آفرینش جهان در اساطیر بابل و آشور ۱
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
آفرینش جهان
در اساطیر بابل و آشور
باجلان فرخی
با گذشت زمان قلمرو فرمانروائی سومریان از جنوب و شمال مورد تاختتاز شبانان سامی قرار گرفت. با قدرت یافتن تدریجی فرمانروائی «اَکَّد» و «بابل» تمدن «سوُمِر» ادامه یافت و با ایجاد فرمانروائی «آشور» در 1200 قبل از میلاد مسیح مردهریگ این تمدن به آشوریان رسید.
برترین مأخذ ما از اساطیر بینالنهرین الواح کتابخانهء معتبر «آشور بانیپال» (از 668 تا 626 ق.م.) است. بدینسان خاستگاه اساطیر «بابل» و «آشور» به اساطیر «سومر» باز میگردد و تفاوت میان آنها ناشی از تحول زندگانی مردم بینالنهرین، رویدادهای تاریخی این منطقه و نیز تثبیت تسلط سیاسی اقوام غالب است.
اساطیر بابلی - آشوری شامل سه اسطورهء بنیادیِ نزول ایشتر به جهان زیرین، اسطورهء آفرینش و اسطورهء توفان است. برای شناخت بیشتر اساطیر این منطقه، چهار اسطورهء گیلگمش، آداپا، اتانا و زو را نیز باید مورد توجه قرار داد.
نزول ایشتر به جهان زیرین
«ایشتر» دختر «سین» آهنگ سفر کرده است،
سفر به قلمرو اِرِش کیگل، سفر به سرزمین بی بازگشت.
یِهآ دختر «سین» آهنگ سفر کرده است
سفر به خانهء تیرگی، سفر به جایگاهِ ایرکَللَه [خدای ژرفای خاک]
به خانهئی می رود که میهمانانش هیچگاه باز نگشتهاند
به راهی میرود که آن را بازگشتی نیست.
به خانهئی میرود که میهمانانش میمیرند
آنجا که خوارک ساکنانش غبار و خوردنیشان خاک است.
به خانهئی میرود که ساکنانش در تیرگی مأوا گزیدهاند
جائی که تنپوش ساکنانش چون پرندگان بال و پری است بر اندام عریان.
آنجا که دروازه و قفل دروازهاش را غبار گرفته است.
... ...
«ایشتر» دروازهء غبارپوش جهان زیرین را بسته یافت، و بانگ برداشت که: «دروازهبان در را بگشای، دروازه را بگشا و بگذار بگذرم، پیش از آن که کلون و دروازه از جای برکنم در را بگشای، پیش ازآن که دروازهها را از جای برکنم در را بگشای، پیش از آن که مردگان بر زندگان فزونی گیرند در را بگشای». پس اِرش کی گل فرمانروای جهان زیرین فرمان داد دروازه را بر «ایشتر» گشودند و «ایشتر» پا به جهان زیرین نهاد. «ایشتر» (همانند اینانا در اساطیر سومری) در پی دروازهبان از هفت دروازه بگذشت و بر آستانهء هر دروازه بخشی از تن پوش از تن باز کرد. هم آنگاه که آخرین دروازه در پس پشت او بسته شد خود را در برابر اِرش کیگل عریان یافت. «ایشتر» خشماگین به خواهرش – خرمانروای جهان زیرین – یورش برد، امّا دریافت که توانائی زندگان از او بشده است.
هم بدان هنگام که «ایشتر» بندی جهان زیرین شد باروری از زمین رخت بربست و چنان شد که: «نه وِرزا را به ماده گاو میلی بود و نه خران را به ماچگان رغبتی. مردان زنان را بارور نمی ساختند...»
پس ئهآ، خدای آبها و فرزانگی و جادو در اندیشه شد، و اَسموش نَمیر را آفرید و به جهان زیرین فرستاد تا «ایشتر» را از زندان جهان زیرین رهائی بخشد... اِرش کیگل فرمان داد تا نَمتار جادوگر آب حیات بر «ایشتر» فروریزد؛ و ایشتر، بدان شرط که به اِرش کیگل کفاره دهد، از زندان جهان زیرین رهائی یافت. ایشتر از هفت دروازهء جهان بیبازگشت، آمد و بر آستانهء هر دروازه بخشی از پوشاکش را باز یافت. هم آنگاه که ایشتر از جهان زیرین «اِرش کیگل»، «نَمتار»، جادوگر هاویه را با او همراه کرد، و «نَمتار» را گفت «اگر از کفاره دادن سرباز زند بازش گردان»...
