شون اوکیسی و تآتر مبارزه: تفاوت بین نسخهها
(تایپ تا نیمهٔ صفحهٔ ۹۶.) |
(تایپ تا نیمهٔ صفحهٔ ۹۸.) |
||
سطر ۹۴: | سطر ۹۴: | ||
==آغاز نمایشنامه نویسی== | ==آغاز نمایشنامه نویسی== | ||
− | + | ||
+ | '''اوکیسی''' بر آن شد که راه خود زندگی را تعیین کند و از همین جا یکسره به نوشتن نمایشنامه پرداخت. نخست نمایشنامهای نوشت بهنام '''یخبندان در گل،''' طنزی تند دربارهٔ برخی از اعضای رهبری باشگاه '''سنت لارنس اتول''' که به آنجا رفت و آمد داشت. نمایشنامه را برای اجرا به آن باشگاه فرستاد، اما گروه تئاتری آنجا آشکارا از اجرای آن خودداری کردند. '''اوکیسی''' از پا ننشست و آن را برای تئاتر '''آبی''' فرستاد که با اظهار نظری برگشت داده شد. سپس '''جشن خرمن''' را نوشت که مضمونش برخوردهائی میان کارگران و کلیسا بود. این نمایشنامه را هم برای تئاتر '''آبی''' فرستاد که با ضمن ایرادی آن را ستودند و باز برگشت دادند. سومین نمایشنامه را به نام '''قرمز لاکی و سه رنگ''' نوشت که موضوعش مبارزهٔ کارگران در قیام عید پاک بود. این نمایشنامه نیز همراه با انتقادی از '''لیدی گریگوری''' - یکی از کارگردانان تئاتر '''آبی''' - برگردانده شد. | ||
+ | |||
+ | در این هنگام '''اوکیسی''' همچون کودکی خواندن ادبیات را از نو آغاز کرد. در ماه مارس ۱۹۲۲ قصهٔ طنزآمیزش به نام '''کت بی یقه کاتلین''' در هفته نامهٔ جمهوری ایرلند به چاپ رسید. بعدها از مضمون این نوشته برای نمایشنامه '''کاتلین گوش میایستد''' استفاده کرد. | ||
+ | |||
+ | در ژوئن ۱۹۲۲ داستان دیگرش در مجلهای به نام '''گیل''' به چاپ رسید. یک سال بعد چهارمین نمایشنامهاش را برای تئاتر '''آبی''' فرستاد. این بار بی هیچ گفت و گوئی متن کامل آن را پذیرفتند، تنها نام آن را که '''در حال فرار''' بود به '''سایه یک مجاهد''' تغییر دادند. سرانجام '''اوکیسی''' به آرزویش رسید. آنقدر به در کوبید تا در باز شد. عکسهایش را در راهروهای تئاتر '''آبی''' زدند و اعلان نمایشش را برای اجرا به در و دیوارها کوبیدند. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
+ | ==ازدحام در تئاتر «آبی»== | ||
+ | |||
+ | در آن هنگام، نمایشهائی که بر صحنهٔ تئاتر '''آبی''' به اجرا در میآمد توجه مردم را چندان جلب نمیکرد و هر نمایشی یک هفته روی صحنه میماند. از این رو '''سایهٔ یک مجاهد''' را برای سه روز آخر فصل تئاتر گذاشتند. شب اول، برای نخستین بار سالن تئاتر پر از تماشاچی شد و شبهای بعد چنان جمعیت انبوهی را به خود جلب کرد که تا آن روز در تاریخ تئاتر '''آبی''' سابقه نداشت. مردم که زندگی خود را بر صحنه تئاتر میدیدند و با موضوع نمایش خیلی آسان رابطه برقرار میکردند. با اینکه فصل تئاتر سر آمده بود، '''سایه یک مجاهد''' به علت استقبال مردم برای هفتهٔ دوم نیز روی صحنه ماند. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ==سایهٔ یک مجاهد== | ||
+ | |||
