از روبه‌رو، با شلاق ۱۶

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۶ نوامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۳۵ توسط Mohaddese (بحث | مشارکت‌ها) (در حال بازنگری)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۵۳


کیومرث منشی‌زاده

 • شاعر بودن و خوشبخت بودن،

تعقیب دو خرگوش است که در جهت

مخالف هم می‌دوند.

***

 • بهرام گور، تاج سلطنت را از

میان دو شیر در ربود.

پیشنهاد: یک بهرام گورِ حسابی

آن چنان بهرام گوری است که

فی‌الواقع برّه آهوئی را از میان دو شیر

در رباید، چرا که حتی گرسنه‌ترین

شیران عالم را هم به‌تاج سلطنت

اعتنائی نیست.

 • کبر: قد بلندها از قد کوتاه‌ها موفق‌ترند. (در امر باز کردن لامپ).

صغرای اصغر: قد کوتاه‌ها از قد بلندها موفق‌ترند. (در نخوردن تیر به‌هنگام تظاهرات).

صغرای اکبر: قد کوتاه‌ها در یک امر دیگر هم موفقند و آن لشکرکشی به‌زمین‌های برفگیر روسیه و کور کردن چشمِ سربازان چشم سفید خود در اثر سفیدی برف است و، دست آخر، شکست خوردن و فرار مشعشعانه! – درست مثل آن فرانسوی که همه می‌پنداشتند از فرط نبوغ سیاسی است که دستش را آن جور می‌گذارد روی شکمش، در حالی که بینوا گرفتار زخم اثنی‌عشر بود و رویش نمی‌شد که دردش را حتی پیش زنش ژوزفین به‌زبان بیاورد. آخر زن‌های آن روزگار نه رازدار بودند نه پزشک امراض داخلی.

استنتاج: خوشا به‌حال میانه‌قدها، که اگر بخواهند لامپ را باز کنند صندلی لهستانی زیر پا می‌گذارند و اگر بخواهند در روسیه شکست بخورند برای‌شان مثل آب خوردن است بی‌این که مجبور باشند سربازها را میان برف کور کنند.

نتیجهٔ استراتژیک: هیتلر به‌این دلیل استراتژ خوبی بود که در هیچ شرایطی از عینک غافل نمی‌شد.

تداعی خروس بی‌محلانه: هویج به‌این دلیل برای چشم مفید است که خرگوش هویج می‌خورد و در هیچ زمانی در هیچ یک از قاره‌های پنجگانهٔ دنیا کسی نتوانسته ادعا کند که خرگوش عینکی دیده است. در حالی که مار عینکی همه چیز می‌خورد جز هویج، و فی‌الواقع اوضاع و احوال بصریش از اسمش پیداست.

***

 • آمریکائی‌ها استعداد دلخور شدن ندارند، روس‌ها استعداد دلخور کردن.

تبصرهٔ بی‌نتیجهٔ اول: دلخور شدن شعور می‌خواهد نه دل.

استدلال: اگر آمریکائی‌ها استعداد دلخور شدن داشتند، اقلاً یک بار از روس‌ها که این قدر سعی می‌کنند آنها را دلخور کنند دلخور می‌شدند و به‌عنوان عکس‌العمل، آن دکمهٔ لعنتی قرمز را فشار می‌دادند تا روس‌ها به‌قصد انتقام به‌یاری زرّادخانهٔ خود از چتر اتمی آمریکا بگذروندو (چنان که تهدید کرده‌اند)سی و چهار بار نیویورک را بکوبند.

استفتاء: یا تهدید روس‌ها خیلی روسی است، یا علم جغرافیاشان زیادی آبکی. وگرنه، آخر، سی و چهار بار کوبیدن نیویورک با بمب اتمی هم شد تهدید؟

تبصرهٔ بی‌نتیجهٔ دوم: برای دلخور کردن منطق لازم است نه دندان.

برنامه‌ریزی اکونومیکوس: هم حیفِ شهر نیویورک است و هم حیفِ بمب اتمی به‌آن گرانی که سی و چهار بار باهم دست به‌گریبان بشوند. به‌نظر من بهتر است آقای سوسولُف در برنامه‌ریزی‌های مسلکی خودش گوشهٔ چشمی بهواشنگتن دی.سی و سانفرانسیسکو و دیگر شهرهای آمریکا هم داشته باشد. راستی مگر شهروندان دیگر شهرهای آمریکا مالیات نمی‌پردازند که این جور باید از امکانات رفاهی بی‌بهره بمانند؟

نتیجهٔ دیپلماتیک: برای این که انسان در ایران به‌جائی برسد باید حتماً یک چیزی بار آمریکائی‌ها بکند. (مثل من)

زائده: باور بفرمائید که دیارالبشری در عالم مثل ایرانی استعدادگول خوردن ندارد. می‌گوئید نه؟ تشریف ببرید جلو آینه و خودتان را به‌چشم خریداری نگاه کنید تا به‌عرضم برسید.

***

 • شعر، مثل دامنِ دخترانِ (البته عصر طاغوت)است: یعنی هرچه کوتاه‌تر بهتر.

تعارف دیپلماتیک: شعر حضرت دکتر خوئی مسلماً از استثناهای این قاعده است.

توضیح واضحات: حتی ضعری که از آن کوتاه‌تر نباشد هم لازم است حتماً (موضوع)را در بر بگیرد.

***

 • داروین، علیرغم ارائهٔ فرضیهٔ تحوّل انواع، مردی خداپرست بود ولی نادانا مردم او را به‌این سبب که انسان را از نسل میمون دانسته است لامذهب می‌پندارند.

پرانتز: خداوندِ خدا که پرستندگان خود را همواره دوست می‌دارد به‌خاطر حفظ آبرویداروین، با خلق هویدا و ایدی امین نشان داد که انسان می‌تواند از نسل میمون و اورانگوتان باشد و داروین بیچاره آن قدرها هم بی‌گُدار به‌آب نزده. چشم را برای گرما و سرما به‌آدم نداده‌اند که.

پرانتز در پرانتز: بده‌بِستانِ دوستان گاهی این دسته گل را به‌آب می‌دهد که تئوری را به‌دکترین تبدیل می‌کند.

***

 • برای اشخاص ماجراجو هیچ شغلی بهتر از آسانسورچی بودن نیست.- راستی شغلی را در عالم سراغ دارید که این اندازه زیر و بالا داشته باشد؟

تبصره: بعضی‌ها خیلی کلک هستند. دنبال کارهائی می‌روند که آن‌ها را بیش‌تر مورد علاقه و توجه مردم کند. مثل هنرپیشگان، رقاصان، مأموران آتش‌نشانی، مارگیرها و جن‌گیرها، مأموران وصول مالیات، و بالاخره آسانسورچی‌ها و دست آخر سردبیران مجلات.

نتیجهٔ اخلاقی: زیادی زرنگی باعث جوانمرگی است.

حاشیه: عربیش می‌شود «خسرالدنّیا و الآخره».

نتیجهٔ ادبی: بزرگ‌ترین تنبیهی که خدای عالم به‌سردبیر جماعت مقرر فرموده این است که مجبورند افاضات خودشان را دست کم سه بار بخوانند.- مصداق عینی «چَه مکن که خود افتی»همین است.