این اسطوره با روایت قربانی کردن یا تجدید حیات «تَمّوز» معشوقهء جوان و زیبای ایشتر و خدای باروری – پایان می یابد: «پس تموز – دوستدار جوانی او را، بشوی
با آب نیالوده بشوی، با روغن خوشبو تدهین کن
جامهئی سرخ بر او بپوش، بگذار درنای از سنگ لاجورد بدمد
بگذار روسپیانش سرخوش کنند.
باشد تا مردگان برخیزند و این بخور در مشام کنند»
تَمّوز در اینجا و در اساطیر بخشهای دیگر بینالنهرین گیاهخدا است. چنین مینماید که نیاز به آگاهی به راز مرگ و پژمردن گیاهان در تابستان و برآمدن آن در بهار خاستگاه پرداختن چنین اسطورهئی باشد. در روایتی آمده است که با رفتن تموز به جهان زیرین، دیار او به هرج و مرج میافتد و دور شدن «تموز» از زمین – بنابر اسطورههای دیگر، میتواند بیانگر روزگار خشکسالی باشد. و شاید پایان این اسطوره حکایت از مراسمی است که در پایان فصل گرما و به هنگام پژمردن گیاهان انجام میگرفت، و نیز با قربانی دادن برای خاک و باروری آن رابطه دارد. و در اسطورهء آفرینش نیز خواهیم دید که مَردُوک، تیهمَت را قربانی میکند تا جهان و باشندگان آن هستی یابند. در اسطورهء نزول ایشتر به جهان زیرین میبینیم که با رفتن ایشتر به جهان زیرین باروری از زمین رخت میبندد، گوئی ایشتر به جستوجوی تموز به جهان زیرین رفته است و کفارهء او این است که هر سال چند ماه از تموز (گیاهخدا) دور باشد.
آفرینش جهان
اِنوما ئلیش (enuma elish) یعنی «هنگامی که در فراز» [نخستین واژههای این اسطوره] مشهورترین روایتی است که از اساطیر بینالنهرین [بابلی] بهما رسیده است. این روایت شعرگونه را کاهنان بابلی در مراسم آئینی «اَکتیو»، یعنی جشن سال نو بابلیان، همسرائی می کردند. این روایت از اساطیر کهن و مراسم آئینی بینالنهرین برگرفته شده و شکل دیگری است از برداشت انسان از طبیعت. در این روایت نقش اصلی آفرینش به«مردوک» واگذار شده است، و اوست که با پیروزی بر «تیهمَت» جهان را هستی میبخشد.
باستان شناسان انگلیسی «انوما ئلیش» را از حفاریهای «نینوا»، پایتخت «آشور»، یافتهاند. نخستین بار بخشی از این اسطوره (که اکنون در موزهء بریتانیا نگهداری میشود) در سال 1876 بهیاری جورج اسمیت (George Smith) بهانگلیسی برگردانده شد، و روشن شد که اسطورهء آفرینش عبری مأخوذ از این اسطوره و از لوح اول و هفتم آن متأثر است. دیرینهشناسان زمان پیدائی این اسطوره را با توجه بهاجزاء آن در هزارهء دوم پیش از میلاد و زمان اوج قدرت بابلیان در بابل میدانند. در روایت دیگری از این اسطوره، که باستانشناسان آلمانی آن را یافتند، «آشود» خدای بزرگ آشوری جایگزین «مردوک» شده است.
«انوما ئلیش» هفت لوح است و از آغاز کشف آن تاکنون اسناد تازهئی دربارهء آن بهدست آمده و این روایت کاملتر شده است:
لوح اول
هنگامی که در فراز آسمان رانامی نبود،
زمین استوار را در زیر [آسمان] نامی نبود
هیچ نبود جز اَپسوی آغازین، پدید آورندهء آنها و تیهمَت
و تیهمَتِ مادر، که آنان را بزائید، آبشان در یک تن به هم آمیخته؛ نه از کلبهء نئین نشانی بود و نه از زمین باتلاقی نامی.
در آن هنگام هیچ خدائی بههستی نیامده بود،
بهنامی خوانده نمیشدند و سرنوشتشان نامعلوم بود،
آنگاه بود که خدایان در درون آنان [«اپسو» و «تیهمت»] گرفتند.
لحمو و لحامو هستی یافتند، و بدین نامها خوانده شدند،
پیش از آن که بهسال و بهقامت بزرگ شوند
انشار و کیشار زاده شدند، از دیگران برتر شده،
آنان روزها را در پی نهادند و سالیان اندوختند،
[پس] اَنو وارث آنان شد، رقیب پدرانش،
آری، اَنو، نخستین زادهء انشار، همان او بود.
