کتاب کوچه ۴

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۰۴:۲۶ توسط Sadegh (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۱
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۱
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۲
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۲
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۳
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۳
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۴
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۴
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۵
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۵
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۶
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۶
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۷
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۷
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۸
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۸
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۹
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۶۹
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۷۰
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۷۰
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۷۱
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۷۱
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۷۲
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۷۲
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۷۳
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۷۳
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۷۴
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۷۴


دوبیتی‌ها

تنهائی

شو مهتو که مهتابم نیومد[۱]

نشستم تا سحر، خوابم نیومد.

نشستم از سر شو تا خروسخون

همون یار بغل خوابم نیومد

***

رفیق دیشوئی! امشو کجایی؟ [۲]

نهادی بر دلم داغ جدائی

اگه دونم که آخر از مویی تو [۳]

بسازم قصر و ایوون طلائی.

***

دوتا کفتر بدیم در طاق دالون

غذامون دونه بید و آب بارون[۴]

الاهی خیر نبینن تور دارون.

گرفتن جفت‌مون رو در بیابون.

***

عزیزا! ترک جانون می‌توان کرد،

نمیشه ترک یار مهربون کرد.

دل اینجا، دلبر این‌جا، من مسافر

سفر بی‌دلبرم کی توان کرد؟

***

به‌درگاه خدا بید آرزوم[۵]

که یک بار دگر آئی به‌سویم.

زنی لب بر لبم، زانو به زانو

بریزه شبنم زلفت به رویم!

عشق و نیاز

سرکوه بلند صد داد و بیداد[۶]

صدا برهم زنم، شیرین و فرهاد.

صدا برهم زنم هو هو بگریم

ز دست عاشقی صد داد و بی داد!

***

لب بون اومدی چادر طلائی

سر و گردن به عاشق می‌نمایی.

سرت یا گردنت عیبی نداره

همون عیبی که داری، بی وفایی!

***

الا دختر، به قربون صدایت!

که من عاشق شدم بر چار جایت:

دو چشمون سیاه و زلفگونت

سر دست سفید و ساق پایت.

***

شب مهتاب می‌خواهم، دگر هیچ![۷]

جمال یار می‌خواهم, دگر هیچ!

به روی سینهٔ خوش خط و خالش

بیک شو خوا و می‌خواهم دیگر هیچ![۸]

***

دو چشمونم به چشمون ول افتاد،

چو مهتابی که بر شاخ گل افتاد.

شتر دارون، شتر لنگر بگیرین

که راهم دور و مشکل افتاد.

***

بیا دختر گلی چینم ز باغت

که می‌میرم، به دل می‌مونه داغت.

اگر روزی دوصدبارت ببینم

ز مرغون هوا گیرم سراغت.[۹]

***

دلم می‌خواد که آوازم کنی یار

هرآوازی، دوصد نازم کنی یار.

دلم می‌خواد در اون شب‌های مهتاب

به روی سینه ات خوابم کنی یار

***

اگر زر داشتم، ول می‌گرفتم

جوون و خوب و خوشگل می‌گرفتم؛

به روی سینهٔ نرم دلاروم

کبوتروار منزل می‌گرفتم

خرافات مردم رشت ـ۲

 • اگر آب را وسط سفره بگذارید، برکت آن از میان می‌رود.

 • روز توی امامزاده شمع روشن نکنید، گناه دارد.

 • اگر باران بند نمی‌آید، باید هفت کچل کلاهشان را بردارند تا بند بیاید.

 • در نمکدان را که باز بگذارند، برکت نان و نمک از میان می‌رود.

 • اگر بچه ای پای خود را به دندان بگیرد، کودک دیگری متولد خواهد شد.

 • کسی که در بچگی زیاد ته دیگ سیاه شده خورده باشد، روز عروسیش باران خواهد بارید.

 • روی گربه آب نباید پاشید.

 • اگر عنکبوت کوچکی روی لباستان راه رفت، لباس نو نخواهید دوخت.

