جنگ اکتبر و واقعیتهای جدید
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
از نظر تنش زدائی بحران خاورمیانه گرفتار بنبست شده است. بن بستی که قدرتهای منطقه به نظر نمیاید بتوانند مسایل خود را با جنگ فیصله دهند. اعراب در دام افتاده، گرفتار تار عنکبوت شدهاند. ین واقعیت جدید تنش زدائی است که ما نقش آن را در عمل میبنیم.
سلاح نفت را در نظر بگیریم. من از دو بحران سخن به میان آوردم. بدون تردید بحران انرژی توانسته است با موفقیِّتی بیش تر از بحران اعراب و اسرائیل استفاده کند تا این که اختلافات اعراب و اسرائیل توانسته باشد از بحران انرژی سود برد. ما جنگی داشتیم. بهای نفت بالا رفت. سپس تحریم نفت برداشته شد. عدهئی هم در ین میان ثروتی خیلی بیش تر از آنچه در تصور بگنجد به دست آوردند. اما غرب خود را با این جهش مالی سازگار کرده بود، در حالی که تقاضاهی مشروع اعراب از اسرائیل هنوز هم برآورده نشده است. ببینیم ین همه ثروت جدید به کجا سرازیر میشود؟ سه بانک بیش تر این ثروت را در اختیار دارند. در کجا؟ در مانهاتان[نیویورک]
تأیید این واقعیتهای گذشته
جنگ اکتبر پارهئی از نیروها را توان و شتاب بیش تری داد، و پارهئی تضادها را متبلور ساخت. اما تمام اینها از پیش در منطقه وجود داشت. و اگر به آنچه اینک در خاورمیانه روی می دهد دقیقتر نگاه کنیم، به این واقعیت پی خواهیم برد. اگر در نظر بیاوریم که طرفهای متخاصم ازجنگ اکتبر به این سو چه اقداماتی کردهاند، خواهیم دید که واقعیتهای گذشته بار دیگر تأیید شدهاند.
در بطن آنچه اتفاق می افتد، یکی از هدفهای اساسش آمریکا را می توان دید. هدفی اساسی، و به گمان من بسیار خطرناک. آمریکا می خواهد دنیای عرب را گرفتار این توهم کند که در زمینه حل اختلافات خاور میانه نمام برگهای برنده را در اختیار دارد. به گفته هنری کیسینجر: "شوروی میتواند به شما اسلحه بدهد، اما آمریکا میتواند راه حلی عادلانه و منصفانه در اختیار شما بگذارد که از آن طریق سرزمینهای از دست رفتهتان به شما باز پس داده شود."
حقیقت این است که اعزای همیشه بیهودگی کنار ماندن آمریکا را از دنیای اعراب دیدهاند. کنار ماندن آمریکا در دهه گذشته عمدتاً به میل خودش بوده است-چرا که از پذیرش نیروهائی که برای ایجاد دگرگونی در منطقه لازم بود سر باز زد و این حقیفت را قبول نکرد که اعراب دارای حق استقلال اقتصادی و اجتماعی و سیاسی هستند. در نتیجه دست به اقدامات سیاسی زد. گلدبرگ،سفیر آمریکا درسازمان ملل متحد نقش موثر در تدوین قطعنامه ۲۴۲ داشت. سپس طرح راجرز و پیشنهاد راجرز مطرح شد. و تمام این ها ظاهرسازی بود. ظاهرسازی از این رو که ما به روشنی دیدیم هنگامی که قدرتهای بزرگ نخواستند قطعنامه با شکست رو به رو شد. نقشههای راجرز هم ناموفق ماند، زیرا که آشکار شد هیچ مبنای واقعبینانه و همه جانبهئی برای رسیدن به یک راه حل قطعی را ندارد.
اما بیش از هر چیز- که خیلی مهم است- فراموش نکنیم که آمریکا با این هدف وارد بحران خاورمیانه شده است که آن را تسکین دهد، نه این که حل کند. هدف آمریکا، در آن هنگام و نیز در زمان حاضر، این بوده است که از رشد و گسترش بحران جلوگیری کند تا به رویاروئی قدرتهای بزرگ نیانجامد.
هدفهای بلند مدت آمریکا هم روشن است. به گفته کیسینجر،آمریکا خواستار بیرون راندن نفوذ شوروی از خاورمیانه است. ماهم میتوانیم چنین بینگاریم که آمریکا خواستار تحکیم نفوذ خود در منطقه است. واشینگتن میپندارد که علت ورود شوروی به خاورمیانه درگیری اعراب و اسرائیل بوده است. ازین رو میخواهد آتش این درگیری را خاموشِ، و نه حل، کند. اما چگونه؟ از راه کوشش در احیای یک فکر دیر ین- که درگیری از یک رشته تعارضات مجزا از هم تشکیل شده است. اسرائیل و مصر جداگانه. اسرائیل و سوریه جداگانه. اسرائیل و اردن جداگانه. تعارضات جداگانه با راه حل های جداگانه.
این سیاست جدا ساختن اعراب ار یکدیگر دارای دو هدف است: جلوگیری از وحدت اعراب و بی اثر ساختن فلسطینی ها. تا زمانی که درگیری اعراب و اسرائیل درگیری تمام اعراب تلقی شود، فلسطینی ها جای راستین خود را در دل حقانیت ملت عرب خواهند داشت. اما اگر این درگیری مبدل به تعارضات محلی و منطقهئی در میان دولتهای ملی بشود، بنابر تعریف کلی، فلسطینی ها و حقوق آنها جنبه فرعی پیدا میکند. فراتر از ین، مسأله فلسطینی ها دیگر مسأله سیاسی هم تلقی نمیشود، بل خیلی ساده به صورت یک مسأله انسانی در میآید.
در عین حال، سوی دیگر سیاست آمریکا بی اثر ساختن قدرت سلاح نفت اعراب است، که واشینگتن از آن می ترسد، و این کار را از راه ارعاب پارهئی از تولید کنندگان نفت، یا برانگیختن تعصبات تولید کنندگان دیگر انجام می دهد. و بدین سان بر ضد وحدت اعراب اقدام می کند. ثروت- یا عایدات- نفت نیز سلاحی دیگر است. پس آمریکا این سلاح را هم، از طریق مفید ساختن آن در بانکهای آمریکا یا بازارهای پولی اروپا، بی اثر می سازد- و دولتهای غربی بدون اعتنا و مراجعه به اعراب آن را به سود خویش به جریان می اندازند. یا حتی مطمئنتر، این ثروت از راه خرید اسلحه هدر می رود، و میلیاردها دلار صرف سیستمهای تسلیحاتی می شود تا قطعههای کوچکی از صحراهای بی آب و علف از گزند دشمنان محفوظ بماند.
در واقع واشینگتن از دنیای عرب خواسته است که بر اساس یک معیار خاص درباره سیاست آمریکا قضاوت کندــ و آن موفقیت آمریکا راه حلی عادلانه برای بحران اعراب و اسرائیل است. اما درباره چنین راه حلی، واشینگتن حتی کوچکترین نشانهئی که دالّ بر تفکر در آن باه باشد از خود نشان نداده است. بنابر ین هنگامی که چنین کوششی شکست بخورد-و شکست هم خواهد خورد- و هنگامی که دنیای عرب ببیند که این کوشش با شکست رو به رو شده است ــ و خواهد هم دیدــ آن گاه چه بر سر سیاست آمریکا خواهد آمد. من نمی توانم باور کنم که در پیش گرفتن چنین استراتژی نامطمئن و لرزانی برای یک ابر قدرت معقول باشد. اما به یقین می دانم که برای اعراب به هیچ وجه معقول نیست که به چنین استراتژی اعتقاد داشته باشند.
واکنش ابر قدرت دیگر، شوروی، را در نظر بگیریم. ببینیم مسکو، در برابر سیاست آمریکا، چه کار کرده است؟ طی ماه اکتبر، سیاست شوروی روشن بود. آنها می خواستند پس از درگیری های شدید اکتبر موقعیت خود را در مصر تثبیت کنند. ازین رو پل هوای ایجاد کردند. به پرزیدنت نیکسون اخطار شدید دادند. اما هنگامی که اعراب با گشودن درهای خود، نه به روی آن ها، بل به روی آمریکا از خود واکنشی نشان دادند، روس ها به شگفت افتادند. واکنش فوری آنها این بود که باز نقشی به دست آوردند. از این رو برای گفت وگوهای ژنو فشار آوردند و به ارسال اسلحه به منطقه ادامه دادند. درپی ایجاد روابط دوستانه با آن عده از دولتهای عرب که هنوز از داشتن رابطه ی نزدیک با آمریکا در واهمه بودند برآمدند، اما نتیجه ی نگرفتند. روس ها ابتکار عمل را از دست داده بودند
بنابراین عقب نشستند و از نو به ارزیابی موقعیت منطقه پرداختند- و، من فکر می کنم، به دو نتیجه ی عمده رسیدند. نخست آنکه اگر اعراب نخواستهاند شوروی در مرحله ی بعد شرکت داشته باشد، شوروی در عمل چندان انتخابی حز پذیرفتن خواست اعراب نداشته است. پس، در ظاهر، رفتازشان نشانگر اند کی مسامحه و غفلت شد; اما در باطن، حتی خیلی بیشتر از پیش، توجه خود رابه منطقه معطوف کردند. بعلاوه- و این نتیجه گیری دوم آن هاست- من فکر می کنم که روس ها دست به ارزیابی مجددی زدهاند که در خاور میانه کجا دنبال دوستانی بگردند. و من شگفت نمیدارم اگر آنها از روابط خود با دولتهای منطقه احساس سرخوردگی کرده باشند. و نیز شگفت نخواهم داشت اگر آنها در خاورمیانه، در هر کشوری که امکان داشته باشد، در جست و جوی یافتن متَحدانی سیاسی برای خود باشند. سیاست آمریکا هم فرصتی دیگر برای شوروی به وجود میآورد. هرگاه واشینگتن موفق شود فلسطینی ها را به لبه ی تعارص بکشاند، انتظار من این خواهد بود که روس ها نیز توجه خود را به همین سو معطوف دارند.
