صفت شهر لَحْسا
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
پرسه در متون
این سطور از سفرنامه از سفرنامه ابومعینالدین ناصر بن خسرو قبادیانی مروزی است. آن چنان که در متون دیگر و از تذکرههای زمان وی برمیآید به سال ۳۹۴ هجری تولد یافته و در چهل سالگی که آغاز تحول فکری اوست به بصره که محل اشاعه افکار((فاطمی،اسمعیلی)) بود سفر کرده در بازگشت،تحت تأثیر آن طریقت، به مجادله با امرای خراسان و مخالفت با آنان میپردازد و این امر سبب تبعید او به یمکان میشود.
از کتب و رسالات مختلف نمیتوان درست به آنچه که وی به تبلیغش میکوشید پی برد.جمعی او را مبلغ خلفای فاطمی مصر و عدهای مبلغ(( اسمعیلیه))اش میدانند.اما آنچه مهم است حرکتی است که وی بر ضد حکام وقت (که به نام اسلام غارت خلق میکردند)انجام داده و همان باعث تبعید او به یمکان شده است. از کتاب وی میتوانزادالمسافرین، سفرنامه، دیوان اشعار، بستان العقول و خوان اخوان، رساله اکسیراعظم، کنزالحقایق، روشنایی نامه و سعادت نامه را نام برد. در مرگ او نیز اختلاف بسیار است، ولی قولی که به حقیقت نزدیکتر است این است که در ۶۴ سالگی بدرود حیات گفته.
فرهاد گرکانی
صفت شهر لَحْسا
شهریست که همه سواد و روستای او حصاریست و چهار باروی قوی از پس یدیگر در گرد او کشیده است از گل محکم. و میان هر دو دیوار، قُربِ یک فرسنگ باشد. و چشمههای آبِ عظیم است در آن شهر که هر یک پنج آسیاگرد باشد، و همه این آب در ولایت بر کار گیرند که ار دیوار بیرون نشود. و شهری جلیل در میان این حصار نهاده است با همه آلتی که در شهرهای بزرگ باشد. در شهر بیش از بیست هزار مردِ سپاهی باشد و گفتند که سلطان آن مردی شریف بود، و آن مردم را از مسلمانی بازداشته بود گفته نماز و روزه شما را بگرفتم. و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجعِ شما جز با من نیست. و نام او ابوسعید بوده است. و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری، گوید که مابوسعیدیایم.نماز نکنند و روزه ندارند، ولیکن بر محمد مصطفی-صلی الله علیه و سلّم- و پیغامبری او مقرّند. ابوسعید ایشان را گفته است که من باز پیش شما آیم. یعنی بعد از وفات. و گور او به شهرلَحْسا اندر است. و مشهدی نیکو جهت او ساخته اند. و وصیّت کرده است فرزندان خود را که: ((مدام شش تن از فرزندان من پادشاهی نگاه دارند، و محافظت کنند رعیَت را به عدل و داد، ومخالفت یکدیگر نکنند تا من بازآیم.)) اکنون ایشان را قصری عظیم است که دارالملک ایشان است، و تختی که شش ملک به یک جای برآن تخت نشینند و به اتفّاق یکدیگر فرمان دهند و حکم کنند، و شش وزیر دارند. پس این شش ملک بر یک تخت بنشیند و شش وزیر بر تختی دیگر، و هر کار که باشد به کنکاجِ یکدیگر میسازند. و ایشان را در آن وقت سی هزار بنده درم خریده زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی میکردند و از رعیّت عُشرِ چیزی نخواستند. و اگر کسی درویش شدی یا صاحب قرض، او را تعهّد کردندی تا کارش نکو شدی. و اگر زری کسی را برِ دیگری بودی بیش از مایه او طلب نکردندی. و هر غریب که بدان شهر افتد و صنعتی داند، چندان که کفاف او باشد مایه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او به کار آید بخریدی و بهمراد خود زرِ ایشان که همان قدرستده بودی بازدادی. و اگر کسی از خداوندانِ مِلک و اسباب را مِلکی خراب شدی و قوّتِ آبادان کردن نداشتی، ایشان غلامان خود را نامزد