+ | در گیرودار مبارزهٔ ایرلندیها با انگلیسیها، شاعری به نام '''دونال داوورن''' می پندارد که شاعر بزرگی است و به دنبال جائی خلوت و آرام میگردد تا بتواند با فراغت خاطر برای دل خود شعر بسراید. به اتاق دوستش '''شوماس شیلدز''' دستفروش میرود که مستأجر خانهئی اجارهئی استو همسایگان می پندارند که شاعر مجاهدی شجاع و در حال فرار است، اما او در واقع فقط سایهای از یک شاعر و سایهای از یک مجاهد است. سایهای که خود نیز نمیداند کیست. وقتی همسایگان رو را به جای یک مجاهد و عضو ارتش جمهوریخواه میگیرند، او نیز احمقانه خود را فریب میدهد و از آن لذتی پوچ میبرد، به ویژه هنگامی که با '''مینی پاول''' همسایهٔ خود روبهرو میشود. '''مینی''' با تصویری رمانتیک که از شاعر مجاهد دارد عاشق او میشود ولی '''داوورن''' چیزی فراتر از یک شاعر احساساتی نیست که مدام چون گوزنی تیر خورده آه میکشد و میکوشد تا از دست شکارچی کودن بگریزد و دور از همسایگان و قیل و قال جنگ در انزوا به تقلید نشانهئی از '''شلی اشعار احساساتی بسراید. در سراسر نمایش، داوورن''' حالت قهرمان نمایی مسخرهاش را حفظ میکند تا سرانجام، حادثهئی منجر به مرگ دختر کارگر - یعنی '''مینی پاول -''' میشود. تنها ضربهٔ مرگ این دختر ساده لوح است که شاعر را به خود میآورد تا خود و دنیای مسخرهاش را با وضوح ترسناکی ببیند. | ||
+ | |||
+ | در این میان تنها '''شوماس شیلدز''' - دوست شاعر مسخره - است که واقعاً دنیای پرآشوب و خطرناکی را که به دامش افتادهاند درک میکند. '''شوماس''' میفهمد که ژستهای قهرمانی و شاعری فایدهای ندارد. گرچه خود او نیز، در همان حد شاعر، آدمی است بیهوده، سخت تنبل، و لاف زن. نعش بی خاصیتی که در رویاروئی با حادثه به دعا متوسل میشود. با این وجود در آن هالهٔ احمقانهٔ شاعر گرفتار نیست و واقعیت را بهتر درک میکند. | ||
+ | |||
+ | '''اوکیسی''' از زبان قهرمان این نمایشنامه که به ظاهر شاعری احساساتی و مجاهد است نیشدارترین و منطقیترین سخنان را دربارهٔ مردمی که به سبب زیستن در زیر فشار و خفقان، بسیاری از نیکیهایشان را از دست دادهاند، باز میگوید. هدف نویسنده از آفریدن نمایشنامه این بود که تماشاگران را بخنداند و بگریاند و نیز عمیقاً به اندیشیدن وادارد و احساساتشان را برانگیزدو او بود که در تئاتر ایرلند جنبشی پدید آورد و مردم را بار دیگر به سوی تئاتر کشاند. از میان مردم برخاسته بود و با خواستها و آرزوهاشان آشنایی داشت و میدانست چگونه و از چه راهی توجه آنان را به تئاتر جلب کند. با رندی هر چه تمامتر ایرلندیها را به تئاتر میکشاند و ضعفها و سستیهای آنها را به رخشان میکشد. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ==جونو و طاووس== | ||
+ | |||
+ | |||
نسخهٔ ۱۰ مارس ۲۰۱۲، ساعت ۰۰:۲۷
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
م. سجودی
گشودن دفتر زندگی هر یک از اندیشمندان، شاعران، و نویسندگان ایرلند، ورق زدن بخشی از تاریخ این سرزمین است و زندگی شون اوکیسی بخش حساس و پرآشوبی از این تاریخ را روشن میکند.
زندگانی شلی، جویس، وییتش، هریک به گونهئی با تاریخ ایرلند پیوند دارد. اما ارتباط زندگی اوکیسی با سرزمینش پرشور و در عین حال رنج آورتر است. شاید از این رو که تلخیها و ناسپاسیهای سرزمینش را بیشتر از دیگران چشیده است. سرزمینی که وقتی در آن چشم گشود و به قول خودش «انباشته از آز و نیاز و نادانی بود.»
سیزدهمین فرزند خانواده
شون که سیزدهمین فرزند خانوادهاش بود در سیام مارس ۱۸۸۰ در دوبلین چشم به جهان گشود. هشت تن از خواهران و برادرانش، در کودکی از خناق که بیماری متداولی در خانوادههای فقیر بوده، مرده بودند و این فرزند سیزدهم میبایست بسیار سخت جانی کند تا جان سالم بدر برد.
نام تعمیدیش جان و شهرتش کیسی بود، اما از بیست سالگی که زبان ایرلندی را آموخت، همچون بسیاری از ایرلندیان دلل در گرو آزادی موطنش بست و نامش را به شون تغییر داد و پس از آن که تئاتر آبی نخستین نمایشنامهاش را برای اجرا پذیرفت و شهرت «اوکیسی» را بر خود نهاد.
خانوادهٔ اوکیسی پر جمعیت بود. پدر درآمدی اندک داشت و همگی در اتاقی اجارهئی زندگی میکردند. این اتاق در قصر اعیانی متروکی واقع شده بود.
در اواخر قرن نوزدهم محلههای پائین دوبلین بی شباهت به گورستان نبود. شیوع بیماریهای واگیردار و سوء تغذیه، در مرگ و میر کودکان این محله بیداد میکرد. جانی کوچولو نیز در بطن این نابسامانیها بود. پس از یک بیماری ممتد به چشم دردی مبتلا شد که سرانجام به دنیای وحشتناک رنج و نیمه تاریکی سقوطش داد. غشای نازکی بر چشمان ضعیف و مبتلایش پرده افکند و قرنیهٔ چشم چپش آسیب دید. رفت و آمدهای مداوم به بیمارستان برای زخم بندیها و گرفتن قطرههای چشم و درمانهای دیگر نتیجهای جز کاهش قدرت بینائیش نداشت، تا آنجا که ناگزیر شد از نور آفتاب چشم بپوشد و بیشتر وقتش را در گوشههای تاریک بگذراند. تنها خوشبختیش این بود که یافتن مکانهای کم نور در خانههای تنگ و کثیف محل سکونتش آسان بود.
نخستین سالهای رنج و تنهائی اثری عمیق بر جان و تن او گذاشت، اما این صدمهها تنها پیش درآمدی بود بر روزگار تلخ و پر شر و شوری که در دوران جوانی انتظارش را میکشید. سالهائی که در مقیاسی وسیعتر، بخشی از تراژدی تاریخ ایرلند به شمار میآید، زیرا ایرلند آن زمان کشوری فقیر بود که بر اثر هفتصد سال حکمرانی غلط بریتانیا به اوج ناتوانی سیاسی و اقتصادی رسیده بود و در بحران آشوبهای بزرگ دست و پا میزد.
کشف درام
اوکیسی ده ساله بود که درام را کشف کرد و تقریباً فرصتی یافت تا نقش هنری پنجم را بازی کند. برادر بزرگترش آرچی در تئاترهای آماتوری فعالیت میکرد و جانی کوچولو به دنبال برادر، با فوران واژههای رمزآمیز و پر ابهت شکسپیر آشنا میشد. هنگامی که در نقش هنری پنجم بازی می:کرد، چون به علت ضعف بینایی قادر به حفظ کردن شعرها نشده بود، برادر از پشت صحنه شعرها را برایش میخواند و او تکرار میکرد.
