اندیشهها و خبرها... ۲: تفاوت بین نسخهها
(نهایی شد.) |
جز («اندیشهها و خبرها... ۲» را محافظت کرد: بازنگری شده و مطابق با متن اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۱:۵۵
تئاتر
• از دوم آبان ماه، آقای عباس مغفوریان، نمایشنامهٔ «پایان فرهنگ» را در تالار فرهنگ به روی صحنه خواهد آورد.
این نمایشنامه یکی از آثار دیلیهال است و ترجمهٔ آن نیز به وسیله کارگردان صورت گرفته است.
عباس مغفوریان نام تازهئی است که در قلمرو هنر ایران به گوش میرسد. وی پس از نه سال تحصیل و مطالعه در کلاسهای تئآتر آلمان بهایران بازگشته به اداره هنرهای دراماتیک پیوسته است و این، اولین کاری است که عرضه میکند.
سینما
انگلیسیها هم با فیلمی که تازگیها به بازار فرستادهاند سروصدائی به پا کردهاند.
این فیلم به وسیلهٔ کارل رزیر کارگردانی شده و «عصر شنبه، صبح یکشنبه» نام دارد.
پیر گاسکار- منتقد سینمائی فیگاروی ادبی در آن باره می نویسد
«فیلم را خوب ساختهاند، اما داستانش، لااقل من یک نفر را خیلی کسل کرد.... بازیگرانش خوب بازی میکنند اما خودمانیم، خیلی زشتند. به عقیدهٔ من، همهشان مظهر بدترکیبی زنهای انگلیسی هستند.»
پیمیرماکاربرو هم در هفتهنامهٔ «آر» مینویسد:
«تلفظ، حرکات ارادی و خرکات غیر ارادی، نگاهها، بدبختی و خوشبختی، همهٔ اینها در این فیلم بدون هیچ گونه زوائدی نشان داده میشود.»
هانری شابیه نیز در «کومبا» مینویسد:
«فیلم روشن بینانه و خشنی است. انگلیسیها چه طور جرات کردهاند چنین چیزی روی پرده بیاورند و یا بهتر: روی دایره بریزند؟ -این، نشانهٔ یک جور نئورئالیسم انگلیسی است! »
• . این داستان را هم چارلی چاپلین نقل کرده است ..
-پدربزرگ جمس، قمارباز حرفهئی بود، تا زنده بود خیرش به دیارالبشری نرسید.
وقتی پدربزرگ جمس مرد، پدرش با زحمت فوقالعادهئی توانست پولی جمع کند و خانهئی بخرد و از گرفتاریهای اجارهنشینی خلاصی یابد.
چندی گذشت و پدر جمس هم مرد.
وقتی تشریفات تشییع و دفن جنازه و مجلس ترحیم و غیره برگزار شد، شیطان رجیم به جلد جمس رفت و وسوسهاش کرد که خانه را بفروشد برود در تکزاس حانهٔ بهتری بخرد.
یکروز که جمس در حیاط خانه قدم میزد و فکر میکرد، صدائی به گوشش رسید که میگفت:
-جمس! وقتی خونهتو فروختی، چی خیال داری؟ میخوای خونهٔ بهتری بخری؟
جمس صدای پدربزرگش را شناخت و جواب داد: -بله
دای پدربزرگ گفت: -پس به نصیحت من گوش بده؛ ضرر که برات نداره هیچ، کلی هم نفع میکنی. هم میتونی تو تکزاس یه خونهٔ بهتر بخری، هم میتونی خونههای دور و حوالیشم بخری و سر خونهات بندازی... چطوره، ها؟
جمس گفت: -عالیه، پدربزرگ... عالیه!
-خوب... پس اولین کاری که باید انجام بدی، فروختن خونهس.
پس از هشت روز، جمس موفق شد خانه را بفروشد و همان روز صدای پدربزرگش را شنید که گفت:
-زود پا میشی بلیط قطار میخری میری به لسآنجلس... اونجا یه کازینو هست که اسمش گلولهٔ قرمزه. میری تو، کنار میز رولت وای میستی و همهٔ پولاتو میذاری رو عدد ۱۴.
