دو نامه از داستایوفسکی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۳: | سطر ۳: | ||
[[Image:KHN031P194.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۴|کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۴]] | [[Image:KHN031P194.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۴|کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۴]] | ||
هنوز در '''توبولسک''' بودیم که سعی کردم اطلاعاتی درباره زندانبان آیندهام در تبعیدگاه بدست آورم. بمن گفتند: فرمانده آدم بسیار مودبی و خوبیست، اما در عوض زندانبان '''کریوزو''' موجود قالتاق و ظالم و نخاله ایست و پست ترین و بدجنس ترین و بدذات ترین دائم الخمریست که میشود تصورش را کرد. همه از او نفرت دارند و تا بتوانند خودشان را ازاو کنار میکشند.همان روزهای اول،'''دوروف''' مرا که رای دادگاه دلیل محک.میتمان را "حماقت" ذکر کرده بود، پیش خود خواند و تذکر داد که با اولین جرمی که مرتکب شویم، فرمان خواهد داد ما را به شلاق ببندند.او نزدیک به دو سال سمت زندانبان را داشت و در اینمدت جلوی چشم همه تمام قوانین را زیر پا گذاشته بود. پس از دو سال ،بهمین مناسبت محاکمه اش کردند.خداوند مرا از شر او حفظ کرد.اغلب اوقات مست لایعقل پیش ما می آمد(هرگز او را هوشیار ندیده بودم)از میان ما محکومی را که از همه هوشیارتر و آگاهتر بود، پیدا میکردو بیرون میکشید و به بهانه اینکه محکوم بیگناه مست کردهشلاقش میزد! گاهی اوقات، ،شب نزد ما میآمدو یکی را به علت اینکه از پهلوی چپ خوابیده نه از پهلوی راست، ویا آنکه در خواب حرف زده و فریاد کرده است،بر حسب مجازاتی که در عالم مستی بذهنش خطور میکرد بباد کتک میگرفت. ما با چنین آدمی سر کار داشتیم، بدون آنکه بگذاریم شاخش به لباسمان گیر کند، چون هر ماهه گزارشی از رفتار و کردارمان به '''پتزبورگ''' میفرستاد .... | هنوز در '''توبولسک''' بودیم که سعی کردم اطلاعاتی درباره زندانبان آیندهام در تبعیدگاه بدست آورم. بمن گفتند: فرمانده آدم بسیار مودبی و خوبیست، اما در عوض زندانبان '''کریوزو''' موجود قالتاق و ظالم و نخاله ایست و پست ترین و بدجنس ترین و بدذات ترین دائم الخمریست که میشود تصورش را کرد. همه از او نفرت دارند و تا بتوانند خودشان را ازاو کنار میکشند.همان روزهای اول،'''دوروف''' مرا که رای دادگاه دلیل محک.میتمان را "حماقت" ذکر کرده بود، پیش خود خواند و تذکر داد که با اولین جرمی که مرتکب شویم، فرمان خواهد داد ما را به شلاق ببندند.او نزدیک به دو سال سمت زندانبان را داشت و در اینمدت جلوی چشم همه تمام قوانین را زیر پا گذاشته بود. پس از دو سال ،بهمین مناسبت محاکمه اش کردند.خداوند مرا از شر او حفظ کرد.اغلب اوقات مست لایعقل پیش ما می آمد(هرگز او را هوشیار ندیده بودم)از میان ما محکومی را که از همه هوشیارتر و آگاهتر بود، پیدا میکردو بیرون میکشید و به بهانه اینکه محکوم بیگناه مست کردهشلاقش میزد! گاهی اوقات، ،شب نزد ما میآمدو یکی را به علت اینکه از پهلوی چپ خوابیده نه از پهلوی راست، ویا آنکه در خواب حرف زده و فریاد کرده است،بر حسب مجازاتی که در عالم مستی بذهنش خطور میکرد بباد کتک میگرفت. ما با چنین آدمی سر کار داشتیم، بدون آنکه بگذاریم شاخش به لباسمان گیر کند، چون هر ماهه گزارشی از رفتار و کردارمان به '''پتزبورگ''' میفرستاد .... | ||
+ | |||
تمام مدت چهار سال محکومیتم را پشت دیوارها گذراندم: و فقط وقتی بیرون را میدیدم که کار اجباری سنگین و شاق در بین بود. گاه و بیگاه، هوا که بد میشد یا باران میبارید ، یا سرما بیداد میکرد، تاب و توان و قوتم از میان میرفت. یکبار گفتند که چهار ساعت اضافه کار کنم، آنهم در سرمایی که جیوه مجمد شده بودو گرما سنج 40 درجه زیر صفر را نشان میداد. یک پایم را سرما زد و علیلم کرد. | تمام مدت چهار سال محکومیتم را پشت دیوارها گذراندم: و فقط وقتی بیرون را میدیدم که کار اجباری سنگین و شاق در بین بود. گاه و بیگاه، هوا که بد میشد یا باران میبارید ، یا سرما بیداد میکرد، تاب و توان و قوتم از میان میرفت. یکبار گفتند که چهار ساعت اضافه کار کنم، آنهم در سرمایی که جیوه مجمد شده بودو گرما سنج 40 درجه زیر صفر را نشان میداد. یک پایم را سرما زد و علیلم کرد. | ||
+ | |||
+ | |||
ما همه در یک محبس زندانی بودیم. یک خانه کهنه ، خراب و چوبی را در نظر بیاورید که مدتها پیش میبایستی از بین رفته باشد.اتاقها در تابستان بحد غیر قابل تحملی | ما همه در یک محبس زندانی بودیم. یک خانه کهنه ، خراب و چوبی را در نظر بیاورید که مدتها پیش میبایستی از بین رفته باشد.اتاقها در تابستان بحد غیر قابل تحملی | ||
[[Image:KHN031P195.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۵|کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۵]] | [[Image:KHN031P195.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۵|کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۵]] | ||
گرم است و در زمستان سرد.کف خانه طوری به گل و کثافت آغشته شده که هر آن بیم آن میرود که آدم پایش بلغزد و زمین بخورد، پنجره های کوچک بر اثر گل و کثافت، از خزه پوشیده شده است بطوریکه در روزروشن هم نمیتون کنار آن نشست و چیزی خواند. در زمستان شیشه های پنجرهاز طبقات کلفت یخ پوشیده میشود. سقف مرتب چکه میکندو از همه جا سوز سرما میاد. از سرما چنان به یکدیگر میچسبیم که زندان شبیه قوطی ساردین میشود. بخاری فقط 6 تکه هیزم سهمیه داردسلول آنقدر سرد استکه چکه های آب سقف یخ میبنددو دیگر ذوب نمیشود. سوز سرما تحمل ناپذیر است و در تمام طول زمستان ادامه دارد. | گرم است و در زمستان سرد.کف خانه طوری به گل و کثافت آغشته شده که هر آن بیم آن میرود که آدم پایش بلغزد و زمین بخورد، پنجره های کوچک بر اثر گل و کثافت، از خزه پوشیده شده است بطوریکه در روزروشن هم نمیتون کنار آن نشست و چیزی خواند. در زمستان شیشه های پنجرهاز طبقات کلفت یخ پوشیده میشود. سقف مرتب چکه میکندو از همه جا سوز سرما میاد. از سرما چنان به یکدیگر میچسبیم که زندان شبیه قوطی ساردین میشود. بخاری فقط 6 تکه هیزم سهمیه داردسلول آنقدر سرد استکه چکه های آب سقف یخ میبنددو دیگر ذوب نمیشود. سوز سرما تحمل ناپذیر است و در تمام طول زمستان ادامه دارد. | ||
− | در همان سلول محل سکونت، محبوسین لباسهای خود را میشویندو همه جا را آنقدر تر | + | |
