نویسنده و موقعیت اجتماعی ۱
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
خوان فرانکو
ترجمهٔ مهین دانشور
تا مدت یک قرن و نیم، جمهوریهای آمریکای لاتین هر یک راهی جدا از هم سپردهاند، در مکزیک انقلابی اجتماعی بهوقوع پیوسته، جمعیت آرژانتین با مهاجرت اروپائیان بدان کشور دچار دگرگونی شده و پاراگوئه زیر سلطهٔ چند دیکتاتوری بوده است. روشن است که چنین عواملی، در هنر این قارهٔ وسیع و بهویژه بر ادبیات آن تأثیر گذاشته است، ادبیات هر یک از کشورهای این قاره صرفنظر از کیفیت آمریکای لاتینی، میتواند آرژانتینی، مکزیکی یا خاص پاراگوئه باشد. این گوناگونیها لزوماً از اوضاع سیاسی برنخاسته است. مسألهٔ بیسوادی، وجود یک تودهٔ عظیم روستائی و وضعیت نشر کتاب از عوامل بسیاری است که در کیفیت و کمیّت کار نویسندگان مؤثر بوده است. مفهوم این سخن آن نیست که کشورهای از نظر اجتماعی عقبمانده، از ادبیات با ارزش بهرهئی ندارند، بلکه مبیّن این نکته است که در چنین کشورهائی، هنرمند تنهاتر و وظیفهاش دشوارتر است. فیالمثل مجموعهٔ شعر «غمگین و شاد» (۱۹۲۲) از سزار وایهخو، که بسیاری از قطعات آن در زندان سروده شده، چه از حیث صورت و چه از جهت هدف، شاعر، با منظومهٔ سرود عام (Canto Genereat) (۱۹۵۰) اثر نرودا سخت متفاوت است. وایهخو، در «غمگین و شاد»، نگران ارتباط مستقیم با خواننده نیست، از این رو بهشیوهئی افراطی دست بهتجربه میزند حال آن که شاعر «سرود عام» با تودهٔ کثیری روبهرو است و نیاز بهاستفاده از اصول معانی و بیان دارد و میبینیم که فضای شعر بازتر و امکان رابطهٔ بیواسطهاش با خواننده بیشتر است.
پس، در این فصل خواهیم کوشید تا پارهئی از این شرائط محلی را با اشاره بهنواحی تحت سلطهٔ این شرائط و نیز تأثیر چنین شرائطی را بر هنرها و بالاخص ادبیات بهاختصار شرح دهیم.
فشار سیاسی
بیشتر کشورهای آمریکای لاتین در این قرن طعم فشار سیاسی را چشیدهاند و در بسیاری از این کشورها شرائطی مرگبار حکمفرما بوده است. دورانهای حکومت فرمانروایان مستبدی چون استرادا کابْرِرا (۱۹۲۰-۱۸۹۸) و خورخه اوبیگو در گواتمالا، رافائل تروخی یو (۶۰-۱۹۳۰) در جمهوری دومینیکن، خوآنوینسنته گومِس (۳۵-۱۹۰۸) در ونزوئلا و حکومت خاندان سوموزا در نیکاراگوئه این کشورها را از نظر فرهنگی بهبیابانهای برهوت مبدل کرد. در دیگر کشورها، حکومتهای دیکتاتوری هر چند زمانش کوتاهتر بود، اما فشارش بههمان اندازه ویرانگر بوده است. فیالمثل، در دوران دیکتاتوری دهسالهٔ پرون در آرژانتین، بسیاری از دانشمندان را از کشور تبعید کردند و بهقدرت رسیدن ختولیو وارگاس در برزیل، مخصوصاً در سالهای بحرانی ۱۹۳۶ و ۱۹۳۷ با دستگیری دستجمعی نویسندگان و روشنفکران، و کارگران و دهقانان و رهبران اتحادیههای کارگری همراه بود.
در ادبیات معاصر آمریکای لاتین، فراوان میتوان یافت نمونههائی از مدارک و شواهد شخصی مردانی که بهدست عاملان استبداد به زندان افتاده یا مورد زجر و تعقیب قرار گرفتهاند -نرودا در منظومهء سرود عام «گونسالس ویده لا» را که در سال ۱۹۴۱ او را به گریز از کشور ناچار کرده بود به باد انتقاد میگیرد. گراسیلیا نو راموس که در سال ۱۹۳۶ در زمان حکومت خولیو وارگاس به همراه خورخه آمادو دستگیر شد شرح روزهائی را که در تبعیدگاه دیکتاتور گذرانده به نحوی ستایشانگیز به رشتهء تحریر در آورد. خوزه ماریا آرگهداس، گوستاو وال کارسل (متولد ۱۹۲۱) و خوآن سوآله (متولد ۱۸۹۸) داستان نویسان معاصر پرو که هر سه مدتی را در زندان سیاسی به سر بردند، رمانهائی بر مبنای تجربهها ی شخصی خود نوشتهاند. رمان «زندلت سِکستو» اثر آرگه داس که در سال ۱۹۶۱ نوشته شد ثمرهء دوران محبس نویسنده به روزگار دیکتاتوری ژنرال بناو یدس بوده است. رمان «زندان» (۱۹۵۱) اثر وال کارسل سندی است که پرده از وضع زندانهای پرو در دوران حکومت مانوئل اودریا برمیدارد و درهم شکستن بیرحمانهء شخصیت انسانی را فاش میکند. کتاب «مردان و میلهها» (۱۹۶۳) اثر خوآن سوآنه فریاد خشن و رقت انگیز مردی است که ظالمانه به زندان افتاده و ده سال از عمرش را در آن گذرانده است. «مردان واقعی» (۱۹۳۸) اثر آنتونیو آرائیس (متولد ۱۹۰۳) نیز توصیفی از زندانهای ونزوئلا در دوران حکومت گومِس است. به این ترتیب ردّ پای ادبیات زندان را در سراسر آمریکای لاتین میتوان گرفت و به شاهکارهائی در این نوع ادبی میتوان دست یافت.
