نویسنده و موقعیت اجتماعی ۱: تفاوت بین نسخهها
سطر ۶۰: | سطر ۶۰: | ||
مشکل بزرگ دیگری که کشورهای کوچک با آن مواجهند خشکیدن چشمههای الهام نویسندگان است. آنا در جستوجوی محرکی که در وطن نمییابند تن بهمهاجرت میدهند. اروگوئه از این لحاظ بهسختی زیان دیده است. چه، بسیاری از نویسندگان بزرگ آن، کسانی چون '''فلو ریسنو سانچس''' ('''۱۹۱۰-۱۸۷۵''') و '''اوراسیو کیروگا''' ('''۱۹۳۷-۱۸۷۸''') مرزوبوم خود را ترک گفتند و در آرژانتین رحل اقامت افکندند. معذلک مورد ال سالوادور، نشاندهندهء یکی دیگر از مشکلات فرهنگی است که کشورهای کوچک با آن روبهرو هستند، مشکلی که در برابر نویسندگان حرفهئی قد برمیافرازد. ظرفیت محدود این کشورها سبب میشود که ادبا غالباً بهعنوان سیاستمدار، روزنامهنویس و دیپلمات نیز بهفعالیت بپردازند. سه شخصیت برجسته ادبیات ال سالوادور، '''فرانسیسکو گاویدیا''' ('''۱۹۵۵-۱۸۷۵''')، '''آلبرتو ماسفرر''' ('''۱۹۳۲-۱۸۵۸''') و '''آرتورو آمبروگی''' ('''۱۹۳۶-۱۸۷۵''') همه گذشته از ادبیات در زمینهء سیاست نیز فعالیتهای گوناگونی داشتهاند. در چنین کشورهای کوچکی، نویسنده بار مسئولیت خاص را نیز بر دوش دارد بدین معنی که رابطی میان محیط خویش و جنبشهای وسیع در فرهنگ جهانی است. از این رو، نقش نویسنده در جامعه ضرورتاً جنبهئی جهانشمول به خودش میگیرد. در کشورهای کوچک، هرگاه این کیفیت کاستی میگیرد پرداختن بهمسائل محدود و کوچک محلی، وضع نویسنده را بهخطر میافکند. در کستاریکا نویسندگان بسیاری چون کلودیو '''گوتسالس روکاوادو''' ('''۱۹۲۵-۱۸۶۵''')، '''کارمن لیرا''' ('''۱۹۴۹-۱۸۸۸''')، '''ریکاردو فرناندس گوآردیا''' ('''۱۹۵۰-۱۸۶۷''') و '''مانوئل گونسالس سلدون''' ('''۱۹۴۹-۱۸۶۴''') را میتوان یافت که هر چند داستانهای دلانگیزی پرداختهاند اما محدودیت دید آنان را بهسبب همین پرداختن بهمسائل محلی آشکار را میتوان دریافت. | مشکل بزرگ دیگری که کشورهای کوچک با آن مواجهند خشکیدن چشمههای الهام نویسندگان است. آنا در جستوجوی محرکی که در وطن نمییابند تن بهمهاجرت میدهند. اروگوئه از این لحاظ بهسختی زیان دیده است. چه، بسیاری از نویسندگان بزرگ آن، کسانی چون '''فلو ریسنو سانچس''' ('''۱۹۱۰-۱۸۷۵''') و '''اوراسیو کیروگا''' ('''۱۹۳۷-۱۸۷۸''') مرزوبوم خود را ترک گفتند و در آرژانتین رحل اقامت افکندند. معذلک مورد ال سالوادور، نشاندهندهء یکی دیگر از مشکلات فرهنگی است که کشورهای کوچک با آن روبهرو هستند، مشکلی که در برابر نویسندگان حرفهئی قد برمیافرازد. ظرفیت محدود این کشورها سبب میشود که ادبا غالباً بهعنوان سیاستمدار، روزنامهنویس و دیپلمات نیز بهفعالیت بپردازند. سه شخصیت برجسته ادبیات ال سالوادور، '''فرانسیسکو گاویدیا''' ('''۱۹۵۵-۱۸۷۵''')، '''آلبرتو ماسفرر''' ('''۱۹۳۲-۱۸۵۸''') و '''آرتورو آمبروگی''' ('''۱۹۳۶-۱۸۷۵''') همه گذشته از ادبیات در زمینهء سیاست نیز فعالیتهای گوناگونی داشتهاند. در چنین کشورهای کوچکی، نویسنده بار مسئولیت خاص را نیز بر دوش دارد بدین معنی که رابطی میان محیط خویش و جنبشهای وسیع در فرهنگ جهانی است. از این رو، نقش نویسنده در