صندوق پستی ۱۱۳۲-۱۵ شمارهٔ ۲۷: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۱۱: | سطر ۱۱۱: | ||
{{وسطچین}} | {{وسطچین}} | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
− | {{م|'''بده کشتی می، تا خوش برآئیم'''}} | + | {{م |'''بده کشتی می، تا خوش برآئیم'''}} |
− | {{م|'''از این دریای ناپیدا کرانه(!)'''}} | + | {{م |'''از این دریای ناپیدا کرانه(!)'''}} |
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
{{پایان وسطچین}} | {{پایان وسطچین}} |
نسخهٔ ۱۱ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۲۳:۰۷
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
سردبیر محترم هفتهنامه کتاب جمعه:
ضمن سلام و تقدیم بهترین سپاسها بهحضورتان بهخاطر کتاب خوب جمعه، اجازه بدهید بدین وسیله از خانم ناشناس ولی بسیار محترم و وطنپرستی که در بعدازظهر دوشنبه 1/11/58 خواندن «کتاب جمعه»را بهمن توصیه کردند تشکر و قدردانی و حقشناسی کنم. خواهشمند است بههر صورت دستور فرمائید این سپاسنامه در آن نشریه درج شود. امیدوارم اینجانب نیز در آینده بتوانم همانند آن خانم محترم در معرفی این هفتهنامه بهنسل روشن و جوان سهمی داشته باشم.
با تشکر و سپاس فراوان:
محمدحسین خلیلی: دانشجوی سال دوم علوم بانکی
• آقای مصطفی ذبیحی (اراک)
حداکثر برداشت ما این است که تصمیم گرفتهاید با ما شوخی کنید. با منطق میخواهید بهجنگ بلاهت بروید؟
• آقای دکتر حسین میرشجاعی
بهشرح بالا مراجعه بفرمائید، امیدواریم متقاعدتان کند که گناه از ما نیست.
• آقای عزیزالله حاجی مشهدی
اگر بهمنابعی از ادبیات معاصر افریقا و فیالجمله داستان کوتاه دسترسی دارید بیفیضمان نگذارید.
• جناب بهرام افراسیابی
کتاب انقلاب پرتغال، نوشتۀ گیل گرین بهترجمۀ خود را که «بهمناسبت ترجمۀ روان و ماهرانه ایشان از نقد مارکسیسم رودنسون و دربارۀ عربستان بیسلاطین»برای خانم (و نه آقای)آزاه امضا فرمودهاید خدمت ایشان تقدیم کردیم و حامل تشکرات خانمآزاده از محبت دلگرمکنندۀ شما هستیم.
از خوانندگان علاقمندی که ترجمۀ شعر، قصه، و مقاله برای ترجمه میفرستند تقاضا میشود زیرا کسی از اصل آنها را نیز ضمیمۀ ترجمۀ خود کنند. پیشاپیش سپاسگزاریم.
• آقای سعید عدل
در پاسخ آن همه محبتی که فرمودهاید فقط میتوانم در یک جمله بگویم «از صمیم قلب متشکرم». تنها چیزی که دارم و بهآن میبالم همین محبتها است که از همه چیزی خواستنیتر و گرانبهاتر است.
1) خود نیز در فکر آن هستیم که تاریخچهئی از مبارزات ضدامپریالیستی، و در مجموع، چگونگی شکل گرفتن و اهداف سازمانهای مترقی انقلابی فراهم کنیم. تاکنون پانزده گروه و سازمان دعوت ما را پذیرفتهاند و میتوانیم بهخوانندگان علاقهمند مژده بدهیم که بهزودی در زمینۀ این مسائل مطالب قابل توجه و با اهمیتی در کتاب جمعه خواهد آمد که عجالتاً از طرح آنها چشمپوشی میکنیم. 2) در موضوع گروههای فشار و غیره، منتظریم ببینیم با اظهار علاقه مکرّر آقای بنیصدر در مورد ایجاد فضای باز سیاسی چه وضعی پیش خواهد آمد. ما نیز مثل شما و بسیاری دیگر انتظار میکشیم تا ببینیم چه پیش میآید.
