تبلیغ، ایدئولوژی و هنر ۱
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
آرنولد هاوزر
از آنجائی که انسان با انجام دادن تعهدهای اجتماعی آنچه هست میشود، یک هنرمند نیز تنها با رخنه کردن به روابط میان انسانها میتواند هنرمند شود. و فقط، استثنائا، در اوضاع و احوال ویژه و نادر است که انگیزهٔ فعالیت هنری اظهار وجود میکند و هنرمند را، بدون مقدم شمردن نیازها و خواستهای اجتماعی متقابل به سوی آفرینش آثار هنری میکشاند. بهاین گونه، تاریخ فعالیتهای هنری را میتوان، رویهمرفته، تاریخ آن رشته وظیفههایی دانست که بر عهدهٔ هنرمند نهاده میشود؛ و اغلب اینکه این آثار را رشتهئی از فضائل و کمالاتی بدانیم که باید سود و ثمرشان را جستجو کرد، دشوارتر است از اینکه آنها را رشتهئی از وظیفههایی بدانیم که باید به انجامشان رساند.
هدف هنر برانگیختن است: بیدار کردن و برانگیزاندن کنش موافق یا مخالف در بیننده، شنونده یا خواننده. اما برانگیختن کنش آدمی به چیزی بیش از بیان صرف احساسها، تقلید تکان دهندهای از واقعیت، یا ساختمان زیبا و خوشایندی از واژهها، آهنگ و یا سطرها نیاز دارد: این کار مستلزم بودن نیروهایی در پس آن احساس و شکلی است که همزمان و هماهنگ با فنهای هنری شکلی و تقلیدی و عاطفی هنرمند سربرداشته و اظهار وجود میکنند، اما با این همه به گونهٔ بنیادی با تمامی اینها [که بر شمردیم] تفاوت دارند. هنرمند این نیروها را در خدمت یک حکمران- خواه مستبد یا تک فرمانروا- با یک طبقهٔ اجتماعی، یک طبقهٔ مالی، یا یک اجتماع خاص؛ در خدمت یک دولت یا کلیسا، یا موسسه یا حزبی به کار میگیرد؛ یا در مقام نماینده یا سخنرانِ شکلی از حکومت، نظامی از میثاقها و هنجارها، و خلاصه در مقام نماینده یا سخنران سازمانی جامع که کم و بیش بهسختی کنترل میشود عمل میکند.
هنرمند میتواند وظیفههایی را که به این گونه بر عهدهاش نهاده میشود، به دو شیوهٔ گوناگون انجام دهد. میتواند از طریف تعهدی آشکار، برنامهای آشکار یا بازگوئی ساده و مستقیم مقصود و منظورش، آشکارا به بیان اندیشهها، ارزشها و سیاستها بپردازد. یا اینکه میتواند با دادن مضمون ایدئولوژیکی ضمنی و پنهانی- که در اوضاع و احوال مسلم ناآگاهانه است- به فعالیتی که در ظاهر بیطرف به دیده میآید، به گونهای صرفا مضمر و ضمنی چنین کند. به این ترتیب کار هنرمند میتواند دارای خصلت تبلیغ آشکار، یا خصلت دربرداشتن ایدئولوژیای نهانی و پوشیده در نقاب باشد، مرز میان این دو را شاید نتوان در عمل به خوبی تعریف کرد؛ اما در اصل مرزشان [روشن و] اشتباهناپذیر است. تعهدی که به روشنی بیان میشود، و پیامی که به افتضای آن ابلاغ میشود، همیشه از قصد و معنای خود آگاهی دارد، و گیرنده نیز آگاهانه آن را پذیرا خواهد شد و یا رد خواهد کرد. از سوی دیگر، تأثیر یک کار هنری میتواند به شکل ناآگاهانه نیز بر جای ماند؛ نه، اما، در این معنا که خود را به گونهای ناآگاهانه بیان کند، بلکه تنها میتواند اثری ناآگاهانه بر جای گذارد- یعنی که بر تخیل، احساسها و کنشهای گیرنده تأثیر گذارد، بیآنکه او [گیرنده] بتواند متوجه این مسأله شود. به هر حال؛ مهم این است که هر چه قصد یک کار [هنری] با خودنمایی کمتر بیان شود و هر چه کمتر در پی ترغیب [گیرنده] برود، تأثیر سیاسی و اجتماعیش بیشتر خواهد بود. قصد و غرض عملی آشکار و عریان و خام سبب وازدگی میشود، بدگمانی را بیدار میکند و مقاومت را بر میانگیزاند؛ ایدئولوژی پوشیده در نقاب و ضمنی، افیون و زهر خود را نهانی منتقل کرده، گیرنده را خلع سلاح میکند، و اثری سوءظن ناپذیر بر جای میگذارد.