جمس به همهٔ این نصایح عمل کرد: به قمارخانهٔ گلولهٔ قرمز رفت و همهٔ پولی را که از بابت فروش خانه بدست آورده بود روی عدد ۱۴ گذاشت، اما... رولت چرخید و چرخید و چرخید و ایستاد... و عدد هشت برنده شد!
موقعی که داور بازی داشت با پارو پولها را از جلو جمس جمع میکرد، جمس یکبار دیگر صدای پدربزگش را شنید که میگفت:
-اه! مردهشور این شانس را ببرد! ... ما اصلا از اولش بطر آوردیم!
کتابهایی که بزودی فیلم خواهد شد...
• زنان فضلفروش اثر مولییر، بهوسیلهٔ لوئیز دو ویلمورن.
• عشق کفر آمیز اثر آلفره کرن (برندهٔ جایزهٔ رهنودو ۱۹۶۰) –از قرار معلوم، دیالوگهای این فیلم را رولان لودانباک خواهد نوشت و به وسیلهٔ لئوژوآنون جلو دوربین خواهد رفت.
• سناریو فیلم آیندهٔ ژان والر (سازندهٔ فیلم گرانبهایاشخاص بزرگ) از روی رمان ژرژ سیمنون موسوم به ارشد «فورشو»ها تهیه شده است... رلهای اصلی این فیلم بر عهدهٔ میشل سیمون و آلن دلون خواهد بود.
• الکساندر استروک، که از تهیهٔ پردهٔ قرمز تیره (اثر باربی دو روویلی) و یک زندگی (اثرگی دوموپاسان) فراغت حاصل کرده است اکنون به فکر سر به سر گذاشتن با گوستاو فلوبر افتاده... فیلم آیندهٔ وی، تربیت احساساتی اثر فلوبر خواهد بود.
• انتظار میرود رآلیزاسیون تازهٔ گابرییلآلبی کوکو از رمان مشهور بالزاک موسوم به دختر چشم طلائی در فستیوال آیندهٔ ونیز، غوغائی به پا کند... نشریات سینمائی فرانسه نوشتهاند که ماری لافوره از حالا چهرهٔ خود را برای نشان دادن سیمای زیبای قهرمان این کتاب بالزاک آماده میکند.
• بار دیگر مادام بوواری اثر فلوبر به صورت فیلمی در میآید... این اثر، بار اول توسط پییر رنوار و والنتین تسیه جلو دوربین رفت.
• در فیلمی که ژان رنوار از روی رمان سرخوجهٔ سنجاق خورده (اثر ژاکپره) تهیه کرده است، ژانپییر کاسل را در جلد جنگجوی بیرحم و خشنی باز خواهیم یافت.
• انگار تا دنیا دنیاست، باید از روی سهتفنگدار (اثر الکساندر دوما) فیلم تهیه بشود... این بار، قرعهٔ فال به نام ادگار. جی. اولمرزده شده است.
• و حالا دیگر نوبت کلاسیکهاست... آقای آندرهورسینی از هوراس (اثرکورنی به خیال تهیهٔ هوراس ۶۱ افتاده است. همچنین ژول داسین به زودی فدر اثر راسین را جلو دوربین خواهد برد... این فیلم اخیر مهلینامرکوری و آنتونی پرگینز نقشهای عمده را برعهده خواهند داشت.
مجسمهسازی
• طبیعت گه شگفتیها نماید!
در این مجسمه، کاری که دستهای انسانی انجام داده، فقط و فقط عبارت است از قرار دادن قسمت علیای آن، در روی تکه سنگی که به منزلهٔ پایه به کار رفته است.
مادام «ووتیه» این تکه سنگ را در سنگستان حاشیهٔ رودخانهئی یافته، آن را «عقاب سیاه» نام داده است.
