ساعت در روی میدان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
نوشته: عزیز نسین
ترجمه: روحی ارباب
ساعت سه و نیم بود.
این که میگویند – بدبختی یکه و تنها بهسراغ آدم نمیآید کاملاً درست است: من، هم بیکار بودم، هم بیپول، هم عاشق، و هم در دادگاه بر علیه من دو فقره ادعا اقامه کرده بودند ضمناً باید بگویم دردناکترین و بدترین بیماریهائی که برای بشر وجود دارد بواسیر است، که من بهاین مرض هم دچار بودم.
دعواهائی که بر علیه من اقامه شده بود، گمان نمیکنم مورد توجه و علاقهٔ شما باشد. ولی اگر بگویم که دادستان برای من ادعانامهای تنظیم کرده بود که مرا بهبیست و دو سال حبس محکوم کنند، در اینصورت شما بهبلائی که دامنگیر من شده بود، بهتر پی خواهید برد.
و اما موضوع بیکاری من اینطور شروع شد: