کتاب کوچه ۲
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
تایپ این مقاله ناقص است. لطفاً قبل از شروع به تایپ صفحهٔ راهنما را ببینید. |
گنجشگک آشی ماشی متل کازرونی
یه گنجشک تو صحرا داشت دونه جمع میکرد، یهخا رفت تو پاش. آ گنجیشکه فوری پر زد و رفت و رفت و رفت تا رسید به دکان نونوایی، خار را داد به نونوا و بهاش گفت:
«-میرم مسجد نماز کنم پیش خدا نیاز کنم عقدهی دل رو وازکنم، خارمو به هیچ کس ندیها!»
و رفت به مسجد. وقتی برگشت، نونوا گفت: «- خارت افتاد تو تنور، سوخت»