• جالب توجه است که بسیاری از پیکرتراشان، یکسره همت خود را مصروف یافتن چوب، سنگ، گیاه و ریشههائی کردهاند که با مختصری دستکاری، میتواند به صورت مجسمهئی عرضه شود.
در زیر «زیبا و جانور» که به وسیلهٔ «آندره شووالار» تهیه شده است به نظر شما میرسد.
«آندره شووالار» این ریشههای جالب را در پلاژ «پامپلون» جمعآوری میکند.
• هنگامی که بورانهای موسمی آغاز میشود، اسکیموهای هنرمند که محکوم به انزوای در خانههای یخی خود هستند بیکار نمینشینند و به خلق آثار هنری زیبائی میپردازند که در کشورهای اروپائی خریداران بسیار دارد.
وسایلی که اسکیموها برای تراشیدن این مجسمههای کوچک به کار میبرند عبارت است از سنگهای مخصوص، گرانیت، دندان گرگ و سگ آبی- که این آخری چیزی شبیه به عاج است-.
آثار اسکیموها معمولا رنگی از زندگی و محیط خود آنها را دارد.
اینها نمونههائی از کارهای دستی اسکیموهاست:
ژوزف ریوییر
یک پیکر تراش بزرگ
از سال ۱۵۳۰ به این طرف، همه افراد خانواده ژوزف ریویر، موزائیکساز، نجار، آبنوس کار، پیکرتراش و تذهیب ساز بوده، همگی نیز به همین نام خانوادگی ریوییر خوانده میشدهاند. تنها یک نفر از افراد این خانواده از این قانون آبا و اجدادی تخلف ورزید و آن، پدر ژوزف بود که داخل ارتش شد. ولی بدون شک او نیز از این خطای خویش پشیمان بود، و به همین دلیل بود که وقتی ژوزف اعلام کرد میخواهد رشتهٔ پیکرتراشی را برگزیند، مشوق او شد.
***
ژوزف ریویر به سال ۱۹۱۲ در شهرستان «تور» به جهان آمد و در همان سالهای کودکی با پدر خویش به شهر زیبای «بوردو» رفت و تا پایان تحصیلات خود در آنجا اقامت گزید.
قدی متوسط، جثهئی چالاک، رنگی پریده، موهائی قهوهئی، نگاهی نافذ و عمیق دارد.
در ۱۹۳۲ شورای شهرداری «بوردو» بورسی برای مسافرت به اسپانیا در اختیار او گذاشت. و پس از آن اولین جایزهٔ پیکرتراشی شهر مزبور را ربود و به دریافت بورس چهار سالهئی برای تحصیل در پاریس توفیق حاصل کرد.
در ۱۹۳۵ سفری به سویس کرد و به سال ۱۹۳۷ جایزه بزرگ «شوناوار» را ربود. یک سال بعد، بورس دولتی به او اجازه داد تا تمام بناهای بزرگ و تاریخی فرانسه را دیدن کند.
به سال ۱۹۳۷ به جنگ فرا خوانده شد و کمی پس از آن بر اثر بیماری شدیدی به فرانسه بازگشت. ولی هنگامی که جنگ به پایان رسید در ناحیهٔ «اتوی» نزدیک پاریس اقامت گزید و با فعالیتی خارقالعاده به هنر خود پرداخت.
ریوییر چشمهٔ زایندهئی است از ایده و طرح، و خدائی است از استعداد و نبوغ... مهمترین آثاری که تاکنون از زیر چکش و قلم او بیرون آمده است عبارت است از بنای یادبود تیرباران شدگان «برس» (در ناحیهٔ وژ)، بنای ملی «دمینور» ها (در آلزاس)، بنای یادبود کشته شدگان شهر «شارم»، دانشجو (برای مدرسهٔ جدید «سنت»)، پذیرائی (برای دبیرستان جدید «ژارمر»)، نیروهای انسانی، مجسمهٔ «پیر لو فوشو» (برای کارخانههای «رنو») و غیره غیره...
