کتاب کوچه ۲
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
۲
متلها:
- متل آذربایجانی: گنجشگک آشیمشی
یه گنجشک تو صحرا داشت دونه جمع میکرد، یه خار رفت تو پاش.
آگنجشکه فوری پر زد و رفت و رفت و رفت تا رسید به یه دکان نونوائی، خر را داد به نونوا و بهاش گفت:
- «-میرم مسجد نماز کنم
- پیش خدا نیاز کنم
- عقدهی دل رو واز کنم،
- خارمو به هیچ کس ندیها! »
و رفت به مسجد. وقتی که برگشت، نونوا گفت:
- «-خارت افتاد تو تنور، سوخت»
گنجشکه دور و ور تنور پرید و گفت:
- «-این ور تنورت میجکم[۱]
- اون ور تنرت میجکم
- تنور نونت ور میجکم[۲]!
وتنور نونوا را ورداشت و پرید. رفت و رفت و رفت تا رسید به یه پیرزن که داشت گاوشو میدوشید. تنوره رو به پیرزن سپرد و گفت:
- «میرم مسجد نماز کنم
- پیش خدا نیاز کنم
- عقدهی دل رو واز کنم،
- تنورو به هیچ کس ندیها!»
پیرزن تنورو قایم کرد و وقتی گنجیشکه برگشت، بهاش گفت:
- «-پام خورد به تنور، تنور شیکست! »
گنجیشکه دور و ور پیرهزن پرید و گفت:
- «-این ور گابت میجکم
- اون ور گابت میجکم
- گاب تورو ور میجکم!»
وگاو پیرزن را ورداشت و پرید، رفت و رفت و رفت، تا رسید به یه خونهئی که توش عروسی بود. داد زد:
- «-میرم مسجد نماز کنم
- پیش خدا نیاز کنم
- عقدهی دل رو واز کنم.
- گابمو به هیچ کس ندینا! »
اینو گفت و رفت.وقتی برگشت، گاوهرو کشته بودن و خورده بودن. گنجیشکه هم که اینو فهمید، دور و ور عروس پرید و گفت:
- «-این ور عروست میجکم
- اون ور عروست میجکم
- عروستونو ور میجکم!»
اینو گفت و عروسو ورداشت و پرید. رفت و رفت و رفت، تا رسید به خونهٔ حاکم و به حاکم گفت:
- «-میرم مسجد نماز کنم
- پیش خدا نیاز کنم
- عقدهی دل رو واز کنم.
- خارم سوخت
- تنورم شیکست
- گابمو خوردن،
- عروسو به هیچ کس ندیها!»
حاکم از عروس خوشش اومد و فرستادش به اندرون وقتی آگنجیشکه برگشت و از قضیه خبردار شد، رفت نشست لب بون. حاکم بهاش گفت:
- «-گنجیشگک آشیمشی![۳]
- لب بون ما، مشی.[۴]
- بارون میاد، تر میشی
- برف میاد، گندله میشی[۵]
- میافتی تو حوض نقاشی! »
گنجیشکه که اینو شنید، خسته و عاصی رفت به ناقاره خونه، شروع کرد به ناقاره زدن و خوندن که:
- «-دیمبول و دیمبول ناقاره
- حاکم عرضه نداره!
- دیمبول و دیمبول ناقاره
- حاکم عرضه نداره! »
خوند و خوند و خوند، تا خسته شد و پر زد و تو آسمون آبی، مث ستارهئی گم شد...
به روایت: حسن حاتمی
زبان کوچه:
- فرهنگ لغات و اصطلاحات عامیانه(۲-آب)
. آب خوردن. –خرج بر داشتن. «این کار خیلی آب خواهد خورد». گران تمام شدن و اسباب زحمت فراهم کردن. «این مسأله برات خیلی آب میخورد! »
«. آب از چیزی خوردن. – معلول فلان فلان چیز بودن: «کینه آنها به شما از آنجا آب میخورد که با فامیلشان وصلت نکردید»؛ «ان شایعه از آنجا آب میخورد که...»
«. آب نخوردن چشم، از چیزی یا از کاری یا از شخصی. –امید عافیت نداشتن از...؛ به دریافت نتیجهٔ مثبت و مفیدی امیدوار نبودن؛ عاقبت نامبارکی را پیشبینی کردن: «چشم من از این ازدواج آب نمیخورد. ». «از همان اول چشم من از این کار نمیخورد». «از تقی چشمم آب نمیخورد». –مأیوس بودن از چیزی، از کاری، یا از شخصی.
.آب چشم گرفتن از کسی. –کسی را مرعوب خود کردن. از راه ایجاد وحشت، تسلط روحی بر کسی پیدا کردن. زهر چشم از کسی گرفتن: «چنان زهر چشمی از بچهها گرفته که بیا و ببین. »
. آب خوش از گلو پائین نرفتن. –به قدر یک آب خوردن آسایش و راحت پیدا نکردن. کمترین فرصتی برای استراحت نداشتن. کمترین لحظهئی راحت نبودن.
. از آب در آمدن. –برای خود چیزی شدن. به یک جائی رسیدن: «این بچه هیچی از آب در نمیاد». «آنها زن و شوهر خوبی از آب درآمدند. »
. آب در غربال کردن. –کار بینتیجهئی انجام دادن. کاری بیثمر انجام دادن. نظیر. «آب در هاون کوبیدن».
. آب در هاون کوفتن. -رجوع شود به «آب در غربال کردن»
. آب و هوای خوب داشتن. –کنایه از وفور زنان و دختران زیباست در محلی: «شیراز هم آب و هوای خوبی دارد».
. به آب مرد مردهشوخانه دست و رو شسته بودن. –فوقالعاده وقیح و دریده و بیچشم و رو بودن. بیحیا و پر رو بودن: «انگار فلانی دست و رویش را با آب مردهشور خونه شسته» .
. زیر آب کسی را زدن. –کسی را به حیله و تزویر از جایی بیرون راندن. به حیله و تزویر باعث انفصال کسی از شغلی شدن. پر کسی را کشیدن.
. آب در دل کسی تکان نخوردن. –کاری را بدون بروز هیچگونه دردسری انجام دادن. بیسر و صدا به کاری که نمیرفته است بتوان بدون سر و صدا انجامش داد، توفیق حاصل کردن.
. آب حمام تعارف کردن. –در موردی گفته میشود که کسی بخواهد با اهدای چیز پیشپا ریخته و بیارزش بر کسی منت بگذارد.
. آب نکشیده. فحش آب نکشیده. –فحش من درآوردی و بسیار رکیک.
زبان (مثلا انگلیسی یا عربی) آب نکشیده. –زبان من درآوردی... در مورد کسی گفته میشود که با چند کلمهٔ دست و پا شکسته، به خیال خود به زبان بیگانهئی حرف میزند: «فلانی عربی آب نکشیده حرف میزند.
. آب دادن. سر و گوش آب دادن. برای خبر چینی یا سر در آوردن از مسألهئی در باب آن مسأله کسب خبر کردن. استراق سمع کردن. دسته گل آب دادن. با عملی نسنجیده افتضاحی به بار آوردن.
. آب (یا: آب انبار) دست یزید افتادن. –کار به دست آدم نابابی افتادن؛ ظالمی بر سر کار آمدن؛ کار به دست کسی که از او امید مساعدت و همراهی نمیرود افتادن: «آب انبار دست یزید افتاده» .
. آب دیزی را زیاد کردن. –تعارف نداشتن. برای مهمانی که به خانه میآید، تشریفات اضافی نچیدن و تنها به ماحضر قناعت کردن.
. آب را آب کشیدن. –کنایه از وسواس فوقالعاده داشتن.
. آب را گره زدن. –فوقالعاده ناجنس و حقهباز بودن: «حقهبازی است که آب را گره میزند! »
. آب را روی آتش ریختن. –فتنهئی را یکسره خواباندن؛ قال قضیه را کندن.
. مثل آبی که بر آتش ریخته شود. – کنایه از تأثیر فوقالعادهٔ حرفی یا عملی است- : «درست مثل آبی که روی آتش بریزی... »
. دست به آب رساندن. –کنایه از مستراح رفتن است ولی اگر در مورد عمل شخص معینی گفته شود، به معنی «گند کاری کردن» است. –کار مزخرفی را انجام دادن و بدان مباهات کردن: «میگوید کتاب نوشته، اما در واقع دست به آب رسانده است! »
. آب زیر پوست دویدن. –به دولت رسیدن؛ رنگ و روئی پیدا کردن، بهبود یافتن و سرحال آمدن. ثروتی بهم رساندن.
. بیگدار به آب زدن. –نسنجیده به کاری پرداختن؛ به کار حساب ناکرده دست زدن.
. به آب زدن. –هرچه باداباد گفتن. دل به دریا زدن.
. در گیوه را آب زدن. –تنبلی را کنار گذاشتن؛ کمر همت بستن.
. آب سر بالا رفتن. –کار دنیا وارونه شدن؛ چیزهای عجیب و غریب دیدن.
. آب سفت کردن. –کار بیهوده کردن؛ کار نشدنی انجام دادن.
- ضربالمثلهای مربوط به: آب
. آب آمد و تیمم باطل شد.
. آب، آب را پیدا میکند؛ گاب گودال را.
. آب آبو پیدا میکنه، آدم آدمو.
. آب به آب بخوره، زور ور میداره.
. آب به آبادانی میره.
. آب دریا از لفلف سگ نجس نمیشه.
. آب خوردنو از خر باید یاد گرفت، راه رفتنو از گاب
. آب دهن هر کس به دهن حودش مزه میده.
. آب را از سرچشمه باید گرفت.
. آب را با آتش چه نسبت؟
. آب، راه خودشو وا میکنه.
. آب ریخته، به کوزه جمع نمیشه.
. آب رو، آب جو نیست.
. آب رفته به جوب بر نمیگرده.
. آب و آتش با هم جمع نمیشن.
. آب که یه جا موند، بو میگیره.
. آب و روغن قاطی هم نمیشن.
. آبشو بخور تا به گوشتش برسی.
. آب که از سر گذشت، چه یک نی، چه صد نی.
. آب که سر بالا میره، قورباغه هم ابوعطا میخونه.
. آب را گل آلود میکنن تا ماهی بگیرن.
. آب صدای خودشو نمیشنفه.
. آب سر بالا نمیره
. آب گودالو میجوره، کور عصارو.
. آبم است و گابم است و نوبت آسیابم است.
. آبی که میره به رودخونه، چه حودی خوره چه بیگونه.
. آب نمیبینه، وگرنه شناگر قابلیه.
. آب خرد، ماهی خرد.
. آب شیرین و مشک گندیده؟
. آب و آتش جای خودشونو وا میکنن.
. اگه آب قوت داشت، قورباغهش نهنگ میشد.
. اگه آب نمیاره، کوزه هم نمیشکنه.
. آدم خسیس از آب نمیترسه.
. تا ریشه در آب است، امید ثمری هست.
. توی آب مردن بهتره، تا از قورباغه اجازه گرفتن!
. تا گوساله گاب بشه، دل صاحابش آب میشه.
. خر به بوسه و پیغوم آب نمیخوره.
. چاهی که از خودش آب نداره، آبم توش بریزی آبدار نمیشه.
. چاه باید از خودش آب داشته باشه.
. دنیارو آب ببره، فلانیرو خواب میبره.
. روز بیآبی، از شاش موش آسیاب میگردونه.
. سبو همیشه از آب سالم در نمیاد.
. شکم گرسنه و آب یخ؟
. کوزهگر از کوزه شیکسته آب میخوره.
. فکر نون کن که خربزه آبه.
. گشنه خواب نون میبینه، تشنه خواب آب.
. قوت آب از سرچشمهس.
. کوزهٔ آب، تو راه سرچشمه میشکنه.
. کوزهٔ نو، آب خنک!
. مرغابی سرشو زیر آب میکنه، خیال میمنه کسی نمیبیندش.
. مهمون منی به آب، آن هم لب جوب.
. ماهی رو هر وقت از آب بگیرن تازهس.
.مورچهه رو آب میبرد، خیال میکرد دنیا رو آب میبره.
. نه آب بیار، نه کوزه بشکن.
. هر کسی آب دل خودشو میخوره.
. همیشه آب تو جوب «آقا رفیع» نمیره، یه روزم میره تو جوب «آقا شفیع» !
