بچهٔ بااستعداد من

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره یک صفحه ۸۹
کتاب هفته شماره یک صفحه ۸۹
کتاب هفته شماره یک صفحه ۹۰
کتاب هفته شماره یک صفحه ۹۰
کتاب هفته شماره یک صفحه ۹۱
کتاب هفته شماره یک صفحه ۹۱
کتاب هفته شماره یک صفحه ۹۲
کتاب هفته شماره یک صفحه ۹۲
کتاب هفته شماره یک صفحه ۹۳
کتاب هفته شماره یک صفحه ۹۳
کتاب هفته شماره یک صفحه ۹۴
کتاب هفته شماره یک صفحه ۹۴
کتاب هفته شماره یک صفحه ۹۵
کتاب هفته شماره یک صفحه ۹۵
کتاب هفته شماره یک صفحه ۹۶
کتاب هفته شماره یک صفحه ۹۶

من استعداد عجیبی برای پیش بینی اکثر وقایع و پدیده ها دارم و از این استعداد در شگفتم. مثلا درست پنج ماه پس از ازدواج، پیش بینی کردم که صاحب اطفالی خواهم شد. اولین فرزندم پسری بود با چشمان آبی که تدریجا رنگ چشمش تیره تر، سپس سبز و بعد قهوه ای و بالاخره کاملا سیاه شد.

او، با هوسهای عجیب و غریبش، بچه وحشتناکی بود؛ مثلا از کندن موهای سیبیلم لذت زیادی می برد، و من در حالیکه بزحمت از فروچکیدن اشکهایم خودداری میکردم، با بردباری اجازه میدادم بکارش ادامه دهد، زیرا مادر زنم توضیح داده بود که من باید این درد را تحمل کنم، چون هر پدری از اینکه فرزندش موهای سیبیلش را بکند لذت توصیف ناپذیری میبرد. علاوه بر این، مادر زنم برای اینکه لذت بیشتری نصیب من سازد در حالیکه پشت سر هم تکرار میکرد: «بکش، بکش، بکش!»، فرزند ظالمم را بادامه کارش تشویق میکرد.

در واقع این هنوز اول کار بود و بطوری که میدانید، در مراحل نخست، بیشتر گرفتاریهای بچه بعهدهٔ مادر است. اما چند سالی گذشت و پسرم آنقدر بزرگ شد که تمام گرفتاریهای مربوط به تربیتش به عهدهٔ پدر یعنی بعهدهٔ بنده محول گشت.

وقتی میگویم «گرفتاری» گمان مبرید که خواسته‌ام صرفاً حرفی زده باشم، خود شما ملاحظه خواهید کرد که همهٔ آنها واقعاً گرفتاری بود.

تا زمانیکه پسرم با شجاعت سوارکاران ماهر از بالای پرچین مردم میپرید، بخود تسکین میدادم که او در آینده چون هانیبال (۱) از فراز جبال آلپ عبور خواهد کرد. تاموقعی که ازبالای سرم میپرید، او را به میلوشا وینویچ (۲) که از بالای سه اسب که بر پشت خود شمشیرهای مشتعل داشتند میپرید، تشبیه میکردم و تسکین مییافتم. تا وقتی تخم مرغهای همسایه ها را میدزدید، هنوز امیدوار بودم که وی در آینده مردی چون ناپلئون، فاتح کبیر خواهد شد.

اما بزودی بچنان کارهائی دست زد که دیگر جای امیدی برایم باقی نماند، زیرا نه در رشتهٔ سیاست و نه در زمینهٔ علوم و هنر می‌توانستم کسی را برای مقایسه بااو بیابم.

مثلا شیشه‌های پنجرهٔ‌ همسایه را شکست، خوب، این چیز مهمی نیست، چون غالب مردان بزرگ در زمان بچگی خود شیشه‌های همسایه‌ها را شکسته‌اند. اما او روزی بهترین پالتوی تابستانی‌ام را بدست گرفت، دامنش را برید و از آن پرچمی ساخت. سپس لشکر عظیمی در زیر این لوا گرد آورد و پس از محاصرهٔ خانه‌ام فرمان حمله را صادر کرد. لشکریان او بدون توجه به پنجره‌ها، باغچه و چیزهای دیگر، قلعه را فتح کردند و بااستفاده از حقوق حقهٔ فاتحان، خون ریزی واقعی براه انداختند، یعنی کلهٔ تمام جوجه‌ها را کندند.