و اَنو، نُودیممُود را به شاکلهء خویش پدید آورد،
بدینسان جان در شکل آغازینش از اَپسو، اقیانوس آب شیرین، و تیهمَت، اقیانوس آب شور، هستی یافت. از آمیزش اپسو و تیهمت نخستین جفت جهان لَمحو ولَحامو هستی یافتند و از آمیزش آنان دو هیولای مارسان یعنی انشار و کیشار، یا آسمان و زمین آغازین زاده شدند. از اَنشار، انو رقیب پدر یا آسمانخدا تولد یافت و انو، نودیممود یا ئهآ(Ea) خدای زمین و آبها را به شاکلهء خویش هستی بخشید.
پیش از آن که مردوک [شهر خدای بابلی] زاده شود تیهمَت که از هیاهوی خدایان نو به ستوه آمده بود با اَپسو و جادوگر او موممو (Mu mmu) بهمشورت نشست تا خدایان جوان را نابود کنند. اپسو و موممو خدایان جوان را از خطری که در راه بود آگاه کردند. ئهآی فرزانه، خدای آبها و زمین، تدبیری اندیشید و اپسو را بهخواب کرد و با کشتن او موممو را بهبند کشید و تیهمت را تنها نهاد. پس ئهآ خوابگاه آسمانی خود را اپسو نامید و در آرامش خویش مردوک را هستی بخشید.
لوح اول با شرح آغاز نبرد دیگری بین خدایان و سرزنش تیهمت در تنها نهادن اپسو پایان مییابد. در این لوح، که از اندیشههای انسان آغاز دوره نوسنگی و ارزشمندی آب ریشه میگیرد هستی جهان از آب است و گوئی از ریختن آب شیرین رود بهدریاست که همه چیز هستی مییابد. نبرد خدایان جوان و پیر یادآور دورهء دورتری از زندگانی انسان است و در این لوح که از اساطیر سومری نیز متأثر است جای «ئنلیل» و «ئنکی» برای تثبیت قدرت سیاسی نوم غالب به«ئهآ» واگذار شده و «ئهآ» نیز جای خود را بهمردوک وانهاده است.
لوح دوم
این لوح با شرح سپاهیان تیهمت و تدارک او برای نبرد آغاز میشود. تیهمت در سودای انتقام رهبری سپاهیان خود را به کینگو (Kingu) وانهاد. «اَنشار» با بر شمردن آن چه بر «اَپسو» از «ئهآ» رفت، تیهمت را برمیانگیزد که با «ئهآ» همان کند که با «اَپسو» کرده است. بخشی از لوح دوم شکسته و از سرنوشت ئهآ خبری نیست. اَنو سپاهیانش را روانه کرد که تیهمت را در راه باز دارند، که توفیقی نیافت. پس خدایان بهمشورت نشستند و مردوک را بهفرماندهی سپایانی که بهنبرد تیهمَت میرفت برگزیدند.
خدایان جوان ئهآ را بر آن داشتند که مردوک را بدین کار راضی کند و مردوک از پدر خود ئهآ خواست تا نیروی خدایان را بدو ارزانی کند.
لوح سوم
خدایان جشنی ساختند و بهیاری ئهآ نیروی خدائی و برترین توانائی را بهمردوک ارزانی داشتند.
لوح چهارم
مردوک بر تخت شاهی نشسته است. خدایان از مردوک میخواهند دلیلی برای توانائی خویش در آن چه در پیش دارد بیاورد، مردوک شولائی بر دوش افکند و از نظرها ناپدید شد، و شولا بر گرفت و دیگر بار نمایان شد. خدایان آرام یافتند. اکنون مردوک بود که سلاح جنگ را میآراست؛ تیروکمان، گرز، آذرخش و دامی توگونه، چهارسوی آن در دست چهار باد. پس مردوک تن خویش از شعله بینباشت و هفت صرصر خشمگین را بهیاری گرفت. مردوک بر گردونهء توفان نشست و بهجانب سپاه تیهمت تافتن گرفت.
اکنون تیهمت بود که رودرروی مردوک قرار داشت. تیهمت دهان گشود تا مردوک را فرو بلعد و مردوک تندبادی را که در پی داشت بر دهان او افکند و آن را فرو دوخت. آن گاه مردوک گشاد و قلب تیهمت را بردرید. سپاهیان هیولاسان «تیهمت» گریختن گرفتند و در دام تورگونهء مردوک گرفتار شدند. کینگو به بند افتاد و مردوک الواح سرنوشت را از سینهء از گرفته بر سینهء خود نشانید. اکنون مردوک دارندهء برترین قدرت خدائی بود. پس مردوک تن تیهمت را چون صدف بهدو نیم کرد و نیمی از آن را آسمان و نیمهء دیگر ار زمین ساخت. آن گاه بر فراز اقیانوس تیهمت پاسدارانی گماشت تا آبها را به بند کشند. و خدایان را کاخی شکوهمند چون کاخ ئهآ بنا نهاد و آنان را در آن مأوا داد.
لوح پنجم
... پس مردوک جهان را سازمان داد. ماه را آفرید تا روشنی بخش شبها و روز شمار سالها باشد. ستارگان را و سیارات را آفرید و «برجیس» را برآنان فرمانروا کرد. از حرکات ماه تقویم را پدید آورد، و سه راه آسمانی را شکل داد، راه «ئنلیل» بر آسمانِ شمال، راه «ئهآ» بر آسمانِ جنوب و راه «اَنو» در سمتالرأس آسمان...
لوح ششم
... پس مردوک برآن شد که انسان را بیافریند که خادم خدایان باشد. و بهراهنمائی ئهآ، کینگو فرماندهء سپاهیان تیهمت را سر برید و از خون او و خاک انسان را به پیمانه زد. و برترین کار انسان ساختن معابد خدایان و دادن قربانی و فراهم کردن خوراک خدایان شد...
لوح هفتم
... پس خدایان اِساگیلا را به افتخار مردوک بنا نهادند. خدایان مردوک را پنجاه نام بزرگ ارزانی داشتند. جشن بزرگی ساختند و خدایان در ستایش «ئنلیل» و مردوک بههمسرائی پرداختند...
بدینسان «انومائلیش» پایان میگیرد و در پایان نیز با مراسم سال نو مربوط میشود.
توفان بزرگ و اسطورهء گیلگَمِش
اسطورهء توفان بزرگ سومری و روایت جدید بابلی – آشوری آن در اسطورهء گیلگَمِش نهفته است و این دو اسطوره یکی شده است.
مهمترین انگیزهء تشکل اسطوره گیلگمش مسألهء بیماری و ناتوانی و سرانجام مرگ است. در اینجا انسان در فرار از سرنوشت تلخ و فرجام دردانگیز خویش اسطورهئی میسازد که بخشی از آن برگرفته از واقعیات و برخی از آن تحلیل رؤیاگونهء مسألهئی است که انسان در تبیین آن درمانده است. بنابر اساطیر، گیلگَمِش پنجمین شهریار از دومین سلالهئی است که بعد از توفان بزرگ بر «اِرِخ» یا «اُورُوک» فرمان میراندند. این شهریار که بهروایتی صد و بیست سال بزیست از تباری بود که دوسوم آن بهخدایان و یک سوم آن به انسانها میرسید. روایت بابلی – آشوری، گیلگمش که از کتابخانهء آشوبانیپال بهچنگ آمده با روایت سومری، و نیز روایت «هیتیتی»[حِتّی] آن که بعدها در بُغازکوی بهدست آمده و نمونههای اخیر دیگربسیار همانندی نزدیک دارد و حاکی از آن است که این اسطوره با گذشت زمان و بهتأثر از واقعیتهای زندگانی و نیروی خیال انسان کمال یافته است. روایت بابلی – آشوری این اسطوره شامل دوازده لوح و خلاصهء روایت چنین است که[۱]:
گیلگَمِش پهلوان بیهمال شهر «اوروک» را جسارت چندان بود که نه پسران شهر بیاجازهء او بهپدران تعلق داشتند و نه زیبارویان از آن عاشقان خویش بودند. مردم شهر اوروک بهدرگاه خدایان زاری کردند تا هماوردی در برابر گیلگمش برافرازند و آنان را یاری دهند. پس «اَنو» آسمانخدای، اِنکیدو(Enkidu) را که در نیرومندی همانند گیلگمش بود آفرید و او را که وحشی و با موئی پریشان چون غولی با ددان میزیست بهجانب اوروک روانه ساخت. گیلگمش بهیاری صیادی و روسپیئی یا کنیزکی که از معبد ایشتر بهجانب اِنکیدو فرستاد او را بهدام افکند و بهشهر کشانید و با او برادر و یار شد. پس خدایان به گیلگمش فرمان دادند بهجنگ خومبَهبَه برود که هیولائی که پاسدار جنگل خدایان در کوهساران [شاید کوههای شمالی شرقی سویهء کنونی] بود. گیلگمش بهخواست «شامَش» (Shamash) خورشید – خدا گردن نهاد و بهیاری «انکیدو»، «خومبَهبَه» را از میان برداشت. ایشتر که دلدادهء زیبائی شده بود از او خواست شوهر و دلدارش باشد. «گیلگمش» زشتیها و روسپیگریهای ایشتر را بر شمرد و ایشتر بهدرگاه پدر خود اَنو شکایت برد و او را برانگیخت تا نره گاو آسمانی را بهنبرد گیلگمش بفرستد. پس انو ورزای آسمانی را از کوههای خاوران فرو فرستاد، و گیلگمش و یار او انکیدو نره گاو آسمان را کشتند. پس انکیدو بیمار شد و پس دوازده روز بمرد و گیلگمش را شگفتزده و حیران تنها نهاد. وحشت از مرگ و بیم از آن که او نیز چون انکیدو خواهد مرد گیلگمش را به بیابانها کشاند. گیلگمش اندیشید که برای گریز از فرجام تلخ آدمی و گریز از مرگ به اُوتَنَه پیشتیم پناه برد تا راز زندگانی جاویدان را از اوب باز پرسد. اوتَنَه پیشتیم مردی بود که بهلطفخدایان عمر جاودان یافته بود. گیلگمش در گریز از مرگ کوهها، باغ خدایان و آبهای مرگبار را در پی مینهد و بهیاری کشتیان اوتنه پیشتیم بهآن سوی دریاها و مأوای نیای خویش اوتنه پیشتیم راه مییابد. در لوح یازدهم این اسطوره اوتنه پیشتیم داستان توفانی را باز میگوید که پیش از این در داستان توفان بزرگ سومری بازگو شد[۲]. اوتنه پیشتیم همانند «زیوسودرا»ی سومری از توفانی که ئنلیل برای نابودی انسان در روزگاران دور فرو فرستاده بود سخن گفت. از ئهآ گفت که پیش از در رسیدن توفان راز خدایان را با او در میان نهاد و سبب شد که او با ساختن کشتی و نهادن نمونههای باشندگان در آن انسان و باشندگان دیگر را از تباهی رهانید. و از ئنلیل گفت که سرانجام بر سر مهر آمد و به او عمر جاودان داد[۳]. اوتنه پیشتیم اگرچه راز زندگانی جاوید را سِظّر خدایان خواند اما سرانجام بهگیلگمش چنین گفت: «در اعماق دوردست، در ژرفای ژرف دریا گیاهی است با خارهای فراوان... چندان که آن را بهچنگ آری و از آن بخوری جوانی [بهتو] بازگردد...». پس گیلگمش بهدوردستِ دریا و بهژرفای ژرف دریا رفت و گیاه جاودانگی را فراچنگ آورد. پیش از آن که گیلگمش از آن بخورد به چشمهئی درآمد تا غبار راه و خستگی از تن بشوید. هم آن گاه که گیلگمش در چشمه شست و شو میکرد ماری بهبوی گیاه آمد و آن را خورد و زندگی جاوید یافت. گیلگمش با غمی بزرگ از بیحاصلی آوارگی و مرگی که در راه بود به اوروک بازگشت و سر انجام در تالار رخشان کاخ اوروک بمرد و چون مردم دیگر به پایان خود رسید.
در ساختار اسطورهء گیلگمش دو عامل را مؤثر میبینیم: نخست مشکل مرگ؛ ماجرای غمبار فرجام کار انسان که از دیگر گاه اندیشهء او را بهخود مشغول داشته منشأ بسیاری از باورهای بعدی، از آن جمله زندگانی در جهانی دیگر... است. دوم آبادانی دشتهای بینالنهرین و شهرهای قلمرو سومر، اکد، بابل و آشور که مورد تهاجم آوارگان صحاری عربستان و شبانان کوهنشین بود. بنابراین اسطوره «انکیدو»ی وحشی از کوهستان فرود میآید، نره گاو آسمان از کوههای خاوران فرا میرسد، گیلگمش بهکوهساران میرود تا «خومبَهبَه» را نابود کند؛ و در اساطیر «سومر» نیز در این اسطوره گیلگمش هیولای دیگری بهنام هُوواوا (Huwawa) را که از کوهساران به اوروک میآید میکشد. وجود این عناصر همه و همه برگرفته از واقعیتی است که از هجوم شبانان بهقلمرو آباد بینالنهرین سخن میگوید و مایهء اسطورهء بیمانندی چون گیلگمش را در گذشت سالیان فراهم میسازند.