دو برادر، بازی روی صحنه را با یکدیگر ادامه دادند و چند سال بعد به کمک هم گروه نمایشی تاونزند را پایه گذاری کردند. اوکیسی یازده ساله بود که پارنل - پادشاه بی تاج و تخت ایرلند - به قتل رسید.
دلبستگی به مذهب
در سیزده سالگی، اوکیسی دیگر به مدرسه نرفت و یکسال بعد خود مجدانه خواندن و نوشتن را آغاز کرد. با این که در شش سالگی یتیم شده بود از پدرش که میان همسایهها به «علامه» شهرت داشت. کتابهای بسیاری به ارث برده بود و او پس از آنکه به کمک چند کتاب ابتدایی واژهنامه و به راهنمائی خواهر بزرگترش ایزابلّا خواندن را آموخت، همهٔ کتابها، مجلهها و روزنامههای موجود در خانه را با رنج فراوان و پیشرفت کم مطالعه کرد.
در همین سالها، مادرش که پروتستان بود به تربیت مذهبی او همت گماشت و آموختن کتاب مقدس و کتاب دعا به او را آغاز کرد. جان از قصهها، روایات، و افسانههای کتاب مقدس خوشش میآمد و بیشتر عباراتی را که مورد علاقهاش بود به خاطر میسپرد.
در هفده سالگی به کلیسا دل بست و سالی چند نقشی فعال در وظایف مذهبی کلیسای سنت بارناباس ایفا کرد. در گروه آوازخوانان آواز میخواند و در هر ساندی اسکول درس میداد. اما در آستانهٔ بیست سالگی همهٔ علائقش را بر هنر و ادبیات متمرکز کرد و از کلیسا دست کشید. گرچه به دوستیش با عالیجناب مارتین گریفین کشیش کلیسای بارناباس که چون پدری گرامش میداشت، ادامه داد.
در آغاز قرن بیستم، مرد مبارز دیگری در تاریخ ایرلند نقش عمدهای بازی کرد و بر اوکیسی جوان تأثیری شگرف گذاشت. این قهرمان ملی، جیم لارکین، رهبر کارگران و سپاه میهن پرستان ایرلند بود. جیم لارکین کعبهٔ آمال اوکیسی شد.
دوبلین، دوزخ نارضائیها
شکلگیری ذهن اوکیسی در دورهای صورت گرفت که دوبلین دوزخی از نارضایتیها بود. تقریباً یک سوم ساکنان این شهر رد شرایط بردگی، آلودگی، ترس و جهل میزیستند. مردان هفتهای ۱۴ شلینگ در ازای هفتاد ساعت کار دریافت میداشتند و به زنان در همان شرایط سخت و طاقتفرساس کار بیش از پنج شلینگ پرداخت نمیشد. از این رو برای زنان روسپیگری کار ثابتتر و پردرآمدتری بود.
دوبلین اوکی به دوبلین ستم کشیدهای میمانست که سویفت در ۱۷۱۳ به آن آمده و صد سال بعد، شللی، در جزوهٔ انقلابیش خطاب به مردم ایرلند از آن یاد کرده بود و هنوز هیچگونه تغییری بنیادی در آن داده نشده بود.
- بهار ناتوان به تابستان پرشکوه تناوری بدل شده بود. خیابان پینه بسته در خرقهٔ آفتاب برق میزد. خانههای اجارهای نفس نفس زنان به یکدیگر تکیه داده بودند. پنجرهها و درهای دهان گشادهشان گویی برای هوا له له میزدند. پنداری همه چیز در دریایی سوزان غوطه میخورد.
- ماشینها مست و از حال رفته این سو و آن سو میرفتند. بچهها با تنبلی در پیاده روها پرسه میزدند یا روی پلههای سنگی خانهها نشسته بودند و خواب آلوده با بازیچههای فرسودهشان ور میرفتند. گروههای مرد و زن در سایهٔ دالانها و راهروها کز کرده بودند. در خاموشی داغ، شاخ و برگ درختان خاموش با بیحالی سربه زیر انداخته بودند.
اوکیسی با نخستین کاری که در تجارتخانهای دست و پا کرد درآمد اندکی به دست آورد که میتوانست با آن کتابهای مورد علاقهاش - آثار اسکات، بالزاک، بایرون، شلی، کیتس، گلدسمیت و شریدان - را بخرد. یک بار هم برای تهیهٔ نسخهای از آثار میلتون پولی در جیب نداشت و برای بدست آوردنش سخت بی تاب بود آن را از کتابفروشی دزدید.
تا سی سالگی به کارهای گوناگونی تن در داد: رفتگری، پادوئی، کارگری در جادهها و راهآهن، سنگ کشی، روزنامه فروشی، و باربری. از آنجا که در هر کاری جز ناروائی، بیعدالتی، استثمار، و تحقیر نمیدید دیری بر سر یک شغل نمیماند و به پیشهای دیگر رو میآورد اما هیچ شغلی با طبع سرکش او سازگار نبود. به طوری که از گروه بازیگران تاونزند هم بیرون آمد چرا که نتوانست خرده حسادتها، خودبینیها، و کوته نظریهای آنان را که اغلب بر سر نقشها، برنامهها، و مسائل جزئی دعوا را به را میانداختند، تحمل کند.
آشناییهای جدید
با تأسیس اتحادیهٔ کل کارگران به همت جیم لارکین، اوکیسی که یکی از اعضای فعال این اتحادیه بود با چهرههای دیگری چون جیمز کانلی آشنا شد.
دخالت شریرانهٔ پلیس بریتانیا برای درهم شکستن اجتماعات خیابانی، اتحادیه را بر آن داشت تا سازمان جنگجویان غیر نظامی ایرلند را تشکیل دهد. سربازانی از گروه کارگران، که هدفشان حمایت از اعتصابهای شهری بود.
اوکیسی به سمت منشی این ارتش انتخاب شد و زیر نظر لارکین به کار پرداخت. در همین سالها بود که موضوعات کارگری، سرمایهداری، سوسیالیسم و نقش کشیشها در تاریخ ایرلند، ذهن اوکیسی را به خود مشغول کرد.
آثار نخستین
نخستین آثارش را در سی و هشت سالگی به چاپ رساند. ناشری دوبلینی که کارت تبریک، تصنیف، و ادبیات کارگری جکهوری ایرلند را به چاپ میرساند دفتری از ترانههای اوکیسی را که طنزآلود و عاشقانه بودند با عنوان ترانههای زاغچه انتشار داد. استقبال مردم از این دفتر، ترانه سرا را بر آن داشت تا چهارده ترانهٔ دیگر بر آن بیفزاید و دو چاپ دیگر از آن منتشر کند.
همین ناشر در همان سال کتاب دیگری از اوکیسی چاپ کرد در پانزده صفحه به نام سرگذشت توماس آشر، که در چاپ دوم فداکاری توماس آشر، نام گرفت. آشر عضو سازمان جنگجویان غیر نظامی و یکی از دوستان اوکیسی بود که در قیام عید پاک به زندان افتاد و در سپتامبر ۱۹۱۷ کشته شد. نویسندهٔ قصهٔ اندوهبار این دوست از رفته با توانائی بسیار بیان کرده است:
- بدن توماس آشر امروز با خاک ایرلند پوشانده شده است، اما اصول عقایدش با حیات نیرومندتری در ذهن هر ایرلندی اعم از کارگر و دانشمند موج میزند. مرگ به پیروزی ناچیزی رسیده است! کار، قهرمانی را از دست داده است، ایرلند فرزندی را، و ارتش ایرلند سربازی را، اما اینان همگی الهامی نیرومند گرفتهاند. آشر مرد تا آزادی بشری و جاودانگی ایرلند به ثبوت رسد.
مدت کوتاهی پس از آنکه کتاب آشر از چاپ بیرون آمد مؤسسهٔ معتبری با اوکیسی قرارداد بست تا تاریخ مختصر سازمان جنگجویان غیر نظامی ایرلند را بنویسد. بدین ترتیب دومین کتاب جدیدش به نام سرگذشت سازمان جنگجویان غیر نظامی ایرلند در سال ۱۹۱۹ به چاپ رسید. این دفتر نخستین گزارش این سازمان و فعالیتهای آن طی اعتصاب سالهای ۱۹۱۳ و ۱۹۱۴ بود که رویدادهای عمدهٔ قیام عید پاک ۱۹۱۶ را نیز در بر میگرفت.
اوکیسی پانزده پاوند بابت حق التألیف این کتاب گرفت. پولی قابل توجه و نخستین درآمد از راه نوشتن. اما مرگ مادر نگذاشت که نویسنده طعم این حق الزحمه را به خوبی بچشد. پس از مرگ مادر با برادر بزرگش مایکل که مردی سخت میخواره بود قطع رابطه کرد. خواهرش ایزابلا و برادرش تام هم مرده بودند. برادر دیگرش آرچی نیز ازدواج کرده بود به انگلستان رفته بود، اکنون در چهل سالگی او مانده بود و دنیای تنهائیش.
آغاز نمایشنامه نویسی
اوکیسی بر آن شد که راه خود زندگی را تعیین کند و از همین جا یکسره به نوشتن نمایشنامه پرداخت. نخست نمایشنامهای نوشت بهنام یخبندان در گل، طنزی تند دربارهٔ برخی از اعضای رهبری باشگاه سنت لارنس اتول که به آنجا رفت و آمد داشت. نمایشنامه را برای اجرا به آن باشگاه فرستاد، اما گروه تئاتری آنجا آشکارا از اجرای آن خودداری کردند. اوکیسی از پا ننشست و آن را برای تئاتر آبی فرستاد که با اظهار نظری برگشت داده شد. سپس جشن خرمن را نوشت که مضمونش برخوردهائی میان کارگران و کلیسا بود. این نمایشنامه را هم برای تئاتر آبی فرستاد که با ضمن ایرادی آن را ستودند و باز برگشت دادند. سومین نمایشنامه را به نام قرمز لاکی و سه رنگ نوشت که موضوعش مبارزهٔ کارگران در قیام عید پاک بود. این نمایشنامه نیز همراه با انتقادی از لیدی گریگوری - یکی از کارگردانان تئاتر آبی - برگردانده شد.
در این هنگام اوکیسی همچون کودکی خواندن ادبیات را از نو آغاز کرد. در ماه مارس ۱۹۲۲ قصهٔ طنزآمیزش به نام کت بی یقه کاتلین در هفته نامهٔ جمهوری ایرلند به چاپ رسید. بعدها از مضمون این نوشته برای نمایشنامه کاتلین گوش میایستد استفاده کرد.
در ژوئن ۱۹۲۲ داستان دیگرش در مجلهای به نام گیل به چاپ رسید. یک سال بعد چهارمین نمایشنامهاش را برای تئاتر آبی فرستاد. این بار بی هیچ گفت و گوئی متن کامل آن را پذیرفتند، تنها نام آن را که در حال فرار بود به سایه یک مجاهد تغییر دادند. سرانجام اوکیسی به آرزویش رسید. آنقدر به در کوبید تا در باز شد. عکسهایش را در راهروهای تئاتر آبی زدند و اعلان نمایشش را برای اجرا به در و دیوارها کوبیدند.