اگر هنرمند دیدگاه سیاسی خود را چنان باز گوید که تمیزپذیر و جدائیپذیر از عاملهای دقیقاً زیبائیشناسانهٔ اثرش بر جای بماند، هنر دربردارندهٔ تبلیغ، تأکید و قصد است. از سوی دیگر، در هنری که محتوای ایدئولوژیکی دارد، مایههای سیاسی و فلسفی متقابل با دیگر جزءهای [ترکیبی] اثر وحدتی ناگسستنی مییابند: [یعنی] قصد کلی- ایدئولوژی- با ساخت زیبائیشناسانه در هم میپیوندد و کاملاً با یکدیگر یگانه میشوند و کلیت آفرینش هنری را پدید میآورند. کار ویرژیل [۱]، دانته [۲]، روسو [۳]، ولتر [۴]، دیکنز [۵]، داستایفسکی [۶]، داوید [۷]، و دومیه [۸]، بیشتر در مقولهٔ نخست میگنجد، اما کار شکسپیر [۹]، سروانتس [۱۰]، گوته [۱۱]، بالزاک [۱۲] و فلوبر [۱۳]، کوربه [۱۴]، میله [۱۵] و وان گوگ [۱۶]، بیشتر در مقولهٔ دوم جای میگیرد. وقتی یک موقعیت طبقهای، یک آگاهی طبقهای ویژه، و منافع، اندیشهها، عقیدهها و آرزوهای آن متناسب با وضع خاص آن طبقه در جامعه است، کاری هنری به گونهای ایدئولوژیکی نشر داده میشود، که شاید موفقیت پیدا کند و شاید هم نه؛ اینها را میتوان کم یا بیش به گونهای سازوارهای (ارگانیک) در قالب اثر گنجاند؛ و اگر امکانپذیر باشد، شکل نهایی و والایش یافته به آنها داد. باری، اما داشتن قصد و غرض برای به وجود آوردن هیجان و آشوب و جنجال، این برداشت را به دست میدهد که به شکلی بیرونی به کار پیوست شدهاند، و به صورت عضوی بیگانه و وحدت ناپذیر در اثر بر جای میمانند. با این همه، هنرمند در هر دو نوع به اندازهای یکسان دارای وابستگی است و این هر دو [نوع] در تقلای پیش بردن منافع معینی است، هرچند که یکی از طریق تبلیغی آشکار و دیگری از طریق ایدئولوژی پنهان عمل میکند. تفاوت این دو، تفاوتی صرفا تاکتیکی است- گزینش میان بر خورد مستقیم یا نامستقیم- و بر چگونگی زیبائی-شناسانه یا اعتبار و شایستگی هنری شیوهٔ به کار رفته اثری نمیگذارد. مفهومهایی چون «سازوارهای» و «زایدهٔ درونی»، مانند داوریهای زیبائیشناسانه کلی مینمایند. در حقیقت، این مفهومها تنها در حیطهٔ هنر کلاسیک، اعتبار دارند. بسیاری از کارهای بزرگ، چون آثار شکسپیر، دنکیشوت، کاملترین داستان (نوول) های طبیعتگرایانه (ناتورالیستی)، و موفقترین نمونههای نقاشی منریستی[۱۷]، هیچ یک- بدون توجه به شیوهای که برای برانگیزاندن به کار بردهاند- به گونهای چنان سازوارهای یا همشکل خلق نشدهاند که نتوان چیزی به آن افزود و یا چیزی از آن کاست. هیچ تبلیغی نمیتواند مستقیمتر، محسوستر، و جار زنندهتر و یا چشمگیرتر و بیرونیتر از آنچه در طغیانهای سیاسی و پرخشم دانته بازگو شده، بیآنکه آسیبی به شعرش برساند، باشد. زیرا اینکه آیا چنین تبلیغی در هنر رواست، بستگی به شدت، قوت و تأکیدش ندارد، بلکه بستگی به شایستگی، قدرت هنری و انعطافپذیری اثر دارد، که – اگر معتبر باشد- میتواند با شدید-ترین انفجارها همساز گردد.