 • اگر جوراب یا شلوارتان را شب بالای بسترتان بگذارید، خواب آشفته خواهید دید.

 • خروسی که غیراز صبح و شب بخواند، شوم است.

 • شب‌ها نباید مرغ را سر برید.

 • مرغی را که صدای خروس بکند، فوراً باید سر ببرند.

 • بعد از خوردن غذا نباید به گدا صدقه داد.

 • موقع غذا خوردن نباید زیاد حرف زد، برکت سفره می‌رود.

 • قیچی و همچنین دسته کلید را نباید بهم زد، دعوا می‌شود.

 • ناخن شیت‌های دو دست را که به هم بزنند، دعوا خواهد شد.

گردآورنده: اسماعیل خسرومرادی

آداب و رسوم

عروسی در بندعباس

ازدواج در بندرعباس بسیار کم خرج و ساده، و در عین حال فوق‌العاده گرم و با روح برگزار می‌شود.
نه عروس و نه داماد، هیچ‌کدام از یکدیگر توقع مادی زیادی ندارند و مراد، تنها و تنها همان پیوند زناشوئی است و بس. و نکتهٔ جالب در این است که حتی مخارج

ضروری را نیز که داماد از پرداخت آن‌ها ناگزیر است آشنایان و دوستان او، از طریقی دیگر به وی بازمی‌گردانند.

و اینک مراسم عروسی در بندرعباس.

ابوطالب محمدیان

پس از آن‌که خواستگاری انجام شد و میان طرفین برای ازدواج توافق به‌عمل آمد، مراسم عقد، به همان ترتیبی که در سایر نقاط ایران معمول است، در حضور شهود و

کسان عروس و داماد برگزار می‌شود.

هنگامی‌که عاقد می‌خواهد خواندن خطبهٔ عقد را شروع کند، همهٔ دکمه‌های لباس عروس و داماد را باز می‌کنند و تا پایان قرائت خطبه باز می‌گذارند. و فلسفه این عمل

آن است که به اصطلاح، کار و بخت آن دو در جریان زندگی گشوده بماند و هرگز گرهی در کار ایشان پیدا نشود.

معمولاً میان عقد و عروسی یک شب فاصله می‌اندازند.

در شب عروسی، زنان خانواده داماد با البسه زیبا و رنگارنگ خویش به‌سوی خانه داماد به‌راه می‌افتند. وقتی که به پشت در خانه او رسیدند، همه با هم سه بار هلهله

می‌کنند، ـ به اصطلاح محلی ـ «کییلی» می‌کشند. داماد شخصاً در را به روی ایشان باز می‌کند و به درونشان می‌برد تا میوه و چای و شیرینی صرف کنند.

زنان خانواده داماد، پس از صرف چای و شیرینی به طور دسته جمعی برخاسته به راه می‌افتند، و به سایر خانه‌ها می‌روند تا دوستان و آشنایان را برای شرکت در

مراسم عروسی، به وکالت از جانب داماد، دعوت کنند. اما جالب اینجاست که صاحب هر یک از این خانه‌ها همین که دعوت را پذیرفت، خود نیز به جمع دعوت کنندگان

می‌پیوندد و برای دعوت از کسان دیگر به راه می‌افتد.

گروه دعوت‌کنندگان مجدداً به خانه داماد می‌روند، پارچه‌هائی که داماد برای عروس خریداری کرده است در مجموعه بزرگی قرار داده روکش سبزی بر آن می‌اندازند،

یکی از زن‌ها آن را بر سر خود می‌گذارد و به همراهی گروه زنان و مردان و نوازندگان محلی، باز ساز و کرنا و دهل، پای‌کوبا‌ن و آوازخوانان، در حالی که جملگی

می‌رقصند از کوچه‌ها و خیابان‌ها می‌گذرند و به‌خانه عروس می‌روند.

عروس با کلیه اقوام و دوستان و آشنایان، در خانه پدر خود آماده است.

زنان خانواده داماد با ساز و سرود وارد می‌شوند و هدایای داماد را به حاضران در خانه عروس نشان می‌دهند و هر یک از زنان، قطعه‌ئی از آن پارچه‌ها را برداشته

به‌خانه می‌برد تا برای عروس، چیزی بدوزد.

در همان شب، دست و پای عروس را حنا می‌بندند.

در مراسم حنابندان، عده‌ئی از زنان خانواده در حالی که دستمال رنگین به دست دارند و آن‌ها را به‌طرز جالبی تکان می‌دهند، این ترانه را به لهجه محلی می‌خوانند.

امام اولش آمده به‌میدان.

ملایک بر سرش می‌خوانده قرآن،

که تا دین محمد برقراره

علی در خدمت پروردگاره.

پس از خاتمه مراسم، عروس را با تشریفات خاصی به حمام می‌برند و پس از آن، در اتاقی که در خانه پدرش آماده کرده با پرده‌ها و پارچه‌های رنگارنگ زینت داده‌اند

و آن را تخت(به‌معنای حجله) می‌نامند وارد می‌کنند.

هنگامی‌که عروس را به تخت می‌برند، این ترانه را می‌خوانند.

به ناز نازان ش برن[۱۰]

چو ماه تابان ش برن

به‌حجله بندان خوش اریت[۱۱]

این ترانه به لهجه محلی است و آهنگ شادی دارد.

***

همان روز داماد را نیز بر اسب یا شتری می‌کنند و به‌حمام می‌برند و لباس‌نو می‌پوشانند و پارچه سبز نازکی برسرش می‌اندازند و پسربچه کوچکی را در جلو

می‌نشانند(تا خداوند پسری به‌او عنایت فرماید) و پس از آن‌که داماد از حمام درآمد، سینی بزرگی در میان جمعیت برابر او می‌گذارند تا هرکس به فراخور حال خویش

مبلغی در آن بیندازد.

سپس داماد را به خانه پدرش می‌برند و در همه طول راه پیشاپیش او می‌خوانند و می‌زنند و می‌رقصند.

پس از آن‌که داماد به‌در خانه پدر خود رسید، در می‌زنند و از پدر خود تقاضای «انعام» می‌کند و از مادر خود می‌خواهد که شیرش را به‌او حلال کند. با اجرای این

مراسم، دوباره غریو شادی به آسمان می‌رود و رقص و پایکوبی از نو آغاز می‌شود.

اجرای این مراسم مقارن لحظه‌ئی است که عروس را به «تخت» نشانیده‌اند و در انتظار دامادند.

داماد را به خانه عروس برده و در کنار او به تخت می‌نشانند و ‍پس از دست به دست دادن آن دو، زن‌ها به هلهله کردن و پایکوبی می‌پردازند و به‌ خانه‌های خود

می‌روند.

عروس و داماد سه روز در حجله می‌مانند و بعد از آن، به‌دیدار پدر و مادر خود می‌روند که در اصطلاح محلی، آن‌را «به‌سراخونی‌رفتن» می‌گویند و به‌این ترتیب، دختر

و پسری زندگی زناشوئی خود را آغاز می‌کنند...

ترانه‌ها

لیلا

تصنیفی بنام «لیلا» برای درج در کتاب کوچه تقئیم می‌شود. این تصنیف در بندرپهلوی توسط یکدسته مطرب دوره‌گرد اجرا شده است و اجراکنندگان آن، خود را به

هیأت مردم هند آراسته بودند.

منوچهر لمعه

دسته جمعی:لیلا لیلا لیلا

لیلا لیلا لیلا

خواننده:من میرم خواستگاری بادو فیل سواری

دسته جمعی:من زن دارم تو تاتاری داری

خواننده:من می‌خوام اونو ببرمو عروس ایلش کنم

ببرم توی گلستان سوار فیش کنم

دسته جمعی:نمی‌دیم دختر بتو

فیلتو وردار و برو
یالل‍ه برو
زودتر برو

خواننده:نمی‌دین دختر بمن

میام و می‌دزدمش

دسته جمعی: ای لیلا لیلا لیلا

(با ادای این کلمه که صورت پرخاش دارد خوانند خود را بر خاک می‌اندازد و دگران ادامه می‌دهند.)

لیلا لیلا لیلا

سه روایت از یک ترانه قدیمی

اتل متل توتوله

روایت اصفهانی

اتوتل، توته متل، قلم توتل[۱۲]

اسب سیای لشکری!

تکیهٔ مارو نشکنی[۱۳]

تکیهٔ ما اثر داره

جن و پری خبر داره.

غلوم سیاه، غار سیاه،

کی ببره، کی نبره؟

این ببره.

روایت رامهرمزی

اتوتل، توته متل،

پنجه می شکنم شیر و شکر،

هفتاد میخ آهنی

زلزول به دست احمدی[۱۴]

احمدی، حیا کن

اشترون بارکن[۱۵]

اشترون گله زن[۱۶]

تو گله‌رو به‌هم زن[۱۷]

ضبط کننده:علی سهرابی آبادان

روایت لاهیجانی

اوستا _ اته‌کل، دوته کل[۱۸]، پنچهٔ شعبان شکر

_ احمدی کوره بشو، کوره نشو؟[۱۹]

همه _ لنگروده بازار [۲۰]

اوستا _ چی‌ها گیره؟

همه _ تنباکو

اسبه دوکون طویله[۲۱]

لقد بزن بمیره[۲۲]

فرستنده: محمرضا اسماعیل پور (رشت)


بازی زنگله پا

بچه‌ها دایره‌وار می‌نشینند، مشت‌های گره‌کردشان را روی هم می‌چینینند و همه با هم آن‌ها را به چپ و راست تکان می‌دهند و از یکدیگر دم‌می‌گیرند:

جمبون، جمبون، هویزه

خاله‌م رفته بریزه

آورده کرغ دیزه

مرفک روا نمیشه

دلم دیوانه میشه،

به‌حق شاه مردون

دس بالاتو بگردون

وقتی ترانه به‌انجام رسید، کودکی دستش بالای دست‌های دیگر است، آن‌را پشت سر خود پنهان می‌کند و بچه‌ها دوباره ترانه را از سر می‌گیرند تا آن‌که همهٔ دست‌ها

پنهان شود.

آن‌گاه این سوال و جواب‌ها، بزبان اوستا و یک یک بازیکنان صورت می‌گیرد:

_گودستک؟

_ کلاغ برد؟

_ کو کلاغ؟ _ پشت کوه

_ کو کوه؟

_ خراب ش

_ کو خرابیش؟

_ تو چاه ریخت.

_ تو چاه؟

_ علف شد.

_ کو علف؟

_ شتر خورد

_ کو شتر؟

_ پشت چنار

_ چی‌چی‌ می‌خوره؟

_ برگ چنار

_ چی‌چی می...؟

_ حوض گلاب

_ چی‌چی می...؟

_ عنبرتر

_ آقاکجان؟

_ تو بالاخونه.

_ کفشش کجان؟

_ تو آسونه

_ عصاش کجاست؟

_ تو طاقچه

_ بی‌بی کجان؟

_ تو باغچه

_ چی‌چی می‌چینه؟

_ آلوچه

_ خانومی کجان؟

_ حموم شا

_ چی‌چی زائیده.

یک‌باره بچه‌ها همگی دست‌ها را بیرون آورده دست می‌زنند و با هم می‌خوانند:

_ زنگله پا

_ هازنگله، هازنگله

_ هازنگله، هازنگله....

فرستنده از شیراز پرویز حمزوی


ضرب‌المثل‌های بختیاری

 • حیادار حیار کرد، بی‌حیا گ:«زم‌ترسی!»[۲۳]

با حیاحیا کرد، بی‌حیا گفت:«از من ترسید!»

 • نون جوه: نه ری داره نه آستر[۲۴]

به نان جو می‌ماند: نه روبه دارد نه آستر.

 • نه‌نیر به رنگ زدم، گردین زیر بردم!

ننگر به‌رنگ زردم، کژدم زیر سنگم!

(نظیر: فلفل نبین چه‌ریزه، بشکن ببین چه تیزه!)

 • هر چه کنی سی ناکس، نه گ ،بس[۲۵]

هر چه کنی برای ناکس؛ نه گوید خوب است، نه گوید بد است.

 • سگ دم خونه صحاوس زله[۲۶]

سگ دم در خانهٔ صاحبش زرنگ است.

 • آربیز به قلیون گ:«تو سیلا داری؟»[۲۷]

آرد بیز(الک) به قلیان می‌گوید. «تو دو سوراخ داری!»

(نظیر: دیگ‌به‌دیگ میگه روت سیا!)

 • روا به سیلا نی‌ره، یه‌ جارو بس به‌دینس.[۲۸]

روباه به‌سوراخ نمی‌رفت، یک جاروب بست به‌دنبش.

 • افتوزی اوچه که دز دلس خواس.[۲۹]

آفتاب زد همان‌جائی که دزد دلش خواست

نقاشی‌ها از ضبط‌‌کننده:

بهرام داوری

مسجد سلیمان

معما

نه دس داره نه پا،

آب می‌خوره مثل شما!

خمیر(آبادان)

*

زردم، زردم،

زیرزمین معتبرم،

کلاه سبزی به‌سرم.

هویج(شیراز)

*

اون چیه که:

از آسمون می‌افته نمی‌شکنه

تو آب بیفته میشکنه؟

کاغذ(تهران)

*

چهارتا برادرن، هرچی می‌دون بهم نمی‌رسن

چرخ چاه(تهران)

*

چیه که روز کلفته، شب خانوم؟

جاروب(تهران)

*

صندوق چوبی پراز روغن کوهی؟

گردو(مسجدسلیمان)

*

نه می‌تونم چادر ننه مو سر کنم

نه می‌تونم پول بابامو بشرم!

آسمان و ستاره‌ها(شیراز)

*

می‌دونم کجاس، نمی‌دونم چیه؟

بچه پیش از تولد(شیراز)

*

از در، درآمد حیدری

خودشو گذاشت رو صندلی

گفت یا محمد، یا علی!

قلیان(تهران)


لالائی‌های تهرانی

لالا، لالا ـ گلم بودی.

عزیز و مونسم بودی

برو لولوی صحرایی

ازین بچه‌م چه می‌خوایی؟

*

لالا، لالا ـ گل نسرین

بیرون رفتین، در و بستین

منو بردین به هندستون

شوهر دادین به کردستون.

بیارین تشت و آفتابه

بشورین روی شهزاده.

که شهزاده خداداه

همون اسمش خداداده

لالا، لالا ـ گل چایی

لولو! از من چه می‌خوایی؟

که این بچه پدر داره

که خنجر بر کمر داره.

(ف.ج)

زبان کوچه

آب

 • آب خورشی. آبخورشی؛ رنگ قرمز سوخته. رنگ آب خورش(بیشتر در مورد رنگ مو استعمال می‌شود)

 • آب لنبه ـ به «آب لمبه» مراجعه کنید.

 • آب مرواری؛ آب مروارید ـ نوعی بیماری چشم La cataracte

 • آب نیسان ـ آب بارانی که هفتا روز پس از عید نوروز ببارد. یک اعتقاد عمومی، آن را برای شفای پاره‌ئی بیماری‌ها نافع می‌شمارد.

 • آب دزدک ـ سرنگ. وسیله تزریق

 • آی دزدک(به تشدید ز) ـ به «آب دزدک» مراجعه کنید.

 • آب دهن مرده ـ هر چیزی که رنگ طبیعی آن رقیق‌تر از حدمعمول باشد.

 • آباجی ـ خواهر. همشیره(بیشتر در مورد خواهری که بزرگ‌تر باشد به کار می‌رود). آبجی.

 • آبجی ـ رجوع کنید به «آباجی»

 • آبشن ـ تشت بزرگی که برای کشیدن آب چلو و شستن سبزی‌ها و غیره به کار می‌برند و از مس یا از ترکه‌های بید می‌سازند.

 • آبکش به کف‌گیر میگه تهت سولاخه!

ضرب‌المثلی است که در مورد ندیدن عیوب خود و خرده‌گیری از دیگران به‌کار می‌رود.

 • صورتی مثل آبکش داشتن، به‌ سختی مجدر بودن آبله رو بودن.

 • آپارتی ـ زن شلوغ و رسوائی برپاکن؛ زن بی‌حیا و وقیح و دریده، زبان‌دار و کولی. آپاردی.

 • آپاردی ـ رجوع کنید به «آپارتی».

 • آتش ـ پرشور و شر... صفت از برای آدم‌هائی که در موارد خاص دارای استعداد فوق‌العاده باشند:«فلانی آتشی است.» یا «یک پارچه آتش است».

 • آتشی ـ عصبانی، جوشی، از کوره در رفته:«از حرف او جوشی شدم».

 • آتش از آتش گل می‌کند.(نظیر: آب به آب می‌خورده زور ورمی‌داره.)

 • آتش از چشم کسی پریدن:«چنان زد توی گوشم که آتش از چشمم پرید».

 • آتش از گور کسی بلند شدن... عامل قضیه‌ئی بودن، مقصر بودن در ماجرایی:«همهٔ این آتش‌ها از گور فلانی بلند می‌شود...»

 • تا زنده است از دهنش آتش درمیاد، وقتی مرد از گورش! ـ در حیات و پس از مرگ، اسباب زحمت دیگران است...

 • آتش از گور کسی بلند شدن!(به صورت دعا)... کنایه از به‌جهنم رفتن است:«الاهی آتش از گور ظالم بلند شود!»

 • یک پارچه آتش بودن ـ رجوع شود به «آتش»

 • آتش به جان گرفته! ـ دعا و خطایی که در عین حال ممکن است حالت شوخی داشته باشد.... کنایه است از «پر شور و شر بودن».

 • دل کسی را آتش زدن ـ دل کسی را سوزاندن. کسی را فوق‌العاده حسرت دادن:

 • «با این حرف، دل مرا آتش زد‍!»

 • به آب و آتش زدن ـ به‌هر دری زدن؛ برای رسیدن به مقصود خود، به‌هراقدامی متوسل شدن

 • آتش و پنبه بودن ـ ناسازگار بودن؛ دوچیز یا دوکس که به مجرد رسیدن به یک‌دیگر میان آن‌ها تصادمی رخ می‌دهد.

 • آتش روشن کردن ـ دعوا و جنجال به راه انداختن. دو یا چند کس را به‌جان یک‌دیگر انداختن.

 • آتش به مال خود زدن ـ مال خود را از میان بردن. دارائی خود نفله کردن.

 • آتش به‌جان خود زدن ـ خود را نابود کردن. باعث فنای عمر و سلامت خود شدن.

 • با آتش بازی کردن ـ به‌کار خطرناکی دست باختن.

 • آتش پشت دست خود گذاشتن ـ توبه کردن و تنبه حاصل کردن:«پشت دست خودم آتش گذاشتم‌ام که دیگر فلان کار را نکنم!»

 • موی کسی را آتش زدن ـ در افسانه‌ها هست که موجودات افسانه‌ئی دارای قدرت‌های فوق طبیعی، چون با کسی دوست می‌شوند چند تار موی خود را به‌او

می‌دهند تا هر وقت که گرفتاری پیش آید و احتیاجی به وجود ایشان پیدا کند، از آن مو در آتش اندازد و بدین‌وسیله موجودات افسانه‌ئی را حاضر کند.... اصطلاح « 

موی کسی را آتش زدن»(یا: در آتش انداختن) در موردی که یک شخص مورد احتیاج، ناگهان پدیدار شود به‌کار می‌رود.

 • از دور دست برآتش داشتن. دستی از دور بر آتش داشتن ـ کنایه از بی‌خبر بوذن از حقیقت یک امر، و قضاوت سطحی کردن در مورد آن است:

«تو چه می‌دانی قضیه از چه قرار است، دستی از دور بر آتش داری!»

آب

عقاید و خرافات

 • آب روشنائی است.

 • آب پاشیدن به اشخاص، سردی می‌آورد

 • آب، مهریهٔ حضرت فاطمه است، آلوده‌اش نباید کرد.

 • آب نطلبیده مراد است.

 • آب دهن پیرزن، تیزآب است.

 • آب دهن، زخم را شفا می‌دهد.

 • کسی که آب به‌گلویش بجهد سوقاتی می‌خورد.

 • اگر آب سلام کند، مهمان می‌آید[۳۰]

 • روی قبر آب باید پاشید تا روح مرده صفا یابد.

 • ظرف آب خوردن را باید اول به کوچک‌تر داد، وگرنه آب از سرچشمه خشک می‌شود.

 • اگر بزرگ‌تر آب بخورد و کوچک‌تر تشنه باشد، روز قیامت باید او را به کول بگیرد و از روی پل سراط عبور دهد.

 • در پشت پای مسافر باید آب به‌زمین بریزند تا زودتر برگردد.

 • نباید ایستاده آب خورد.

 • دمرو آب خوردن، عقل را کم می‌کند.

 • شبانه نباید از خانهٔ کسی آب به‌خانهٔ خود ببرند. و اگر کسی بخواهد شبانه سطل آبی از خانه‌ئی به خانهٔ خود ببرد، باید اول کمی آب برده به‌درخانه خود

بپاشد، و بعد سطل آب را به‌خانه‌اش داخل کند.

 • اگر روی گربه آب بریزند دست آدم زگیل درمی‌آورد. در این صورت باید برگ یا میوهٔ انجیر را کند و شیرهٔ سفیدی را که از محل قطع آن خارج میَ‌شود به‌روی

زگیل مالید.

 • اگر با آب نیم‌خوردهٔ کسی دست بشوئید، گوشه انگشت‌هایتان ریشه‌ریشه می‌شود... برای رفع آن باید آب دهن را به‌چفت در زد و به‌پشت انگشت مالید.

 • اگر در سر سفره آب یا لقمه در گلویتان گیر کند، نشانهٔ آن است که یکی از خویشاوندانتان گرسنه است.

 • اگر شب آب‌جوش به‌زمین می‌ریزد باید بسم‌الل‍ه بگوئید. زیرا ممکن است آب جوش روی بچهٔ جن بریزد و جنی بشوید.

 • هرکس صبح زود یک مشت آب خزینهٔ حمام بخورد دیگر مریض نمیَ‌شود.

ضرب‌المثل‌ها

 • آتش از باد تیز تر می‌شود.

 • آتش را با آتش نمی‌شود خاموش کرد.

 • آتش زیرپا داشتن ـ بی‌قرار بودن؛ آرام نداشتن.

 • از آتش کسی گرم نشدن و از دودوش کور شدن!

پاورقی

^  شومهتو، شب مهتاب

^  رفیق دیشبی! امشب کجائی؟

^  اگر دانم که آخر از منی تو

^  غذامون دانه بود و

^  به درگاه خدا بود

^  سر کوه بلند

^  مهتاو، مهتاب

^  خواو، خواب

^  روایت دیگر: به قربون گلوی پر یراقت بیات بنشین که مردم از فراقت اگر روزی دوصدبارت ببینم ز مرغون هوا گیرم سراغت

^  ش(به کسر) اورا * برن(به کسر اول و فتح دوم) برند:ـاو را می‌برند.

^  خوش، خودش*اریت(به فتح اول و کسر دوم و سکون سوم و چهارم)، می‌رود: ـ خودش می‌رود.

^