کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۶۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۶۴
آنتوان دو سن تگزو پهری
احمد شاملو
بهلئون ورت Leon Werth
از بچهها عذر میخواهم که این کتاب را بهیکی از بزرگترها هدیه کردهام. برای این کار یک عذر حسابی دارم: این «بزرگتر» بهترین دوستی است که تو دنیا دارم. یک عذر دیگرم این که این «بزرگتر» همه چیز را میتواند بفهمد حتی کتابهائی را که برای بچهها نوشته باشند. عذر سومم هم این است که این «بزرگتر» تو فرانسه زندگی میکند و آنجا گشنگی و تشنگی میکشد و سخت محتاج دلجوئی است. اگر همهٔ این عذرها کافی نباشد، اجازه میخواهم این کتاب را تقدیم آن بچهئی کنم که این آدم بزرگ روزی بوده. آخر هر آدم بزرگی هم روزی روزگاری بچهئی بوده. (گیرم کمتر کسی از میان آنها این را بهیاد میآورد.) پس من هم اهدانامچهام را بهاین شکل تصحیح میکنم:
- بهلئون ورت
موقعی که پسربچه بود
۱
یک بار تو شش سالگیم تو کتابی بهاسم قصههای واقعی - که دربارهٔ جنگل بکر نوشته شده بود - تصویر محشری دیدم از یک مار بوآ که داشت حیوانی را میبلعید. آن تصویر یک چنین چیزی بود: