و خنجری قدیمی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
![]() | این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
و خنجری قدیمی
بیاد خسرو گلسرخی
مرغیست بی دریچه
درختیست بی هوا
در این شکنج ماندن و این تنگنای تن
- "در آن سیاهسال
در آن سکوت سنگ
(گفتند پیرترها)
اندام مردگان
یکباره با بهار درآویخت
در آن سیاهچال
بی نور و بی هوا!
و کوچه از نوای چکاوک پر شد!"
( این است رمز هستی
این است راز گل!)
اما –
اوراد چارفصل سال من این است:
- "تو گم شدی
چون شبنم شبانه ئی در باغ سرخگل
و خنجری قدیمی
در قلب من!"
منصور اوجی