کافکا و منتقدان کمونیست

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۷ نوامبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۴:۳۶ توسط Nafeese (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۰۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۰۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۰۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۰۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۰۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۰۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۰۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۰۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۰۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۰۴

ا. ج. لیم


۱

در روزهای بیست و هفتم و بیست و هشتم ماه مه ۱۹۶۳ یک گردهمائی بین‌المللی در موضوع زندگی و آثار فرانتس کافکا در نزدیکی‌های شهر پراگ، در قصر لیبلیس Liblice که متعلق به‌فرهنگستان علوم چکسلواکی است برگزار شد. تاکنون ده‌ها کنفرانس بین‌المللی درباره کافکا برگزار شده است، بنا براین اگر به‌خاطر برخی ویژگی‌ها که این گردهمآئی را چنین از دیگر آن‌ها متمایز می‌کرد نبود، اهمیتی نداشت که در اینجا به‌آن اشاره شود.

نخست اهمیت مطلب در آن است که این کنفرانس در زادگاه کافکا، یعنی درجائی که او همهٔ عمرش را گذراند تشکیل می‌شد. ولی تا ۱۹۶۳ در آنجا توجهی به‌او نشده بود زیرا همه می‌پنداشتند کافکا نویسنده‌ئی است منحط که بر خواننده تأثیر بدی می‌گذارد. ثانیاً شرکت‌کنندگان در این کنفرانس مارکسیست‌هائی بودند که خود طی سالیان دراز می‌کوشیدند به‌مردم دنیا بگویند کافکا را فراموش کنید. – نتیجهٔ کنفرانس لیبلیس برای عموم این بود که آنچه این مارکسیست‌ها تاکنون دربارهٔ کافکا می‌گفتند نادرست است که هیچ، این موضوع نمایانگر این حقیقت نیز هست که آن‌ها کافکا را به‌عنوان یک نویسنده پذیرفته‌اند.

بنابراین، کنفرانس فی‌نفسه مرحلهٔ مهمی در تکامل اندیشهٔ سیاسی اروپای دههٔ ۱۹۶۰ به‌شمار می‌آمد. البته در خود چکسلواکی اهمیت آن بیش از این‌ها بود زیرا نشانهٔ دیگرگونی‌هائی بود که داشت در زمینهٔ بافت‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی آن کشور اتفاق می‌افتاد. این دیگرگونی‌ها پس از پنج سال، یعنی در هشت ماه اول سال ۱۹۶۸ به‌اوج رسید. روژه گارودی R. Garaudy که یکی از شرکت‌کنندگان اصلی این کنفرانس بود رسالت اصلی خود را در این زمینه با نوشتن مقاله‌ئی دربارهٔ این کنفرانس، که نام آن را «بهار پراگ» گذاشته بود و در هفته‌نامهٔ ادبیات فرانسه به‌چاپ رسید نشان داد.

در لیبلیس چه اتفاقی افتاد؟ این داستان، پر از تناقضات مضحک و غم‌انگیز است؛ همچنان که هر تناقضی چنین ویژگی‌هائی دارد. برای درک بهتر آن خوب است یک سال به‌عقب برگردیم، یعنی به ژوئیهٔ ۱۹۶۲ و هنگامی که ژان پل سارتر در «کنگرهٔ صلح و خلع سلاح مسکو» خواست از موقعیت موجود برای ابراز عقیده درباره وحدت فرهنگی استفاده کرده نیاز به‌خلع سلاح عمومی در فضای فرهنگی همهٔ کشورها را توصیه کند. در آن روزها گفتن چنین سخنانی بسیار خطرناک بود (گرچه سال‌ها بعد و در زمینه‌های دیگر امکان داشت که به‌نحو دیگری جلوه کند.) زمانی که همه می‌گفتند با وجود پایان یافتن جنگ سرد «جنگ بی‌رحمانهٔ ایدئولوژیکی» همچنان ادامه خواهد داشت، سارتر به‌اعضای کنفرانس چنین گفت:

گناه ما بزگ است. همگی ما این گناهان را در وجدان‌مان احساس می‌کنیم زیرا زندگی ما در عصری می‌گذرد که از فرهنگ به‌عنوان یک‌سلاح استفاده می‌شود.... به‌عنوان مثال کافکا را در نظر بگیرید: این نویسندهٔ برجسته یهودی بود. و چون یهودی بود سرنوشتش همانند سایر یهودیان پراگ شکنجه شدن در زمان تسلط خاندان شاهیِ هابسبورگ و نیز در نخستین سال‌های جمهوری بورژوازی چکسلواکی بود. در حالی که به‌خاطر مشکلات خانوادگی و اختلافات دینی رنج می‌برد، مدارکی که از خود به‌جای گذاشت بیشتر جنبهٔ جهانی دارند، هرچند که مسائلش عمیقاً فردی بود. ولی منتقدان ما با او چه کردند؟ توصیفی که از کتاب‌هایش به‌دست دادند شخص را به‌این فکر می‌اندازد که می‌خواسته‌اند بگویند این کتاب‌ها باید در دست خوانندگان روسی منفجر بشود. این منتقدان مصرّ بودند که «دیوان‌سالاری» یکی از گناهان غیرقابل اجتناب سوسیالیسم است – چنان که گوئی در هیچ جامعهٔ صنعتی چنین پلیدی‌هائی وجود ندارد. سپس آن‌ها کافکا را نویسنده‌ئی قلمداد کردند که دیوانسالارها را معرفی و ریشخند می‌کند. – و پس از این چنین مقدمه چینی‌هائی آنچه می‌بایست بکنند چه بود؟ این که کتاب‌هایش را به‌دست روس‌ها بسپارند، به‌امید این که هر کسی با خواندن رمان، محاکمه، اوضاع مملکتش را در آن مشاهده کند.... برای آن‌ها اهمیت نداشت که اتخاذ مصممانهٔ روشی چنین تجاوزکارانه، نیازمند آن خواهد بود که به‌عنوان دفاع پاسخی داده شود که، آن هم با وجود تفاهم باز جنبهٔ خصمانه‌ئی پیدا می‌کرد: -- بسیار خوب، اگر قرار است این کتاب‌ها ما را بیازارند دیگر نیازی به ترجمهٔ آن‌ها نیست! نتیجه‌اش این شد که تقریباً نیم قرن از آفرینش رمان محاکمه گذشته است و بسیاری از مردم کشوری که پیشاهنگ ترقیات اجتماعی و علمی و فنی هستند حتی نام کافکا را هم نشنیده‌اند. بنابراین بر این نویسنده دو گونه ظلم روا داشته‌اند: در غرب مورد تحریف و سوء تعبیر قرار گرفته و در شرق درباره‌اش سکوت کرده‌اند!

در تأیید سارتر، پروفسور ادوارد گُلدِشتوکر – رئیس گروه آلمانی دانشگاه چارلز که بعدها رئیس اتحادیهٔ نویسندگان چکسلواک شد – خاطرنشان می‌کند که پس از جنگ جهانی دوم «کشورهای سوسیالیستی، کافکا را به‌عنوان نویسنده‌‌ئی غیر منطقی و منحط، به‌عنوان عاملی ناسازگار با جامعه‌ئی مصمم برای ایجاد سوسیالیسم، از لحاظ فرهنگی رسماً مردود اعلام کردند.» گلدشتوکر سخنانش را چنین ادامه می‌دهد:


از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۷ [در چکسلواکی] نه اثری از کافکا به‌چاپ رسید نه مطلبی دربارهٔ او، سوای چند حملهٔ غیرمستقیم و در لفافه به‌او، که به‌شکل جزوه منتشر شد. فقط پس از [کنگرهٔ بیستم حزب کمونیست شوروی] مقالات پراکنده‌ئی [دربارهٔ کافکا] به‌چاپ رسید که تازه، حتی در آن هنگام هم احساس عمومی این بود که آن مطالب درباب موضوعی ممنوعه نوشته شده، و نتیجتاً به‌زحمت مورد قبول قرار می‌گرفت.