نمایشهای دیدرو [۱۸]، و «دوما» ی پسر [۱۹] و شا [۲۰]، آشکارا تعصب خود را هویدا میسازند. و پیامشان مثل، مثلا پیام سوفوکلس [۲۱] (سوفوکل)، شکسپیر یا راسین [۲۲]، تنها درونی نیست، و نیز توسط ایدئولوژی ضمنی به گیرنده نمیرسد؛ بنابراین تنها برای آن کسانی که کم و بیش به آن اطمینان میکنند، متقاعدکننده است. سبکی ایدئولوژیکی، نامستقیم، و کنایی با دشواریهای فنی بزرگتری رویارو میشود، اما هم مؤثرتر است و هم نیروی بالقوهٔ زیبائیشناسانهٔ بیشتری در خود نهفته دارد؛ زیرا هرچه تأثیر و نفوذ برانگیزاننده و، بهویژه، سازندهٔ پیامی بیشتر باشد، نامستقیمتر و راحتتر گرفته میشود. پیامی آشکار که به گونهای مستقیم بازگو میشود، میتواند دقیقاً به همین سبب مستقیم بودن خود به آسانی در سبکهای گوناگون بگنجد. از سوی دیگر، ایدئولوژی پنهان، اگر بخواهد به گونهای هنرمندانه تأثیر بگذارد، نیاز به کشف قالبی دارد که به ویژه برازندهٔ آن است، یعنی سبکی که به شکلی نامستقیم اشارهگر آن باشد.
برای رخنه کردن به افکار عمومی از طریق هنر، یک حکومت و نظم اجتماعی ایمن و مطمئنِ به خود از تبلیغ سود می-جوید- نمایش خودنمایانه و پرشکوه و جلال قدرت و شوکت. فقط حکومت یا جامعهای که ناچار به دفاع از خود و توجیه خود است، و نیاز به فریفتن و خیرهکردن چشمها دارد، به جای به کار گرفتن تبلیغ آشکار برای افزودن بر شمار پیروانش از روشهای ایدئولوژکی زیرکانه بهره میگیرد. در صورتی که تبلیغ اعلام میکند، استحکام و استقرار میبخشد و به نمایش میگذارد، و در همین حال مطلقا از بحث کردن بر سر اعتبار هنجارها و استانده (استاندارد)هایش خودداری میورزد، ایدئولوژی به جدل میپردازد، ثابت میکند و در جستجوی پذیرش است. مستبدان شرقیِ روزگاران کهن، ایدئولوژی خاص فتح را گسترش ندادند و تکامل نبخشیدند، بلکه هنر آنان به آسانی به شاهان شکوه و شوکت میبخشید: یعنی آنکه ستایشآمیز و مدیحهگوست نه توجیهآمیز. زمین-داری (فئودالیسم) عصر قهرمانان [۲۳] یونان و امارات اژهئی [۲۴] برای نخستین بار فلسفهٔ اخلاقی نهانیای را بهکار گرفت تا به شکوه و جلال بخشیدن به آرزویش برای غارت و جنگ بپردازد، و در همان زمان ادبیات ایدئولوژیکی ضمنیای پدید آورد تا، به جای به کار گرفتن اظهار بندگی و چاپلوسی صرف چون مردم بابل و مصر، به پر افتخار گرداندن حکمرانی جنگپرستش دست یازد.