جامعه ضرورتاً جنبهئی جهانشمول به خودش میگیرد. در کشورهای کوچک، هرگاه این کیفیت کاستی میگیرد پرداختن بهمسائل محدود و کوچک محلی، وضع نویسنده را بهخطر میافکند. در کستاریکا نویسندگان بسیاری چون کلودیو '''گوتسالس روکاوادو''' ('''۱۹۲۵-۱۸۶۵''')، '''کارمن لیرا''' ('''۱۹۴۹-۱۸۸۸''')، '''ریکاردو فرناندس گوآردیا''' ('''۱۹۵۰-۱۸۶۷''') و '''مانوئل گونسالس سلدون''' ('''۱۹۴۹-۱۸۶۴''') را میتوان یافت که هر چند داستانهای دلانگیزی پرداختهاند اما محدودیت دید آنان را بهسبب همین پرداختن بهمسائل محلی آشکار را میتوان دریافت. | ||
− | در میان کشورهای کوچک آمریکای لاتین، اروگوئه، در ایجاد فرهنگی شاخص و متمایز موفقتر از دیگران بوده است. این مسأله از سوئی بههمجواری با بوئنوس آیرس - که خود میتواند محرم باشد - ارتباط مییابد و از سوی دیگر بهاین واقعیت که '''مونته ویدئو''' بندری است بزرگ و بینالمللی، اما از عوامل مهم دیگر نیز غافل نباید ماند. نسبت بهدیگر کشورها آمریکای لاتین، تنها در اروگوئه تعداد با سوادان بهراستی زیاد است (۹۷ درصد کل جمعیت). طبقهء متوسط را گروه کثیری مشتمل بر ۰۰۰و۲۵۰ کارمند دولت تشکیل میدهد که آن نیز در چنین خاک کم وسعتی رقمی غولآسا است. | + | در میان کشورهای کوچک آمریکای لاتین، اروگوئه، در ایجاد فرهنگی شاخص و متمایز موفقتر از دیگران بوده است. این مسأله از سوئی بههمجواری با بوئنوس آیرس - که خود میتواند محرم باشد - ارتباط مییابد و از سوی دیگر بهاین واقعیت که '''مونته ویدئو''' بندری است بزرگ و بینالمللی، اما از عوامل مهم دیگر نیز غافل نباید ماند. نسبت بهدیگر کشورها آمریکای لاتین، تنها در اروگوئه تعداد با سوادان بهراستی زیاد است (۹۷ درصد کل جمعیت). طبقهء متوسط را گروه کثیری مشتمل بر ۰۰۰و۲۵۰ کارمند دولت تشکیل میدهد که آن نیز در چنین خاک کم وسعتی رقمی غولآسا است. این دو عامل - کثرت تعداد باسوادان و وسعت طبقهء متوسط - سبب شده است که مونته ویدئو از داشتن یک محیط روشنفکر، که تأثیری بهمراتب بیش از رویدادهای فکری دیگر پایتختهای آمریکای لاتین دارد بر خود ببالد.در این شهر بنگاه انتشاراتی آبرومندی بهنام (آلفا) در کار نشر و چاپ فعالیت دارد و نشریهء ادبی معتبری بهنام «'''نومرو'''» منتشر میشود. شیوههای اصیل و خاص اروگوئه در ادبیات و نقاشی (مانند کونستراکتیویسم) رو بهتکامل نهاده و نقد ادبی بر پایهئی بلند استوار است. با وجود این،چنان که پیش از این متذکر شدیم وسعت اندک این سرزمین تأثیری قاطع بر طرز تفکر نویسندگان بر جای نهاده است. آنان خود را در قفس تنگ رویدادهای بومی و محلی محبوس میبینند و طبیعی است که نگاه خود را بهآن سوی مرزها بدوزند. '''خوزه انریکه رودو'''، یکی از روشنفکران طراز آمریکای لاتین در نخستین دههء قرن حاضر، محققاً در نتیجه همین کم مایگی سنت فرهنگی اروگوئه بود که خود را نخستین و بزرگترین نویسندهء آمریکای لاتین میشمرد.بههمین سبب نیز بود که بهیکی از نویسندگان و شاعران اروگوئه، پاتوقی بهنام '''خوآنا ایباربو رو''' (متولد ۱۸۹۵) لقب «'''خوآنای آمریکا'''» داده شد. یکی از نویسندگان اروگوئه که پیشتر ایام زندگی را در آرژانتین گذرانده است ضمن یکی از داستانهای مجموعهء «میهن» با لحنی تلخ از دلبستگی احمقانهء انسان بهمرزهای ملی سخن میگوید. این احساس جهانوطنی بیتردید بازتابی از تجربههای شخصی اوست. |
[[رده:کتاب جمعه ۲۶]] | [[رده:کتاب جمعه ۲۶]] |
نسخهٔ ۱ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۰:۳۱
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
خوان فرانکو
ترجمهٔ مهین دانشور
تا مدت یک قرن و نیم، جمهوریهای آمریکای لاتین هر یک راهی جدا از هم سپردهاند، در مکزیک انقلابی اجتماعی بهوقوع پیوسته، جمعیت آرژانتین با مهاجرت اروپائیان بدان کشور دچار دگرگونی شده و پاراگوئه زیر سلطهٔ چند دیکتاتوری بوده است. روشن است که چنین عواملی، در هنر این قارهٔ وسیع و بهویژه بر ادبیات آن تأثیر گذاشته است، ادبیات هر یک از کشورهای این قاره صرفنظر از کیفیت آمریکای لاتینی، میتواند آرژانتینی، مکزیکی یا خاص پاراگوئه باشد. این گوناگونیها لزوماً از اوضاع سیاسی برنخاسته است. مسألهٔ بیسوادی، وجود یک تودهٔ عظیم روستائی و وضعیت نشر کتاب از عوامل بسیاری است که در کیفیت و کمیّت کار نویسندگان مؤثر بوده است. مفهوم این سخن آن نیست که کشورهای از نظر اجتماعی عقبمانده، از ادبیات با ارزش بهرهئی ندارند، بلکه مبیّن این نکته است که در چنین کشورهائی، هنرمند تنهاتر و وظیفهاش دشوارتر است. فیالمثل مجموعهٔ شعر «غمگین و شاد» (۱۹۲۲) از سزار وایهخو، که بسیاری از قطعات آن در زندان سروده شده، چه از حیث صورت و چه از جهت هدف، شاعر، با منظومهٔ سرود عام (Canto Genereat) (۱۹۵۰) اثر نرودا سخت متفاوت است. وایهخو، در «غمگین و شاد»، نگران ارتباط مستقیم با خواننده نیست، از این رو بهشیوهئی افراطی دست بهتجربه میزند حال آن که شاعر «سرود عام» با تودهٔ کثیری روبهرو است و نیاز بهاستفاده از اصول معانی و بیان دارد و میبینیم که فضای شعر بازتر و امکان رابطهٔ بیواسطهاش با خواننده بیشتر است.
پس، در این فصل خواهیم کوشید تا پارهئی از این شرائط محلی را با اشاره بهنواحی تحت سلطهٔ این شرائط و نیز تأثیر چنین شرائطی را بر هنرها و بالاخص ادبیات بهاختصار شرح دهیم.
فشار سیاسی
بیشتر کشورهای آمریکای لاتین در این قرن طعم فشار سیاسی را چشیدهاند و در بسیاری از این کشورها شرائطی مرگبار حکمفرما بوده است. دورانهای حکومت فرمانروایان مستبدی چون استرادا کابْرِرا (۱۹۲۰-۱۸۹۸) و خورخه اوبیگو در گواتمالا، رافائل تروخی یو (۶۰-۱۹۳۰) در جمهوری دومینیکن، خوآنوینسنته گومِس (۳۵-۱۹۰۸) در ونزوئلا و حکومت خاندان سوموزا در نیکاراگوئه این کشورها را از نظر فرهنگی بهبیابانهای برهوت مبدل کرد. در دیگر کشورها، حکومتهای دیکتاتوری هر چند زمانش کوتاهتر بود، اما فشارش بههمان اندازه ویرانگر بوده است. فیالمثل، در دوران دیکتاتوری دهسالهٔ پرون در آرژانتین، بسیاری از دانشمندان را از کشور تبعید کردند و بهقدرت رسیدن ختولیو وارگاس در برزیل، مخصوصاً در سالهای بحرانی ۱۹۳۶ و ۱۹۳۷ با دستگیری دستجمعی نویسندگان و روشنفکران، و کارگران و دهقانان و رهبران اتحادیههای کارگری همراه بود.
در ادبیات معاصر آمریکای لاتین، فراوان میتوان یافت نمونههائی از مدارک و شواهد شخصی مردانی که بهدست عاملان استبداد به زندان افتاده یا مورد زجر و تعقیب قرار گرفتهاند -نرودا در منظومهء سرود عام «گونسالس ویده لا» را که در سال ۱۹۴۱ او را به گریز از کشور ناچار کرده بود به باد انتقاد میگیرد. گراسیلیا نو راموس که در سال ۱۹۳۶ در زمان حکومت خولیو وارگاس به همراه خورخه آمادو دستگیر شد شرح روزهائی را که در تبعیدگاه دیکتاتور گذرانده به نحوی ستایشانگیز به رشتهء تحریر در آورد. خوزه ماریا آرگهداس، گوستاو وال کارسل (متولد ۱۹۲۱) و خوآن سوآله (متولد ۱۸۹۸) داستان نویسان معاصر پرو که هر سه مدتی را در زندان سیاسی به سر بردند، رمانهائی بر مبنای تجربهها ی شخصی خود نوشتهاند. رمان «زندلت سِکستو» اثر آرگه داس که در سال ۱۹۶۱ نوشته شد ثمرهء دوران محبس نویسنده به روزگار دیکتاتوری ژنرال بناو یدس بوده است. رمان «زندان» (۱۹۵۱) اثر وال کارسل سندی است که پرده از وضع زندانهای پرو در دوران حکومت مانوئل اودریا برمیدارد و درهم شکستن بیرحمانهء شخصیت انسانی را فاش میکند. کتاب «مردان و میلهها» (۱۹۶۳) اثر خوآن سوآنه فریاد خشن و رقت انگیز مردی است که ظالمانه به زندان افتاده و ده سال از عمرش را در آن گذرانده است. «مردان واقعی» (۱۹۳۸) اثر آنتونیو آرائیس (متولد ۱۹۰۳) نیز توصیفی از زندانهای ونزوئلا در دوران حکومت گومِس است. به این ترتیب ردّ پای ادبیات زندان را در سراسر آمریکای لاتین میتوان گرفت و به شاهکارهائی در این نوع ادبی میتوان دست یافت.
اما، در بسیاری از کشورها، مشکلاتی که معلول حکومتهای استبدادی و فشار سیاسی است از عواقب مادی آن بسیار وسیعتر است. نویسندگان از شکنجههای کندتر اما به مراتب دردناکتر بیثمر ماندن، فقدان آزادی قلم و محیط فکری خردکننده رنج میبرند. به گفته میگل آنخل آستوریاس، تولد و زندگی در کشورهای آمریکای لاتین به مثابهءزاده شدن در گور است. هرگونه اعتراضی با مرگ یا حداقل تبعید کیفر مییابد و حتی ثبت این اعتراض به صورت ادبی نیز بیثمر میماند. کتابها را توقیف یا از انتشار آنها ممانعت میکنند. اما با این همه و علیرغم این شرائط نومیدکننده، نویسندگان همچنان مینویسند. اینان که بیشتر از شهرهای کوچک برخاستهاند نخستین گامها را همان گونه که ماریو مونته فورته تولدو نویسندهء گواتمالائی (متولد ۱۹۱۱) تشریح کرده، برمیدارند:
وقتی بسیار جوانند از طریق نشریههای دانشجوئی و مجلات کوچکی که گهگاه منتشر میشود خود را میشناسانند. پذیرش برخی از آنان در صفحات روزنامههای پایتخت، میدان این شناسائی را وسیعتر میکند و پس از آن، در نتیجهء یک سلسه حوادث، تغییر شکل میدهند و در سلک روزنامه نگاران حرفهئی در میآیند. بیش از نیمی از این نویسندگان جوان در دانشگاه و مخصوصاً در دانشکدهها ی حقوق و ادبیات به تحصیل میپردازند و در آنجا با تشکیل «انجمنها» و گروههای ادبی دست به انتشار نشریاتی میزنند که تیراژ آنها هرگز از ده شماره فراتر نمیرود.
تقریباً همه این نویسندگان خودآموختهاند و به حرفهء خویش عشق میورزند. در کتابخانههای خصوصی با ولع تمام کتاب میخوانند و به تشویق و حمایت برخی از روشنفکران جلسات بحث و گفتوگو ترتیب میدهند. بسیاری از این نویسندگان ولایتی، آثار کلاسیک را به همین طریق مطالعه میکنند. در میان نویسندگان حرفهئی حقیقی، تعداد کسانی که بتوانند به یک زبان خارجی صحبت کنند انگشت شمار است و نیز تعداد کسانی که ادبیات یا مسائل اجتماعی، اقتصادی و یا تاریخ کشور خود را نیک بشناسند فراوان نیستند.»
معهذا همین زمینههای معنوی محدود و حقیر میتواند آغاز راهی باشد. اما این راه یا به دست عاملان استبداد که فعالیتهای روشنفکری را خطری برای خود میشمارند، قطع میشود و یا در بسیاری از موارد بینام و نشان که محیط را باید عامل آن دانست به شکستی تلخ میانجامد. این چنین شکستی را یکی از داستان نویسان پاراگوئه به نام گابریل کاساکسیا (متولد ۱۹۰۷) در رمان «یاوه گو ۱۹۵۲» توصیف کرده است. رمان داستان انحطاط تدریجی و نویسنده ئی را در دهکده ئی عقب افتاده باز میگوید. مردی با زمینهء فکری فقیر و محدود، که در دوران تحصیل دانشگاهی، تنها مجموعهء شعری به چاپ رسانده با دختر وکیل دعاوی مرفه الحالی ازدواج میکند. به این ترتیب اوقات فراغتی به دست میآورد که به کار نوشتن بپردازد. اما قدرت پایداری در برابر انزوای فکری و حقارت زندگی روستائی را در خود نمییابد. سرانجام به میخواره قهاری بدل میشود و زندگیش به این ترتیب پایان مییابد.