اما، در بسیاری از کشورها، مشکلاتی که معلول حکومتهای استبدادی و فشار سیاسی است از عواقب مادی آن بسیار وسیعتر است. نویسندگان از شکنجههای کندتر اما به مراتب دردناکتر بیثمر ماندن، فقدان آزادی قلم و محیط فکری خردکننده رنج میبرند. به گفته میگل آنخل آستوریاس، تولد و زندگی در کشورهای آمریکای لاتین به مثابهءزاده شدن در گور است. هرگونه اعتراضی با مرگ یا حداقل تبعید کیفر مییابد و حتی ثبت این اعتراض به صورت ادبی نیز بیثمر میماند. کتابها را توقیف یا از انتشار آنها ممانعت میکنند. اما با این همه و علیرغم این شرائط نومیدکننده، نویسندگان همچنان مینویسند. اینان که بیشتر از شهرهای کوچک برخاستهاند نخستین گامها را همان گونه که ماریو مونته فورته تولدو نویسندهء گواتمالائی (متولد ۱۹۱۱) تشریح کرده، برمیدارند:
وقتی بسیار جوانند از طریق نشریههای دانشجوئی و مجلات کوچکی که گهگاه منتشر میشود خود را میشناسانند. پذیرش برخی از آنان در صفحات روزنامههای پایتخت، میدان این شناسائی را وسیعتر میکند و پس از آن، در نتیجهء یک سلسه حوادث، تغییر شکل میدهند و در سلک روزنامه نگاران حرفهئی در میآیند. بیش از نیمی از این نویسندگان جوان در دانشگاه و مخصوصاً در دانشکدهها ی حقوق و ادبیات به تحصیل میپردازند و در آنجا با تشکیل «انجمنها» و گروههای ادبی دست به انتشار نشریاتی میزنند که تیراژ آنها هرگز از ده شماره فراتر نمیرود.
تقریباً همه این نویسندگان خودآموختهاند و به حرفهء خویش عشق میورزند. در کتابخانههای خصوصی با ولع تمام کتاب میخوانند و به تشویق و حمایت برخی از روشنفکران جلسات بحث و گفتوگو ترتیب میدهند. بسیاری از این نویسندگان ولایتی، آثار کلاسیک را به همین طریق مطالعه میکنند. در میان نویسندگان حرفهئی حقیقی، تعداد کسانی که بتوانند به یک زبان خارجی صحبت کنند انگشت شمار است و نیز تعداد کسانی که ادبیات یا مسائل اجتماعی، اقتصادی و یا تاریخ کشور خود را نیک بشناسند فراوان نیستند.»
معهذا همین زمینههای معنوی محدود و حقیر میتواند آغاز راهی باشد. اما این راه یا به دست عاملان استبداد که فعالیتهای روشنفکری را خطری برای خود میشمارند، قطع میشود و یا در بسیاری از موارد بینام و نشان که محیط را باید عامل آن دانست به شکستی تلخ میانجامد. این چنین شکستی را یکی از داستان نویسان پاراگوئه به نام گابریل کاساکسیا (متولد ۱۹۰۷) در رمان «یاوه گو ۱۹۵۲» توصیف کرده است. رمان داستان انحطاط تدریجی و نویسنده ئی را در دهکده ئی عقب افتاده باز میگوید. مردی با زمینهء فکری فقیر و محدود، که در دوران تحصیل دانشگاهی، تنها مجموعهء شعری به چاپ رسانده با دختر وکیل دعاوی مرفه الحالی ازدواج میکند. به این ترتیب اوقات فراغتی به دست میآورد که به کار نوشتن بپردازد. اما قدرت پایداری در برابر انزوای فکری و حقارت زندگی روستائی را در خود نمییابد. سرانجام به میخواره قهاری بدل میشود و زندگیش به این ترتیب پایان مییابد.
این انزوای فکری در شهرهای کوچک و در سرتاسر آمریکای لاتین نوعی زندگی است. اما در دورههای دیکتاتوری، در نتیجهء محدودیتها و جدا ماندن از جهان خارج که به ناگزیر در شرائط فشارهای سخت سیاسی روی میدهد وضعیت بدتر و سختتر میشود. در چنین شرائطی موج جریانها ی هنری جهان خارج بسیار دیر به روشنفکران این کشورها میرسد و آنان بسیار دیرتر با این موجهای هنری آشنا میشوند و از آنجا که توانائی سفر نیز ندارند در چارچوب افکاری که مدتها است که در دیگر نقاط جهان منسوخ شده و از رواج افتاده محبوس میماند. وضع پاراگوئه موید این نکته است. در این کشور تا سالهای نخستین قرن بیستم سبک رمانتیسم مکتب رایج ادبی بود و مدرنیسم تا سال ۱۹۲۳ که روزنامه «خوونتود» انتشار یافت ناشناخته مانده بود.
نویسنده میتوانست به شیوهها ی گوناگون بر این انزوا فائق آید. مدرنیستها، فی المثل آن را وسیله ئی برای تفاخر یافتند. بدین معنی که فقدان درک هنری مردم را علت انزوای خویش به شمار آوردند. اما، زندگی آن دسته از مدرنیستها ی آمریکای مرکزی از توفیق هنری کمتر ی برخوردار بودند نشان دهندهء سرنوشت غم انگیز کسانی است که در جهان خارج ناشناخته ماندند. سولون آرگه یو (۱۹۲۰-۱۸۸۰) شاعر اهل نیکاراگوئه به نیروهای ساپانا پیوست و به قتل رسید. هم میهن او آنخل سالکادو (۱۹۲۰-۱۸۹۴) در جوانی به بیماری سل درگذشت. لوئیس آنخل وی یا (نیکاراگوئه،۱۸۸۶-۱۹۰۷) و خوان رامون مولینا (هندوراس، ۱۹۰۹-۱۸۷۵) خودکشی کردند و یکی از برجستهتر ین شاعران آمریکای مرکزی، آلفونسو کورتس (متولد ۱۸۸۹) از سال ۱۹۲۷ تاکنون در بیمارستان امراض روانی به سر میبرد. تنها مدرنیستها ئی چون انریکه گومس کاری یو (گواتمالا ۱۹۲۷-۱۸۷۳)، خوزه سانتوس چوکائو (پرو ۱۹۳۴-۱۸۷۵) و شاعر نیکاراگوئه روبن داریو (۱۹۱۶-۱۸۶۷) که شهرتی جهانی یافتند توانستند این شرائط را از سر بگذرانند و باقی بمانند. قابل توجه است که خودپسندی و نفع طلبی این سه تن آنان را در تشریک مساعی یا مستبدان و حتی مداهنه و چاپلوسی آنان وادار میساخت.
نسل جدیدتر، ار برج عاج فرود آمدند و به صف مبارزه پیوستند. بسیاری از آنان به احزاب جناح چپ گرویدند و برخی نیز در مبارزات سیاسی به کام مرگ افتادند. پاره ئی نیز به دلیل مشکلات سیاسی یا از آن رو که راه دیگری برای ادامهء هنر خود نیافتند به تبعید تن دادند. بوئنوس آیرس و مکزیک پر است از هنرمندان برجسته ئی چون اگوستسورو آپاستسوس (پاراگوئه، متولد ۱۹۱۷)، لوئیس کاردوساای آراگون (گواتمالا، متولد ۱۹۲۳)، کارلوس سولورسانو (متولد ۱۹۲۲) و ارنستو مخیاسانچس (نیکاراگوئه متولد ۱۹۲۳)؛ که از پاراگوئه یا آمریکای مرکزی، «گریز به آن سوی مرزها» و یا «پناه جستن در کوهستانها» میتواند راه چاره ئی باشید. اما این فرار به کوهستان تنها فرار جسمانی نیست. شعر توصیفی، شعر مذهبی و شعر عرفانی دورانها ی دیکتاتوری نشانه ئی از این گریز است. در واقع فرمانروایان مستبد خود قلمرو ادبی مجاز را تعیین میکنند. در مورد فولکورو افسانه نیز که نوع ادبی رایج در کشورهائی چون هندوراس است وضع چنین است. مهم اینکه حتی در این زمینهها و نیز در مورد تعبیری که نویسنده از «تودهء مردم» دارد محدودیت بسیار است. فی المثل، در میان جزائر اسپانیایی زبان دریای کارائیب، تنها جمهوری دومینیکن از جنبش ادبی آفرو- آنتیلی به دور مانده است، با آنکه سیاه پوستان و مولاتوها بخش بزرگی از جمعیت این کشور را تشکیل میدهند. این مسأله را میتوان تا اندازه ئی به عوامل تاریخی، خاصه دشمنی دیرینهء این جمهوری یا هائیتی که غالب جمعیت آن را سیاه پوستان تشکیل میدهند وابسته دانست. اما فقدان عنصر سیاه پوست در آثار ادبی این کشور معلول سیاست نژادی تروخی یو است. در حالی که در کوبا نهضت آفرو کوبائی به صورت نیازی اساسی در میآید و همهء نژادها را زیر لوای فرهنگ ملی جمع میآورد در دومینیکن این جنبهء فرهنگ همچنان فراموش مانده است. البته مانوئل دل کابرال (متولد ۱۹۰۷) شاعر پیشرو این سرزمین را باید مستثنی دانست. وی با آنکه در مقدمه ئی بر مجموعه اشعارش وجود هنر آمریکائی و شعر سیاهپوستان را نفی میکند کتابی با نام «شعر سیاهپوستی ۱۹۳۵» انتشار داده است. اما بنا به نظر یکی از منتقدان، حتی این اشعار تأکیدی بر «جنبهء بدوی سیاهپوست در مفهوم منفی آن» است. تمایلی که به تازگی در برخی از کشورهای تحت فشار (مانند نیکاراگوئه) پدید آمده پیوستگی هنر پیشرو طغیان است. ارنستو کاردنال شاعر بزرگ نیکاراگوئه نمونه ئی از این دست است. کاردنال پیرو سبک ویتمن و مردی سخت متدین است و شعرش تلفیقی است از دین، سیاست و اخلاق. وی در کتاب «مکاشفه» از مسائلی چون بمب هیدروژنی، دنیای نو و ماهیت شر سخن میگوید.
شاید تصور شود که در کشورهای تحت سلطهء استبداد، تجربهها و رویدادها تنها در حافظهء تبعیدشدگان محفوظ میماند. اما در واقع چنین نیست. دو نویسندهء برجسته، آگوستوروآ باستوس و میکل آنخل آستوریاس، نخستین از پاراگوئه و دیگری از گواتمالا، علی رغم تحدید و منع محیط، در آمریکای لاتین و حتی در جهان به شهرت رسیدند. زندگی این دو نویسنده شباهت بسیار به یکدیگر داشته است. هر دو در دورانی زیستهاند که کشورشان از یک آزادی نسبی برخوردار بوده و در نتیجه توانستهاند به کار نوشتن بپردازند. و مطالعات خود را ادامه دهند. هر دو پیش از جلای وطن سالها به عنوان مفسّر رادیو و روزنامه نگار کار کردهاند و هر دو برای نوشتن رمان رمانی درباره کشورهای تحت فشار، راهی مشابه برگزیدهاند چرا که شیوه استناد به وقایع را به کنار نهاده و از افسانه و اسطوره و تخیل مدد گرفتهاند تا نیروهای نیمه هشیاری که اذهان مردم وطنشان را انباشته به خواننده بشناسانند. هر دو دریافتند که تنها با نشان دادن تصویر کاملی از این مردم، با همهء پیچیدگی و غنای آن میتوانند توجه جهانیان را (که عموماً از این سرزمینها بیخبرند) به داستان جلب کنند.
آقای رئیس جمهور آستوریاس (۱۹۴۶) همهء طبقات جامعه را از گدا تا رئیس جمهور در بر میگیرد و دست و پا زدن همه را در چنگال وحشت و تهدید مرگ نشان میدهد. «مردانی از ذرت» تصویر دوره ئی طولانی در تاریخ گواتمالا است و موضوع اصلی آن کوتاه شدن دست سرخ پوستان از زمین و تبدیل کشاورزی به نوعی تجارت است. به همین نحو نیز، «پسر انسان، ۱۹۵۹» اثر روآیاستوس تاریخ کشور پاراگوئه را از اواسط قرن نوزدهم تا پایان جنگ چاکو شامل میشود. در «مردانی از ذرت» و «پسر انسان» این چشم انداز تاریخی نویسندگان را یاری میدهد تا بر یکی از مشکلات پرداختن تصویری نه چندان سیاه از زندگی فائق آیند. آستوریاس و باستوس، در این دو اثر با شرح تلاش و کشمش سالیان بسیار، مفهوم تداومی به فداکاریها و تنازع آدمی بخشیدهاند، معهذا هر نویسنده به جنبهء دیگری نیز پرداختهاند؛ اتلاف کامل عنصر انسانی، که عذاب زندگی در دوران استبداد است و این چیزی به مراتب دردناکتر از رنج جسمانی است. رمان آقای رئیس جمهور آستورباس و داستان کوتاه «حفاری» اثر روآباستوس نمایشگر دوران کابوس وار عقیم و بیحاصلی است که در آن طغیان کنندگان در برابر «وضع موجود» به خواری کشته میشوند. آثار نویسندگانی چون باستوس و آستورباس و نیز فوران ناگهانی هنرهای گوناگون در دورهها ی کوتاهی که از آزادی نصیب مییابند نشانی از اتلاف غم انگیز استعدادهای انسانی است، مسأله ئی که جزء لاینفک حکومتها ی استبدادی است. با وجود این دیکتاتورها را نباید سرسختتر ین دشمنان هنرمند به شمار آورد. استردا کابر راوتِر وخی یو کوششها ی گمراه و ناشیانه ئی در حمایت از هنر به عمل آوردند. در حقیقت باید گفت که فرهنگ ملی کشوری چون ال سالوادور که نوع حکومت آن نه استبدادی که اُلیگارشی است و عده ئی مستبد فاقد احساس بر مصدر قدرت تکیه زدهاند بیش از کشور همسایهاش گواتمالا، که به دنبال هر دوران تاریک استبداد روزهای روشنی نیز داشته، زیان دیده است.
مسأله کشور کوچک؛ اروگوئه
در کشورهائی که نام برده شد، حتی بدون حکومت دیکتاتوری نیز، مشکل بزرگی در برابر نویسندگان وجود دارد و آن مشکل خواننده است. جمهوریها ی آمریکای مرکزی، جزائر کارائیب و بسیاری از کشورهای آمریکای جنوبی بسیار کم جمعیتاند و این جمعیت اندک مخصوصاً وقتی مسأله بیسوادی نیز در نظر گرفته شود نمیتواند خوانندهء بسیار درخود بپرورد. کستاریکا، نیکاراگوئه، پاناما و پاراگوئه هریک کمتر از دو میلیون نفر جمعیت دارند و بولیوی، جمهوری دومینیکن، ال سالوادور، گواتمالا، هندوراس و اروگوئه هریک کمتر از چهار میلیون. روشن است که در هیچ یک از این کشورها وجود تأتر بزرگ تجاری یا چاپ کتاب به تعداد بسیار زیاد که برای ناشران سودمند باشد امکان پذیر نیست و این مسأله به خودی خود محدودیتهائی برای هنرمند بهوجود میآورد. چنان که یکی از منتقدان خاطرنشان کرده است «در کستاریکا، بهفروش رساندن رمان، کار حضرت فیل است. تیراژ کتاب ندرتاً بهبیش از هزار نسخه میرسد و با آن که سازمانهای انتشاراتی خوبی دست اندرکارند اما بهعلت فروش کم، چاپ کتاب بهندرت خرج خود را تأمین میکند.« در چنین شرائطی، نویسندگان یکی از این دو راه را در پیش میگیرند؛ یا آثار خود را بهوسیله سازمانهای انتشاراتی دولتی بهچاپ میرسانند یا داستان کوتاه مینویسند و در روزنامهها و مجلات هفتگی انتشار میدهند. در واقع در اروگوئه و کستاریکا و بسیاری از کشورهای کوچک دیگر داستان کوتاه نوع ادبی مطلوبتری است تا رمان. و این نکته نیز گفتنی و مهم است که روکه دالتون یکی از شاعران طراز اول ال سالوادور اکنون در کوبا بسر میبرد و در همین کشور کار میکند.