3) در مورد این که «برای دریافت کمکهای مالی خوانندگان اقدام بهافتتاح حسابی در یکی از بانکها»بکنیم، با تشکر فراوان از لطف شما، عجالتاً بهکمک مالی خوانندگان و علاقهمندان نیازی پیش نیامده و مجله خودکفاست. امّا چنان که پیش از این نیز گفتهایم تاکنون هرگز از کیفیت چاپ و صحافی مجله راضی نبودهایم و لازم میدانیم مجله با کیفیت بسیار خوب بهچاپ برسد تا بتوانیم آلبومهای ارزندهئی از عکس و نقاشی بهطور دائم در مجله تقدیم خوانندگان کنیم. امّا چاپ بهتر مستلزم هزینههای بیشتری است و تنها در این مورد است که خوانندگان علاقهمند میتوانند از طریق تبلیغ مجله در میان کسان و دوستان خود و تشویق آنها بهقبول اشتراک مجله جنبۀ مالی آن را برای وصول بهامکانات بیشتر تقویت کنند. خوشبختانه مجلّه نیز میتواند بهراحتی جای خود را نزد دوستان و کسانِ خوانندگان ما باز کند، گیرم اصلِ موضوع آشنا کردن آنان با چنین نشریهئی است. در همین شماره نامۀ دانشجوئی را ملاحظه میکنید که از ما خواستهاند تشکر و احساس حقشناسیشان را بهخانم ناشناسی که مجلّه را بهایشان معرفی کردهاند اعلام کنیم.
4) شاید از نظرتان گذشته باشد که تاکنون بهدفعات در مجله اعلام کردهایم که «نویسندۀ خاصی»نداریم و برای چاپ آثار همۀ نویسندگان و شاعران بهقول شما«پرمایه»آمادهایم، ولی این جور بویش میآید که آقایان و خانمها حرف زیادی برای گفتن و مطلب زیادی برای نوشتن ندارند و یا، بهدلائلی که خودشان میدانند، تو حال و هوای نوشتن و سرودن نیستند.
5) بهچشم. «آنارشیسم را از نظر یک اصطلاح سیاسی، و یک برداشت فلسفی، و بهخصوص برداشتی که یک آنارشیست از آن دارد»در شمارۀ دیگر معرفی خواهیم کرد، و بعدها دربارۀ سؤال دیگرتاناگزیستانسیالیسم، چرا که شرح آن بهسادگی مقدور نیست.
حقیقت این است که ما چنین صفحاتی در مجله گشوده بودیم. در پاسخ خوانندگان. ولی چند هفتهئی است که از خیر آن گذشتهایم تا بعد ببینیم چه گونه میشود اشکالی را که در عمل پیش آمده مرتفع کرد.- اشکال قضیه این است که هر عقیدۀ سیاسی یا فلسفی برای خود یک تعریف علمی دارد، و این که فلان عقیده یا مکتب خوب است یا بد، چیزی است که بستگی دارد بهمنافع خاص یا نظرِ فردِ ناظر. پس معرفی یک عقیدۀ فلسفی یا سیاسی، اگر با جبههگیری و از فلان یا بهمان زاویه صورت بگیرد، کار درستی نیست. اگر شما خواستید بدانید یک لیبرال یا یک فاشیست چه میگوید و چه عقیدهئی دارد و من از موضع یک آنارشیست یا یک کمونیست بهشرح آن مکاتب پرداختم جواب درستی بهشما ندادهام؛ زیرا آنچه نصیب شما شده «عقیده یک آنارشیست یا یک کمونیست نسبت بهلیبرالیسم یا فاشیسم»است و نه بیش. برای آن که من بهسؤال شما در مورد مثلاً ماتریالیسم جواب درست بدهم، نباید از موضع یک ایدهآلیست یا هر چیز دیگر بهماتریالیسم نگاه کنم بلکه در کمال بیطرفی باید بهشما بگویم که «ماتریالیسم چنین اعتقادی است و چنین میگوید.»
متأسفانه ما نخست برداشتیم در پاسخ خوانندهئی که پرسیده بود «لیبرالیسم چیست؟» (و نپرسیده بود که عقیدۀ ما در باب لیبرالها چیست) گفتیم «این یک مشی سیاسی - اقتصادی است و چنین میگوید.» بیدرنگ از این جا و آنجا شنیدیم که کتاب جمعه را «یک مشت لیبرال اداره میکنند!»
بعد در پاسخ خواننده دیگری درباره فالانژ و فالانژیسم بههمان شیوه عمل کردیم.- دوستان انگشت تحّیر بهمنقار گزیدند که «یحتمل میان همکاران کتاب جمعه و فالانژها و بوجارهای لنجانِ حزبِ باد، پشت پرده ساخت و پاختی صورت گرفته.» - وقس غلیهذا.
بنابراین، در شماره دیگر، با یقین بهاین که بیکاران کنار گود خواهند گفت اخیراً کشف کردهاند که مخارج کتاب جمعه را آنارشیستها میپردازند، آنارشیسم را - از دیدگاه خود آنها - معرفی خواهیم کرد!
• خانم رؤیا زارع
احساسات محبتآمیزتان بهراستی عمیقتر از آن است که بتوانم جوابی درخور بدان بدهم.