این انزوای فکری در شهرهای کوچک و در سرتاسر آمریکای لاتین نوعی زندگی است. اما در دورههای دیکتاتوری، در نتیجهء محدودیتها و جدا ماندن از جهان خارج که به ناگزیر در شرائط فشارهای سخت سیاسی روی میدهد وضعیت بدتر و سختتر میشود. در چنین شرائطی موج جریانها ی هنری جهان خارج بسیار دیر به روشنفکران این کشورها میرسد و آنان بسیار دیرتر با این موجهای هنری آشنا میشوند و از آنجا که توانائی سفر نیز ندارند در چارچوب افکاری که مدتها است که در دیگر نقاط جهان منسوخ شده و از رواج افتاده محبوس میماند. وضع پاراگوئه موید این نکته است. در این کشور تا سالهای نخستین قرن بیستم سبک رمانتیسم مکتب رایج ادبی بود و مدرنیسم تا سال ۱۹۲۳ که روزنامه «خوونتود» انتشار یافت ناشناخته مانده بود.
نویسنده میتوانست به شیوهها ی گوناگون بر این انزوا فائق آید. مدرنیستها، فی المثل آن را وسیله ئی برای تفاخر یافتند. بدین معنی که فقدان درک هنری مردم را علت انزوای خویش به شمار آوردند. اما، زندگی آن دسته از مدرنیستها ی آمریکای مرکزی از توفیق هنری کمتر ی برخوردار بودند نشان دهندهء سرنوشت غم انگیز کسانی است که در جهان خارج ناشناخته ماندند. سولون آرگه یو (۱۹۲۰-۱۸۸۰) شاعر اهل نیکاراگوئه به نیروهای ساپانا پیوست و به قتل رسید. هم میهن او آنخل سالکادو (۱۹۲۰-۱۸۹۴) در جوانی به بیماری سل درگذشت. لوئیس آنخل وی یا (نیکاراگوئه،۱۸۸۶-۱۹۰۷) و خوان رامون مولینا (هندوراس، ۱۹۰۹-۱۸۷۵) خودکشی کردند و یکی از برجستهتر ین شاعران آمریکای مرکزی، آلفونسو کورتس (متولد ۱۸۸۹) از سال ۱۹۲۷ تاکنون در بیمارستان امراض روانی به سر میبرد. تنها مدرنیستها ئی چون انریکه گومس کاری یو (گواتمالا ۱۹۲۷-۱۸۷۳)، خوزه سانتوس چوکائو (پرو ۱۹۳۴-۱۸۷۵) و شاعر نیکاراگوئه روبن داریو (۱۹۱۶-۱۸۶۷) که شهرتی جهانی یافتند توانستند این شرائط را از سر بگذرانند و باقی بمانند. قابل توجه است که خودپسندی و نفع طلبی این سه تن آنان را در تشریک مساعی یا مستبدان و حتی مداهنه و چاپلوسی آنان وادار میساخت.
نسل جدیدتر، ار برج عاج فرود آمدند و به صف مبارزه پیوستند. بسیاری از آنان به احزاب جناح چپ گرویدند و برخی نیز در مبارزات سیاسی به کام مرگ افتادند. پاره ئی نیز به دلیل مشکلات سیاسی یا از آن رو که راه دیگری برای ادامهء هنر خود نیافتند به تبعید تن دادند. بوئنوس آیرس و مکزیک پر است از هنرمندان برجسته ئی چون اگوستسورو آپاستسوس (پاراگوئه، متولد ۱۹۱۷)، لوئیس کاردوساای آراگون (گواتمالا، متولد ۱۹۲۳)، کارلوس سولورسانو (متولد ۱۹۲۲) و ارنستو مخیاسانچس (نیکاراگوئه متولد ۱۹۲۳)؛ که از پاراگوئه یا آمریکای مرکزی، «گریز به آن سوی مرزها» و یا «پناه جستن در کوهستانها» میتواند راه چاره ئی باشید. اما این فرار به کوهستان تنها فرار جسمانی نیست. شعر توصیفی، شعر مذهبی و شعر عرفانی دورانها ی دیکتاتوری نشانه ئی از این گریز است. در واقع فرمانروایان مستبد خود قلمرو ادبی مجاز را تعیین میکنند. در مورد فولکورو افسانه نیز که نوع ادبی رایج در کشورهائی چون هندوراس است وضع چنین است. مهم اینکه حتی در این زمینهها و نیز در مورد تعبیری که نویسنده از «تودهء مردم» دارد محدودیت بسیار است. فی المثل، در میان جزائر اسپانیایی زبان دریای کارائیب، تنها جمهوری دومینیکن از جنبش ادبی آفرو- آنتیلی به دور مانده است، با آنکه سیاه پوستان و مولاتوها بخش بزرگی از جمعیت این کشور را تشکیل میدهند. این مسأله را میتوان تا اندازه ئی به عوامل تاریخی، خاصه دشمنی دیرینهء این جمهوری یا هائیتی که غالب جمعیت آن را سیاه پوستان تشکیل میدهند وابسته دانست. اما فقدان عنصر سیاه پوست در آثار ادبی این کشور معلول سیاست نژادی تروخی یو است. در حالی که در کوبا نهضت آفرو کوبائی به صورت نیازی اساسی در میآید و همهء نژادها را زیر لوای فرهنگ ملی جمع میآورد در دومینیکن این جنبهء فرهنگ همچنان فراموش مانده است. البته مانوئل دل کابرال (متولد ۱۹۰۷) شاعر پیشرو این سرزمین را باید مستثنی دانست. وی با آنکه در مقدمه ئی بر مجموعه اشعارش وجود هنر آمریکائی و شعر سیاهپوستان را نفی میکند کتابی با نام «شعر سیاهپوستی ۱۹۳۵» انتشار داده است. اما بنا به نظر یکی از منتقدان، حتی این اشعار تأکیدی بر «جنبهء بدوی سیاهپوست در مفهوم منفی آن» است. تمایلی که به تازگی در برخی از کشورهای تحت فشار (مانند نیکاراگوئه) پدید آمده پیوستگی هنر پیشرو طغیان است. ارنستو کاردنال شاعر بزرگ نیکاراگوئه نمونه ئی از این دست است. کاردنال پیرو سبک ویتمن و مردی سخت متدین است و شعرش تلفیقی است از دین، سیاست و اخلاق. وی در کتاب «مکاشفه» از مسائلی چون بمب هیدروژنی، دنیای نو و ماهیت شر سخن میگوید.
شاید تصور شود که در کشورهای تحت سلطهء استبداد، تجربهها و رویدادها تنها در حافظهء تبعیدشدگان محفوظ میماند. اما در واقع چنین نیست. دو نویسندهء برجسته، آگوستوروآ باستوس و میکل آنخل آستوریاس، نخستین از پاراگوئه و دیگری از گواتمالا، علی رغم تحدید و منع محیط، در آمریکای لاتین و حتی در جهان به شهرت رسیدند. زندگی این دو نویسنده شباهت بسیار به یکدیگر داشته است. هر دو در دورانی زیستهاند که کشورشان از یک آزادی نسبی برخوردار بوده و در نتیجه توانستهاند به کار نوشتن بپردازند. و مطالعات خود را ادامه دهند. هر دو پیش از جلای وطن سالها به عنوان مفسّر رادیو و روزنامه نگار کار کردهاند و هر دو برای نوشتن رمان رمانی درباره کشورهای تحت فشار، راهی مشابه برگزیدهاند چرا که شیوه استناد به وقایع را به کنار نهاده و از افسانه و اسطوره و تخیل مدد گرفتهاند تا نیروهای نیمه هشیاری که اذهان مردم وطنشان را انباشته به خواننده بشناسانند. هر دو دریافتند که تنها با نشان دادن تصویر کاملی از این مردم، با همهء پیچیدگی و غنای آن میتوانند توجه جهانیان را (که عموماً از این سرزمینها بیخبرند) به داستان جلب کنند.
آقای رئیس جمهور آستوریاس (۱۹۴۶) همهء طبقات جامعه را از گدا تا رئیس جمهور در بر میگیرد و دست و پا زدن همه را در چنگال وحشت و تهدید مرگ نشان میدهد. «مردانی از ذرت» تصویر دوره ئی طولانی در تاریخ گواتمالا است و موضوع اصلی آن کوتاه شدن دست سرخ پوستان از زمین و تبدیل کشاورزی به نوعی تجارت است. به همین نحو نیز، «پسر انسان، ۱۹۵۹» اثر روآیاستوس تاریخ کشور پاراگوئه را از اواسط قرن نوزدهم تا پایان جنگ چاکو شامل میشود. در «مردانی از ذرت» و «پسر انسان» این چشم انداز تاریخی نویسندگان را یاری میدهد تا بر یکی از مشکلات پرداختن تصویری نه چندان سیاه از زندگی فائق آیند. آستوریاس و باستوس، در این دو اثر با شرح تلاش و کشمش سالیان بسیار، مفهوم تداومی به فداکاریها و تنازع آدمی بخشیدهاند، معهذا هر نویسنده به جنبهء دیگری نیز پرداختهاند؛ اتلاف کامل عنصر انسانی، که عذاب زندگی در دوران استبداد است و این چیزی به مراتب دردناکتر از رنج جسمانی است. رمان آقای رئیس جمهور آستورباس و داستان کوتاه «حفاری» اثر روآباستوس نمایشگر دوران کابوس وار عقیم و بیحاصلی است که در آن طغیان کنندگان در برابر «وضع موجود» به خواری کشته میشوند. آثار نویسندگانی چون باستوس و آستورباس و نیز فوران ناگهانی هنرهای گوناگون در دورهها ی کوتاهی که از آزادی نصیب مییابند نشانی از اتلاف غم انگیز استعدادهای انسانی است، مسأله ئی که جزء لاینفک حکومتها ی استبدادی است. با وجود این دیکتاتورها را نباید سرسختتر ین دشمنان هنرمند به شمار آورد. استردا کابر راوتِر وخی یو کوششها ی گمراه و ناشیانه ئی در حمایت از هنر به عمل آوردند. در حقیقت باید گفت که فرهنگ ملی کشوری چون ال سالوادور که نوع حکومت آن نه استبدادی که اُلیگارشی است و عده ئی مستبد فاقد احساس بر مصدر قدرت تکیه زدهاند بیش از کشور همسایهاش گواتمالا، که به دنبال هر دوران تاریک استبداد روزهای روشنی نیز داشته، زیان دیده است.
مسأله کشور کوچک؛ اروگوئه
در کشورهائی که نام برده شد، حتی بدون حکومت دیکتاتوری نیز، مشکل بزرگی در برابر نویسندگان وجود دارد و آن مشکل خواننده است. جمهوریها ی آمریکای مرکزی، جزائر کارائیب و بسیاری از کشورهای آمریکای جنوبی بسیار کم جمعیتاند و این جمعیت اندک مخصوصاً وقتی مسأله بیسوادی نیز در نظر گرفته شود نمیتواند خوانندهء بسیار درخود بپرورد. کستاریکا، نیکاراگوئه، پاناما و پاراگوئه هریک کمتر از دو میلیون نفر جمعیت دارند و بولیوی، جمهوری دومینیکن، ال سالوادور، گواتمالا، هندوراس و اروگوئه هریک کمتر از چهار میلیون. روشن است که در هیچ یک از این کشورها وجود تأتر بزرگ تجاری یا چاپ کتاب به تعداد بسیار زیاد که برای ناشران سودمند باشد امکان پذیر نیست و این مسأله به خودی خود محدودیتهائی برای هنرمند بهوجود میآورد. چنان که یکی از منتقدان خاطرنشان کرده است «در کستاریکا، بهفروش رساندن رمان، کار حضرت فیل است. تیراژ کتاب ندرتاً بهبیش از هزار نسخه میرسد و با آن که سازمانهای انتشاراتی خوبی دست اندرکارند اما بهعلت فروش کم، چاپ کتاب بهندرت خرج خود را تأمین میکند.« در چنین شرائطی، نویسندگان یکی از این دو راه را در پیش میگیرند؛ یا آثار خود را بهوسیله سازمانهای انتشاراتی دولتی بهچاپ میرسانند یا داستان کوتاه مینویسند و در روزنامهها و مجلات هفتگی انتشار میدهند. در واقع در اروگوئه و کستاریکا و بسیاری از کشورهای کوچک دیگر داستان کوتاه نوع ادبی مطلوبتری است تا رمان. و این نکته نیز گفتنی و مهم است که روکه دالتون یکی از شاعران طراز اول ال سالوادور اکنون در کوبا بسر میبرد و در همین کشور کار میکند.
مشکل بزرگ دیگری که کشورهای کوچک با آن مواجهند خشکیدن چشمههای الهام نویسندگان است. آنا در جستوجوی محرکی که در وطن نمییابند تن بهمهاجرت میدهند. اروگوئه از این لحاظ بهسختی زیان دیده است. چه، بسیاری از نویسندگان بزرگ آن، کسانی چون فلو ریسنو سانچس (۱۹۱۰-۱۸۷۵) و اوراسیو کیروگا (۱۹۳۷-۱۸۷۸) مرزوبوم خود را ترک گفتند و در آرژانتین رحل اقامت افکندند. معذلک مورد ال سالوادور، نشاندهندهء یکی دیگر از مشکلات فرهنگی است که کشورهای کوچک با آن روبهرو هستند، مشکلی که در برابر نویسندگان حرفهئی قد برمیافرازد. ظرفیت محدود این کشورها سبب میشود که ادبا غالباً بهعنوان سیاستمدار، روزنامهنویس و دیپلمات نیز بهفعالیت بپردازند. سه شخصیت برجسته ادبیات ال سالوادور، فرانسیسکو گاویدیا (۱۹۵۵-۱۸۷۵)، آلبرتو ماسفرر (۱۹۳۲-۱۸۵۸) و آرتورو آمبروگی (۱۹۳۶-۱۸۷۵) همه گذشته از ادبیات در زمینهء سیاست نیز فعالیتهای گوناگونی داشتهاند. در چنین کشورهای کوچکی، نویسنده بار مسئولیت خاص را نیز بر دوش دارد بدین معنی که رابطی میان محیط خویش و جنبشهای وسیع در فرهنگ جهانی است. از این رو، نقش نویسنده در جامعه ضرورتاً جنبهئی جهانشمول به خودش میگیرد. در کشورهای کوچک، هرگاه این کیفیت کاستی میگیرد پرداختن بهمسائل محدود و کوچک محلی، وضع نویسنده را بهخطر میافکند. در کستاریکا نویسندگان بسیاری چون کلودیو گوتسالس روکاوادو (۱۹۲۵-۱۸۶۵)، کارمن لیرا (۱۹۴۹-۱۸۸۸)، ریکاردو فرناندس گوآردیا (۱۹۵۰-۱۸۶۷) و مانوئل گونسالس سلدون (۱۹۴۹-۱۸۶۴) را میتوان یافت که هر چند داستانهای دلانگیزی پرداختهاند اما محدودیت دید آنان را بهسبب همین پرداختن بهمسائل محلی آشکار را میتوان دریافت.
در میان کشورهای کوچک آمریکای لاتین، اروگوئه، در ایجاد فرهنگی شاخص و متمایز موفقتر از دیگران بوده است. این مسأله از سوئی بههمجواری با بوئنوس آیرس - که خود میتواند محرم باشد - ارتباط مییابد و از سوی دیگر بهاین واقعیت که مونته ویدئو بندری است بزرگ و بینالمللی، اما از عوامل مهم دیگر نیز غافل نباید ماند. نسبت بهدیگر کشورها آمریکای لاتین، تنها در اروگوئه تعداد با سوادان بهراستی زیاد است (۹۷ درصد کل جمعیت). طبقهء متوسط را گروه کثیری مشتمل بر ۰۰۰و۲۵۰ کارمند دولت تشکیل میدهد که آن نیز در چنین خاک کم وسعتی رقمی غولآسا است. این دو عامل - کثرت تعداد باسوادان و وسعت طبقهء متوسط - سبب شده است که مونته ویدئو از داشتن یک محیط روشنفکر، که تأثیری بهمراتب بیش از رویدادهای فکری دیگر پایتختهای آمریکای لاتین دارد بر خود ببالد.در این شهر بنگاه انتشاراتی آبرومندی بهنام (آلفا) در کار نشر و چاپ فعالیت دارد و نشریهء ادبی معتبری بهنام «نومرو» منتشر میشود. شیوههای اصیل و خاص اروگوئه در ادبیات و نقاشی (مانند کونستراکتیویسم) رو بهتکامل نهاده و نقد ادبی بر پایهئی بلند استوار است. با وجود این،چنان که پیش از این متذکر شدیم وسعت اندک این سرزمین تأثیری قاطع بر طرز تفکر نویسندگان بر جای نهاده است. آنان خود را در قفس تنگ رویدادهای بومی و محلی محبوس میبینند و طبیعی است که نگاه خود را بهآن سوی مرزها بدوزند. خوزه انریکه رودو، یکی از روشنفکران طراز آمریکای لاتین در نخستین دههء قرن حاضر، محققاً در نتیجه همین کم مایگی سنت فرهنگی اروگوئه بود که خود را نخستین و بزرگترین نویسندهء آمریکای لاتین میشمرد.بههمین سبب نیز بود که بهیکی از نویسندگان و شاعران اروگوئه، پاتوقی بهنام خوآنا ایباربو رو (متولد ۱۸۹۵) لقب «خوآنای آمریکا» داده شد. یکی از نویسندگان اروگوئه که پیشتر ایام زندگی را در آرژانتین گذرانده است ضمن یکی از داستانهای مجموعهء «میهن» با لحنی تلخ از دلبستگی احمقانهء انسان بهمرزهای ملی سخن میگوید. این احساس جهانوطنی بیتردید بازتابی از تجربههای شخصی اوست.