بدیهی است که این واقعه مرا اولا بعنوان پدر طفل و ثانیاً مالک جوجه‌های مقتول دچار اندوه عمیقی ساخت.

عصبانیت وناراحتیم را باطلاع همسرم رسانیدم و پرواضح است که او نیز مغموم شد. شب هنگاه، همانطوریکه وظیفهٔ والیدن متأثر اس، شورائی جهت تبادل نظر تشکیل دادیم. زنم معتقد بود که فرزندمان بچهٔ با استعدادی است و اصلا به من رفته است. من با نظر زنم موافق بودم،‌منتهی عقیده‌ام بر این بود که فرزند با استعداد ما بیش از آنچه که لازم است استعداد خود را نمایان میسازد و با هدر دادن استعداد خویش، آتیهٔ مرد کبیری را تباه میکند.

البته نمیتوانم ادعا کنم که زیاد میل داشتم فرزندم در صف اشخایص نامفید و هرزهٔ صربستان قرار گیرد، اما ترسم از این بود که بمادا استعداد او از حد افزون گردد. من یقین داشتم که چنانچه او استعداد فوق‌العاده‌ای داشته باشد اولا هرگز بهوزارت نخواهد رسید و ثنانیا ممکن است دست به جعل رسیدههای مصادره چعل اوراق ماردکدار بزند و یا در نقش یک فرد مسوول عالما و عامدا به تنظیم جسباهای غیر واقعی بپردازد و به‌منظور بالا گشیدن قسمتی از مالیات دولتی به سدت‌اویزهای فریبدنه‌ای نتوسل گردد، یا گزارشهائی علیه دوستان و آشنایان خود بدهد و خلاصه درست آنچه را که مردان با استعداد صربستان انجام میدهند، انجام دهد. بدیهی است که با داشتن چنین استعدادی بلافاصله او را بشغفل بخشداری یا ریاست انجمن شهر یا مامور وصول مالیتها یا نامه‌رسانی یا لااقل صندوقداری یکی از ادارات مالی منصوب خوهند کرد. اما من از هیچکدام از این مشاغل خوشم نمیآید وبهمین علت مخالف این بودم که پسرم استعداد زیادی داشته باشد.

همانطوریکه هرگونه گرفتاری و مشغله، آرامش هر شخص و بخصوص آرامش پدر بچهٔ با استعداد را بر هم میزند، من نیز بخاطر گرفتاریها و نگرانیهی مربوط بآیندهٔ فرزندم لحطه‌ای ساوده نبودم. همسرم نیز مانند هر زن با وفائی کهمشکلات خود را با شوهرش در میان میگذارد، در گرافتاریهایم سهیم بود. اما فرزند ما که ضاهرا بطورقطع از فکر هانیبال،‌وینویچ، و یا ناپلئون شدن صرف نظر کرده بود، در یک روز بسیار زیبا، گربه‌ای در آب غرق کرد و من قطع دارم که نه هانیبال، نه وینویچ و نا ناپلئون هرگز گربه غرق نمی‌کردند.

فکر آتیهٔ فرزندمان مرا بر آن داشت تا برای مشورت با یکی از معروفترین دبیرانمان که عضو شورای فرهنگ، عضو دائمی تمام کمیسیونهای تجدید سازمان مدارس، موجود اکثر برنامه‌های مدارس، عضو افتخاری انجمن تربیت کودک و علاوه بر اینها مصنف آثار مشهور زیر: «مادر، مربی کودک»، «خانواده‌ٔ مربی کودک» (از این

پایان ص ۹۲
پاورقی ص ۹۱ 

۱. Hanibal (۱۸۳-۲۴۷ قبل از میلاد مسیح) سردار کاتاژی که بمنظور تسخیر ایتالیا از جبال آلپ عبور کرد.

۲. Milocha Voynovitch یکی از هنرپیشه‌های معروف سیرک آن زمان