مسألهٔ روا بودن تبلیغ آشکار در هنر همواره یکی از نکات دشوار زیبائیشناسی و جامعهشناسی بوده است. حتی مارکس و انگلس نیز در این زمینه کاملاً از دشواری دور نبودند. آنان تبلیغ آشکار در کارهای کم ارزش را خوار میشمردند؛ اما در هنگام نوشتن دربارهٔ نویسندگانی که به ویژه مورد علاقهشان بوده، چون گوته یا بالزاک، حتی به توجیه گفتههایی که ناشی از سرسپردگی به دست راستیهاست دست مییازند. انگلس گفت، «من به هیچ وجه مخالف جهتگیری و تعصب در ادبیاتی این چنین نیستم. پدران سوگنامه (تراژدی) و کمدی، یعنی اشیل [۲۵] (آیسخولوس) و آریستوفانس [۲۶] (آریستوفان)، نیز هر دو کاملاً متعصب بودند، همچنان که دانته و سروانتس هم چنین بودند؛ و بهترین چیزی که میتوان دربارهٔ خدعه و عشق [۲۷] شیلر[۲۸] گفت این است که این کار نخستین نمایش سیاسی گرایشدار زبان آلمانی است.» و بیدرنگ افزود که «اما به باور من جهتگیری باید به شکلی طبیعی از متن و داستان (اکسیون) برخیزد و نباید آشکارا به گفته آید.» هر چند پیشداوریای را که انگلس در اینجا به آن اشاره دارد میتوان بسته به اوضاع و احوال، کاملاً پذیرفتنی یا کاملاً ناپذیرفتنی دانست، اما جهتگیری در هنر حقیقتا نیازی به آنگونه توجیهی که او فکر میکند در وحدت ساختی اثر یافته است، ندارد. گذشته از همه چیز، این دقیقاً مارکسیسم بود که متوجه طبیعت هواخواهانهٔ اجتنابناپذیر هنر شد که حتی بیطرفی و انفعال ظاهریش گرایشی به سوی واقعیت را بازگو میکند- یعنی، هنرمند به گونهٔ ضمنی اوضاع و احوال غالب را می-پذیرد. هنر به سبب سرشت کاملاً اجتماعیش، هواخواه [و متعصب] است. و همیشه برای کسی با کسی سخن میگوید و بازتابانندهٔ واقعیت از دیدگاه اجتماعی خاصی است؛ به گونهای که از آن دیدگاه دیده شود. نارسائیهای هنری آثاری که انگلس آنها را برای تبلیغ ناهمگونشان رد میکند، در گسستگی میان آموزههای اجتماعی و کاربرد زیبائیشناسانهٔ آنها از عمل بازتابی و انعکاسی نیست، بلکه ناشی از کمبودهای خود عمل بازتابی است. از دیدگاه آموزهٔ «پیروزی واقعپردازی (رئالیسم)»، نه فقط به وسیلهٔ همین نگرش اجتماعی است که یک هنرمند صرفا تصور میکند که از نظر زیبائی-شناسی خود را به عنوان عاملی بیطرف باز میشناساند، بلکه خواه این نگرش، به عنوان تبلیغی آشکار، «به شکلی طبیعی از متن و داستان (اکسیون) برخیزد» و خواه بر آن تحمیل شود، فرقی نمیکند: یعنی کیفیت یک اثر هنری فقط بستگی به این دارد که آیا توانائی بازتاباندنِ واقعیتِ آن، چنان استوار، گسترده، و انعطاف پذیر هست که در روند خویش رنگ نبازد یا نه.
هواخواهی در هنر بر حق و رواست، نه فقط به سبب آنکه آفرینش هنری سخت با زندگی واقعی در هم آمیخته بل به سبب آنکه هنر هرگز فقط تصویرگر نیست، و همواره در همان هنگام تصویرگری در جستجویتر غیب و بر انگیختن است. هنر هر گز فقط بیانگر چیزی نیست، بلکه همواره کسی را مخاطب قرار میدهد، و طبیعت واقعی آن بر انگیزاننده است. سادهترین و عینیترین بیان هنری دربردارندهٔ یک تحریک، یک چالش، یک تکلیف، و اغلب حتی یک تحمیل شدید است. حتی صرفا مطرح کردن یک موضوع میتواند مخاطب را به گوش دادن، دیدن و اندیشیدن وادارد، و شکلی از جادوست، جادوی کلام، جادوی نمادها- جادو و افسون. بدین گونه هنر همواره روندی فعال بوده، و از پایان دوران پیش از تاریخ تا زمان «هنر برای هنر» همیشه به شکل ستایشآمیز و مدیحهگو یا توجیهآمیز یا ایدئولوژیکی معین و مشخص شده است.