− | غذایمان نان است و | + | در همان سلول محل سکونت، محبوسین لباسهای خود را میشویندو همه جا را آنقدر تر میکنند که آدم به هیچ چیز نمیتواند دست بزند. از غروب آفتاب تا صبح، بیرون رفتن از سلول به هر عذر و بهانه ای که باشد ممنوع است . جلوی در سلول مستراحی است که از تخته درست شده و آدم تمام شب از بوی تعفن و گند آن نمیتواند نفس بکشد. ولی محکومین میگویند:" چون آدم موجود زنده ایست ، پس باید کثافت هم بکند". دو تخته لخت و دراز، تختخواب ما را تشکیل میدهد، فقط اجازه داریم که یک بالش داشته باشیم.رو اندازمان پوست کوتاهی است که تمام شب پاهایمان از ان بیرون است.باین ترتیب تمام شب از سرما میلرزیم. ساس و شپش و فوجی از حشرات مختلف دیگر، تمام وقت مزاحمند. در زمستان دو نیم تنه پوستی نازک و یک جفت چکمه ساقه کوتاه میدهند که هرگز بدن و پاهایمان را گرم نمیکند. تمام زمستان را در سرمای سیبری باید با این شرایط بگذرانیم. |
+ | |||
+ | غذایمان نان است و آش کلم. طبق دستور ، آش میباید 130 گرم گوشت برای هر نفر داشته باشد، اما گوشت را چرخ میکنند و توی آش میریزندو بنابراین، هنوز یک تکه گوشت درست و حسابی در غذایم ندیده ام،روزهای تعطیل "حریره" بدون کره و چربی ، و در ایام عید کلم خالی خوراک ما را تشکیل میدهد. من | ||
[[Image:KHN031P196.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۶|کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۶]] | [[Image:KHN031P196.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۶|کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۶]] | ||
+ | سلامت معده ام را از دست داده ام و اغلب دچار سوء هاضمه هستم. یبوست مزاج عذابم میدهد. خوب میتوانی بفهمی که در اینجا انسان بدون پول هرگز نمیتواند زندگی کند. اگر من پول نداشتم، مسلما تا به حال از بین رفته بودم. محکومین عادی هم درست مانند ما به همین غذا اکتفا میکنند. هر کدام از آنهابرای خودش یکجور کار و کاسبی درست کرده است و پول کمی به دست میآورد؛ گروهی از آنها خیاطی میکنند. بیشتر چایی میخورم و گاهی پولای میدهم و تکه ای گوشت میخرمتا خودم را زنده نگاهدارم. کنار گذاشتن دخانیات به طور کلی غیر ممکن به نظر میرسد، چون برای مقاومت در مقابل تعفن،تنها راه است. همه این کارها در غیاب مفتش انجام میگیرد. من اغلب مریضم و در بیمارستان افتاده ام،به حمله صرع و غش مبتلا شده ام که گاه گاه به سراغم میآید.بعلاوه رمناتیسم هم آزارم میدهد. با همه این احوال خودم را آدم سالمی میدانم. فکرش را بکن، تنها لذتی که میتواند وجود داشته باشدو چیزی نمانده بود از میان برود، فراهم کردن یک کتاب است ؛ و وقتی کتابی به دستم میرسد، میبایست کاملا مخفیانه ،میان نگاههای خشمگین ودائمی رفقایم، سختگیری مفتش، داد و مرافعه، اعتراض، جیغ و فریاد،در حال ترس و لرز جهنمی آنرا بخوانم. | ||
+ | |||
+ | فقدان هر گونه تنهایی!چهارسالف چهار سال تمام؛ تگر کسی بگوید که به ما بد گذشته است ، حق مطلب را ادا نکرده است! ترس را هم اضافه کن : ترس دائم، ترس از اینکه اتفاقی روی ندهد، یا اینکه تخطی و تجاوزی پیش نیاید که به مجازات منجر شود و روحیه یک افلیج را مطیع و مغلوب کنند. اینست شرح واقعی زندگانی من برای تو. من نمیخواهم برایت بیان کنم که در این چهار سال، چه تغییراتی در روحم، عقایدم، روان و قلبم، به وجود امده است و من تحمل کردهام، چون قصه درازیست. دغدغه خاطری که دائما در برابر واقعیت و حقایق تلخ داشته ام، هرگز بیهوده نبوده است. من اکنون احتیاجات و امیدواریهایی دارم که قبلا حتی یکبار هم به فکرم خطور نکرده بود. من فقط یکچیز را میخواهم بگویم: مرا فراموش نکن، به من کمک کن. من به کتاب و پول احتیاج دارم. این دو چیز | ||
+ | |||
