قبیلهها، قدرتهای خارجی و کودتا در افغانستان
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
معصومه طرفه
نگاهی کوتاه بهتاریخ افغانستان، پیش از پرداختن بهشرایط فعلی این کشور، زمینه تاریخی اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کنونی را روشنتر می کند. فهرست مهمترین عواملی که شرایط امروز افغانستان را پدید آورده است میتواند چنین باشد:
۱- قدرت و نفوذ اقوام قدیمی بزرگ و حدود دخالتشان در دستگاههای سیاسی و قضائی از زمان قدیم.
۲- چگونگی گسترش نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان.
۳- چگونگی رشد احزاب چپ و نقش ترهکی، حفیظالله امین و کارمل
موقعیت و پیشینهٔ برخورد اقوام با دولت مرکزی
براساس آمار سال ۱۹۷۵، افغانستان حدود ۱۶/۵ میلیون نفر جمعیت دارد. ۸۰ درصد مردم این کشور مسلمانان سنی حنفیاند (مانند پاکستان) و بیست درصد دیگر مسلمانان شیعهاند. از لحاظ تاریخی مسلمانان شیعه همیشه در اقلّیت بودهاند. حدود بیست گروه قوی مشخص در این کشور زندگی میکنند که سه منطقهٔ مهم آن را زیر نفوذ دارند. بزرگترین گروه پشتونها هستند که حدود ۸ میلیون نفرند و از قدیم در جنوب و شرق بهسر میبردهاند. پشتونها فوقالعاده سازمان یافتهاند و افغانستان را از اواسط قرن هیجدهم، یعنی از همان اوان تشکیل دولت افغان، زیر کنترل داشتهاند. پشتونستان ناحیهئی است در کنار مرز پاکستان و از این روشنفکران این قوم با پاکستان روابط نزدیکی داشته و مذهب آنها نیز یکی است. گروه بزرگ دیگر، تاژیکها (تاجیکها) که سی درصد جمعیتند و بهزبان فارسی سخن میگویند. اینها از قرون سیزدهم زیر نفوذ خارجی بودهاند و سازماندهی قومی ندارند. گروههای دیگر، بلوچها، حدود ۱۰۰ هزار نفر، اویماقها[۱]، ۸۰۰ هزار نفر که مخلوطی از ترک و ایرانیاند، اوزبکها، ترکمنها و قزلباشها و نیز جامعهٔ کوچکتر بازرگانان متشکل از یهودیان و شیخها که در شهرهای اصلی مستقرند. یک میلیون نفر دیگر، فارسی زبانان مغول تبارند. در کوههای شرق کابل نیز نرستانیها هستند که بهقولی بقایای سپاهیان اسکندرند.
۱- قدرت و نفوذ اقوام قدیمی و حدود دخالتشان در دستگاههای سیاسی و قضائی
۲- چگونگی گسترش نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان
از آنجا که افغانستان نیز مانند ایران گذرگاه اقوام بسیاری بوده، همواره هدف حمله و تسخیر نیروهای خانواده بوده است. فقط در قرن نوزدهم بود که یک دولت مشخص «افغانی» بهوجود آمد. این کار بهدست قبایل پشتون و یا رهبری احمد خان انجام گرفت. احمدخان در دههٔ ۱۷۴۰ اشغالگران ایرانی را شکست داد و خود را امیر افغانها اعلام کرد، شمال و غرب افغانستان را زیر فرمانروائی پشتون شرقی قرار داد و قدرت رهبران قبایل پاخانها را با اعطای زمین بهآنها بیشتر و بیشتر کرد. احمد خان بهتاجیکها نیز زمین داد و در عوض از آنها خواستار حمایت نظامی شد و بهاین ترتیب چنان قدرتی بهقبایل و خانها داد که آنها توانستند ۲۳۰ سال حکمرانی کنند.
در قرن نوزدهم میلادی، افغانستان صحنهٔ مبارزهٔ روسیه و انگلستان بود. انگلستان که پیشرفت روسیه را در افغانستان برای هند خطرناک میدید در صدد تأسیس یک خط دفاعی در ماوراء رود سند برآمد. در سال ۱۸۳۹ انگلیسها بهعنوان حمایت از شجاعالملک سدوزائی بهافغانستان تاختند و قندهار و کابل را تسخیر کردند. امّا بهسبب مخالفت قبائل محلی و بهخصوص پشتونها مجبور بهبازگشت شدند و در راه بازگشت بههند قبایل پشتون بر آنها تاختند و از تمام لشکر (۴۵۰۰۰ نفر سربازان هندی و انگلیسی و ۱۲۰۰۰ نفر پشتیبانان آنها) تنها یک تناقضات جان سالم بهدر برد. نخستین جنگ افغانستان و انگلستان با روی کار آمدن محمدخان افغان که با انگلیسها سازش کرده بود، خاتمه یافت. سی و چند سال بعد، در سال ۱۸۷۹ انگلستان بهبهانهٔ رابطهٔ امیرعلی با روسیه، یکبار دیگر بهافغانستان تاخت. این بار نیز با مقاومت شدید پشتونها روبرو شد. پس از امضای پیمان گندمک، قرار شد قندهار، جلالآباد و نواحی نزدیک گردنهٔ بولان و گردنهٔ خیبر زیر نظارت بریتانیا باشد. در مقابل، امیر محمد یعقوب خان در سال ۶۰ هزار لیره انگلیسی دریافت میکرد. انگلیسها چون از تنفّر افغانها بهیعقوب خان مطلع بودند او را اخراج کردند و امیر عبدالرحمان را بهجای او برگزیدند.
عبدالرحمان خان از این نظر مناسب بود که هم بهانگلستان و هم بهروسیه دشمنی میورزید و بنابراین سوءظنی متوجهش نبود و ضمناً با روسیه هم توافق نمیکرد. پس از مرگ او در سال ۱۹۰۱ پسرش حبیبالله خان افغان بهسلطنت رسید و کمی بعد بین روسیه و انگلستان توافق شد که نیروی نظامی هیچ یک از دو دولت در افغانستان دخالت نکند.
در بیست سال دورهٔ حکومت حبیبالله و بهسبب ارتباطش با انگلستان و پولی که از آن کشور میگرفت، احساسات ناسیونالیستی در افغانستان تشدید شد. بعد از مرگ حبیبالله خان، سومین پسرش، امانالله خانکه رهبر جنبش «افغان جوان» بود قدرت را بهدست گرفت و از آنجا که میدانست پس از انقلاب اکتبر شوروی، خطری از جانب آن کشور، شمال افغانستان را تهدید نمیکند، و انگلستان نیز در اثیر جنگ جهانی اول بهشدت تضعیف شده است، نقشهٔ حمله بهدیورند[۲] را کشید. اگر چه این حمله از نظر نظامی موفقیتآمیز نبود، اما از نظر سیاسی بسیار مثبت بود. زیرا در اوت ۱۹۱۹ انگلستان تضعیف شده مجبور بهامضای پیمان روال هندی شد که بر اساس آن استقلال و تمامیت ارضی افغانستان را بهرسمیت میشناخت. امانالله که خیالش از جانب انگلستان راحت شده بود، بهشوروی روی آورد و در اینجا حکومت انقلابی لنین را در برابر داشت که از مبارزات استقلالطلبانهٔ او در نامهئی ستایش کرده بود. چرا که در این موقع امانالله و لنین هر دو با انگلستان بهعنوان دشمن مشترک و شکست خود روبرو بودند. امانالله سپس کوشید دست بهیک رشته اصلاحات در امور سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بزند. مثلاً میخواست قدرت پارلمان را بیشتر کند و کنترل مالیات و غیره را از دست اقوام و زمینداران بزرگ بیرون آورده و خود در دست بگیرد، از سوی دیگر آداب و رسوم اسلامی از قبیل استفاده از چادر برای زنان را از بین ببرد. اما واضح بود که بامخالفت شدید زمینداران و سران اقوام روبهرو شود. امانالله پس از شش ماه مجبور بهکنارهگیری شد چرا که ارتش او از عهدهٔ مقابله با اقوام افغانی برنیامد. امانالله بهایتالیا گریخت و در آن کشور ماندگار شد. بزرگترین اشتباه امانالله لغو سیستم مالیاتی سنتی اقوام بود. زیرا با این کار حمایت آنها را از دست داد و با خانهای بزرگ محلی در افتاد.