تبلیغ آشکار بسیار زودتر از آنچه معمولا پنداشته میشود در ادبیات رخ نمایانده است. نمایشنامههای گرایشدار به هیچ وجه اختراع [و ابتکار] تئاتر بورژوای سدههای هژدهم و نوزدهم نیست. لیلو [۲۹]، دیدرو، بومارشه [۳۰]، و مرسیه [۳۱] نخستین کسانی نبودند که از صحنه به عنوان منبر و سکوی [وعظ] سیاسی سود جستند، هم چنین اوژیه [۳۲]، ساردو [۳۳] و دوما نیز تنها کسانی نبودند که به نوشتن نمایشنامه به سبک و روح روزنامهنگاری روزگار خود دست یازیدند. سوگنامهٔ کلاسیک فرانسوی، آثار کرنی [۳۴] و راسین، همواره در خدمت سیاستها به کار رفتهاند تا به خودکامگی شکوه و جلال بخشند و مدحش را بگویند. سوگنامهٔ یونانی، نیز، بر محور مسائل سیاسی و اجتماعی روزگار خود میچرخید و با روح فرمانروای زمان خود پاسخگوی آنها میشد. جشنوارهٔ تئاتر دولتشهر [۳۵] آتن یکی از مهمترین وسایل تبلیغ آن بود و یقینا نمیتوانست تصورش را بکند که به شاعری اجازه دهد تا به میل خود آن را دگرگون کند. سوگنامهنویسان در خدمت دولت بودند. دولتشهر برای نمایشهائی که اجرا میکردند پولی به آنها میپرداخت، اما تنها اجرای آن نمایشهائی مجاز بود که حامی سیاستهای آن و منافع طبقات حاکم باشد. سوگنامهٔ یونانی که آشکارا گرایشدار است، مستقیم یا نامستقیم با حادترین مسألهٔ زمان خود ارتباط مییابد – یعنی با ستیز میان کلان [۳۶] و دولت. هیچ چیز به اندازهٔ این تصور که تئاتر یکسره از هر پیوندی با زندگی واقعی و علم سیاستِ جاری آزاد باشد، از مفهومهای هنری زمان دور نبود. حتی تئاتر برتولت برشت و اروین پسکاتور [۳۷] نیز به اندازهٔ تئاتر یونان باستان «تئاتر سیاسی» نیستند. باری، هر چند که به این ترتیب درام (نمایش) بورژوائی سدهٔ هژدهم به هیچ وجه نمیتواند ادعا کند که نخستین تصویرگر ستیز اجتماعی است، اما تردیدی نیست که برای نخستین بار چنین ستیزی را موضوع واقعی اکسیون دراماتیک قرار داد و مبارزهٔ طبقاتی را به میان صحنه آورد. مبارزهٔ میان اشراف سالاری و طلایه داران مردم سالاری در سوگنامهٔ یونانی و مبارزهٔ میان بارونهای زمیندار و طبقهٔ متوسط در درام عصر الیزابت (۱) هر گز این گونه روشن بیان نشدهاند. از سوی دیگر، درام بورژوائی کاملاً روشن میکند که شهروند، طبقهٔ متوسط هرگز پذیرای جامعهای فرسوده که تحت سلطهٔ انگل هاست نخواهد شد.