ازدحام در تئاتر «آبی»
در آن هنگام، نمایشهائی که بر صحنهٔ تئاتر آبی به اجرا در میآمد توجه مردم را چندان جلب نمیکرد و هر نمایشی یک هفته روی صحنه میماند. از این رو سایهٔ یک مجاهد را برای سه روز آخر فصل تئاتر گذاشتند. شب اول، برای نخستین بار سالن تئاتر پر از تماشاچی شد و شبهای بعد چنان جمعیت انبوهی را به خود جلب کرد که تا آن روز در تاریخ تئاتر آبی سابقه نداشت. مردم که زندگی خود را بر صحنه تئاتر میدیدند و با موضوع نمایش خیلی آسان رابطه برقرار میکردند. با اینکه فصل تئاتر سر آمده بود، سایه یک مجاهد به علت استقبال مردم برای هفتهٔ دوم نیز روی صحنه ماند.
سایهٔ یک مجاهد
در گیرودار مبارزهٔ ایرلندیها با انگلیسیها، شاعری به نام دونال داوورن می پندارد که شاعر بزرگی است و به دنبال جائی خلوت و آرام میگردد تا بتواند با فراغت خاطر برای دل خود شعر بسراید. به اتاق دوستش شوماس شیلدز دستفروش میرود که مستأجر خانهئی اجارهئی استو همسایگان می پندارند که شاعر مجاهدی شجاع و در حال فرار است، اما او در واقع فقط سایهای از یک شاعر و سایهای از یک مجاهد است. سایهای که خود نیز نمیداند کیست. وقتی همسایگان رو را به جای یک مجاهد و عضو ارتش جمهوریخواه میگیرند، او نیز احمقانه خود را فریب میدهد و از آن لذتی پوچ میبرد، به ویژه هنگامی که با مینی پاول همسایهٔ خود روبهرو میشود. مینی با تصویری رمانتیک که از شاعر مجاهد دارد عاشق او میشود ولی داوورن چیزی فراتر از یک شاعر احساساتی نیست که مدام چون گوزنی تیر خورده آه میکشد و میکوشد تا از دست شکارچی کودن بگریزد و دور از همسایگان و قیل و قال جنگ در انزوا به تقلید نشانهئی از شلی اشعار احساساتی بسراید. در سراسر نمایش، داوورن حالت قهرمان نمایی مسخرهاش را حفظ میکند تا سرانجام، حادثهئی منجر به مرگ دختر کارگر - یعنی مینی پاول - میشود. تنها ضربهٔ مرگ این دختر ساده لوح است که شاعر را به خود میآورد تا خود و دنیای مسخرهاش را با وضوح ترسناکی ببیند.
در این میان تنها شوماس شیلدز - دوست شاعر مسخره - است که واقعاً دنیای پرآشوب و خطرناکی را که به دامش افتادهاند درک میکند. شوماس میفهمد که ژستهای قهرمانی و شاعری فایدهای ندارد. گرچه خود او نیز، در همان حد شاعر، آدمی است بیهوده، سخت تنبل، و لاف زن. نعش بی خاصیتی که در رویاروئی با حادثه به دعا متوسل میشود. با این وجود در آن هالهٔ احمقانهٔ شاعر گرفتار نیست و واقعیت را بهتر درک میکند.
اوکیسی از زبان قهرمان این نمایشنامه که به ظاهر شاعری احساساتی و مجاهد است نیشدارترین و منطقیترین سخنان را دربارهٔ مردمی که به سبب زیستن در زیر فشار و خفقان، بسیاری از نیکیهایشان را از دست دادهاند، باز میگوید. هدف نویسنده از آفریدن نمایشنامه این بود که تماشاگران را بخنداند و بگریاند و نیز عمیقاً به اندیشیدن وادارد و احساساتشان را برانگیزدو او بود که در تئاتر ایرلند جنبشی پدید آورد و مردم را بار دیگر به سوی تئاتر کشاند. از میان مردم برخاسته بود و با خواستها و آرزوهاشان آشنایی داشت و میدانست چگونه و از چه راهی توجه آنان را به تئاتر جلب کند. با رندی هر چه تمامتر ایرلندیها را به تئاتر میکشاند و ضعفها و سستیهای آنها را به رخشان میکشد.