انقلاب ماه مه ۱۹۶۸ فرانسه
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
این مقاله از کتاب «ماه مه ۱۹۶۸، و بعد از آن» تألیف طریق علی اقتباس شده است. طریق علی، خود پاکستانی است اما سال ها است به خاطر مبارزات سیاسیش از پاکستان تبهید شده و به صف مبارزان کارگری انگلستان پیوسته است.
علی شخصاً به عنوان یکی از دست اندرکاران اصلی در مبارزات دانشجویی ماه مه ۱۹۶۸ فرانسه ورودش را به آن کشور ممنوع کرد. در این مقاله سعی شده است مطالب او فقط به عنوان گزارش یک شاهد عینی اقتباس شود و حتی الامکان مواضع سیاسی وی در مقاله انعکاس نیابد.
«انقلاب، جشن مردم تحت ستم و تحت استثمار است... اگر با معیار محدود و مردم دوستانهٔ پیشرفت تدریجی قضاوت کنیم، مردم در چنین مواقعی معجزه می کنند. امّا بر رهبران احزاب انقلابی فرض است که هدف های خود را قابل درک تر و مشخص تر کنند تا شعارهایشان همواره جلوتر از ابتکارهای انقلابی توده ها باشد... اگر از این انرژی باشکوه تودهها و اشتیاق انقلابی آنان برای یک هدف مستقیم و تعیین کننده استفاده نکنیم، خیانتکاریم: خیانتکاران به انقلاب!»
لنین، دو تاکتیم سوسیال دموکراسی ۱۹۰۵
«آنچه سرآغاز می نامیم، غالباً سرانجام است و به پایان رساندن، جز آغاز کردن نیست.»
تی-اس-الیوت
دولت فرانسه، به سال ۱۹۶۸، یک دولت نمونهٔ سرمایهداری بود. ترقی روزافزون و غرورآمیز فرانسه حسادت اروپای غربی را برمیانگیخت. انگلستان از بحران اقتصادی حادّی رنج میبرد، و آمریکا در جنگ پرخرج خاور دور فالج میشد. اما فرانسه ظاهراً از ثبات کامل برخوردار بود. ژنرال شارل دوگل را سراسر دنیا مورد تحسین میکرد. محافظهکاران انگلیسی، سیاستمداران ملیگرای کِبک، خودکامگانِ نظامی آسیا و آمریکای لاتین، هر یک به سهم خود با احساس دیگرگونهئی از حرمت و تکریم به او چشم دوخته بودند. دوگل، رئیسجمهوری کشوری بود که «برنامه» اقتصادیش به عنوان حیرتانگیزترین موفقیت نظام پیر سرمایهداری تجلّی میکرد.
شکوفائی اقتصادی بعد از جنگ ـکه سرمایهداری را در اروپای غربی و ژاپن احیإ کرده بودـ عامل صنعتی شدن فرانسه بود. در سال ۱۹۶۸ بیشتر مردم فرانسه شهرنشین بودند. کارگران صنعتی که در استخدام شرکتهای بزرگ سرمایهداری قرار داشتند ۴۱٪ جمعیت را تشکیل میدادند و تعداد «کارگران یقه سفید»[۱] نیز ۱۵ درصد به این رقم میافزود. این هر دو با هم طبقهء اکثریت را در جامعهء فرانسه تشکیل میدادند. ضمناً ۶٪ جمعیت نیز در امر خرده تولید شاغل بود در حالی که اکثریت دهقانان در روستاها مالک زمینهای خود بودند. خردهبورژوازی سنتی دومین گروه بزرگ اجتماعی در فرانسه بود. این گروهها، پایهء اجتماعی حزب بورژوائی مهم موسوم به حزب رادیکال را در جمهوری سوم تشکیل میدادند. از زمان جنگ جهانی دوم به بعد، سرمایهداران فرانسه حزب سیاسی باثباتی نداشتند که مستقیماً مبین منافع طبقاتی آنها باشد. خلئی موجود در سیاست بورژوائی فرانسه نشاندهنده بخشی از عدم ثبات نهادهای سیاسی جمهوری چهارم است. تشکیل و سقوط سالانهء کابینهها این کشور را بیشتر به جمهوریهای مغشوش آمریکای لاتین و آسیا شباهت میداد تا کشوری بورژوا ـدمکراتیک در مرکز سرمایهداری. در واقع، هند بعد از جنگ، دولت بورژوائی باثباتتری بود تا جمهوری فرانسه.
جنگ الجزایر، بحرانهای سیاسی پیگیر، و فلج شدن حزب کمونیست، موقعیت تازهئی برای سرمایهء بزرگ در فرانسه فراهم آورده بود که به تولد جمهوری پنجم در سال ۱۹۵۸ انجامید. دوگل که آدمی متکبر و خودبین بود و از بناپارت الهام میگرفت و تمام تصمیمات مهم سیاسی و اقتصادی را مستقلاً اتخاذ میکرد. سرمایهداری انحصاری فرانسه استبداد دوگل را پذیرفته بود تا شاید انزوای اجتماعی خود را به پایان رساند و به دورهئی از ثبات اجتماعی و اقتصادی دست یابد. با این که ناسیونالیسم و ضدآمریکائیگرائی دوگل حرکتی بود برخلاف منافع سرمایهء بزرگ که ادغام آمریکا و اروپا را طلب میکرد، معذلک مجموع سیاستهای خارجی شتر گاو پلنگ او، بدون برخورد یامخالفتهای جدی مورد توافق قرار میگرفت. همین قدر که سیاستهای داخلی او به نیازهای سرمایهداران فرانسه پاسخ میگفت (و تا سال ۱۹۶۸ کاملاً چنین بود) آنها جز قبول موقعیت استثنائی دوگل چارهئی نمیدیدند. جمهوری پنجم نیازمند شخصیتی نیرومند بود، و دوگل تنها کسی بود که میتوانست این نیاز را برآورد. از این رو موقعیت او جایگزین فقدان حزب بورژوائی مقتدری میشد که میتوانست طبقهء حاکم فرانسه را متحد کند، مانند دمکراتهای مسیحی ایتالیا یا حزب محافظهکار انگلستان. در واقع او به منزلهء پلی موقت بود که در عین حال نوعی حزب سیاسی را نیز سازماندهی میکرد. دوگل مستقیماً از طریق وسائل ارتباط جمعی که در اختیار داشت با تودهها سخن میگفت. کنفرانسهای مطبوعاتی اون چنان دبدبه و کبکبهئی داشت که بیشتر مناسبت یک نظام پرتشریفات سلطنتی بود. این کنفرانسها به مسائل سیاسی فوقالعاده مهمی منتهی میشد. از آنجا دولت دوگل بر حزب سیاسی مستقلی تکیه نداشت ـکه این شامل حزب خود او نیز میشد- ناگزیر نظام بوروکراتیکی لازم بود که در تمام سطوح تقویت شده احتیاجات «دولت نیرومند» را نیز جوابگو باشد. این بوروکراسی اساس عدم مشروعیت دستگاه «گلیستی» بود که، ضمناً اجباراً از تودهها فاصله میگرفت. یک چنین فاصلهگیری میتواند در شرائط بحرانی فوقالعاده خطرناک باشد.
در اواخر سال ۱۹۶۳ دستمزد کارگران بر طبق قانون و به نحوی تحمیلی تثبیت شد. در سال ۱۹۶۸ تعداد بیکاران به نیم میلیون رسید. جمهوری پنجم نخستین پنج سال عمر خود را پشت سر گذاشته بود اما دیگر نا و نَفَسی نداشت.
با رشد سرمایهداری در فرانسه، گسترش عظیم جمعیت دانشجوئی اجتنابناپذیر بود. زیرا تکنولوژی احتیاج به متخصص داشت. تعداد دانشجویان از ۲۰۰ هزار به ۵۰۰ هزار در ۱۹۶۸ رسید و به این ترتیب، دانشجویان واسطهء مهمی بین طبقات اجتماعی معترض در مراکز اصلی شهری به صورت واسطهء مهمی درآمدند. نتیجه، ازدحام فوقالعادهء جمعیت در این مناطق بود. دولت نتوانسته بود احتیاجات دانشجویان جدید را از لحاظ مسکن، بورس تحصیلی، ناهارخانه، دانشگاهها و آزمایشگاههای اضافی، برطرف کند. نظام تحصیلات کاملاً اتوریتهئی و قدیمی بود و نیازهای دههء ۳۰ را منعکس میکرد نه دههء ۶۰ را. نظام ارتباطی و شیوهء برگزاری امتحانات نیز هنوز سنتی بود.