این یکی از تناقضهای درام است که وقتی به دلیل طبیعت دیالکتیکی تندش سبب پیدائی نوشتهئی مجادله آمیز میشود، عینیتش مانع از آن میشود که نویسنده به دفاع از هر یک از شخصیتهایش دست یازد. نویسندهٔ یک حماسه یا شعر غنائی، نمیتواند فقط به عنوان اول شخص سخن بگوید. او میتواند در جریان رویدادها به عنوان مفسر، منقد، یا داور پادرمیانی کند. چنین چیزی در روی صحنه چندان امکان پذیر نیست، و اگر هم انجام گیرد – همچنان که در درام بورژوائی توسط پیرمردی خردمند و دانا انجام میگیرد که حضورش، به گفتهٔ مترلینگ [۳۸]، «مانع از رخ دادن سوگنامه میگردد» - پادرمیانی در ساز و کار (مکانیسم) دراماتیک ساخت کلیش را دگرگون میکند. معدودی نمونه در تاریخ هنر هست که برای نشان دادن اینکه چگونه دگرگونیهای ایدئولوژیکی- مانند منافع اجتماعی تازه و افقهای سیاسی آغاز دوران بورژوازی- نمیتوانند مسوول بنیادیترین دگرگونیهای شکل یاشند، مناسبترند. کافی است دگر گونیهای یافت شده در معنای تحول [۳۹]، یکی از عاملهای اساسی درام سوگنامهای را یادآور شویم. سرانجام و پایان هر نمایش مصیبت-آمیزی همواره متناسب با وضعی که قهرمان از آن سقوط میکرد، تکاندهنده بود؛ قهرمان ناچار بود که یک شاهزاده، یا یک فرمانده، و یا چون اینها بزرگزاده باشد تا سقوطش سوگناک بنماید. این واقعیت صرف که درام تازه، شهروندان بورژوای عادی را به عنوان طرفداران و نمایندگان ارزشهای اخلاقی والا برمیگزیند، نشانگر توسعهای انقلابی هم در شکل و هم در محتواست. این، نه فقط راه را به سوی مفهوم تازهای از «دگرگونی ناگهانی سرنوشت در درام» هموار کرد، بلکه به ناپدید شدن نهائی آن انجامید و اشارهگر راه حل صلح آمیزی شد که با پایان سوگناک مغایر است. ناتانِ خردمند [۴۰] لسینگ [۴۱] بشارت دهندهٔ شکل دراماتیک تازهئی که «بازی خرد» نامیده میشد- در صحنهای اساساً ناسوگناک بود که تاریخ سوگنامه نویسی کلاسیک را به پایان رساند. مردم اندک اندک دریافتند که، به رغم دیدگاه اشرافی زمانهای پیشتر، موقعیت اجتماعی ممتاز یک قهرمان از علاقهٔ عامه به سرنوشتش میکاهد، و همدردی و همدلی واقعی تنها در میان افراد برابر [با هم] پدید میآید. (۲) بالندگی درام بورژوائی در همان زمان نشانگر میلاد طبیعتگرائی نو و آزادیخواهی (لیبرالیسم) در ادبیات است. در تاکید بر خصلت طبقاتی سوگنامهنویسی کلاسیک فرانسوی، که لسینگ نیز آن را یادآور شده، و در شناخت همان اصول که در پس تصنع سخنرانیهای تند و طولانیش و کذب فلسفهٔ اخلاقیاش بود، دیدرو ارزش حقیقت هنری در مقام سلاحی اجتماعی را کشف کرد و متقاعد شد که بازنمایاندن صادقانهٔ واقعیتها به منسوخ شدن پیشداوریهای اجتماعی میانجامد- که یعنی بنابراین، در تجزیه و تحلیل نهائی، حقیقت هنری با دادگری اجتماعی منطبق میشود. ایدئولوژی تبلیغی زیرکانه و والایش یافته و در عین حال پذیرفته نشده و پنهانروی است. طبقهها و گروههای قدرتمند و توانمند که مستقیما مدعیای برای امتیازهای خود ندارند، ناچار به پرده پوشی، توضیح و تبیین و آرمانی گرداندن اصول و ارزشهای خود هستند. هنر، حتی همچون ایدئولوژی، طبیعت گرایش دار خود را حفظ میکند. زیرا هر چند که از آشکارا تبلیغی بودن و شکوه و جلال بخشیدن به فرمانروایان دوری میکند، با این همه بازگویندهٔ نوعی مشروعیت حق آنان نسبت به «مصرف اسرافکارانه» و «کار آسائی اسرافکارانه» که هر دو برای هنرمند و برای تملک و لذت بردن از کارهای هنری ضروریاند، است- به بیان دیگر، مشروعیت فرآوردههایی که برای بخش ممتازی از جامعه، برگزیدگانی که وسیلهٔ لازم برای خرید آنها و بهرهبردن از آنها را دارند، فراهم میشود. به هر حال ارزشی خاص و اغلب قاطع بر به کار گرفتن هنر برای چنین مقصودهایی گذارده میشود، هنر به سود طبقهای عمل میکند که انحصار واقعی آن را در دست دارد، صرفا به این سبب که بازتابندهٔ نگرش آن طبقه است و به گونهئی ضمنی استاندهها و قاعدههای اجتماعی ذائقهشان را پذیرا شده است. هنرمند که هستی و کامیابیش بستگی به بهزیستی و نظر لطف آن طبقه دارد، که چشماندازهای زندگی و امیدهایش یکسره در دستهای آن طبقه است، نادانسته و ناآگاهانه سخنگوی آن [طبقه]، وسیلهای برای پیشبرد هدفهای آن، و پشتیبان نظامی میشود که استعلای آن [طبقه] را تضمین میکند.
