چرمِ کف پایِ عدید

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۰


نسیم خاکسار


بعد از دو بار که زیر اخیه رفتم فهمیدم عدید حرف نزده است. بازجوها فقط تهدید می‌کردند. این نشان می‌داد سُمبه‌شان چندان پرزور نیست. هر چقدر بیش‌تر می‌زدند و فحش می‌دادند بیش‌تر حالیم می‌شد که عدید لب باز نکرده است. وقتی گفتند روبه‌روتان می‌کنیم از خوشحالی دل تو دلم نبود. مطمئن بودم که عدید هم حال و روز مرا داشت. بدجور گیر کرده بودیم. اما تمام فشارها روی عدید بود. آمده بودند او را بگیرند٬ تصادفی من هم آنجا بودم. از همان اول معلوم بود که هر چه هست اول ربط به‌عدید پیدا می‌کند. از دیشب که گفته بودند فردا روبه‌روتان می‌کنیم تا حالا منتظر بودم. استخوانِ کف پام بدجوری اذیت می‌کرد.