در عین حال، شوروی توجه خود را معطوف آن گروه از ملتهای عرب کرده است که مستقیم درگیر تعارض نیستند. نیروی دریائی شوروی نیز آماده شده است برای ورود به اقیانوس هند از کانال سوئز استفاده کند. پس سیاست روس ها هم همان واقعیت های گذشته را تأئید میکند.
"واقعیتهای جدید؛ جدید
استراتژی هر دو دولت آمریکا و شوروی، بستگی به این دارد که آمریکا بتواند ملتهای عرب را متقاعد سازد که همه ی برگ های برنده را در اختیار دارد- یعنی کلید حل مسأله ی خاور میانه تنها در دست آمریکاست. ام
استراتژی آمریکا- و هدف اصلی ادعای آمریکا که تمام برگهای برنده را در دست دارد- آن است که این وحدت و یکپارچگی را درهم شکند.
هسته ی مرکزی دیپلماسی کیسینجر این است که طرفین متخاصم بدان رو وارد مذاکره نمیشوند که مایلند، بل برای آن که اجبار دارند. تهدید به اِعمال قدرت و زوری که طرف متخاصم باور کند، پایه و اساس تحلیل روابط بینالملل از دید اوست. پس ما به تناقض میرسیم. اگر اعراب بگذارند آمریکا اتحاد و یکپارچگی ایجاد شدهئی را که جنگ اکتبر را امکانپذیر ساخت درهم شکند، توانائی خود رادر حرکت به سوی صلح نیز از دست خواهند داد.
تهدید به اِعمال قدرت و زوری که طرف متخاصم باور کند، مفهومش داشتن ارتش ها واسلحه ی مدرن و پیشرفته است. برای ایجاد یک ارتش مدرن فقط نمیتوان چندین دسته هواپیما از یک کشور، و چندین گردان تانک از کشور دیگر خریداری کرد. ماشین جنگی مدرن، یک سیستم هماهنگ است. باید آن را به صورت یک سیستم کامل در اختیار داشت، و به همان صورت به کار برد. وسائل و ابزار فرعی را از هر کشوری می توان به دست آورد. اما قلب و هسته ی مرکزی یک سیستم تهاجمی یا تدافعی را، در نهایت تأسف، فقط می توان از یکی از ابرقدرتها گرفت. از ین رو برای هرگونه مقاصد عملس یا سیاسی، تنها یک ابرقدرت می تواند آنچه را که مورد نیاز اعراب است در اختیار بگذارد.
پس مبینیم که اگر کشورهای دیگر منطقه خود را با استراتژی آمریکا هماهنگ سازند، موقعیت اعراب به خطر خواهد افتاد. و اگر اعراب منطق آمریکا را بپذیرند، توانایی خود رابرای پیکار و مذاکره ی صلح از دست خواهند داد.
با وصف این، نبرد واقعی خاور میانه تازه دارد آغاز می شود. این اعتقاد من است. و فکر می کنم سیاست اسرائیل هم نشان می دهد که آنها نیز چنین اعتقادی دارند. پس از جنگ ۱۹۴۸، اسرائیل گفت که تقسیم فلسطین را خواهد پذیرفت ـ اما در عوض خواستار ترک مخاصمه شد. پس از جنگ ۱۹۵۶، اسرائیل بازهم خواستار ترک مخاصمه شدـ و این بار تهدید کرد که بدون ترک مخاصمه از سینا یا غزه تکان نخواهد خورد. اما موازنه قوا وارده ی اعراب به جنگیدن و ادامه ی پیکار، اسرائیل را وادار کرد که حرف خود را پس بگیرد. پس از جنگ ۱۹۶۷ چه اتفاق افتاد؟ یک بار دیگر، اسرائیلی ها خواستار ترک مخاصمه شدند. و این بار پیشنهاد کردند که حاضرند قسمت اعظم سینا را پس بدهند. اما جولان را نه. اورشلیم را نه. به زمان حال بیائیم. پس از جنگ اکتبر طرح دیگری ارائه شد، که البته واشینگتن پیشنهاد داده بود اما طرَاح اصلی آن اسرائیلی ها بودند. این بار