ژوزف ریوییر، برای آثار خود از چند عامل خارجی که عبارتاند از هوا، روشنائی، فضا، طبیعت، و یک عامل داخلی بزرگ، یعنی فکر بشری، استفاده میکند.
نقاشی
• دفتری که در آخرین نمایشگاه آثار پیکاسو گشوده بودند، مجموعهٔ جالب توجهی از آب درآمده است.
ضمن بسیاری چیزها که در این دفتر نوشته شده، این شعر بالبداهه آنتوان تودال (سیزده ساله) را در روزنامههای پاریس نقل کردهاند:
میخواستم زولو[۱] هائی بزایم
سراپا مسلح؛
میخواستم کودکانم را بخورم
بی آنکه سرایدار به شگفت آید؛
میخواستم زنان را به یک نظر
از نیمرخ و از روبهرو ببینم،
اما زنان مرا به هراس افکندند.
میخواستم بههنگامی که زن آگاه نیست
چشمش را در آرنج دختر بچهئی قرار دهم،
چشمی بینا را
تا بدینگونه، آرنج نیز بینا شود؛
میخواستم با هر آنچه موجود هست
کار خدا را از سر گیرم:
انسانالاولین! –
ولیکن، این، چیزی است همه دیده!
من میخواستم از آن بهتری ساختهباشم
من میخواستم ژوپیتر باشم [۲]
یا پیکاسو...
و دوزخ خود را باز یابم!
• سرسام آورترین مبلغی که در دهسالهٔ اخیر برای خرید یک تابلو نقاشی پرداخت شده، مبلغی است نزدیک به ۱۲ میلیون فرانک جدید فرانسه (یک میلیارد و دویست میلیون فرانک قدیم و بالغ بر ۲۱۶ میلیون ریال، یا: ۲۱ میلیون و ۶۰۰ هزار تومان!)
این، مبلغی است که موزهٔ متروپولیتن نیویورک در برابر خرید تابلو « لبخند ژوکوند» اثر «لئوناردو داوینچی» به پرینس لیختناشتاین پرداخته است.
مشهور است که لئوناردو داوینچی بر سر این تابلو بیست و یک سال تمام کار کرده است.
• و این هم آمار تازهئی که از نشریات سازمان ملل متحد نقل میکنیم:
در آمریکا (ایالات متحده)، برای هر ۲/۸ نفر
در سوئد . . . برای هر ۷ نفر
در فرانسه . . . برای هر ۹ نفر
در انگلستان . . . برای هر ۹/۵ نفر
آلمان غربی . . . برای هر ۱۱ نفر
ایتالیا . . . برای هر ۳۱ نفر
یک اتومبیل وجود دارد.
پای صحبت: مارک تواین
از تربیت غافل نباشید، چون که همه چیز از اوست:
خیال میکنید گل کلم چیست؟ -هیچی... همان «کلم قمری» است که تربیت دانشگاهی دیده است!
از تناسب چیزها هم غافل نباشید: -من هزار بار سرگین غلطان «جوان» بودن را ترجیح میدهم به آنکه پرندهٔ «عجوزهٔ» بهشتی باشم!
هارت و پورت زیاد را به چیزی نگیرید:
مرغی که به زحمت زیاد یک تخم کرده، گاه چنان قدقدی به راه میاندازد که اگر آدم خبر نداشته باشد، تصور میکند جای تخم مرغ، ستارهئی گذاشته است!
آنچه انسانی است، اندوهزا است.
سرچشمهٔ هزل و مطایبه نه در شادی، که در اندوه و رنج است.
نه، مطایبه چیزی آسمانی نیست، زمینی است!
حقیقت، گرانبهاترین چیزی است که ما داریم...
در بکار بردنش مقتصد باشیم!
اگر آنچه را که میپوشانید چیزی جز یک وجود پاک نیست، زیاد در بند چند و چون جامه نباشید!
برای آن که خاطر نویسندهئی را از خود خرسند کنید، سه طریق مجرب به شما پیشنهاد میکنم:
۱-بهاش بگوئید یکی از کتابهایش را خواندهاید؛
۲-بهاش بگوئید همهٔ کتابهایش را خواندهاید؛
۳-بهاش بگوئید نسخهٔ دستنویس کتاب آیندهاش را برای خواندن در اختیارتان بگذارد.
خوب...
اولی باعث میشود که به شما احترام بگذارد
دومی باعث میشود به شما با چشم تحسین و ستایش بنگرد
اما سومی... شما را صاف در سویدای قلب او قرار میدهد!
***
خانم متظاهری که از یک نمایشگاه نقاشی دیدن میکرد، در مقابل تابلو معروف «چتر»- شاهکار رنوار – توقف کرد... مسوول فروش تابلوها پیش رفت و پرسید:
- -از این تابلو خوشتان میآد؟
- -بله. خیلی عالیه. اما... ببینم: رنگ دیگهشو ندارین؟
***
عکاسی
مسابقه عکاسی کتاب هفته
. سالهای سال است که یک مجلهٔ پر تیراژ پاریسی، پوئن دوووایماژ دوموند، دو صفحهٔ وسط خود را زیر عنوان «نمایشگاه دائمی عکس» به چاپ شاهکارهای عکاسی هنرمندان آماتور اختصاص داده..
در این جلد از کتاب هفته، دو قطعه از عکسهای آخرین شمارهٔ این مجله را ملاحظه میکنید.
ما نیز از این پس به چاپ عکسهای هنری که خوانندگان برداشته باشند اقدام میکنیم و در پایان هر شش ماه، به سه نفر که به تشخیص یک هیأت ذیصلاحیت برندگان اول و دوم و سوم شناخته شوند جایزهٔ مناسبی تقدیم میداریم.
عکسها میباید حداقل در قطع کارت پستالی، روی کاغذ برقی چاپ شده باشد
نام برندگان، در نمایشگاهی که از آثار همهٔ شرکت کنندگان مسابقه در تالار کیهان ترتیب داده میشود اعلام خواهد شد. بنابراین، شرکت کنندگان میباید به محض اطلاع، نگاتیف عکسهای خود را به اختیار ما بگذارند تا در قطعهای متناسب با نمایشگاه چاپ شود.
بهتر است با هر عکس که میفرستید، مدت، دیافراگم، و ساعت عکسبرداری را نیز ذکر کنید.
***
. روزی یکی از عطرسازان معروف پاریس، نقاس بزرگ- رنوار- را که از برابر مغازهاش میگذشت شناخت، و از او خواهش کرد برای تبلیغ محصول تازهاش طرحی تهیه کند.
رنوار یک لحظه بهفکر فرو رفت و بعد ذغالش نقاشی را از جیب در آورد و روی یک تکه مقوا تصویر زنی را کشید که شاخهٔ گلی بهدست گرفته است.
عطرساز با ستایش و تحسین بهطرح تندی که رنوار کشیده بود نگاه کرد و گفت:
- - استاد! چهقدر باید تقدیم کنم؟
رنوار بهسادگی جواب داد:
- - بیست هزار فرانک!
عطر فروش که از شگفتی به لکنت افتاده بود گفت:
- - بیست... بیست هزار فرانک؟ شوخی میکنید استاد! آخر مگر همهاش برای این طرح کوچک چه قدر وقت صرف کردید؟
رنوار با خونسردی گفت:
- - همهاش؟... چهل و دو سال!
• شورویها دستگاه عکاسی جدیدی به بازار فرستادهاند که میتواند در یک ۱۰۰ میلیونم ثانیه عکس بگیرد.
اکنون دانشمندانی که در خدمت صنایع فتوگرافیک این کشور کار میکنند، مشغول مطالعه هستند که بتوانند با این وسیلهٔ جدید، حداقل بهبرداشتن یک میلیون عکس در ثانیه توفیق حاصل کنند.زیرا از لحاظ تکنیکی، رد شدن فیلم از پشت عدسی، و قرار گرفتن فیلم دیگر، مستلزم فرصتی است که خواه و ناخواه امکان برداشتن فیلم در یک ۱۰۰ میلیونم ثانیه را از میان میبرد.
اگر خبر داشته باشید که جایزهٔ فرانسوی فهمینا جائزهئی است که فقط به بانوان نویسنده تعلق میگیرد، خواندن این نکته برایتان بیمزه نخواهد بود که یکی از مجلات فرانسوی در ستون «تفسیر اللغات» خویش، جائزهٔ فهمینا را «جائزهٔ از ما بهتران» خوانده است!
• پول بورژه بهسال ۱۹۰۳، دربارهٔ آدمهای متظاهر چنین نوشته است:
«متظاهر آدمک بیچارهئی است. او در میان جمع از چیزهائی تعریف میکند که، وقتی تنهاست، چشم دیدن آنها را هم ندارد!»
جنونهای کوچک و مردان بزرگ
• دکارت، فیلسوف و متفکر بزرگ، به کلاه گیسهای خود فوقالعاده اهمیت میداد و همیشه تعداد زیادی کزه گیس در گوشه و کنار خانه پنهان میکرد.
• واگنر- از نوابغ موسیقی -علاقه زیادی بهپوشیدن کرست زنانه داشت و همیشه -پنهان از این و آن- کرست زنانهٔ تنگ و چسبانی بهبر میکرد!
• کانت، فلسفهدان بزرگ، اگر جلو پنجرهٔ اتاق خود نمیایستاد و بهدرختان صنوبری که جلو پنجرهاش بود چشم نمیدوخت نمیتوانست، چنانکه باید، دربارهٔ عقاید فلسفی خویش فکر کند!
• نیما یوشیج، شاعر بزرگ معاصر که میبایست کفش و جوراب خودرا در آورد و پابرهنه بر آجرهای خنک کف اتاق راه برود و آثار خود را تقریر کند تا منشی بنویسد... در غیر این صورت از نوشتن یک کلمخ عاجز بود!
• نیما یوشیج، شاعر بزرگ معاصر که پدر شعر جدید فارسی است و پس از چندین صدسال شکل تازهئی بهشعر راکد ما داد، همیشه آثار خود را پشت مقوای قوطی شیرینی، روی کاغذهای کاهی کهنه و مچاله شده، روی پاکتهای سیگار اشنو، در حاشیهٔ تنگ روزنامهها، پشت اوراق چاپی اعلانات و چیزهائی نظیر اینها مینوشت و کاغذ صاف و تمیز، هرگز او را بهنوشتن رغبت نمیداد... نیما، بدون استثنا همهٔ آثار خود را بر چنین کاغذهائی نوشته است. برای نوشتن نیز در تمام عمر قلم و مرکب به کار نبرد بلکه همیشه با مداد مینوشت. اما مداد نوک تیز و بلند نیز، چون کاغذ صاف و تمیز، او را از نوشتن باز میداشت. نیما، مدادهای کامل را به قطعات کوچکی در میآورد که بهزحمت میتوانست میان انگشتان قرار بگیرد... آنگاه در وضع فوقالعاده ناراحتی قرار میگرفت (اغلب چمباتمه مینشست) و مثلا در حاشیههای تنگ و باریک روزنامهها یا بر قطعات فوقالعاده کوچک یا فوقالعاده بزرگ کاغذ (مثلا کاغذ کاهی سفیدی که قبلا آن را برای الگوی یک دامن زنانه بریده بودند و اکنون بیاستفاده مانده بود) با تکه مداد نوکپهن و بسیار کوچکی که به اشکال لای انگشتان لاغرش باقی میماند، به خلق آثار عظیمی چون «ناقوس» و «خانهٔ سرویلی» میپرداخت. بههمین دلیل، اکنون یکی از مسائل فوقالعاده مهمی که در راه نشر آثار نیما پیش آمده، مسألهٔ رونوشت برداشتن از آثار اوست. خط ریز و نوک پهن مداد، و آشفتگی اوراق، این وحشت را پیش آورده است که بسیاری از آثار وی مغلوط ضبط شود و یا یکسره ناخوانا باقی بماند. زیرا نیما عادت نداشت که آثار خود را، تا وقتی که بخواهد برای چاپ به کسی بسپارد، پاکنویس کند.
. از ده سال قبل، یعنی از همان هنگام که سینکلر بویس S. Lewis –نویسندهٔ بزرگ امریکائی و برندهٔ جایزهٔ نوبل- در رم درگذشت، ناقد و رماننویس آمریکائی، مارک شورر M. Schorer به نوشتن کتابی در شرح زندگی و آثار او پرداخت.این کتاب اخیراً در ۸۶۷ صفحه در آمریکا بهچاپ رسیده است.
سینکلر لویس که نویسندهٔ کتاب، او را «مترسک ساکسنتر» مینامد، بسال ۱۸۸۵ در ساک سنتر بهدنیا آمد. بلندقد و تکیده بود و چشمهای برآمده داشت. سخت حساس و فوقالعاده زشت بود.
در ابتدای کار، نوشتههاش در آمریکا مشتری نداشت، اما اروپا او را شناخت و در ۱۹۳۰ جایزهٔ نوبل را بهاو داد و تنها پس از آن بود که مردم امریکا کتابهایش را خریدند و خواندند.
کارهای اولیهاش از خوشبینی زودگذری حکایت میکرد ولی جنبهٔ هزل و استهزا در او قوت گرفت و خود او نیز با تنهائی و بادهگساری در آمیخت. کتابهای «کوچه اصلی» و «المر گانتری» -که اخیراً فیلمی هم از آن ساختند، شهرت او را مسجل کرد.
بطور خلاصه، سینکلر لویس نویسندهای بود که فرهنگ و جامعه امریکایی را آن چنانکه بود بهخوانندگان خویش عرضه کرد.مارک شورر مینویسد:
«بدون نوشتههای او نمیتوان ادبیات جدید امریکا را شناخت، زیرا بدون نوشته او خود را نیز مشکل میتوانیم بشناسیم!»
دربارهٔ برنارتی سدر
• رمانهای شفاف، کتاب جالب توجه برنارتی سدر- نویسندهٔ جوان پاریسی منتشر شد و غوغائی به راه انداخت.
این، نخستین کتاب این نویسنده است و به وسیلهٔ بنگاه انتشارات گراسه منتشر شده. شامل هشتاد داستان کوتاه است که در آنها، طنز و اندوه، با هم در آمیخته چیز عجیبی به بار آوردهاند.
برنارتی سدر ۳۱ سال دارد و این روزها مصاحبه پشت مصاحبه است که با او به عمل میآورند.
این، متن مصاحبهئی است که خبرنگار مجلهٔ ماهانهٔ رئالیته با او به جا آورده است.
***
- -برای چه مینویسید؟
- -نمیدانم. نه، نمیدانم برای چه مینویسم. ضمنا نمیتوانم هم که ننویسم. من میخواهم حماقت و کراهت وحشتناکی را که تشکیل دهندهٔ سراپای زندگی ماست، لخت کنم و نشان بدهم. من برای این مینویسم که به قول «رمبو» زندگی را تغییر بدهم.
***
- -پس شما هم بنا به همین فرمولی که این روزها «مد شده» برای این مینویسید که از زندگی رنج میبرید، نه؟
- -ولی فقط من تنها نیستم که رنج میبرم. تمامی همنسلهای من از زندگی رنج میبرند... عصر ما، عصر فساد و تباهی است.
