دل فولادم: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۵: سطر ۵:
 
{{در حال ویرایش}}
 
{{در حال ویرایش}}
  
 +
'''نیمایوشیج'''
 +
 +
 +
ول کنید اسب مرا
 +
 +
راه توشه‌ی سفرم را، نمد زینم را
 +
 +
و مرا، هرزه درا
 +
 +
که خیالی سرکش
 +
 +
به‌در‌خانه کشانده‌ست مرا.
 +
 +
میرسم من از
 +
 +
سرزمین‌های دوری،
 +
 +
جای آشوب‌کنانی
 +
 +
کارشان کشتی‌ و کشتار که از هر طرف و گوشهٔ آن
 +
 +
می‌ نشانید بهارش گل با زخم جسدهای کسان.
 +
 +
فکر میکردم در راه عبث،
 +
 +
که ازین جای بیابان هلاک
 +
 +
می‌ تواند گذرش باشد هر راهگذر
 +
 +
باشد او را دل فولاد اگر
 +
 +
و برد سهل نظر
 +
 +
در بد و خوب که هست
 +
 +
و بگیرد مشکل، آسان
 +
 +
و جهان را داند
 +
 +
جای کین و کشتار
 +
 +
و خراب و خذلان
 +
 +
ولی‌ اکنون به‌‌ همان جای بیابان هلاک
 +
 +
بازگشت من می‌‌باید با زیرکی من که بکار
 +
 +
خواب پر هول و تکانی که ر‌ه‌آورد من از این سفرم هست و، هنوز
 +
 +
چشم بیدارم هر لحظه بر آن می‌‌دوزد
 +
 +
هستی‌ام را همه در آتش برپاشده‌اش می‌‌سوزد.
 +
 +
از برای من ویران سفر گشته مجال دمی استادن نیست
 +
 +
منم از هر که در این ساعت، غارت‌زده‌تر
 +
 +
همه چیز از کف من رفته بدر
 +
 +
دل فولادم با من نیست
 +
 +
همه چیزم دل من بود و کنون می‌‌بینم
 +
 +
دل فولادم را بی‌شکی انداخته ست
 +
 +
دست آن قوم بداندیش در آغوش بهاری که گلش گفتم از خون و ز زخم
 +
 +
وین زمان فکرم اینست که در خون برادر‌هایم
 +
 +
ناروا در خون بیجان،
 +
 +
بی‌گنه غلطان در خون،
 +
 +
دل فولادم را زنگ کند دیگرگون.
 +
 +
{{چپ‌چین}}
 +
 +
{{کوچک}}
 +
 +
یوش، تابستان ۱۳۳۱
 +
 +
{{پایان کوچک}}
 +
 +
{{پایان چپ‌چین}}
  
 
[[رده:کتاب هفته]]
 
[[رده:کتاب هفته]]

نسخهٔ ‏۱۶ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۸:۲۵

کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۲۹
کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۲۹
کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۳۰
کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۳۰
کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۳۱
کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۳۱

نیمایوشیج


ول کنید اسب مرا

راه توشه‌ی سفرم را، نمد زینم را

و مرا، هرزه درا

که خیالی سرکش

به‌در‌خانه کشانده‌ست مرا.

میرسم من از

سرزمین‌های دوری،

جای آشوب‌کنانی

کارشان کشتی‌ و کشتار که از هر طرف و گوشهٔ آن

می‌ نشانید بهارش گل با زخم جسدهای کسان.

فکر میکردم در راه عبث،

که ازین جای بیابان هلاک

می‌ تواند گذرش باشد هر راهگذر

باشد او را دل فولاد اگر

و برد سهل نظر

در بد و خوب که هست

و بگیرد مشکل، آسان

و جهان را داند

جای کین و کشتار

و خراب و خذلان

ولی‌ اکنون به‌‌ همان جای بیابان هلاک

بازگشت من می‌‌باید با زیرکی من که بکار

خواب پر هول و تکانی که ر‌ه‌آورد من از این سفرم هست و، هنوز

چشم بیدارم هر لحظه بر آن می‌‌دوزد

هستی‌ام را همه در آتش برپاشده‌اش می‌‌سوزد.

از برای من ویران سفر گشته مجال دمی استادن نیست

منم از هر که در این ساعت، غارت‌زده‌تر

همه چیز از کف من رفته بدر

دل فولادم با من نیست

همه چیزم دل من بود و کنون می‌‌بینم

دل فولادم را بی‌شکی انداخته ست

دست آن قوم بداندیش در آغوش بهاری که گلش گفتم از خون و ز زخم

وین زمان فکرم اینست که در خون برادر‌هایم

ناروا در خون بیجان،

بی‌گنه غلطان در خون،

دل فولادم را زنگ کند دیگرگون.

 

یوش، تابستان ۱۳۳۱