تلخ!

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۱۰ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۹:۴۱ توسط Farzaneha (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۴۳
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۴۳

پای آبله ز راه بیابان رسیده‌ام

بشمرده دانه دانه کلوخ خراب او

برده به سر به بیخ گیاهان و آب تلخ.


در بر رخم مبند که غم، بسته هر دارم

دلخسته‌ام به زحمت شب زنده‌داریم

ویرانه‌ام ز هیبت آباد خواب تلخ.


عیبم، مبین، که زشت و نکو دیده‌ام بسی‌

دیده گناه کردن شیرین دیگران

وضع بیگناه دلشدگانی ثواب تلخ.


در موسمی که خستگیم می‌‌برد ز جای

با من بدار حوصله‌، بگشای در ز حرف

اما در آن نه ذره عتاب و خطاب تلخ


چون این شنید، بر سر بالین من گریست

گفتا: کنون چه چاره؟ بگفتم اگر رسد

با روزگار هجر و صبوری، شراب تلخ.