قدیمی‌ترین شعر برای کودکان

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ ژانویهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۲۰:۴۴ توسط Roya (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۱۵

سیمای کودکان در ادب رسمی ایران، یعنی آنچه در دیوان‌ها و تذکره‌ها و تواریخ مسطور است، مثل زندگی و شرح احوال بسیاری ار بزرگان ادب، سیمائی محو و ناپیدا است. کودکان، هم‌چون پدران و مادران، در آثار فراوان و گونه‌گون شاعران ما حضوری غیرمستقیم دارند. گوئی سخن گفتن از آنان دون‌شأن شاعری‌ست؛

سخن از کودکان هست، امّا نه آشکار و روشن، بلکه در جامه‌های کوتاه و بلند و همواره بی‌خریدار پندها و بندها، این که این مباش و آن باش، یا در بانگ پرید در گلوی زاری‌ها و سوگنامه‌ها و مرثیه‌ها. یعنی به‌یاد فرزند بودن، آن دم که زنده نیست؛

صبحگاهی سر خوناب جگر بگشائید

ژاله صبحدم ار نرگس تر بگشائید...

نازنینانِ منا؛ مُرد چراغ دل من

همچو شمع از مژه، خونابِ جگر بگشائید

خبر مرگِ جگر گوشه من گوش کنید

شد جگر، چشمه خون، چشم عِبَر بگشائید

بلبل نغمه‌گر، از باغِ طرب شد به‌سفر

گوش بر نوحه زاغان به‌حضر بگشائید... [۱]


گذشته از آثاری که از بد حادثه بر جا نمانده است با تاکنون از محبس نسخه‌های خطی راهی به‌بیرون نجسته است، در آثاری که از بیشمار شاعران سرزمین‌مان در دست داریم کم‌تر خطاب روشن و مستقیمی به‌کودک، این کوچک‌تریم فرد خانواده، به‌چشم می‌خورد. به‌ندرت شاعری - گرچه ناشناخته چون «سراج قمری» در اواخر قرن ششم - چنین نمونه پاک و روشنی را در ستایش فرزندش در دیوان خود به ثبت رسانده است:

خاصه که ز دهر پیر خودرای

وز گردش چرخ حادثه‌زای

دارم پسری به‌کام و ناکام

چون ذکر جمیل تو «حسن» نام.

پسته دهن و نبات پاره

همچون خرماست شیرخواره،

یک ساعت اگر رخش نبینم

پیشانی فرخش نبینم،

بیمست که جان من برآید

عیش من و لهو من سرآید ...[۲]