. یه چشمه آب درون، بهتر از صدتا جوب بیرونه.
بازیهای محلی:
- مقدمهئی بر بازیهای محلی:
در بازیهای محلی معمولا یک نفر انتخاب میشود که تشریفات آن را انجام بدهد و در عین حال که جریان بازی را نظارت میکند نقش داور را نیز بر عهده داشته باشد. این شخص، اوستا نامیده میشود طرز انتخاب اوستا در همهجا یکسان نیست و طرق مختلفی دارد.
- ۱-پشنگ انداختن
یکی از طرق متداول انتخاب اوستا، پشنگ انداختن است: بازیکنان، دستهای خود را به پشت سر برده، از یک تا دو انگشت خود، هر مقدار را که بخواهند باز نگهداشته، انگشتهای اضافی را میخوابانند و آنگاه دست خود را برابر اوستای موقتی دراز میکنند. تعداد انگشتهای باز عددی است که بازیکن انتخاب کرده.
اوستای موقت مجموع این اعداد را به دست آورده از یکی از بچهها که به صورت دایرهئی ایستادهاند شروع به شمردن میکند تا به عدد مجموع انگشتها برسد. البته خود او نیز در دایره ایستاده است و از دیگران مستثنی نیست.
عدد مزبور به هر که افتاد، به عنوان اوستا انتخاب میشود.
- ۲-ترانه خوانی
طریقهٔ دیگر برای انتخاب اوستا، خواندن «ترانه» ئی است که خود غالباََ مفهوم مشخصی ندارد و ما نیز آن را در اینجا اضطراراََ «ترانه» نامیدهایم... بازیکنی که این ترانه را میخواند، در حالی که او نیز در دایرهٔ بازیکنان ایستاده، با هر «سیلاب» آن به یکی از بازیکنان اشاره میکند تا هنگامی که معلوم شود آخرین سیلاب به که میافتد.
این ترانه در تهران چنین خوانده میشود:
- آنی، مانی، دوسی
- دوسی زده بوسی
- ئو، ئو، اته، بو،
- رنگی، منگی، رخ.[۶]
- کودکان کرمانی آن را چنین میخوانند.
- آنی، اونی، گفتانی
- چنی، جونی، رفتانی
- آتکو، ماتکو، فلیس، دونگ[۷]
***
گاهی بازیها احتیاج به دو دسته دارد و هر دسته نیازمند اوستای جداگانهئی است.
در این قبیل بازیها پس از آنکه اوستاها معین شدند یارگیری میکنند.
معنای یارگیری تعیین کسانی است که باید در دستهٔ هر اوستا بازی کنند.
برای آنکه معلوم شود در یارگیری حق تقدم با کدام یک از دو اوستاست نیز، اوستاها شیر یا خط و یا تر یا خشک میاندازند.
در شیر یا خط سکهئی را به هوا میاندازند، و پیش از آنکه سکه به زمین برسد، اوستائی که آن را به هوا انداخته است از اوستای دیگر می پرسد:
- «-شیر یا خط؟
- و او جواب خواهد داد: «شیر» یا میگوید: «-خط. »
اگر سکه مطابق جواب او بر زمین نشست، حق تقدم در انتخاب یار با او، و در غیر اینصورت با آن دیگری است.
تر یا خشک نیز به همین صورت انجام میشود؛ جز اینکه در اینجا به عوض سکه، از تکهئی سنگ صاف یا پارهٔ سفالی که یک روی آن را با آب دهان تر کرده باشند استفاده میکنند.
- طریقهٔ یارگیری در شیراز
***
یارگیری، در شیراز بکلی صورت دیگر دارد:
پس از آنکه اوستاها انتخاب شدند، کنار یکدیگر میایستند. بازیکنان، دو تا دو تا با خود مشورت میکنند و هر یک یکی از دو نام خشت طلا و خانهٔ خدا را از برای خود بر میگزینند.سپس نزد اوستاها میآیند و این گفت و گو میان آنان و اوستائی که حق انتخاب با اوست، صورت میگیرد.
- بازی کن: «- علی علی!
- اوستا: «-گلاب به جمال علی!
- بازیکن: «-کی میخواد توپ طلارو؟ کی میخواد خونهی خدارو؟
- اوستا: «-من میخوام خونهٔ خدارو (یا «سیب طلارو» ).