پس از اون محمد نادر در سال ۱۹۲۹ روی کار آمد و کوشید اتحاد با خانها را تجدید کند و برای این کار مجبور شد تمام اصلاحات امانالله را لغو کند تا خانها را راضی نگه دارد. قوانینی که در زمان حکومت او تصویب شد تا کودتای ۱۹۷۸ دوام یافت. قانون اساسی، بهپارلمان قدرت چندانی نمیداد و در عوض تمام قدرت سیاسی در دست خاندان سلطنتی خاندان مصاحبان، میماند. اما قدرت حمایتکنندهٔ واقعی در دست مجلسی متشکل از ۱۰۰۰ نفر سران اقوام بود. این مجلس قانوناً قدرت داشت همهٔ تغییراتی را که لازم میداند در سیستم مالیاتی بدهد. و این کار بهسران اقوام امکان میداد که هرگونه مایلند اقتصاد مملکت را اداره کنند. محمد نادرشاه کوشید قدرت ارتش را بیشتر کند و تعداد سربازان را به۱۲۰۰۰ نفر برساند. برای لغو اصلاحات امانالله در وضع زنان، کلیهٔ مؤسساتی را که او برای تحصیل زنان تأسیس کرده بود بست و استفاده از چادر را دوباره اجباری کرد. نادرشاه برای راضی نگه داشتن خانها نه تنها وفاداری خود را نسبت بهقوانین اسلامی اعلام کرد، بلکه حق کنترل امور حقوقی و قضائی را نیز در اختیار ملاها گذاشت. براساس قانون اساسی، سُنی حنفی مذهب رسمی کشور شد و رژیم نادرشاه با این کار توانست مالکان و ملاها را خرسند نگاه دارد. نادرشاه در سال ۱۹۳۳ بهدست یکی از طرفداران امانالله بهقتل رسید و پسر جوان او بهنام ظاهر، پادشاه شد. در حالی که قدرت اصلی در دست همان ارکان پیشین باقی ماند و خانها و فئودالهای بزرگ، افغانستان را زیر کنترل خود در آوردند. بر اساس قانون اساسی ۱۹۳۱، پشتو زبان رسمی کشور شد و آکادمی مخصوص تدریس آن تأسیس شد که بهترویج پشتوی اصیل خالی از لغات فارسی پرداخت.
در اثر افزایش میزان تجارت با دنیای سرمایهداری در دههٔ ۱۹۳۰، بورژوازی تجارتی در افغانستان رشد کرد. پایهٔ این بورژوازی بیشتر در تاجیکها و شیخهای شهرنشین بود. البته این گسترش میزان تجارت باید الزاماً پشتونها را در نظر میگرفت چرا که آنها بسیاری از مرزهای افغانستان را در کنترل داشتند و برای عبور از این مرزها، خانها پشتون از تجار - و نیز قاچاقچیها - مالیات میگرفتند.
در سال ۱۹۵۰ دولت افغانستان، تنها دولتی بود که با ورود پاکستان بهسازمان ملل مخالفت کرد و بر سر این موضووع درمرز دو کشور، در پشتونستان جنگی در گرفت که سبب شد پاکستان عبور از مرزها را ممنوع کرد. با بسته شدن مرزها، تجار افغانی که چارهئی نداشتند بهسوی شوروی روی آوردند تا شاید بتوانند از مرزهای شوروی برای خروج کالاهای خود استفاده کنند. در همان سال افغانستان و شوروی قرارداد تجارتی جدیدی امضاء کردند که بر اساس آن شوروی قول داد یک راه عبور مرزی دیگر برای افغانستان پیدا کند و آنها مجبور بهاستفاده از مرز پاکستان که تحت کنترل پشتونها بود نباشند. در دورهٔ ۵ سالهٔ بعد، تجارت بینالمللی بین این دو کشور ۵۰ درصد افزایش یافت و شوروی یک پنجم صادرات افغانستان را بهخود اختصاص داد. در سال ۱۹۶۱، ۵۵ درصد صادرات افغانستان از راه شوروی انجام میشد. بنابراین اتحاد جدیدی بین این دو کشور بهوجود آمد که بارها قویتر و پایدارتر از اتحاد بین لنین و امانالله بود.
با گرایش پاکستان بهسوی آمریکا و امضای پیمان بغداد، اتحاد دولت شوروی و افغانستان محکمتر شد. دورهٔ نخستوزیری داودخان، (۶۳-۱۹۵۳) نیز بیشتر صرف حل مسألهٔ پشتونها شد. در سال ۱۹۵۵ یک رشته قراردادهای جدید بین این دو کشور بهامضاء رسید که شوروی وامی معادل ۳/۵ میلیون دلار در اختیار افغانستان بگذارد. در اختلافات بین پاکستان و افغانستان (یا در واقع بین پشتونها و دولت افغانستان) یک بار دیگر اتحاد بین شوروی و افغانستان محکمتر شد. خروشچف بهکابل رفت و این بار وام جدیدی معادل ۱۰۰ میلیون دلار برای طرح کشاورزی و صنعتی در اختیار افغانستان گذاشته شد.
در سال ۱۹۵۶، پاکستان یک بار دیگر از موضع پشتونها دفاع کرد و بهپیمان بغداد پیوست. در این زمان برخی از اعضای دولت افغان کوشیدند از آمریکا کمک نظامی مشابهی دریافت کنند. آمریکا این کمک را مشروط بهپیوستن افغانستان بهپیمان بغداد کرد. افغانها میخواستند حمایت آمریکا در صورت حملهٔ شوروی تضمین شود. اما آمریکا با این کار نیز موافقت نکرد و بنابراین دولت افغانستان، باز بهسوی شوروی رفت. در اوت ۱۹۵۶ قرارداد دیگری با شوروی بهامضاء رسید که بر اساس آن افغانستان معادل ۲۵ میلیون دلار مهمات از شوروی دریافت کرد.
میان سال ۶۳-۱۹۶۰ جدیترین بحران بر سر پشتونستان بهوجود آمد و مرزها بار دیگر بسته شد. شوروی در این موقع با استفاده از هواپیما و صادرات انگور افغانستان را از کابل خارج کرد. شاه مخلوع و جان کندی با ساختن راه دیگری که از ایران بگذرد موافقت نمیکردند. داود خان که فرماندهٔ کل قوا هم بود بهسبب پافشاریش بر این مسأله در سال ۱۹۶۳ از کار برکنار شد. محمد یوسف بهجای او بهنخستوزیری رسید. ایوبخان، رئیس جمهوری پاکستان نیز بههیچوجه حاضر بهتوافق در این باره نشد. در واقع پاکستان، شاه مخلوع و آمریکا همگی از پشتونها که زمینداران و فئودالهای قدرتمند بودند، در مقابل دولت افغانستان حمایت کردند و در نتیجه دولت افغانستان بیش از پیش بهشوروی روی آورد.
در اوایل دههٔ ۱۹۷۰، ارتش افغانستان متشکل از ۸۴۰۰۰ نفر بود و تانکهای ت-۳۴ و ت-۵۴ شوروی را داشت. نیروی هوائی ۱۲۰ هواپیمای جنگی از نوع ایلیوشین، جنگندههای میگ و یاک، هواپیماهای آنتونوف، و تقریباً همهٔ جنگافزارهای ارتش افغانستان از شوروی آمده بود.
آنچه میتوان از این بخش نتیجهگیری کرد این است که خانها و فئودالهای بزرگ همواره کوشیدهاند قدرت خود را تحکیم بخشند و از آنجا که قسمت اعظم مرزهای جنوب و شرق افغانستان را در اختیار دارند خواهان کنترل شدید قوانین مالیاتیاند. مخالفتهای آنان با دولت افغانستان معمولاً تحت لوای اسلام و قوانین اسلامی و همراه احساسات ناسیونالیستی بوده است. هرگاه دولتهای خارجی کوشیدهاند با نفوذ خود این قدرت را از آنها بگیرند، با مقابلهٔ سرسختانهٔ پشتونها مواجه شدهاند و شکست خوردهاند. دولت با پادشاهان افغانستان برای حفظ قدرت خود یا با خانها سازش کردهاند یا مجبور بهاستفاده از پشتیبانی شوروی شدهاند. احزاب قوی چپ نیز، همان طور که در بخش بعدی خواهیم دید، از شوروی الهام گرفتهاند. از سوی دیگر واضح است که شوروی کوشیده نه تنها از راه دولتهای حاکم بلکه از طریق این احزاب بر نفوذ خود بیفزاید تا در مقابل پشتونها قدرتی قابلتوجه تدارک ببیند. که نتایج آن را در دو سال گذشته مشاهده کردهایم و در قسمت آخر این مقاله بهآن خواهیم پرداخت.