- اینکه نوشتهاید شکستی را که در بحث راجع بهروشنکفران از دوستان خود خوردهاید «نمیتوانید تحمل کنید» و معذلک از آنها با عنوان دوستانی واقعاً پاک و خوب و مهربان یاد میکنید و مینویسید «من واقعاً دوستشان دارم» نشانه روح بلند شماست و نشانه این قضاوت کاملاً درستتان که از اظهار عقیده نادرست کسانی که مسائل را تنها از یک سو مینگرند و نمیتوانند جهات مختلف قضایا را هم در قضاوتهای خود در نظر بگیرند رنجش حاصل نباید کرد.
متأسفانه طی این یک ساله اخیر روحیه مطلقزدگی و انحصارطلبی چنان در افکار پارهئی از قشرهای با وجدان ولی ناآگاه رسوخ داده شده است که بهراستی معلوم نیست آثار سیاه آن را چه گونه باید زدود. بارها شنیدهام از دوستان، که مثلاً فلان دبیر، سر کلاس اول یا دوم دبیرستان تا دهان باز کرده است که چیزی بگوید مشتی نوجوان سیزده چهارده ساله در برابر او ایستادهاند که «این حرفها تبلیغ مارکسیستی است!»
من نمیدانم یک نوجوان که خدشه را خطچه و توصیه را توسعه و توضیح را توزیع مینویسد از چه سالی خواندن آثار مارکس و انگلس و پلخانف و بوخاربن لوکاچ و امثالهم را شروع کرده که در سیزده سالگی متخصص مسايل پیچیده فلسفی شده است و بیدرنگ میتواند در فلان عبارت احتمالاً ساده دبیر خود افکار مارکسیستی را تشخیص بدهد. فقط این را میدانم که اگر هر چه زودتر با این روحیه بهطور جدّی مبارزه نشود فاتحه نسل آینده را باید خواند. قرار نیست ما پس از دو هزار و پانصد سال از چنگ مشتی ساواکی عمله ظلم نجات پیدا کنیم و در چنگال اردوئی از اکره جهل گرفتار شویم.
نامهای آن همه مبارزانی که فیالمثل از دو سازمان معتبر مجاهدین خلق و چریکهای فدائی به خاک و خون کشیده شدند یا در میدانهای اعدام برابر جوخه آتش قرار گرفتند البته بر کسی پوشیده نیست. خوب، شما فکر کنید در حالی که فلان فرد روحانینما رُِک و پوستکنده منکر بدیهیات میشود و فیالمثل در برابر عالم و آدم از رادیو و تلویزیون اعلام میکند که «فقط روحانی مبارزه کرده است» دیگر از یک نوجوان ناآگاه چه انتظاری میتوان داشت؟ انتظار باید داشت که اخلاق و ایمان و دست کم موازین اسلامی را در رفتار و گفتار و کردار خود مراعات کند؟
اما در مورد شخص من، خانم رؤیا، خودتان را ناراحت نکنید. من نه ادعائی دارم نه چیزی میخواهم، حتی کدخدائی جوشقان را. در سال ۵۲ ممنوعالقلم اعلام شدم و چون دیگر هیچ کاری ازم ساخته نبود و هر روزنهئی را مسدود کرده بودند بهخارج مهاجرت کردم (با هجرت اشتباه نشود) که شاید در آنجا بشود دست بهعمل حدّاقلی زد. اجازه بدهید مطلبی را بگویم و این پرگوئی را ختم کنم» افراد را باید روی عملشان قضاوت کرد نه روی محل اقامتشان.
زنده باشید.
• آقای حیدریفرد (بابل)
مسأله اعتماد و اطمینان در میان نیست، هر امری قاعدهئی دارد. ترتیب تقاضای اشتراک در داخل جلد مجله آمده است.
• آقای محمد دهقان (سلماس)
دوست عزیز، بارها توضیح دادهایم که سی درصد تخفیفِ دانشجوئی عبارت از همان مبلغی است که کارمزد فروشندگان مجله است بنابراین فیش بانکی و فتوکپی کارت تحصیلی باید به دفتر مجله برسد تا مجله مستقیماً بهنشانی تقاضا کننده ارسال شود. از همکاریتان در معرفی مجله بهدیگران بسیار متشکریم.
• آقای مهدی صورتی
با سپاس و تشکرات قلبی، و با پوزش بسیار، چون موضوعاتی که عنوان فرمودهاید عیناً همانهاست که در نامه آقای سعید عدل نیز آمده، تمنا میکنم برای جلوگیری از دوباره کاری به پاسخ ایشان در همین شماره مراجعه بفرمائید. با عذرخواهی مجدد.
• آقای ژاک یوسفی
به تلفن ۸۳۸۸۳۲ مراجعه کنید.
• آقای وحید
با تشکر از لطف شما که وقت گرانبها را صرف مقابله برگردان شاهزاده کوچولو فرمودهاید، باید عرض کنم در برگردان یک اثر مترجم باید بیشتر طرف زبان خود را بگیرد و نسبت بهآن حساسیت بهخرج دهد نه جانب زبان متن اصلی را. البته این بدان معنی نیست که مترجم هرچه خواست بکند، بل درست بهعکس، این عمل مستقیماً باید در جهتِ حفظ شیوه نگارش متن صورت بگیرد. مثلاً در شیوه نثر کتاب مورد نظر عبارت درآمد که و یا در جوابم درآمد (که هر دو اصطلاحی بسیار رایج و معادل دقیق به من گفت یا در جواب من گفت است) بههمان راحتی در متن فارسی مینشیند که معادل فرانسه آن در متن اصلی نشسته است. همان طور که دوباره درآمد بهجای تکرار کرد. که هردو معادل Repeta است و بدون شک انتخاب این یا آن بهسلیقه شخص مترجم بستگی پیدا میکند. امّا در همین جمله (سطر هشتم ص ۲۵) مثل یک چیز جدی را ترجمه اشتباهآمیزِ Comme une chose tres serieuse تلقی نکنید. این کلمه چیز، درست در همین سیاقِ سخن گفتنِ نزدیک بهمحاوره و دقیقاً با همین کاربرد، در تداول تهرانیان بهوفور بهکار میرود.
در سطر چهارم صفحه ۲۷ حق با شماست. عبارتی بینالهلالین آمده که در ترجمه از قلم افتاده است که با تشکر از شما بدین وسیله اصلاح میشود:
'... مثلاً اول بار که هواپیمای مرا دید (راستی از روی هواپیمایم نقاشی نمیکنم، کشیدن آن برای من خیلی سخت است) ازم پرسید ...
ضمناً ملاحظه میکنید کلمه راستی را که در اصل نیست و در ترجمه آمده. با فقدان این کلمه در ترجمه، حالت متن اصلی منتقل نمیشود. سلیقه است دیگر.
درباره کلمه بُتّگی (ص ۳۲، س آخر) سؤال فرمودهاید: «اگر کوچکی و کوچک بودن را بُتّگی گفتید چرا بزرگ شدن را درختگی! یا درختی نگفتید؟» (علامت تعجب از خود شماست البته.)
جوابش بسیار ساده است: از بچّه و اَخته و بُتّه و شلخته میتوانیم بچگی و اَختگی و بُتّگی و شلختگی بسازیم، امّا از درخت و میز و آهن نمیتوانیم. علتش آن است این سه کلمه اخیر بهخلاف چهار کلمه اول بههای غیرملفوظ ختم نمیشود. اگر دیده باشید، شاگرد شوفرها بهسرِ چکّش میگویند کَلّگی؛ مثلاً: «کلّگی چکُش از دسته در رفت نزدیک بود بخورد تو سرِ تقی.» - خوب دیگر. آنها هم با این که دستور زبان نخواندهاند بهطور قیاسی یا سماعی میدانند که های غیرملفوظ آخر کلمه کلّه تبدیل به گ میشود و بههمین سبب هرگز بهجای کلّگی نمیگویند سرِگی.
امّا از همه چیز گذشته، وقتی الگوئی بهفصاحت این ضربالمثل بسیار رایج دَم دستمان است که «خرِ ما از کُرگی دُم نداشت» چرا نتوانیم بگوئیم «بائوباب از بُتگی شروع میکند بهگُنده شدن»؟
دوباره برگردیم بهمصدرِ درآمدن، چون در قسمت چهارم نامهتان بار دیگر بهآن پرداختهاید که (ص ۴۱، س ۱۵) «گفته بود از درآمده بود زیباتر و رساتر است.» - خوب ممکن است بهسلیقه شما این از آن زیباتر باشد، اما دیگر رساتر چرا؟ نکند حضرتتان درآمدن را فقط در معنی خارج شدن میپذیرید؟ جای استاد مسعود فرزاد خالی. آن حضرت حافظشناس نابغه هم بر آمدن را همه جا فقط بهمعنی بیرون آمدن میگرفت. در یادداشتهای چاپ شدهاش ذیل مصراعِ با سلیمان چون برآیم من که مورم مرکب است مرقوم فرموده است: «حافظ برآمدن را جاهای دیگر هم در همین معنی آورده است، از جمله در این بیت: