آبدانههای چرکیِ بارانِ تابستانی
آنچه به نام آبدانههای چرکی باران تابستانی درباره شعر صبح میخوانید نه تعبیر و تفسیر این شعر است، و نه نوعی برداشت اجتماعی یا ادبی از آن، و یا چیزی مانند این ها. این فقط یک راه خواندن شعر است. به این معنا که کوشیدهام مفردات این شعر را سبک سنگین کنم، ستونهائی را که این شعر بر آنها بنا شده به طور عینی جست و جو کنم. طرح کلی آن را به هم بریزم و از نو بسازم. حالات عینی یا ذهنی بودن واژههای آن را به محک بزنم. عیار عاطفیشان را بسنجم. طرح شعر را و نیز طرح هر واژه را در اندازهها و ابعاد گوناگون بزرگ کنم تا بهتر دیده شود. موقعیتهای متضاد را عرضه کنم تا برجستگی و بعدی در فضای شعر پدید آید و این پنهان و آشکار شعر را دیدنی تر کند. کوشیدهام آنچه را در نگاه نخست دیده میشود، یا نمیشود ببینم. کاربرد واژهها را، برای نمونه، "آبدانه" و "آبله"، "کاهلانه" و "به تردید"، و تقدم و تأخر آنها را با یکدیگر مقایسه کنم. در زمان و مکان شعر دقت کنم. برخی از مفاهیم آن را، مثلا مفهوم "باران" و "شهید" را، با شعرهای دیگر همین شاعر بسنجم، و کارهائی از این گونه. از اینجاست که گفتهام که این نوشته نه تعبیر و تفسیر این شعر است، و نه نوعی برداشت اجتماعی و ادبی از آن. تفسیر شعر دیگر با خود شماست. سیر در عوالم درونی آن به عهده خود شماست. در واقع زمینه قبلی و فضای کنونی عاطفی و تجربه درونی و اجتماعی خود شماست که آن را تعبیر و تفسیر میکند. غرض از این نوشته فقط این است که انگیزه ئی باشد که شعر را با جانی آگاه تر بخوانید، و بیشتر برای جوانانی نوشته شده است که در نظر نخست نمیتوانند آنچه را لازم است از شعر دریابند تا محرکی باشد برای تفکر درباره آن شعر. کوشش میکنیم که این کار را در شمارههای آینده نیز دنبال کنیم.
. . .
صبح است. ساعت پنج. پنجره را باز میکنی که، صبح بهار است. گویا باران میبارد و باد آرامی میوزد. دوست میداری سر و رو را به نوازش باد و باران بهاری بسپاری. سرخوشانه زمزمه کنی ...
صبح است. ساعت پنج. لیکن پنجره را که باز میکنی،
ولرم و
کاهلانه
آبدانههای چرکی باران تابستانی ...
ولرم نخستین احساس تست از جهان پیرامونت. نخستین لطمه سرخوردگی از فریب "باران". چیزی همچون لیزی کرم خاک، که اشمئزازی در تو بر میانگیزد: ولرم و چندش آور است، قطراتش "آبدانه" است: جوش آبکی، جوش چرکی.
نفرت زده سر بالا میکنی تا به آسمان نگاهی بیندازی: هوا خفه است، آسمانی دیده نمیشود. هوا گرفته و کدر است. مریض و پلشت، لجز و بویناک و مشمئز کننده است.
با خود میگوئی: عجبا! این باران نمیبارد!
این فقط آبدانههای چرکی باران تابستانی است که بر برگهای بی عشوه خطمی به چشم میخورد! شرجی غلیظ هوای ناسالم راه نفس بر تو میبندد.
با خود میگویی: چه هوای کثیفی! اینها قطرههای باران نیست، بارانی در کار نیست، اینها حباب جوشهای چرکی است ... هوا شرجی است، خفه کننده است و نفسگیر...
با خود میگوئی: شگفتا! آبدانههای چرکی باران تابستانی، شرجی و مسموم، و آن هم در بهار؟... بهار است و آبدانههای چرکی باران تابستانی؟