و بدین وسیله بازی کنی که نام سیب طلا و یا خانهٔ خدا را برای خود برگزیده است، جزء دستهٔ او انتخاب میشود.
ترانهها:
- واسونکها:
واسونکها ترانههایی است که در فارس، در مراسم عروسی (خواستگاری، عقد، حنابندان و غیره) خوانده میشود و در جای خود از زیباترین ترانههای فولکلوریک ایران است...
- دو ترانهٔ خواستگاری
۱
نزدیکان داماد: -دیگ حلقهدار آوردیم، دختر شمارو بردیم.
نزدیکان عروس: -دیگ حلقهدار ارزونی شما، دخترمونو نمیدیم شما.
- -خر کرهدار آوردیم، دختر شمارو بردیم.
- -خر کرهدار ارزونی شما، دخترمونو نمیدیم شما.
- -میش برهدار آوردیم، دختر شمارو بردیم.
- -میش برهدار ارزونی شما، دخترمونو نمیدیم شما.
- -شتر با بار آوردیم، دختر شمارو بردیم.
- -شتر با بار ارزونی شما، دخترمونو نمیدیم شما.
- -تفنگ و قطار آوردیم، دختر شمارو بردیم.
- -تفنگ و قطار ارزونی شما، دخترمونو نمیدیم شما.
(از یادداشتهای فریدون معمار)
۲
-سلام علیکم، جون در جونی!
-علیک سلام، خون در خونی!
-کفش طلا آوردهایم
دختر شارو ببریم.
-کفش طلارو نمیخوایم.
دختر شارو نمیدیم
-پس بیا بریم پس در پس،
هرجا بریم دختر هس!
پس بیا بریم پیش در پیش،
شاید شویم قوم و خویش.
(س.ط)
- دو روایت از ترانهٔ تو که ماه بلند در هوائی
ترانهٔ «تو که ماه بلند در هوائی... » که نخستین بار صادق هدایت روایت تهرانی آن را در دورهٔ قدیم مجلهٔ موسیقی (سال اول، شماره هفتم) نشر داد، یکی از زیباترین ترانههای فولکلوریک ایران است که ظاهرا می باید ریشهئی بسیار کهن داشته باشد.از این ترانه، روایتهای یزدی و تاجیکی نیز در دست است.
در اینجا به جز روایت تهرانی این ترانه (چنانکه مرحوم هدایت ثبت کرده است) ترجمه یک متل آذربایجانی نیز به چاپ میرسد که ظاهرا روایت دیگری است از همین ترانهٔ «تو که ماه بلند آسمونی»...
از خوانندگان علاقمند خود میخواهم که اگر روایت یا روایات دیگری از این ترانه و از سایر ترانههای قدیمی (که در این بخش از کتاب هفته به چاپ میرسد) در اختیار داشته باشند برای ما بفرستند و در کوشش همه جانبهئی که برای پیشگیری از فراموش شدن آثار فرهنگ توده آغاز شده است عملا شرکت کنند.
- ۱-روایت تهرانی
- (به نقل از صادق هدایت)
-تو که ماه بلند در هوائی/ منم ستاره میشم دورتو میگیرم.[۸]
-تو که ستاره میشی دورمو میگیری/ منم ابر میشم روتو میگیرم.
-تو که ابر میشی رومو میگیری/ منم بارون میشم تن تن میبارم.[۹]
-تو که بارون میشی تن تن میباری/ منم سبزه میشم سر در میآرم.
-تو که سبزه میشی سر در میآری/ منم بزی میشم سرتو میخورم.
-تو که بزی میشی سرمو میخوری/ منم قصاب میشم سرتو میبرم.
-تو که قصاب میشی سرمو میبری/ منمپشم میشم میرم تو شیشه.
-تو که پشم میشی میری تو شیشه/ منم پنبه میشم درتو میگیرم.
-تو که پنبه میشی درمو میگیری/ منم دشک میشم تو اتاق میافتم.
-تو که دشک میشی تو اتاق میافتی/ منم عروی میشم رویت میشینم.
-تو که عروس میشی رویم میشینی/ منم دوماد میشم پهلوت میشینم.