[[Image:KHN031P197.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۷|کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۷]] | [[Image:KHN031P197.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۷|کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۷]] | ||
[[Image:KHN031P198.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۸|کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۸]] | [[Image:KHN031P198.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۸|کتاب هفته شماره ۳۱ صفحه ۱۹۸]] |
نسخهٔ ۱۵ ژوئیهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۰۶:۳۳
در شماره گذشته، نامه اول و قسمتی از نامه دوم ((فیودور داستایوفسکی)) نویسنده بزرگ را چاپ کردیم. اینک بقیه نامه های او را به نظر شما میرسانیم:
هنوز در توبولسک بودیم که سعی کردم اطلاعاتی درباره زندانبان آیندهام در تبعیدگاه بدست آورم. بمن گفتند: فرمانده آدم بسیار مودبی و خوبیست، اما در عوض زندانبان کریوزو موجود قالتاق و ظالم و نخاله ایست و پست ترین و بدجنس ترین و بدذات ترین دائم الخمریست که میشود تصورش را کرد. همه از او نفرت دارند و تا بتوانند خودشان را ازاو کنار میکشند.همان روزهای اول،دوروف مرا که رای دادگاه دلیل محک.میتمان را "حماقت" ذکر کرده بود، پیش خود خواند و تذکر داد که با اولین جرمی که مرتکب شویم، فرمان خواهد داد ما را به شلاق ببندند.او نزدیک به دو سال سمت زندانبان را داشت و در اینمدت جلوی چشم همه تمام قوانین را زیر پا گذاشته بود. پس از دو سال ،بهمین مناسبت محاکمه اش کردند.خداوند مرا از شر او حفظ کرد.اغلب اوقات مست لایعقل پیش ما می آمد(هرگز او را هوشیار ندیده بودم)از میان ما محکومی را که از همه هوشیارتر و آگاهتر بود، پیدا میکردو بیرون میکشید و به بهانه اینکه محکوم بیگناه مست کردهشلاقش میزد! گاهی اوقات، ،شب نزد ما میآمدو یکی را به علت اینکه از پهلوی چپ خوابیده نه از پهلوی راست، ویا آنکه در خواب حرف زده و فریاد کرده است،بر حسب مجازاتی که در عالم مستی بذهنش خطور میکرد بباد کتک میگرفت. ما با چنین آدمی سر کار داشتیم، بدون آنکه بگذاریم شاخش به لباسمان گیر کند، چون هر ماهه گزارشی از رفتار و کردارمان به پتزبورگ میفرستاد ....
تمام مدت چهار سال محکومیتم را پشت دیوارها گذراندم: و فقط وقتی بیرون را میدیدم که کار اجباری سنگین و شاق در بین بود. گاه و بیگاه، هوا که بد میشد یا باران میبارید ، یا سرما بیداد میکرد، تاب و توان و قوتم از میان میرفت. یکبار گفتند که چهار ساعت اضافه کار کنم، آنهم در سرمایی که جیوه مجمد شده بودو گرما سنج 40 درجه زیر صفر را نشان میداد. یک پایم را سرما زد و علیلم کرد.
ما همه در یک محبس زندانی بودیم. یک خانه کهنه ، خراب و چوبی را در نظر بیاورید که مدتها پیش میبایستی از بین رفته باشد.اتاقها در تابستان بحد غیر قابل تحملی
گرم است و در زمستان سرد.کف خانه طوری به گل و کثافت آغشته شده که هر آن بیم آن میرود که آدم پایش بلغزد و زمین بخورد، پنجره های کوچک بر اثر گل و کثافت، از خزه پوشیده شده است بطوریکه در روزروشن هم نمیتون کنار آن نشست و چیزی خواند. در زمستان شیشه های پنجرهاز طبقات کلفت یخ پوشیده میشود. سقف مرتب چکه میکندو از همه جا سوز سرما میاد. از سرما چنان به یکدیگر میچسبیم که زندان شبیه قوطی ساردین میشود. بخاری فقط 6 تکه هیزم سهمیه داردسلول آنقدر سرد استکه چکه های آب سقف یخ میبنددو دیگر ذوب نمیشود. سوز سرما تحمل ناپذیر است و در تمام طول زمستان ادامه دارد.
در همان سلول محل سکونت، محبوسین لباسهای خود را میشویندو همه جا را آنقدر تر میکنند که آدم به هیچ چیز نمیتواند دست بزند. از غروب آفتاب تا صبح، بیرون رفتن از سلول به هر عذر و بهانه ای که باشد ممنوع است . جلوی در سلول مستراحی است که از تخته درست شده و آدم تمام شب از بوی تعفن و گند آن نمیتواند نفس بکشد. ولی محکومین میگویند:" چون آدم موجود زنده ایست ، پس باید کثافت هم بکند". دو تخته لخت و دراز، تختخواب ما را تشکیل میدهد، فقط اجازه داریم که یک بالش داشته باشیم.رو اندازمان پوست کوتاهی است که تمام شب پاهایمان از ان بیرون است.باین ترتیب تمام شب از سرما میلرزیم. ساس و شپش و فوجی از حشرات مختلف دیگر، تمام وقت مزاحمند. در زمستان دو نیم تنه پوستی نازک و یک جفت چکمه ساقه کوتاه میدهند که هرگز بدن و پاهایمان را گرم نمیکند. تمام زمستان را در سرمای سیبری باید با این شرایط بگذرانیم.
غذایمان نان است و آش کلم. طبق دستور ، آش میباید 130 گرم گوشت برای هر نفر داشته باشد، اما گوشت را چرخ میکنند و توی آش میریزندو بنابراین، هنوز یک تکه گوشت درست و حسابی در غذایم ندیده ام،روزهای تعطیل "حریره" بدون کره و چربی ، و در ایام عید کلم خالی خوراک ما را تشکیل میدهد. من
سلامت معده ام را از دست داده ام و اغلب دچار سوء هاضمه هستم. یبوست مزاج عذابم میدهد. خوب میتوانی بفهمی که در اینجا انسان بدون پول هرگز نمیتواند زندگی کند. اگر من پول نداشتم، مسلما تا به حال از بین رفته بودم. محکومین عادی هم درست مانند ما به همین غذا اکتفا میکنند. هر کدام از آنهابرای خودش یکجور کار و کاسبی درست کرده است و پول کمی به دست میآورد؛ گروهی از آنها خیاطی میکنند. بیشتر چایی میخورم و گاهی پولای میدهم و تکه ای گوشت میخرمتا خودم را زنده نگاهدارم. کنار گذاشتن دخانیات به طور کلی غیر ممکن به نظر میرسد، چون برای مقاومت در مقابل تعفن،تنها راه است. همه این کارها در غیاب مفتش انجام میگیرد. من اغلب مریضم و در بیمارستان افتاده ام،به حمله صرع و غش مبتلا شده ام که گاه گاه به سراغم میآید.بعلاوه رمناتیسم هم آزارم میدهد. با همه این احوال خودم را آدم سالمی میدانم. فکرش را بکن، تنها لذتی که میتواند وجود داشته باشدو چیزی نمانده بود از میان برود، فراهم کردن یک کتاب است ؛ و وقتی کتابی به دستم میرسد، میبایست کاملا مخفیانه ،میان نگاههای خشمگین ودائمی رفقایم، سختگیری مفتش، داد و مرافعه، اعتراض، جیغ و فریاد،در حال ترس و لرز جهنمی آنرا بخوانم.
فقدان هر گونه تنهایی!چهارسالف چهار سال تمام؛ تگر کسی بگوید که به ما بد گذشته است ، حق مطلب را ادا نکرده است! ترس را هم اضافه کن : ترس دائم، ترس از اینکه اتفاقی روی ندهد، یا اینکه تخطی و تجاوزی پیش نیاید که به مجازات منجر شود و روحیه یک افلیج را مطیع و مغلوب کنند. اینست شرح واقعی زندگانی من برای تو. من نمیخواهم برایت بیان کنم که در این چهار سال، چه تغییراتی در روحم، عقایدم، روان و قلبم، به وجود امده است و من تحمل کردهام، چون قصه درازیست. دغدغه خاطری که دائما در برابر واقعیت و حقایق تلخ داشته ام، هرگز بیهوده نبوده است. من اکنون احتیاجات و امیدواریهایی دارم که قبلا حتی یکبار هم به فکرم خطور نکرده بود. من فقط یکچیز را میخواهم بگویم: مرا فراموش نکن، به من کمک کن. من به کتاب و پول احتیاج دارم. این دو چیز
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |