...
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
آن بوم پیرِ چشم پیروزه باز از بلندی قله های برف می پاید باران خسته را بر خاک حزن. میخندد بر عاشقان پرواز شبانه که شاخههای وهم، سینههاشان را درید و خشک ماند.
«میمانم همیشه بر بلندی سخره با قلب مفرغی میخوانم.»
ای وای، سرود من گم شد میان همهمهی باران.
او چشم هایش را، میدانم، از مرکز زمین کندهاست. او بالهای مومیش را باور نمیکند. بر قلههای برف نشسته خورشید دور را به خنده مینگرد.
فاطمه ابطحی اسفند 1358