تنها، پشت درها: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی «thumb|alt= کتاب هفته شماره ۱۷ صفحه ۱۷۲|کتاب هفته شماره ۱۷ صفحه ۱۷۲ [[I...» ایجاد کرد) |
(پایان تایپ.) |
||
سطر ۴: | سطر ۴: | ||
− | {{ | + | {{بازنگری}} |
+ | |||
+ | … و او دیوانهای تنهاست در زنجیر صد آواز | ||
+ | |||
+ | و گاهی چون شعاع صبح میریزد به روی بسترش خاموش | ||
+ | ::::::::و او آرام میآید به سوی نور | ||
+ | |||
+ | و دستی میکشد بر صبح و بر خورشید و بر نور | ||
+ | |||
+ | و میخواهد بگرید یا بخندد در میان نور | ||
+ | |||
+ | و میخواهد بمیرد یا بماند در میان نور. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | و گاهی در سکوت وحشی خورشید و خاک و انزوا، | ||
+ | :::::در مشتهایش پنجهٔ صد شیر میروید، | ||
+ | |||
+ | و او میخواهد از جائی که خوابیده است یا آرام بنشسته است، | ||
+ | ::::::::::::برخیزد. | ||
+ | |||
+ | و بگریزد میان درههای سبز، | ||
+ | و یا چون زنبقی وحشی میان ریگها روید، | ||
+ | و یا خورشید را در تپهها بر سینه بفشارد | ||
+ | |||
+ | |||
+ | و او دیوانهای تنهاست با آوار صد دیوار | ||
+ | |||
+ | و گاهی چشم در چشمان مردان و زنان شهر میدوزد. | ||
+ | |||
+ | و میخواهد بخواند خطناخوانای رازی را که پشت چشمها خفته است | ||
+ | |||
+ | و میخواهد بپیماید بیابان سیاهی را که پشت قلبها مانده است | ||
+ | |||
+ | و میخواهد بکوبد گام بر هر جادهٔ پندار | ||
+ | |||
+ | و در هر گام او تنهاست با آور صد دیوار. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | و شبها پست درها مینشیند | ||
+ | |||
+ | کسی او را نمیبیند | ||
+ | |||
+ | و گوئی چشمهایش زان او نیست | ||
+ | |||
+ | و گوئی زانوانش زان او نیست | ||
+ | |||
+ | و گوئی دستهایش زان او نیست. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | و شبها پشت درها مینشیند | ||
+ | |||
+ | تو گوئی یادی از آن رفتهها را باز میبیند: | ||
+ | |||
+ | :::- فراز جاده باران عشق میخواند | ||
+ | :::و شبها بر تپهها آرام میگرید | ||
+ | :::درون دره صد بید است، صد مجنون | ||
+ | :::میان کوه صد تیشه است، صد فرهاد | ||
+ | :::فراز جاده باران عشق میبارد | ||
+ | :::سواری سوی قلعه اسب میتازد. | ||
+ | :::و زیر لب سرود وصل میخواند: | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ::::::«دعائی از برای عشق کوهم | ||
+ | ::::::دعائی از برای پشت کوهت | ||
+ | ::::::دعائی از برای برق چشمت | ||
+ | ::::::دعائی از برای درد روحم. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ::::::به سوی کوههای عشق هی! هی! | ||
+ | ::::::به سوی چشمههای دور هی! هی! | ||
+ | ::::::به سوی قلعههای مهر هی! هی! | ||
+ | ::::::به سوی تپههای نور هی! هی!»- | ||
+ | |||
+ | فراز جاده باران درد میخواند | ||
+ | |||
+ | و مردی پشت در خاموش میماند | ||
+ | |||
+ | تو گوئی یادی از آن رفتهها را باز میخواند: | ||
+ | |||
+ | :::«- کسی آیا کلیدی بر در انداخت؟ | ||
+ | :::کسی دروازهٔ خورشید را بگشود؟ | ||
+ | :::کسی آیا سکوت قلعه را بشکست؟ | ||
+ | :::کسی آیا شراب عشق را نوشید؟ | ||
+ | :::کسی آیا فراز جاده نعل اسب را کوبید؟» | ||
+ | |||
+ | فراز جاده باران مرگ میخواند | ||
+ | |||
+ | و مردی پشت در خاموش میماند: | ||
+ | |||
+ | :::«کسی آیا شراب عشق را نوشید؟ | ||
+ | :::کسی آیا …» | ||
+ | |||
+ | و او دیوانهای تنهاست با آوار صد دیوار | ||
+ | |||
+ | و او دیوانهای تنهاست در زنجیر صد آواز. | ||
+ | |||
+ | ::::::::::::::::رضا براهنی | ||
نسخهٔ ۲۶ فوریهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۵:۵۴
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
… و او دیوانهای تنهاست در زنجیر صد آواز
و گاهی چون شعاع صبح میریزد به روی بسترش خاموش
- و او آرام میآید به سوی نور
و دستی میکشد بر صبح و بر خورشید و بر نور
و میخواهد بگرید یا بخندد در میان نور
و میخواهد بمیرد یا بماند در میان نور.
و گاهی در سکوت وحشی خورشید و خاک و انزوا،
- در مشتهایش پنجهٔ صد شیر میروید،
و او میخواهد از جائی که خوابیده است یا آرام بنشسته است،
- برخیزد.
و بگریزد میان درههای سبز، و یا چون زنبقی وحشی میان ریگها روید، و یا خورشید را در تپهها بر سینه بفشارد
و او دیوانهای تنهاست با آوار صد دیوار
و گاهی چشم در چشمان مردان و زنان شهر میدوزد.
و میخواهد بخواند خطناخوانای رازی را که پشت چشمها خفته است
و میخواهد بپیماید بیابان سیاهی را که پشت قلبها مانده است
و میخواهد بکوبد گام بر هر جادهٔ پندار
و در هر گام او تنهاست با آور صد دیوار.
و شبها پست درها مینشیند
کسی او را نمیبیند
و گوئی چشمهایش زان او نیست
و گوئی زانوانش زان او نیست
و گوئی دستهایش زان او نیست.
و شبها پشت درها مینشیند
تو گوئی یادی از آن رفتهها را باز میبیند:
- - فراز جاده باران عشق میخواند
- و شبها بر تپهها آرام میگرید
- درون دره صد بید است، صد مجنون
- میان کوه صد تیشه است، صد فرهاد
- فراز جاده باران عشق میبارد
- سواری سوی قلعه اسب میتازد.
- و زیر لب سرود وصل میخواند:
- «دعائی از برای عشق کوهم
- دعائی از برای پشت کوهت
- دعائی از برای برق چشمت
- دعائی از برای درد روحم.
- به سوی کوههای عشق هی! هی!
- به سوی چشمههای دور هی! هی!
- به سوی قلعههای مهر هی! هی!
- به سوی تپههای نور هی! هی!»-
فراز جاده باران درد میخواند
و مردی پشت در خاموش میماند
تو گوئی یادی از آن رفتهها را باز میخواند:
- «- کسی آیا کلیدی بر در انداخت؟
- کسی دروازهٔ خورشید را بگشود؟
- کسی آیا سکوت قلعه را بشکست؟
- کسی آیا شراب عشق را نوشید؟
- کسی آیا فراز جاده نعل اسب را کوبید؟»
فراز جاده باران مرگ میخواند
و مردی پشت در خاموش میماند:
- «کسی آیا شراب عشق را نوشید؟
- کسی آیا …»
و او دیوانهای تنهاست با آوار صد دیوار
و او دیوانهای تنهاست در زنجیر صد آواز.
- رضا براهنی