-تو که دوماد میشی پهلوم میشینی/منم ینگه میشم درارو میبندم.[۱۰]
- ۲-روایت آذربایجانی
دختر پادشاهی از پدر خود میخواهد که او را تنها به کسی شوهر دهد که بتواند به پرسشهای منظوم او جواب بگوید. بزرگان و امیرزادگان همه از پاسخ گفتن در میمانند و سر خود را در این راه به باد میدهند تا آن که پسر کچل دلاکی به جوابگوئی پرسشهای دختر پادشاه توفیق حاصل میکند:
- دختر: -من اگر آهوئی شده به کوهها بگریزم چه میکنی؟
- پسر: -من اگر سگی شده آهو را گریزاندم چه میکنی؟
- دختر: -من اگر مشتی چینه شده بر زمین ریختم چه میکنی؟
- پسر: -من اگر خروسی شده دانهها را برچیدم جه میکنی؟
- دختر: -من اگر گلی شدم بر کوهها رستم چه میکنی؟
- پسر: -من اگر باغبان خردسالی شده گل را چیدم چه میکنی؟
- دختر: -من اگر سیبی شده به درون صندوقی رفتم چه میکنی؟
- پسر: -من اگر دامادی شده سیب را خوردم و بدن تو را در آغوش گرفتم چه میکنی؟
همین که پسرک دلاک این جمله را بر زبان راند، دختر پادشاه فریادی کشیده میگوید:
-آی دایهها! آی للهها! معمای مرا پیدا کردند و بدن سفید مرا به پسر کچل دلاک دادند!
س.ط
معماها
. اشیشه و مشیشه، دو روغن تو یه شیشه[۱۱]! ::تخم مرغ (کازرون)
. چارتا کاکو، تو یه قوطی.[۱۲] ::گردو (شیراز)
. شب میگرده گردلک، روز میگرده گردلک، خستگی نداره گردلک...[۱۳] ::آسیاب (بختیاری)
. دالون دراز تنگ و تاریک، آقا خوابیده دراز و باریک! ::شمشیر در غلاف (آبادان)
. این ور کوه، اره- اون ور کوه،اره- وسط، گوشت بره! ::دهان (شیراز)
. قد دراز و باریک، کوچهٔ تنگ و تاریک. ::تفنگ (شیراز)
. اومده از همدون، نه ترکی دون نه فارسی دون، خوراک او بی استخون. ::بچهٔ نوزاد (شیراز)
. این ور کوه، سفید پلو- اون ور کوه، سفید پلو- میوه کوه، زرد پلو. ::تخم مرغ (تهران)
- ۸ معمای منظوم
دو بیتیها:
- نیاز و عشق
درختی سبز بودم کنج بیشه
تراشیدن منو با ضرب تیشه.
تراشیدن که تا قلیون بسازن[۱۴]
که آتش بر سرم باشه همیشه!
***
دلم میخواد که دلسوزم تو باشی
چراغ و شمع و پیسوزم تو باشی[۱۵].
دلم میخواد که در شبهای مهتاب
همون ماه دل افروزم تو باشی.
***
گل و سرخ و سفید و زرد و لاله!
به دنبالت کشم صد آه و ناله.
اگر دونم تو ره ور مو نمیدن[۱۶]
خودم ساقی شوم، چشمم پیاله.
***
بیا که از غمت تب میکنم یار.
به محنت، روز خود شب میکنم یار.
همون بوسی که دادی کنج دالون
هنوزم یاد اون شب میکنم یار[۱۷]
***
لبونت قند و دندونت نباته
دهونت کوزهٔ آب حیاته.
چرا از درد دل میمیره عاشغ؟-
دوای درد دل آب نباته!
***
الا دختر، تو شاه دخترونی
انار میخوش مازندرونی.
زره بر گردنت، گوشواره بر گوش،
همون ماه میون آسمونی.
***
خودم اینجا دلم در پیش دلبر؛
خدایا این سفر کی میرسه سر؟
خدایا کن سفر آسون به عاشق،
که بینه بار دیگر روی دلبر.
شیراز
سر راهت نشینم، گل بریزم
اگر خنجر بباره بر نخیزم.
اگر خنجر بباره باد و بارون،
که تا رویت نبینم بر نخیزم.
خراسان
ستاره آسمون میشمارم امشب
به بالینم نیا بیمارم امشب.
ببالینم نیا، خواب خوشی کن
تموم دشمنون بیدارن امشب!
***
سر کوچه هوادار تویوم مو[۱۸]
دری کوچه گرفتارم تویوم مو[۱۹]
اگر روزی هزار بارت ببینم
هنو مشتاق دیدار تویوم مو.[۲۰]
تربت
ول بالا بلند سینه چاکم! [۲۱]
اگه امشو نیائی مو هلاکم. [۲۲]
اگه امشو نیائی تا خروسخون،
خروسخون دیگه مو زیر خاکم. [۲۳]
شیراز
***
دو چشمونم به درد اومد به یکبار
ز بس که گریه کردم در غم یار،
بده دسمال ببندم روی چشمم،
که بلکه چاق بشه از بوی دلدار. [۲۴]
خراسان
- تنهائی
دو سه روزه که یارم ناز کرده،
در غصه برویم باز کرده.
قفس بشکسته و مرغم پریده؛
نمیدونم کجا پرواز کرده.
خراسان
***
اگر دورم من از تو ای پریزاد،
فراموشم نکن زنهار! زنهار! .
همون عهدی که با تو بست عاشق،
وفادارم- اگر هستی وفادار- .
***
گلی که من فرستادم تو بو کن،
میون هر دو زلفونت فرو کن.
به صحرا و بیابون که رسیدی؛
دمی بنشین و با گل گفت و گو کن.
***
نویسم نومهئی از بلگ چائی، [۲۵]
به بندم پر مرغون هوائی. [۲۶]
هراون ملاکه این نومه بخونه؛ [۲۷]
همهش گریه، بگه: داد از جدایی! [۲۸]
***
گل سرخ و سفیدیم هر دو تامون،
ز دنیا ناامیدیم هر دو تامون.
تو این دنیا تو رو بر من ندادن،
تو اون دنیا شهیدیم هر دو تامون.
***
گلی دارم که تو گلها غریبه،
نه نارنج و نه لیمو و نه سیبه.
گلی دارم به دست کس نمیدم،
خریدم گوهری و پس نمیدم.
الگو:چپچین فارس
***
مگه شهر شما کاغذ گرونه؟ مرکب و قلم چون زعفرونه؟ قلم گر نیست، باشه چوب فلفل
اگه کاغذ نباشه، پردهی دل.
فارس
پاورقیها
- ^ جکیدن، بر وزن و به معنای پریدن
- ^ ورجکیدن، پرواز دادن، پراندن
- ^ شاید منظور «به رنگ آش ماش» باشد.
- ^ مشی؛ منشین
- ^ گندله (به ضم گاف) گلوله
- ^
Anni, Manni, Du… si Dusi, zade bu… si O, O, Atte, Bo Rangi, Mangi. Rox.
احمد شاملو
- ^ در یک روایت دیگر تهرانی: منم ستاره میشم دورت میگردم.
- ^ تن تن (به ضم ت) مخفف تند تند
- ^ ینگه ، ساقدوش
- ^ اشیشه و مشیشه، با الف و میم مفتوح
- ^ کاکو، برادر.
- ^ گردلک (به دال و لام مفتوح)، چیزی که گرد است، چیزی که میگردد، چرخنده، گردنده
- ^ در روایت دیگر: تراشیدن که قلیون بسازن... همچنین: ز مو قلیون بسازن.
- ^ پیسوز، پیهسوز
- ^ ره (به کسره اول و های غیر ملفوظ): را
- ^ هنوزم، هنوز هم...
- ^ هوادار توام من...
- ^ دری، در این...
- ^ هنو، هنوز...
- ^ ول (بر وزن دل)، معشوق دیار.
- ^ امشو (بر وزن: دل- نو)، امشب
- ^ خروسخون، وقتی که خروس میخواند؛ سحر
- ^ چاق شدن، بهبود یافتن؛ خوب شدن.
- ^ ... از برگ چائی
- ^ به پر مرغان هوائی ببندم
- ^ ملا، باسواد؛ کسی که خواندن و نوشتن بداند.
- ^ همهاش؛ بگوید «داد از جدائی!»