مشکل بزرگ دیگری که کشورهای کوچک با آن مواجهند خشکیدن چشمههای الهام نویسندگان است. آنا در جستوجوی محرکی که در وطن نمییابند تن بهمهاجرت میدهند. اروگوئه از این لحاظ بهسختی زیان دیده است. چه، بسیاری از نویسندگان بزرگ آن، کسانی چون فلو ریسنو سانچس (۱۹۱۰-۱۸۷۵) و اوراسیو کیروگا (۱۹۳۷-۱۸۷۸) مرزوبوم خود را ترک گفتند و در آرژانتین رحل اقامت افکندند. معذلک مورد ال سالوادور، نشاندهندهء یکی دیگر از مشکلات فرهنگی است که کشورهای کوچک با آن روبهرو هستند، مشکلی که در برابر نویسندگان حرفهئی قد برمیافرازد. ظرفیت محدود این کشورها سبب میشود که ادبا غالباً بهعنوان سیاستمدار، روزنامهنویس و دیپلمات نیز بهفعالیت بپردازند. سه شخصیت برجسته ادبیات ال سالوادور، فرانسیسکو گاویدیا (۱۹۵۵-۱۸۷۵)، آلبرتو ماسفرر (۱۹۳۲-۱۸۵۸) و آرتورو آمبروگی (۱۹۳۶-۱۸۷۵) همه گذشته از ادبیات در زمینهء سیاست نیز فعالیتهای گوناگونی داشتهاند. در چنین کشورهای کوچکی، نویسنده بار مسئولیت خاص را نیز بر دوش دارد بدین معنی که رابطی میان محیط خویش و جنبشهای وسیع در فرهنگ جهانی است. از این رو، نقش نویسنده در جامعه ضرورتاً جنبهئی جهانشمول به خودش میگیرد. در کشورهای کوچک، هرگاه این کیفیت کاستی میگیرد پرداختن بهمسائل محدود و کوچک محلی، وضع نویسنده را بهخطر میافکند. در کستاریکا نویسندگان بسیاری چون کلودیو گوتسالس روکاوادو (۱۹۲۵-۱۸۶۵)، کارمن لیرا (۱۹۴۹-۱۸۸۸)، ریکاردو فرناندس گوآردیا (۱۹۵۰-۱۸۶۷) و مانوئل گونسالس سلدون(۱۹۴۹-۱۸۶۴) را میتوان یافت که هر چند داستانهای دلانگیزی پرداختهاند اما محدودیت دید آنان را بهسبب همین پرداختن بهمسائل محلی آشکار را میتوان دریافت.
در میان کشورهای کوچک آمریکای لاتین، اروگوئه، در ایجاد فرهنگی شاخص و متمایز موفقتر از دیگران بوده است. این مسأله از سوئی بههمجواری با بوئنوس آیرس - که خود میتواند محرم باشد - ارتباط مییابد و از سوی دیگر بهاین واقعیت که مونته ویدئو بندری است بزرگ و بینالمللی، اما از عوامل مهم دیگر نیز غافل نباید ماند. نسبت بهدیگر کشورها آمریکای لاتین، تنها در اروگوئه تعداد با سوادان بهراستی زیاد است (۹۷ درصد کل جمعیت). طبقهء متوسط را گروه کثیری مشتمل بر ۰۰۰و۲۵۰ کارمند دولت تشکیل میدهد که آن نیز در چنین خاک کم وسعتی رقمی غولآسا است. این دو عامل - کثرت تعداد باسوادان و وسعت طبقهء متوسط - سبب شده است که مونته ویدئو از داشتن یک محیط روشنفکر، که تأثیری بهمراتب بیش از رویدادهای فکری دیگر پایتختهای آمریکای لاتین دارد بر خود ببالد.در این شهر بنگاه انتشاراتی آبرومندی بهنام (آلفا) در کار نشر و چاپ فعالیت دارد و نشریهء ادبی معتبری بهنام «نومرو» منتشر میشود. شیوههای اصیل و خاص اروگوئه در ادبیات و نقاشی (مانند کونستراکتیویسم) رو بهتکامل نهاده و نقد ادبی بر پایهئی بلند استوار است. با وجود این،چنان که پیش از این متذکر شدیم وسعت اندک این سرزمین تأثیری قاطع بر طرز تفکر نویسندگان بر جای نهاده است. آنان خود را در قفس تنگ رویدادهای بومی و محلی محبوس میبینند و طبیعی است که نگاه خود را بهآن سوی مرزها بدوزند. خوزه انریکه رودو، یکی از روشنفکران طراز آمریکای لاتین در نخستین دههء قرن حاضر، محققاً در نتیجه همین کم مایگی سنت فرهنگی اروگوئه بود که خود را نخستین و بزرگترین نویسندهء آمریکای لاتین میشمرد.بههمین سبب نیز بود که بهیکی از نویسندگان و شاعران اروگوئه، پاتوقی بهنام خوآنا ایباربو رو (متولد ۱۸۹۵) لقب «خوآنای آمریکا» داده شد. یکی از نویسندگان اروگوئه که پیشتر ایام زندگی را در آرژانتین گذرانده است ضمن یکی از داستانهای مجموعهء «میهن» با لحنی تلخ از دلبستگی احمقانهء انسان بهمرزهای ملی سخن میگوید. این احساس جهانوطنی بیتردید بازتابی از تجربههای شخصی اوست.
اکنون شاید این تصور حاصل شود، که آثار ادبی اروگوئه، همانند بسیاری از نمونههای ادبی آرژانتین آثاری جهانی است. اما در واقع چنین نیست. درست است که شعر بهمسائل کلی میپردازد و این بخصوص در مورد «خوآنای آمریکا» صادق است زیرا وی در بهترین اشعار خود از طبیعت کلی سخن میگوید و نه از طبیعت خاص اروگوئه، و نیز هرچند شاعران بزرگ دیگری چون خولیوکا سال (۱۹۵۴-۱۸۸۹)، امیلیو اورییه (متولد ۱۸۹۳)، کارلوس ساپات ارکاستی (متولد ۱۸۸۷)، ساراده ایبانیس (متولد ۱۹۱۰) و ایده آویاری نیو (متولد ۱۹۲۰) در عرصههائی از احساس و تجربه دست به جستوجو زدهاند که ارتباط چندان با احساسات ملی ندارند، اما رمان و داستان کوتاه اروگوئه جلوهگاه واقعیات خاص این سرزمین است، تا دههء ۱۹۴۰ هرگاه نویسندهئی درصدد ابراز دلبستگی و پیوندش با مسائل خاص اروگوئه بر میآمد دربارهء روستاهای آن مینوشت. از همین جا است که سنتهای گاوچرانان در داستانهای فرنان سیلوا والدس (متولد ۱۸۸۷) و پدرو لئاندرو ایدوچه ثبت شد و باقی مانده است. اما دو تن از نویسندگانی که در دههء ۱۹۳۰ به شهرت رسیدند بهنام فرانسیسکو اسپینولا (متولد ۱۹۰۱) و انریکه آموریم (۱۹۶۰-۱۹۰۰)، دست از توصیف زندگی گاوچرانان بدان صورت کلیشهئی برداشتند و پرده از فقر و فافه و تضادهای اندوهبار روستائیان برگرفتند. نویسندهء اول، اسپینولا، بهروابط عاطفی مردم توجه دارد در حالی که آموریم که نویسندهئی است پر کار، تضادهای عمیق اجتماعی زندگی روستائیان را روشن میسازد. در «اسب و سایهاش،۱۹۴۱» بهمسأله برخورد میان کریولها و مهاجران میپردازد و در آگیلار زارع، ۱۹۳۴ بیگانگی و کنده شدن انسان شهری از زمین مسأله مورد توجه اوست. سرباز شهوتران رمان «مصب،۱۹۵۸» نیز تجسمی از تاریخ اروگوئه است. مردی که از دو خانواده، یکی مشروع و قانونی و دیگری نامشروع سرپرستی میکند شاهد دگرگونی و انهدام زندگی بدوی و آرامی است که آن را سخت دوست میداشته است.
اما در سالهای اخیر، این نکته مسلم گردیده است که هستهء اصلی مشکلات اروگوئه دیگر مسائل روستائی نیست. اروگوئه امروز کشور منشیها و کارمندان دولت است و مخاطراتی که این طبقه با آن مواجهند نه ستمگری و خشونت بل خودپرستیها و ترس از نداشتن امنیت اجتماعی است. بههمینجهت است که آدمهای رمانهای ماریوبندتی و کارلوسمارتینس مورنو دو تن از نویسندگان معاصر اروگوئه را کارمندان دولت تشکیل میدهند. فیالمثل قهرمان رمان »دیوار،۱۹۶۲» اثر مارتینس مورنو، روزنامهنویسی است که طی سفری بهکوبا، آنچه را که میبیند با بیعلاقگی و نومیدی آرام هممیهنان خود مقایسه میکند میان این دو تضادی عظیم مییابد. آدمهای داستان کوتاه «بودجه» اثر ماریو بندئی، کارمندان دولتند که تنها هدف و مقصودشان در زندگی افزایش حقوق است و بس. هم در رمان «متارکه» اثر یندئی و هم در داستان کوتاه «کبوتر»اثر مارتینس، زندگی محقر قهرمانانی که دردام زندگی روزمره گرفتار آمدهاند کیفیتی غمانگیز مییابد. «کبوتر» داستان کارمند بازنشستهئی است که چشم امید تنها بهروزی دوخته است که کبوترش یک بار دیگر جایزه اول مسابقه فصل را برباید.
توجه این دسته از نویسندگان نسل جدید بهشرائط و اوضاع خاص اروگوئه، در حقیقت ادبیاتی را بنیان نهاده است که از وابستگیها و روابط ملی فراتر میرود، زیرا خصوصیت انسانی و مسائلی که فیالمثل در آثار مورنو و بندئی مورد بحث قرار میگیرد شباهت تام و تمامی با خصوصیات انسانی و مسائل آثار ادبی اروپائی دارد. میبینیم که غالب آثار نویسندگان جدید اروگوئه بهکمک پیشرفت قابل توجهی که در امر انتشارات حاصل شده، با آن که ظاهراً تنها بهبیان رویدادهای منطقهئی و بومی میپردازند بیش از ادبیات دیگر کشورهای کوچک آمریکای لاتین در مسیر جریان ادبیات جهانی قرار دارند. با این همه، یکی از برجستهترین نویسندگان معاصر این کشور، خوآن کارلوس اونهتی (متولد ۱۹۰۹) را به سختی میتوان در شمار نویسندگان اروگوئه محسوب داشت چرا که سالهای بسیاری در بوئنوس آیرس زیسته و این شهر صحنهء پارهئی از داستانهای او را تشکیل میدهد. در داستانهای اونهتی سیمای مردم ستمکشیده و تنهائی تصویر شده است که زندگیشان را در ناکجاآبادی مبهم و مهآلود میگذرد. قهرمان رمان «کارخانهء کشتی سازی،۱۹۶۱» مدیر یک کارخانهء تعمیر کشتی است اما هرگز کشتیئی برای تعمیر بدانجا نمیآید. این خالی بودن کارخانه بهخلائی که زندگی مرد را در خود گرفته اشاره دارد. مضامین و مکانهای وقوع داستانهای اونهتی هرچه هست منطقهئی نیست اما شاید در تمایل اصلی او بهبیان تنهائی و انحطاطی که از ناتوانی در ارتباط ناشی میشود مقصودی نهفته باشد. در نظر وی کمال با زوال یکسان است و زندگی درجریان خود، اندک اندک رو بهفساد میرود. چنین اعتقادی نمیتواند از آنِ مردی باشد که در کشوری جوان با آیندهئی روشن و پرامید زندگی میکند بلکه برداشت انسانی است که خود را قربانی حادثات زمانه میداند، حادثاتی که خود از مهار کردن آنها عاجز است. در دنیائی که مسأله وسعت روز بهروز اهمیت بیشتر مییابد، کوچکی خاک یکی دیگر از دشواریها است. در چنین وضعیتی، فهمیدن، تنها محدودیتها را میشناساند و نومیدی بهبار میآورد.
مسأله هوّیت: پاناما و پوئرتوریکو
پاناما و پوئرتوریکو کشورهای کوچکی هستند که در آنها مسأله هویت ملی از اهمیتی خاص برخوردار است. عمر کشور پاناما از عمر کانال فراتر نمیرود. از این رو روشنفکران و نویسندگان این سرزمین بهداشتن هویتی متمایز نباید چندان شگفتیآور باشد. امروزه مسأله روشنفکر پوئرتوریکویی این است که گذشتهء میهن خود را -که پارهئی از دنیای اسپانیائی زبان بوده است-با امروز آن، به عنوان تابعی از یک دولت مقتدر آنگلوساکسون آشتی دهد.
نویسندگان و شاعران بزرگ پاناما چون گی برموآندروه (۱۹۴۰-۱۸۷۹) و ریکاردو میرو (۱۹۴۰-۱۸۸۳) اساساً بهایجاد حس آگاهی ملی در هممیهنان خود دلبستگی داشتند. میرو، در جشن استقلال کشور، اشعاری سرود بهاین قصد خاص که توسط دانشآموزان مدارس خوانده و حفظ شود. با وجود چنین کوششهای هشیارانهئی که در راه ایجاد ادبیات ملی بهکار میرفت لزوم برقراری جایزهئی ادبی که مشوق نویسندگان باشد نیز احساس میشد. این جایزه کهبهنام «ریکاردو میرو» شهرت یافت بیش از آن که نویسندگان پاناما محرک کافی در گسترش احساسات ملی نیرومندی در این سرزمین بیابند بهوجود آمد. بسیاری از نویسندگان معاصر پاناما،ابتدا آثار خود را در سایهء حمایت این جایزه ادبی چاپ و منتشر ساختند.
اعتراض، هستهء مرکزی رمان پانامارا تشکیل میدهد و این موضوع شگفتی نیست. خوآکین پلئیو سده نیو (متولد ۱۹۲۲)، برنده جایزه میرو در اثری با عنوان «ماه سبز،۱۹۵۱» از مظالمی که در منطقهء کانال روی میدهد پرده برمیدارد و بهترین نمونههای شعر پاناما، متعلق بهدمتریو کورسی(۱۹۵۷-۱۸۹۹) از اغتشاشهای زمین وطنی حوزهء کانال تأثیر میپذیرد. خود دربارهء این منطقه میگوید: «سفیدپوستان این منطقه را میشناسم، سیاهان آن را میشناسم و دورگهها را نیز و از سرار زندگی و معجزاتشان آگاهم.» این موضوع در مورد نویسنده برجسته معاصر پاناما روگلیوسینان (متولد۱۹۰۴) صادق است که با وجود استفاده از صناعات پیشرو و خلق آثار خیالپردازانه و نیز با وجود دیدگاههای جهانشمولی طبیعت شگفتانگیز مرز و بوم خود را به شیوهء درخشانی در برابر خواننده میگسترد و در رمان «ماه تمام، ۱۹۴۷» خواننده را به اعماق جهانی از تجاوزات جنسی، اغتشاشها، ثروتهای مادی، اختلاط نژادها و ملیتهای گوناگون که مجموعاً محیط کانال پاناما را تشکیل میدهند میکشاند. زندگی آدمهای این رمان میان دو دنیای مختلف، پاناما و آمریکای شمالی، و حوادث جهانی که در این برزخ روی میدهد در نوسان است.
مسأله عمدهء نویسندگان جدید پوئرتوریکو تهدید است که از سوی ایالات متحده نسبت بهفرهنگ سنتی این کشور اعمال میشود. به گفتهء یکی از منتقدان:
شیوهء زندگی آمریکائی که بهعلت مجاورت و از طریق مدارس، کتابها، مسافرتهای مکرر مردم پوئرتوریکو بهایالات متحدهء تعلیماتی که طبقهء پیشرو در آنجا میبینند، مناسبات بازرگانی، سینما، و در مقیاس کوچکتر تلویزیون و رادیو در جامعهء ما رسوخ کرده تأثیری عمیق بر محیط زندگی ما برجا نهاده است. این درست است که در رژیم جدید تعداد مدارس کشور افزایش یافته و از سال ۱۹۰۳ بهاین طرف دانشگاه هم داشتهایم، لیکن از آنجا که .... تحصیل در مدارس ما همچنان بهزبان انگلیسی است و زبان اسپانیائی نقش درجهء دوم یافته، باید گفت که دستگاه آموزش عمومی سیر قهقرائی داشته است.
پولی که ایالات متحده در دانشگاه پوئرتوریکو ریخته، آن را بهیکی از مجّهزترین دانشگاههای آمریکائی مبدل کرده است. اما مسأله حفظ سنتهای اسپانیائی این جزیزه موجب نگرانی عمیق بسیاری از روشنفکران برجستهء پوئرتوریکو را فراهم آورده است. عجیب نیست که پارهئی از بهترین و وفادارترین طرفداران فرهنگ اسپانیائی، در پوئرتوریکو پرورش یافتهاند و در فصلنامه دانشگاه بهنام «لاتوره» مقالاتی که درباب ادبیات اسپانیائی بهچاپ میرسد بر دیگر مطالب فزونی دارد.
در میان نویسندگان پوئرتوریکو - مانند نویسندگان غالب کشورهای آمریکای لاتین - بسیارند کسانی که در آثار خود بهطبیعت زندگی روستانشینی توجه نشان دادهاند. برجستهترین چهرههای این گروه شاعری است به نام ویر خیلیو داو یلا (۱۹۴۳-۱۸۶۹) و نویسندهئی بهنام انریکه آ لاگرا (متولد ۱۹۰۶). با وجود آن که تعداد سفیدپوستان در این کشور فزونی داردو سیاهپوستان در اقلیتاند اما یکی از مفاخر این سرزمین، لوئیس پالس ماتوس (۱۹۵۹-۱۸۹۰) پروردهء مکتب آفرو - آنتیلی است. یادهای طنزآبود و مکّرر او را از آفریقا باید بهمنزلهء تفسیر غیرمستقیمی از تمدن بیش از حد ذهنی سفیدپوستان و بهطور کلی فرهنگ آنگلوساکسون دانست. اما شعر پالس ماتوس بهصورت پدیدهئی منفرد و مجزّا در ادبیات پوئرتوریکو باقی مانده است زیرا در این سرزمین کمتر از دیگر کشورهای کارائیب سنت آفریقائی بهصورت بخش مهمی از فرهنگ ملی مورد توجه قرار میگیرد.
نویسندگان معاصر پوئرتوریکو نگران مسأله هویتاند. مهمترین آنان رنهمارکس است که داستان کوتاه و نمایشنامه مینویسد. در نمایشنامهء «ارابه، ۱۹۵۳» مارکس بهمسأله شایان توجه مهاجرت به ایالات متحده میپردازد؛ دهقانی پوئرتوریکوئی،پس از سالها اقامت در نیویورک بهمیهن بازمیگردد و در آنجا، بهعدم تناسب وضع موجود خود با زندگی گذشته پی میبرد. یکی از تکاندهندهترین داستانهای کوتاه مارکس اثری است با عنوان «اینجا در کشتی، جسدی افتاده است». این اثر،در نخستین نگاه، داستان غمانگیز ازدواجی است که در آن مردی مغلوب زن خود را میکشد و زان پس خود را مقطوعالنسل میسازد، اما با اندکی تعمق آن را روابط آگاهانهئی مییابیم که از فرو مردن نیرو و ارزشهای پوئرتوریکو در زیر سلطهء فرهنگی مادی و بیگانه سخن میگوید.
مسألهء خشونت: ونزوئلا و کلمبیا
ونزوئلا و کلمبیا، با جمعیتی بهترتیب هشت و پانزده میلیون نفر، هر دو با مشکل یکپارچه کردن مناطق پراکنده و بسیار دور ازهم و برقراری حکومت قانون در قلمرو وسیع روبهرو بودهاند که از نقاط مرتفع کوهستانی تا نواحی جلگهئی بخشی از حوزهء آمازون را در برمیگیرد. در هر دو کشور،تودههای عقبماندهء روستائی و کثرت بیسوادان (۵۸درصد در ونزوئلا و ۳۷ درصد در کلمبیا)، نواحی روستائی را در برابر بلای حکام محلی و شورش باغبان بیدفاع گذارده است. طبقه روشنفکر و با فرهنگ شهرهای بزرگ ونزوئلا و کلمبیا با مردم دیگر نقاط که هرج و مرج و آشوب بر آنها حکوممت میکند وجوه مشترک اندکی دارد. هنرمند و نویسنده بهسادگی میتواند زندگی خود را در چارچوب تمدن شهری محدود سازد و خود را هم پایهء اروپائیان و زندگی خود را استوار بودند که در حد خود شکلی ا ز مخالفت و ستیز بود از این دست بودند. خوزه آسونسیون سیلوا (۹۶-۱۸۶۵)، پورفی ریو باریاخاکوب (۱۹۴۳-۱۸۸۳)، گی پرمودا لنسیا (۱۹۴۳-۱۸۷۳)، از کلمبیا و مانوئل دیباس رودریگس (۱۹۲۷-۱۸۷۱) و پدرو درمی تیسی (۱۹۵۴-۱۸۷۲) از ونزوئلا همه در تحقیر و مخالفت با محیط اتفاق نظر داشتند.
بسیاری از هنرمندان مدرنیست و دیگر نویسندگان طراز اول چند دههء نخستین قرن حاضر از میان اشراف برخاسته بودند و طبیعتاً آثارشان آئینهء افکار خواص جامعه بود. دو تن از نویسندگان نامدار ونزوئلا بهنام روفینو بلا نکوفومبونا (۱۹۴۴۰۱۸۷۴) و تر زاده لاپارا (۱۹۲۶-۱۸۹۱) نیز تبار اشرافی داشتند. تر زاده لاپارا یکی از زنان برجسته نویسنده در آمریکای لاتین است. یکی از رمانهای او «ایفی گنیا،۱۹۲۴» -که با عنوان «خاطرات بانوئی جوان و دلتنگ» ترجمه شده است - داستان زن جوانی است که در اروپا تحصیل کرده و اکنون در ولایت عقبافتاده و محدود کاراکاس زندگی خشک و بیثمری را میگذراند. عشقی که ترزاده لاپارا نسبت به سرزمین اجدادی خویش ابراز میدارد با دلتنگی و غم غربت همراه است، دلتنگی برای کشتزارهای نیشکر که خود دوران کودکی را در آنجا گذرانده است و در «یادگارهای ننه بلاتکا،۱۹۲۹» بار دیگر از آن سخن میگوید. نیمی از افسون این رمان به سبب دلتنگی و اندوهی است که نویسنده در از دست رفتن زندگی خانوادگی (پدر سالاری) - که به هنگام نوشتن این اثر نیز رو به انحطاط نهاده بود نشان میدهد. در این دوره، نویسنده میتوانست با استفادهء استادانه از وقایع و رویدادهای زندگی طبقات متوسط شهرنشین و مردم ولایات، در قالبهای ادبیات سنتی آثار خود را بیافریند و هیچ نیازی بهابداع قالبهای تازه و نو نداشت. نویسندگان بسیاری از این دست در ونزوئلا و کلمبیا هستند. مشهورترین آنها توماس کارای کییا (۱۹۴۰-۱۸۸۵) نویسندهء کلمبیایی است که رمانها و داستانهای کوتاه او از حیث موضوع و سبک نگارش، برای کسانی که با سنتهای ادبی اسپانیا آشنائی دارند بیگانه نیست. کاراس کییا بهندرت از زندگی و عادات و روابط انسانی و رسوم ولایت آتنی یوکیا که با روابط و رسوم شهرستانهای اسپانیا شباهتی بسیار نزدیک دارد منحرف میگردد. استفادهء مکرر او از افسانههای عامیانه بهآثارش لحنی آشنا میبخشد. در حقیقت خوانندگان داستانهای او و ترزادهلاپارا بهحق میان زندگی کلمبیائی و ونزوئلائی با زندگی مردم اسپانیا تفاوت اندکی مییابند. این نویسندگان، گهگاه بهخواننده فرصت میدهند تا از ورای قشر ظاهری زندگی شهرنشینی نگاهی بهعمق آن و آشوبی که در آن موج میزند بیفکند اما از کنار وضعیتی که ادبیات اروپائی نسل وی هیچ نظیری برای آن نمیشناسد بهغفلت میگذرد.
حقیقت این که برخی از نویسندگان این نسل دیدی دگرگونه داشتند. فیالمثل، «خسوس دل کورال» (۱۹۳۱-۱۸۷۱) نویسندهء کلمبیائی در داستان