گرداندهٔ فرشته مولوی شیرازی
پاورقی
- ^ Virgil پوبلیوس ویرژیلیوس مارو، بزرگترین شاعر رومی قرن یکم پیش از میلاد. م.
- ^ Dante : دانته آلیگیری، یکی از بزرگترین شعرای ایتالیا، ۱۲۶۵-۱۳۲۱. م.
- ^ Rousseau: ژان ژاک روسو، نویسنده و فیلسوف فرانسوی، ۱۷۱۲-۱۷۷۸. م.
- ^ Voltaire: فرانسواماری آروئه مشهور به ولتر، فیلسوف و نویسندهٔ فرانسوی، ۱۶۹۴-۱۷۷۸. م.
- ^ Dickens: چارلز دیکنز، نویسندهٔ انگلیسی، ۱۸۱۲-۱۸۷۰. م.
- ^ Dostoyevsky: فیودور میخایلوویچ داستایفسکی، نویسندهٔ روسی، ۱۸۲۱-۱۸۸۱. م.
- ^ David: ژاک لویی داوید، نقاش جمهوریخواه فرانسوی، ۱۷۴۸-۱۸۲۵. م.
- ^ Daumier: انوره دومیه، کاریکاتوریست، نقاش و گراورساز مشهور فرانسه، ۱۸۰۸-۱۸۷۹. م.
- ^ ویلیام شکسپیر، ۱۵۶۴-۱۶۱۶. م.
- ^ Cervantes: میگل دِ سروانتس، شاعر و نویسندهٔ اسپانیائی، ۱۵۴۷- ۱۶۱۶. م.
- ^ Goethe: یوهان ولفگانگ گوته، نویسنده و شاعر آلمان، ۱۷۴۹-۱۸۳۲. م.
- ^ Balzac: اونوره دوبالزاک، رماننویس فرانسوی و پیشوای رئالیسم، ۱۷۹۹-۱۸۵۰. م.
- ^ Flaubert: گوستاو فلوبر، نویسندهٔ فرانسوی، ۱۸۲۱-۱۸۸۰. م.
- ^ Courbet: گوستاو کوربه، نقاش فرانسوی، ۱۸۱۹-۱۸۷۷. م.
- ^ Millet: ژان فرانسوا میله، نقاش فرانسوی، ۱۸۱۴-۱۸۷۵. م.
- ^ Van Gogh: ونسان ون گوگ، نقاش هلندی، ۱۸۵۳-۱۸۹۰. م.
- ^ Mannerist: پیرو مکتب منریسم. سبک هنری منریسم به ویژه در سالهای میان ۱۵۲۵ و ۱۶۰۰ در ایتالیا رواج داشت. این سبک واکنشی بود در برابر توازن کلاسیک و هماهنگی سادهٔ رنسانس و ویژگی آن به دست دادن تصویری ذهنی، و اغلب بسیار احساسی از طریق شکلهای تحریف شده، پرسپکتیو افراطی و رنگهای نسبتا خشن و روشن بود. ال گرِکو (۱۵۴۱- ۱۶۱۴) و تینتورتو (۱۵۱۸- ۱۵۹۴) از بزرگان این سبک بودند؛ پارهئی از آخرین آثار میکل آنژ نیز از نظر برخی از صاحبنظران منریستی است. در میان دیگر هنرمندان پیرو منریسم میتوان از نقاشانی چون روسو فیورنتینو (۱۴۹۴- ۱۵۴۰)، پارمیجیانینو (۱۵۰۳- ۱۵۴۰)، پونتورمو (۱۴۹۴-۱۵۵۷) و برونزینو (۱۵۰۳-۱۵۷۲)، و نیز بنونوتوچلینی (۱۵۰۰-۱۵۷۱) که پیکرتراش و طلاکار بود نام برد. م.
- ^ Diderot: دنی دیدرو، فیلسوف، نقاد، ادیب و دایرةالمعارفنویس فرانسوی، ۱۷۱۳- ۱۷۸۴. م.
- ^ Dumas: الکساندر دومای پسر، نمایشنامهنویس و رماننویس فرانسوی، ۱۸۲۴-۱۸۹۵. م.
- ^ Shaw: جرج برنارد شا، نویسندهٔ ایرلندی، ۱۸۵۶-۱۹۵۰. م.
- ^ Sophocles: سوفکل، شاعر سوگنامهنویس یونان در قرن پنجم پیش از میلاد. م.
- ^ Racine: ژان راسین، نمایشنامهنویس فرانسوی، ۱۶۳۹- ۱۶۹۹. م.
- ^ eroic age
- ^ Aegean Principalities
- ^ Aeschylus درامنویس یونانی و پدر تراژدی، ۵۲۵ ق. م. ۴۵۶ ق. م. م.
- ^ Aristophanes شاعر و پدر کمدی یونانی قرن پنجم پیش از میلاد. م.
- ^ Kabale und Liebe.
- ^ Schiller یوهان فردریک شیلر، نویسنده و شاعر آلمانی، ۱۷۵۹- ۱۸۰۵. م.
- ^ Lillo.
- ^ Beaumarchais.: پیر اوگوستن کارون دوبومارشه، درامنویس فرانسوی، ۱۷۳۲-۱۷۹۹. م.
- ^ Mercier : فیلسوف بلژیکی، ۱۸۵۱-۱۹۲۶. م.
- ^ Augier: امیل اوژیه، درامنویس فرانسوی، ۱۸۲۰-۱۸۸۹. م.
- ^ Sardou: ویکتورین ساردو، نمایشنامهنویس فرانسوی، ۱۸۳۱- ۱۹۰۸. م.
- ^ Corneille: پیر کرنی، شاعر و نمایشنامهنویس فرانسوی، ۱۶۰۶-۱۶۸۴. م.
- ^ Polis.
- ^ کلان گروهی قومی است که بر پایهٔ پدرسالاری یا مادرسالاری بنیان شدهاست و اعضای آن معتقدند که نیای مشترکی دارند. م.
- ^ Erwin Piscator
- ^ Maeterlinck. : نویسندهٔ بلژیکی، ۱۸۶۲-۱۹۴۹. م.
- ^ Peripeteia. : واژهای یونانی به معنای تغییر ناگهانی، یعنی لحظهای که اکسیون سوگنامه (تراژدی) مسیر خود را تغییر میدهد، و گره کوری که در روابط شخصیتها پیدا شده، ناچار به باز شدن میگردد. اوریپید تحول را پیچیدهتر، تکان-دهندهتر و ناگهانیتر ساخت. م.
- ^ Nathan der Weise.
- ^ Lessing. : گتهولد افرائیم لسینگ، نویسنده و نقاد آلمانی، ۱۷۲۹-۱۷۸۱. م.
پانویسهای متن اصلی
۱. Letter to Minna Kautsky، ۲۶ November ۱۸۸۵
۲. Beaumarchais، Essai sur le genre dramatique serieux، ۱۷۶۷.
۳. Thorstein Veblen، The Theory of the Leisure Class، ۱۹۲۵.