۳- رشد گروههای چپ
تا آنجا که اطلاعات گردآمده نشان میدهد، در نخستین سالهای کمینترن حزبی بهنام حزب کمونیست در افغانستان تشکیل نشد. در حالی که در تمام کشورهای همسایه و نزدیک بهشوروی مثل ترکیه، ایران و چین و کره - در سالهای بعد از ۱۹۱۷ مخلوطی از پناهندگان، دانشجویان و زندانیان دوران جنگ و کارگران مهاجر احزابی با الهام از انقلاب شوروی تشکیل دادند. جنبش کمونیستی افغانستان در اواخر دهٔ ۱۹۴۰ قوام گرفت که از سوئی از شوروی الهام میگرفت و از سوی دیگر از جنبش دموکراتیک سالهای ۵۲-۱۹۴۹. نفوذ خارجی بیشتر از سوی حزب کمونیست هند بود. کادرهای اصلی آن روشنفکران و افسران ارتش بودند که همگی با دیدگاههای روسها آشنا شده بودندو از کمکهائی که شوروی بهافغانستان کرده بود رضایت داشتند. با رشد تحصیلات عالی در کابل، شمار روشنفکران انقلابی افزایش یافت. رشد فرهنگی باعث شد که نویسندگان و شعرا بتوانند در آثارشان دست بهانتقاد از شرایط موجود بزنند. در میان این افراد دو چهرهٔ حزب دموکراتیک خلق افغانستان از ابتدا جلب توجه کرد: یکی ترهکی و دیگری کارمل. ترهکی در یک خانوادهٔ فقیر چوپانی بهدنیا آمده و آگاهی سیاسیاش را در میان کارگران بندر بمبئی که از جمله اعضای مبارز حزب کمونیست هند بودند پیدا کرد. کارمل، فرزند یک افسر ارشد ارتش بود. او در دورهٔ زالمائیان یک رهبر دانشجوئی بود.
نخستین کنگرهٔ حزب دموکراتیک خلق افغانستان در ژانویهٔ ۱۹۶۵ در کابل تشخیص شد. برنامهٔ کمونیستی ارتدکس آن با نظریات خروشف و برژنف هماهنگی داشت. در این برنامه آمده بود که در افغانستان مالکین بزرگ، تجار ثروتمند، کمپرادورها و بورکراتها در اتحاد یا انحصارات خارجی حکمرانی میکنند. شعار آن، اتحاد کارگران و دهقانان، روشنفکران مترقی، پیشهوران، خرده مالکین شهری و روستائی ملی در یک جبهه، و اتحاد طبقهٔ کارگر افغانستان در مبارزه با اختلافات قومی و مذهبی بود و خواستار تحصیل برای همهٔ مردم بهزبان مادریشان و رشد زبانها و فرهنگهای محلی کشور میشد. از جمله خواست اجتماعی این برنامه میتوان بهضمانت حق کار، حقوق مساوی برای زنان، و ممنوعیت کار کشیدن از کودکان و ۴۲ ساعت کار در هفته با پرداخت حقوق در دوران بیماری، و بارداری زنان اشاره کرد. در سیاست بینالمللی خواست این برنامه پایان دادن بهنفوذ امپریالیسم در افغانستان و پشتیبانی از سیاست همزیستی مسالمتآمیز بود.
نخستین کنگره حزب، یک کمیتهٔ مرکزی ۹ نفری بهریاست نورمحمد ترهکی را برگزید. این کنگره در سال ۱۹۶۶ که قانون مطبوعات تصویب شد بهانتشار روزنامه خلق پرداخت که ترهکی مدیر آن بود. روزنامهٔ خلق، ارگان حزب دموکراتیک خلق افغانستان، اصول انقلاب اکتبر را همواره گوشزد میکرد و خواستار اصلاحات ارضی و نقش تعیین کنندهئی برای پخش ملی بود. و دقیقاً بهدلیل این خواستهای مترقی بود که حکومت افغانستان انتشار آن را ممنوع اعلام کرد، با این ادعا که این برنامه «غیر اسلامی» است. توقیف این روزنامه همزمان با دورهٔ «دموکراسی نوین» چیزی جز حرف نیست. در این دوره در واقع هیچ تغییر بنیادی در شرایط رخ نداد. پس از اعلام ممنوعیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان، اعضای کمیتهٔ آن قدرت خود را از دست داده بودند، از امکاناتشان برای مبارزه با نخستوزیر وقت، محمد یوسف، استفاده کردند. تظاهرات بسیاری از طرف مردم کابل و دانشجویان علیه محمّد یوسف برپا شد و او را وادار بهکنارهگیری کرد.
احزاب خلق و پرچم در حزب دموکراتیک خلق افغانستان باقی ماندند و یک حزب مارکسیست لنینیست دیگر بهنام ستم ملی از آنها انشعاب کرد. خلق و پرچم نیز در سال ۱۹۶۷ از هم جدا شدند. ترهکی در این زمان مخالف انتشار روزنامه بهطور زیرزمینی بود، اما کارمل که یکی دیگر از اعضای حساس بهاین حزب بود بهشدت در این کار اصرار داشت و بهانتشار هفتهنامهٔ پرچم پرداخت. با این که محتوای پرچم با محتوای روزنامهٔ خلق شباهت زیادی دشات، اما در یکی دو مورد مواضعی متفاوت از آن گرفت. یکی در مورد ماهیت نیروهای انقلابی درون افغانستان: خلق اعتقاد بهساختن یک حزب طبقهٔ کارگر با نظم کاملاً لنینیستی داشت و حال آن که پرچم میخواست یک جبههٔ دموکراتیک ملی تدارک ببیند تا نخستین مرحلهٔ انقلاب را پشت سر بگذارد. موضوع دوم مورد اختلاف، پشتونستان بود. مسألهٔ دیگر مورد اختلاف این دو کار درون ارتش بود. حزب پرچم اعتقاد داشت باید در داخل ارتش کار کرد، اما حزب خلق نمیخواست چنین کند زیر معتقد بود چنین اتحادی مخالف اصول لنینیستی کار حزبی است. حزب پرچم شروع بهکار داخل ارتش کرد.
بسیاری از افسران ارتش از رژیم محمدظاهر شاه ناراضی بودند و با تسلط بیش از اندازهٔ پشتونها بر اوضاع مخالفت میکردند. از طرف دیگر، داود خان که در سال ۱۹۶۳ بهسبب اختلافش با پشتونها از فرماندهی کل قوا برکنار شده بود، با حزب پرچم دست بهیکی کرد. شرایط اقتصادی فوقالعاده بحرانی نیز برای کودتا زمینهئی مساعد فراهم کرده بود. داود خان با کمک افسران ناراضی ارتش و حزب پرچم در ۱۸ ژوئیه ۱۹۷۳ کودتائی ترتیب داد و قدرت را بهدست گرفت. تصور غالب در آن زمان چنین بود که کودتای داود خان از سوی شوروی طرحریزی شده، اما او بهزودی ثابت کرد که مستقل است. داود خان بهخصوص دقت کرد تا روحیهٔ ناسیونالیستی را تقویت کند و در همان حال کمکهای اقتصادی متعادلی از شرق و غرب بگیرد. او قانون اساسی جدیدی را بهتصویب رساند که بر اساس آن قرار بود «استقرار دموکراسی بر پایهٔ عدالت اجتماعی و منافع مردم، محترم شمردن آزادی و حیثیتی بشر و برای از بین بردن تمام اشکال شکنجه و تبعیض» باشد. اما در عمل، «دموکراسی» او بهزودی محدودیتهایش را نشان داد. با این قانون اساسی، داودخان، رئیس جمهور افغانستان شد و در مجلس شورای ملی او تنها اعضای حزب خودش، حزب انقلاب ملی، حضور داشتند. یا این که داود، جمهوریخواه بود، اما نه تنها در تقلیل قدرت خانوادهٔ مصاحبان کوچکترین اقدامی نکرد، بلکه اعضای خانوادهٔ خود را نیز در سمتهای حساس دولتی گذاشت. دو روزنامهٔ اصلی کشور نیز بهدست خانوادهٔ او اداره میشد. رژیم داود روزبهروز بیشتر بهراست میرفت تا جائی که حکومت او تمام فعالیتهای سیاسی را ممنوع کرد و مرز بلوچستان را که چریکها از آن استفاده میکردند بست.
حزب پرچم هم که از ابتدای بهقدرت رسیدن داود دریافته بود که او بههیچ روی مایل بهبرقراری یک نظام دموکراتیک نیست، دست از حمایت او برداشت و با پند گرفتن از تجربیات گذشته و پس از آن بسیاری کادرهایش را از دست داده بود دوباره بهسوی حزب خلق رفت. حزب خلق نیز که از جریانات ۱۹۷۳ نتیجه گرفته بود که نفوذ در کادرهای ارتش میتواند مثبت باشد، از این پیشنهاد اتحاد استقبال کرد. مواضع این دو حزب اکنون بهمراتب نزدیکتر شده بود و زمینهٔ همکاری وجود داشت. پس از دو سال بحث و مذاکره سرانجام تشکیلات جدیدی زیر کنترل حفیظالله امین که غیرنظامی بود، بهوجود آمد.
شرایط بحرانی اجتماعی و سیاسی، داود را وادار بهمذاکره با پاکستان و ایران کرد. ساواک، با نفوذ در ارتش افغانستان، افسران طرفدار شوروی را زیر نظر گرفت. شمار مشاوران شوروی از ۱۰۰۰ نفر در سال ۱۹۷۲ به۲۰۰ نفر در ۱۹۷۶ کاهش یافت. داود زیر فشار شاه مخلوع ایران موافقت کرد که پیمان هیرمند را لغو کند و آشکارا با طرح بازار مشترک آسیا موافقت کرد. با ترغیب شاه، او با والی خان و ضیاء الحق بهموافقت رسید و قرار شد والی خان و عدهئی از مخالفان بلوچ از زندان آزاد شوند و در مقابل داود خان بلوچستان و پشتونستان را آزاد بگذارد. داود بهخصوص موافقت کرد که تمام زندانیهای بلوچ و پشتون را بهپاکستان برگرداند. این توافق، با مخالفت بخشهائی از جنبش بلوچ و پشتون روبرو بود.
پس مخالفت بلوچها و پشتونها از سوئی، و مخالفت افسران طرفدار شوروی از سوی دیگر، مخالفت حزب دموکراتیک خلق افغانستان و مخالفت بسیار از مردم که از اختناق رنج میکشیدند سبب شد که در آوریل ۱۹۷۸ جرقهٔ اصلی آنچه را میتوان کودتای نورمحمد ترهکی نامید، زده شود: پلیس، میراکبر خیبر را که یک استاد دانشگاه و سردبیر روزنامهٔ پرچم و طرفدار شوروی بود کشت. دلیل اصلی این قتل هنوز هم روشن نشده است. اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان تصور کردند که این آغازی است برای سرکوب تمام رهبران چپ. وقتی خبر مرگ خیبر در کشور پخش شد، ۱۵ هزار نفر دانشجویان و طرفدارنش در مراسم تشییع جنازهٔ او شرکت کردند. این مراسم بهرهبری ترهکی بود و بهیک تظاهرات عظیم تودهئیی در مقابل سفارت آمریکا تبدیل شد. شعارها علیه ساواک و سیاستمداران بود. داود خان در ۲۶ آوریل دستور دستگیری ترهکی، کارمل و پنج تن دیگر از اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان را داد و کوشید کادرهای نظامی این حزب را نیز دستگیر کند. اما دو نفر از آنها موفق بهفرار شدند که یکی از آنها عبدالقدیر بود.
مسئول امور نظامی حزب، حفیظالله امین، در ۲۶ آوریل دستگیر شد. اما او قبلاً دستورات لازم را بهاعضای حزب داده بود. صبح روز بعد حملهٔ این حزب آغاز شد. مردم همگی در پارک مرکزی اجتماع کردند و علیه دستگیری اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان تظاهرات کردند. عبدالقدیر دستور حمله بهکاخ داود را داد و سردار نُعیم، و نورستانی (وزیر کشور) کشته شدند. در ساعت ۵ بعدازظهر ۵ عضو دستگیر شدهٔ حزب آزاد شدند و کنترل اوضاع را در دست گرفتند. در ساعت ۷/۳۰ شب نخستین اعلامیهٔ حزب از رادیو پخش شد و افسران این حزب تمام نقاط کشور را زیر کنترل درآوردند.
میزان دخالت و کمک شوروی در این کودتا هنوز روشن نشده است. اما دست کم این فرض میتواند مطرح باشد که شوروی از برنامهٔ کودتا آگاهی داشت و با آن موافقت کرده بود. شوروی نخستین کشوری بود که با استفاده از موقعیت، پیشنهاد کمک داد. و از «انقلاب افغانستان بهرهبری نور محمد ترهکی» دفاع کرد. روابط ترهکی و شوروی رضایتبخش بود. شمار مشاوران روسی در افغانستان پیوسته افزایش مییافت. تا اواخر ۱۹۷۸ دست کم یک مشاور روسی در هر وزارتخانه حضور داشت. بعضی از مغازهها در کابل اسم مغازهٔ خود را هم بهزبان محلی مینوشتند و هم بهزبان روسی. در آغاز بسیاری از مردم با رژیم ترهکی موافق بودند اما حدود یکماه بعد شورش در گوشه و کنار کشور آغاز شد. ترهکی در برابر کمونیستهائی که عضو حزب او نبودند، خشونت نشان داد و بسیاری آزادیهای مدنی را محدود کرد. حق اجتماع بیش از سه نفر وجود نداشت. در شهریور ۱۳۵۷ سازمان عفو بینالمللی اعلام کرد که ۱۲ هزار نفر در افغانستان ناپدید شدهاند. روابط ترهکی با شوروی مورد مخالفت شدید مذهبیون، سران اقوام و همچنین برخی از اعضای حزب از جمله حفیظالله امین بود. اطلاعات متناقضی از چگونگی قتل ترهکی با شوروی و روی کار آمدن حفیظالله امین انتشار یافته، اما بسیاری گزارشها حاکی از این است که حفیظالله امین که از نفوذ شوروی نگران بود، کوشید با پشتونها و پاکستانیها و از سوی دیگر با عربستان وارد مذاکره شود. مسکو از این کار خبردار شده بود و در نهان دستور سرنگونی و قتل حفیظالله امین را بهترهکی داد. اما نقشه عملی نشد و بهجای آن، طرفداران امین، ترهکی را بهقتل رساندند. حفیظالله امین، قدرت را بهدست گرفت. شوروی در نخستین وهله چارهئی جز پشتیبانی از امین نداشت و دولت امین را «دولتی خلقی و در خدمت تودهها» خواند. اما، طرفداران امین حدود ۸۰ درصد کشور را در کنترل خود درآورده بودند و مشاوران روسی یکی پس از دیگری کشته میشدند. اگر این بازی ادامه پیدا میکرد شوروی بازنده میشد. بنابراین شوروی ناچار بود یا حکومت افغانستان را زیر کنترل خود در آورد یا از افغانستان خارج شود و پیامدهای سیاسی این باخت را بپذیرد. بنابراین کارمل را که در چکسلواکی بود فراخواند و چندین لشکر را در مرز افغانستان مستقر کرد. در ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹ کودتائی بهرهبری ببرک کارمل انجام شد که از نظر نظامی موفقیتآمیز بود، اما از نظر سیاسی و اجتماعی تغییری در اوضاع نداد. بهاین ترتیب شوروی این بار با اشغال نظامی نفوذ خود را کاملاً مستحکم کرد. برژنف در مصاحبهئی با روزنامهٔ مردم گفت: «در این باره باید توضیح داد که مداخله در امور افغانستان واقعاً انجام گرفته و برای انجام آن از سازمان والا و مورد احترامی نظیر سازمان ملل متحد استفاده شده است.»
از زمان کودتای کارمل، بهگزارش خبرگزاریهای غربی، ۸۵۰۰۰ سرباز روسی در افغانستان مستقر شدهاند. قسمت اعظم تجهیزات نظامی در مرز ایران و افغانستان است. لشگر ۶۶ موتوری شوروی در نزدیکی مرز غربی این کشور یعنی در هرات سنگربندی کرده است و سایر واحدهای روسی نیز بهطور روزافزون بهاین قسمت میآیند. از زمان کودتای کارمل غالب گروههای سیاسی داخل افغانستان بهفکر چارهاندیشی و استراتژیهای جدید برای مبارزهاند. در حال حاضر بر پایهٔ گزارشهای رسیده، ۱۲ افسر شوروی در کابل بهسر میبرند و شوروی روز ۲۰ بهمن ۵۸ اعلام کرد که از تعداد سربازها و افسران شوروی در افغانستان کاسته خواهد شد که تا امروز چنین نشده است. بسیاری از سربازان افغانی که با قدرت گرفتن و حضور شوروی در افغانستان مخالفند، ارتش افغانستان را ترک گفته، بهدهات خویش بازگشتهاند. تعداد فدائیان ارتش از ۹۰ هزار به۵۵ هزار نفر کاهش یافته است. در داخل هیأت حاکمه جدید افغانستان نیز اختلافات فراوانی بهوجود آمده است. ۱۲ مورد قتل اعضای حکومت کارمل و یا خانوادههای آنها از ۲۷ دسامبر تا کنون گزارش شده و میان معاون نخستوزیر، اسدالله سروری و وزیر جنگ عبدالقدیر اختلافات زیادی بروز کرده است.
وقایع افغانستان سئوالات، مشکلات و برخوردهای گوناگونی در سطح بینالملل برانگیخته که بررسی آن بحث جداگانهئی میطلبد. در شمارههای بعد بهآن خواهیم پرداخت.
منابع:
^ اویماق بهمعنی قبیله و طایفه است و در عهد تاتارها عنوان هر یک از طوایف و قبایل بود. مثلاً در عهد سلطان ابوسعید بهادر، طوایف قرهنثار به۵۲ اویماق تقسیم میشدند. افراد یک اویماق با یکدیگر جز اشتراک در نام قبلیه هیچ نسبت دیگری نداشتند. در کتب عهد تیموریان بهبعد، لفظ اویماق بهمعنی طایفه و قبیله آمده است. (نقل از دائرةالمعارف مصاحب).