***
- -خوب، حالا بگوئید ببینم، همهٔ رنجهای زندگی از همین آب میخورد که عصر ما عصر تباهی و فساد است؟
- -نه. و من، بههیچوجه تنها از این درد و تنها از درد خودم سخن نگفتهام... آن چیز اساسی که ذهن مرا به خود مشغول میدارد، وضع و حال جوانان بهبند کشیده ماست
من فوقالعاده «چپی» بودم اما حالا دیگر نمیخواهم جهت معین و مشخصی را نشان بدهم زیرا در هیچ کدام از اینها چیز قابل پذیرشی نیافتهام. از قضا درست در یک چنین حالتی است که انسان خود را بالمره تنها و بی یار و یاور مییابد، و این مطلب، مطلبی بس دردآلود و بس مضطرب کننده است... اکنون دیگر هیچ چیز، بکلی هیچ چیز وجود ندارد نه شور و هیجان رمانتیکها، نه وحدت و یگانگی کلاسیکها، و نه یک جریان شرافتمندانهٔ اجتماعی که انسان بتواند باتمام وجود خود بدان اعتماد کند و بدان تکیه دهد.
امروز شما هیچ نویسندهئی را نمییابید که واقعا ترجمان احساسات تودههای مردم باشد و از دردهای آنها سخن بگوید.
برگردید به سارتر نگاه کنید. -آیا او دیگر خواهد توانست خود را راضی کند که بسوی مردم بازگردد؟
***
- -شما چه میگویید؟ میگویید که نمایندهٔ نسل خودتان هستید و بعد میگوئید که تنهائی و گوشهگیری اختیار کردهاید... آیا به من حق میدهید که از تمام این حرفها هیچی نفهمیده باشم؟
- -گناهش را بهحساب من ننویسید. من معتقدم که امروز، نویسنده میباید با پناه بردن بهزیر سپر تنهائی، از دوران این بحران فلاکت بار بگذرد. و این مطلبی بس روشن است.
بهخلاف این عصر، اعصاری وجود دارد که انقلاب و اقتدار، حکم روایان آنند. و آنچنان عصری، عصر حماسهها است... این عصر، عصر حماسه نیست. در این عصر، حماسهئی وجود ندارد. نالههای من، نالهٔ دوری و دلتنگی است. دلتنگی بهخاطر حماسههای از دست رفته.
***
- -آیندهٔ رمان را چگونه میبینید؟
- -به عقیدهٔ من دوران «رمان جدید» دیگر خاتمه یافته است. شکل قدیم رمان اکنون با یک ظاهر تازه نمائی برگشته، و این، علتش فقط و فقط سینماست... من معتقدم که به همین زودیها، سناریو نویسی بکلی جای رمان را خواهد گرفت.
• جایزهٔ ادبی جدید فرانسه -موسوم بهجایزهٔ «جزیرهٔ سنلوئی»- جایزهٔ مخصوص مترجمان آثار نویسندگان فرانسوی به زبانهای بیگانه است.
هیأت داوران این جایزه را دو نفر از اعضای آکادمی فرانسه و یک نفر از اعضای آکادمی گنکور و عدهئی دیگر از شخصیتهای علم و ادب فرانسه تشکیل میدهند.
امسال این جایزه نصیب بانوی سوئدی -آلابرگ- شد که بیشتر به ترجمهٔ آثار «ماری نوئل» و «بلزساندرا» پرداخته
• در «اوریول» (فرانسه) موزهئی بهنام «آلفونس دوده» افتتاح گردید.
در میان بسیاری چیزهای دیدنی، سیصدنامه به خط نویسندهٔ کلاسیک فرانسوی در این موزه به نمایش گذاشته شده است.
این موزه، جمعاً دارای دو هزار و پانصد قلم چیزهای مختلف است.
• یکی از دانشمندان فضاشناس فرانسوی توانسته است مدت ۲۴ ساعت در یک کپسول فاقد هوا زنده بماند.
وی در این مدت از اکسیژنی که نوعی از قارچهای دریائی تولید میکند استفاده کرده است!
اقدام این دانشمند فرانسوی، یکی دیگر از مهمترین مسائل سفر به کرات دیگر را حل کرده است.