چند شعر از «جان میلز»

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۰۱:۴۶ توسط Foadrad (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۲
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۲
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۳
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۳
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۴
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۴
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۵
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۶۵

جان میلز John Mills شاعر انگلیسی است که زندگی خود را بیشتر در مشرق زمین گذرانده و به‌اغلب کشورهای آسیائی مسافرت کرده است؛ از این رو٬ روحیه و شعر او بیشتر از محیط و زندگی مردم این سامان تأثیر گرفته است. به‌علت اقامت طولانی که در کشور ژاپن داشته شکل و مضمون اشعار او بیشتر رنگ ترانه‌ها و اشعار ژاپونی را دارد. یعنی اشعار او غالباً عبارت از ترانه‌های کوچکی است که انسان و طبیعت را در یک لحظهٔ گذرا توصیف می‌کند.

چهارسال پیش٬ مجموعهٔ اشعار او به‌نام «سواحل سیمگون» در ژاپن منتشر شد. و هم‌اکنون مجموعهٔ دیگر او به‌نام «آفتاب و برف» در انگلستان در دست چاپ است. جان میلز چند سال است که در ایران به‌سر می‌برد و اکنون معلم ادبیات انگلیسی در دانشگاه تهران است.

۱

پنجره

از درون پنجره
بر آبها می‌نگرم
و خورشید سرخ فام‌ را
در سینهٔ مهی لطیف می‌بینم

۲

تهران

کوهساران شمال
بهنگام گرمای روز
در برابر آفتاب
سایه‌ای بر شهر نمی‌افکنند
و شبانگاه
خاموش و عریان بر پای می‌مانند.
*
در شهر سرد کویر
در خاموشی شب
قلب من٬ که روزش خشکانده است
می‌پژمرد و سخت می‌شود
*
تا کی می‌تواند
رنج روز را تاب آورد
و حملهٔ تند خشکی را
تحمل کند؟
*
آیا می‌تواند
در شهر کویر
در میان کوهساران شمال
شکنجهٔ سکوت سر شبانگاهی را
سپری کند؟
تهران ـ مارس ۱۹۵۸

۳

انتظار

باران در میان برگ‌ها همهمه می‌کرد
همچنانکه من تنها نشسته بودم.
هنگامی که خورشید پرتو می‌افشاند
نمی‌توانستم باران را وصف کنم؛
آنچه بود حرارت بود.
چشمان میشی تو
نمناک از عشق
تنها شبیه باران بود،
شباهتی که من
بهنگام پرتو افشانی خورشید
از آن بی‌خبر بودم.
*
در آفتاب ماندم
به انتظار آنکه بیائی؛
بانتظار ماندم تا باد
در سینهٔ برگ‌ها آه انگیخت،
تا علف‌ها شتابناک دویدند
و درختان سر فرود آوردند
در هوای سرد.
لرزشی در من خزید
و چشمانم نمناک شد
با نمی که
از باران نبود.
***
هنگامی که رشتهٔ باران گسست
برگ‌ها را شاداب
و علف‌ها را سبز بجا نهاده بود
خورشید زمین را روشن کرد،
چهرهٔ گل‌ها را خشکاند
و گیاهان را آرامش داد؛
به هر چیز در هر جا
زندگی نو بخشید.
من به عبث در انتظار تو ماندم
زیرا که باران همچنان بر گونه‌هایم می‌لغزید.
تهران ـ مه ۱۹۵۹

۴

مینیاتورساز ایرانی

ماه نو دمیده‌ای در میان درختان می‌نهد
و ستارگان زردفامی در میان برگها می‌افشاند؛
آه انسان را می‌شنود٬ و با اعجاز٬ تصویر او را
همچون خیالی گذرا در نسیم، می‌پردازد.
خرمشهر ـ مارس ۱۹۵۸
ترجمهٔ محمد کیانوش