در اواخر سال ۱۹۶۷، علائم نارضائی در کارخانهها بیش از پیش به چشم میخورد. کارگران خواستار دستمزد بالاتر و لغو قانون تثبیت دستمزدها بودند. دانشجویان نیز بارها به نمایشات اعتراضی پرداخته برای خود خواستار شرایط بهتری شده بودند. از جمله اعتراضات آنها، سرمایهگذاری بیش از اندازه برای طرحهای استفاده از انرژی اتمی بود. آنان خواستار آن بودند که این بودجه میباید صرف نیازهای آموزشی شود. در ۲۰ نوامبر ۱۹۶۷ حدود ۱۰٫۰۰۰ دانشجو در اعتصاب دانشجوئی عظیم نانتِر Nanterre شرکت جستند. در ۱۳ دسامبر همان سال دانشجویان تظاهرات دیگری ترتیب داده بودند که با موفقیت فوقالعادهئی روبرو شده بود. در ۲۱ فوریه ۱۹۶۸ آنان بار دیگر تظاهرات عظیمی به راه انداختند و ضمن آن نسبت به پارتیزانهای ویتنامی ابراز همبستگی کردند و محلهء لاتَن Cartie Latin را «محلهء قهرمانان ویتنام» نام گذاشتند. در این تظاهرات تعدادی از رهبران دانشجوئی که عضو کمیتهء ملی ویتنام بودند دستگیر شدند. در ۲۲ مارس نانتر دوباری صحنهء تظاهرات عظیمی علیه دستگیری این دانشجویان شد. دانشجویان، دانشگاه و ایستگاه بخش نانتر را اشغال کردند و در پی گردهمائی عظیمی «جنبش ۲۲ مارس» پایهریزی شد. رهبر اصلی این جنبش دانیل کوهن بندیت -دانشجوئی با گرایشات آنارشیستی- بود و دانیل بن سعید که رهبر «کمونیستهای انقلابی جوان». - ۲۹ مارس به عنوان روز «بحث سیاسی» انتخاب شد. رئیس دانشگاه، به دنبال اعتراضات شدید دانشجویان تصمیم گرفت دانشگاه را برای دو روز تعطیل کند. پس از باز شدن مجدد دانشگاه، دانشجویان تصمیم گرفتند که روزهای دوم و سوم ماه مه را به «مبارزه علیه امپریالیسم» اختصاص دهند. رئیس دانشگاه که از پیآمد این تظاهرات هراس داشت بار دیگر درهای دانشگاه را بست اما در هر حال این تظاهرات صورت گرفت منتها به جای نانتر از دانشگاه سوربُن که در قلب محلهء لاتن پاریس قرار دارد. تظاهرکنندگان متشکل از دانشجویان و دانشآموزان مدارس متوسطه بود که روز ۳ مه مورد حملهء پلیس قرار گرفتند و تعدادی از رهبران آنها دستگیر شدند. دانشگاه سوربن بسته شد اما جنگهای خیابانی ادامه یافت.
تظاهرات چندین روز متوالی ادامه پیدا کرد و خواست تظاهرکنندگان آزادی فوری دانشجویان زندانی و باز شدن نانتر و سوربن شد. مقامات مسؤول، به طور اختیاری از قبول این هر دو خواست سر باز زندند و آن را نپذیرفتند. در نهم مه قرار بسیج تودهئی برای روز بعد گذاشته شد. همان شب «کمونیستهای جوان انقلابی» در موتوآلیته Mutualite جلسهئی برگزار کردند و در جریان این جلسه اعلام شد که پلیس فرانسه با ورود دانشجویان سوسیالیست آلمانی به فرانسه مخالفت کرده است.
۱۰ مه روز تعییینکنندهئی بود. ۳۵ هزار دانشجو علیه پلیس در محلهٔ دانفر روشو Danfer Rocherau گرد آمدند و از آنجا به سوی زندان سانته Sante که رفقایشان را در آنجا به بند کشیده بودند راهپیمائی کردند و همچنان به سوی مرکز محلهٔ لاتَن راهپیمائی را ادامه دادند. دانشجویان با شگفتی تمام شاهد پشتیبانی مردم از خود بودند!
پلیس کارتیه لاتن را در محاصره گرفت منتها البته این پلیس، نه پلیس عادی فرانسه، بل نیروی «پلیس مخفی مسلح» CRS بود؛ یعنی سازمانی که به سال ۱۹۴۷ به ابتکار وزیر کشور وقت برای سرکوب کارگران اعتصابی کمونیست سازمانیافته و تا دندان تجهیزشده، و به همین جهت نیز مورد تنفر اکثریت بخشهای مبارز طبقهٔ کارگر فرانسه بود. روز ۱۰ مه افراد این سازمان آمادهٔ جنگ با «دشمنی جدید و ناآشنا» بودند اما با این وصف فکر میکردند که به طور قطع دانشجویان را شکست خواهند داد. نرهغولهای کلّهپوک CRS دانشجویان را «بچهننههای لوسی» تصور میکردند که تاب تلنگری را ندارند و مطمئن بودند که به نخستین نهیب، گریهکنان و «مامان مامان» گویان به خانههاشان عقبنشینی خواهند کرد. در این حین دانشجویانی که به داخل دانشگاه رفته بودند تا در موضوع گشایش دانشگاه با رئیس آن مذاکره کنند بازگشتند و چون از مذاکرات خود نتیجهٔ منفی گرفته بودند موقعیت را برای حرکت «مناسب» اعلام کردند. البته طبق معمول، برخی از گروههای فرقهگرا -و از آن جمله «فدراسیون دانشجویان انقلابی» - مخالف این نظر بودند و شرایط را برای «حادثهجوئی» مناسب ندیدند و محل اجتماع دانشجویان را ترک گفتند. دانشجویانی که باقی ماندند، طبق سنت انقلابی فرانسویان به سنگربندی خیابانی پرداختند، چنان که تا ساعت یازده شب نزدیک به شصت سنگر برپا شد. ساکنان محل نیز پیشقدم شدند و از دانشجویان دعوت کردند که در صورت لزوم آپارتمانهای محله را هم مورد استفاده قرار دهند. همبستگی انقلابی در هیجانانگیزترین شکل خود متجلی شده بود. دانشجویان بیوقفه از طریق بلندگوها مردم پاریس را در جریان میگذاشتند که پلیس برای سرکوب آنان دست به کار شده است.
حزب کمونیست [دنبالهرو شوروی] طی ماههای گذشته، دانشجویان را لاینقطع زیر حملات بیدریغ خود گرفته بود.
در سوم ماه مه رهبر این حزب در روزنامهٔ اومانیته L'Humanite -ارگان مرکزی حزب کمونیست فرانسه- تحت عنوان «انقلابیهای قلابی را شناسائی کنیم» مقالهئی نوشته، طبق شیوهٔ مرضیهٔ سنواتیِ همهٔ «احزاب برادر» در این گونه موارد، طی آن نسبت به دانشجویان اتهاماتی را ردیف کرده بود که معمولاً از روی کتابهای درسی چاپ مسکو ویژهٔ استفاده، طوطیان شکرشکن در دو دههٔ ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ رج زده میشد. -وی ضمن این که نیروی دانشجویان را «فوقالعاده ضعیف و پوشالی» وصف کرده بود آنان را «عوامل تحریککنندهٔ جریانات» معرفی کرده تصویری از آنان ارائه داده بود که بتواند شووینیسم فرانسویها را برانگیزد؛ منجمله بر این «موضوعِ طراز نوین» تأکید کرده بود که، چه نشستهای خلایق که اینها «مشتی کارگر مهاجرند، و کوهن بندیت یک رهبر دانشجوئی آلمانی است»!
وی نوشته بود: «علیرغم تضادهای داخلی این گروهکِ متشکل از فقط چند صد دانشجو، آنها موفق شدهاند در جنبشی که نامش را جنبش ۲۲ مارس «نان تر» گذاشتهاند متحد شوند. رهبر این جنبش، کوهن بندیت (آنارشیستِ آلمانی)است ... این انقلابیون قلّابی باید بیدرنگ شناسائی شوند زیرا واقعیت این است که آنان در خدمت منافع گلیستی و انحصارات بزرگند ... نظریات و فعالیتهای این به اصطلاح «انقلابیون» بسیار خندهآور است زیرا بیشترشان فرزندان بورژواهای بزرگند و از دانشجویان طبقهٔ کارگر که به زودی «آتش انقلابی» آنان را خاموش خواهند کرد به شدت متنفرند. ... دانشجویان طبقهٔ کارگر به آنها خواهند گفت که بروید کسب و تجارت باباجانتان را راه بیاندازید و کارگران را با شگردهای سنتی سرمایهداری استثمار کنید....»
این، زبان فرقهگرائی و وحشت بود. عجیب نیست که نفرت ۳۵ هزار تن فرزندان «بورژوازی بزرگ» نسبت به حزب کمونیست دنبالهروِ فرانسه بهطور روزافزون شدت مییافت، خوشبختانه، مجراهای اطلاعاتی دیگری هم برای کارگران وجود داشت، و آنها بیدرنگ توانستند واقعیات را از جفنگیات تمیز دهند.