمک امتیازنامه ، املاکی بهوجود آمد و طبق معمول بومیان بهوسیله اسپانیاییها به زیر وحشیانهترین اشکال ستم و استثمار کشانده شدند ولی همانطور که استفاده از بردههای سیاه وارداتی از آفریقا در مزارع بزرگ نیشکر کارائیب و برزیل عمدتاً جوابگوی احتیاجات اقتصاد تجاری جهت یافته بهسمت بازارهای مصرفی اروپا بود، «فئودالیسم» مناطق بومی آمریکا نیز، بدون داشتن خصوصیات یک اقتصاد بسته خودکفا (همچون فئودالیسم کلاسیک اروپا)، بهنوبه خود پاسخگوی نیازهای زیر بود:
- ۱- استخراج معادن صادرتی، ۲- ایجاد کشاورزی که نیازهای مراکز معدنی، شهرها یا بازارهای اروپایی را برآورده میکرد.
بدین ترتیب، طی تمام دورهٔ استعماری، نظام سرمایهداری تجاری رشد یابنده نیروی محرکه آمریکای لاتین بود. مستعمرات اسپانیائی و پرتغالی، تنها منابع بزرگ مواد اولیه بودند که بهطور مستقیم یا غیرمستقیم بازارهای مختلف اروپائی را تغذیه میکردند و از این طریق در توسعهٔ اقتصاد اروپای غربی شرکت مینمودند. حتی اگر اقتصاد «فئودالی» نیز وجود داشت این اقتصاد تنها به صورت عامل کمکی مراکز پویای معدنی و کشاورزی صادراتی عمل میکرد، مراکزی که بهنوبه خود پاسخگوی نیازهای متروپلهای استعمارگر بودند. تنها چیز عمدهای که در اقتصاد استعماری تغییر نمیکرد جستجو و جذب کارگر ارزان برای شرکتهای استعماری بود: ابتداء با برده کردن بومیها آغاز کردند سپس از بردههای آفریقایی استفاده نمودند و بالاخره موفق شدند با استفاده از انواع حیل نیروی کار بومی را به کار بکشند. شرائط کار و زندگی «فئودالی» اکثریت بومیان روستائی دقیقاً در خدمت به حداقل رساندن هزینههای تولید معادن و کشاورزی استعماری قرار داشت. بنابراین فئودالیسم را میتوان در روابط کار بهعنوان نهادی تلقی نمود که در خدمت توسعهٔ اقتصاد استعماری است، اقتصادی که خود جزئی از نظام تجاری جهانی بود.
اقتصاد استعماری تحتتأثیر نوسانات بزرگ ادواری قرار داشت. در استخراج ابتدایی چوب، در تولید شکر در کشتگاههای بزرگ بردهدار شمال شرقی، در استخراج معادن مرکز، در استخراج معادن کائوچو منطقهٔ آمازون و بالاخره، در همین قرن، در تولید قهوه جنوب و جنوب شرقی برزیل رونق و رکود مداوم را دیدهایم. هر یک از این ادوار اقتصادی در مناطق مورد عمل دورهئی از رونق و شکوفائی بهدنبال آورد که هریک از آنها، در برههئی از زمان، پاسخگوی تقاضای خارج بود و با بهپایان رسیدن هر کدامشان، اقتصادی خفه شده، توسعه نیافته، عقبمانده با ساخت اجتماعی باستانی بهجای ماند. بهدین ترتیب در قسمت بزرگی از برزیل توسعه نیافتگی نه مقدّم بر توسعه، بلکه بهدنبال آن آمده است. توسعه نیافتگی کنونی این مناطق غالباً نتیجهٔ توسعهٔ قبلی کوتاه مدت و گسترش فعالیتهای جدید در سایر نقاط کشور است.
همین روند در سایر کشورهای آمریکای لاتین و بهویژه در مناطق معدنی نیز مشاهده میشود. در مناطق اخیر اقتصاد بدواً در دورهئی شکوفان شده و سپس در رکود فرو رفته است. ادوار اقتصادی در آمریکای استعماری عمدتاً تابع ادوار اقتصادی جهانغرب بود. بسیاری از جماعتهای بومی که اکنون در آمریکای مرکزی منزوی، بسته و خودکفایند همیشه چنین نبودهاند. بومیان ابتدا، بهوسیله استعمارگران بهسمت محرومترین مناطق رانده شدند و در آنجا شرائط زندگیشان به فقیرانهترین وضعی تنزل نمود، سپس در دورههای رکود اقتصادی این جماعتها، که پیش از آن تقریباً جزیی از اقتصاد کل شده بودند، بسته شدند و زندگیشان اجباراً در سطح حداقل معیشت قرار گرفت. میبینیم که توسعهٔ یک منطقه مستلزم توسعه نیافتگی منطقهئي دیگر است. همچنین میبینیم که شرائط «فئودالی» عمدتاً پاسخگوی نیازهای متروپل استعمارگر و اقلیت استعمارنشین بود که هیچ خصوصیت فئودالی نداشتند.
در حال حاضر هم همان رابطهئی که در بالا گفتیم برقرار است. وجود دو «جامعه» یعنی دوقطب که با توجه به شاخصهای اقتصادی- اجتماعی در مقابل هم قرار گرفتهاند اهمیتی ندارد. مهم روابط متقابل این دو جهان است. نظر به اینکه توسعهٔ متمرکز شده در برخی نواحی آمریکای لاتین برپایه استفاده از نیروی کار ارزان است (آیا این همان عامل اصلی جذب سرمایه خارجی نیست؟). مناطق عقبماندهئی که تهیه کننده این نیروی کار هستند نقش ویژهئی در جامعه ملی ایفاء میکنند نه نواحی که بهدلایلی فرآیند توسعه در آنها نفوذ نکرده است. مضافاً باین که این مناطق «باستانی» معمولاً صادرکننده مواد اولیه ارزان قیمت بهسوی مناطق شهری وخارجه هستند. بهاین دلائل و به دلائل دیگر، نواحی عقبمانده به سمت توسعه نیافتگی بیشتر گرایش دارند، روندی که گونارمیردال آنرا روند علیت دورانی تکاملی مینامد. بهعبارت دیگر آن چیزی که در مناطق «باستانی» یا سنتی آمریکای لاتین میگذرد، همان چیزی است که در روابط بین متروپل و کشورهای مستعمره (مثلاً در آفریقا) جریان دارد. در واقع مناطق عقبمانده آمریکای لاتین نقش مستعمرات داخلی را بازی میکنند و بهتر است بهجای اینکه مسأله را به صورت «جامعه دوگانه» مطرح کنیم از استعمار داخلی گفتگو نمائیم.