شاهزاده کوچولو ۱: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز
(تایپ تا پایان ص ۲۳.)
سطر ۵۹: سطر ۵۹:
 
از بچه‌ها عذر می‌خواهم که این کتاب را به‌یکی از بزرگ‌ترها هدیه کرده‌ام. برای این کار یک عذر حسابی دارم:‌ این «بزرگ‌تر» بهترین دوستی است که تو دنیا دارم. یک عذر دیگرم این که این «بزرگ‌تر» همه چیز را می‌تواند بفهمد حتی کتاب‌هائی را که برای بچه‌ها نوشته باشند. عذر سومم هم این است که این «بزرگ‌تر» تو فرانسه زندگی می‌کند و  آنجا گشنگی و تشنگی می‌کشد و سخت محتاج دلجوئی است. اگر همهٔ این عذرها کافی نباشد، اجازه می‌خواهم این کتاب را تقدیم آن بچه‌‌ئی کنم که این آدم بزرگ روزی بوده. آخر هر آدم بزرگی هم روزی روزگاری بچه‌ئی بوده. (گیرم کم‌تر کسی از میان آن‌ها این را به‌یاد می‌آورد.) پس من هم اهدانامچه‌ام را به‌این شکل تصحیح می‌کنم:
 
از بچه‌ها عذر می‌خواهم که این کتاب را به‌یکی از بزرگ‌ترها هدیه کرده‌ام. برای این کار یک عذر حسابی دارم:‌ این «بزرگ‌تر» بهترین دوستی است که تو دنیا دارم. یک عذر دیگرم این که این «بزرگ‌تر» همه چیز را می‌تواند بفهمد حتی کتاب‌هائی را که برای بچه‌ها نوشته باشند. عذر سومم هم این است که این «بزرگ‌تر» تو فرانسه زندگی می‌کند و  آنجا گشنگی و تشنگی می‌کشد و سخت محتاج دلجوئی است. اگر همهٔ این عذرها کافی نباشد، اجازه می‌خواهم این کتاب را تقدیم آن بچه‌‌ئی کنم که این آدم بزرگ روزی بوده. آخر هر آدم بزرگی هم روزی روزگاری بچه‌ئی بوده. (گیرم کم‌تر کسی از میان آن‌ها این را به‌یاد می‌آورد.) پس من هم اهدانامچه‌ام را به‌این شکل تصحیح می‌کنم:
  
::::::::::::::::::::::::::::::'''به‌لئون ورت'''
+
::::::::::::'''به‌لئون ورت'''
  
{{وسط چین}} موقعی که پسربچه بود {{پایان وسط چین}}
+
::::::::موقعی که پسربچه بود  
  
  
سطر ۶۸: سطر ۶۸:
  
 
یک بار تو شش سالگیم تو کتابی به‌اسم '''قصه‌های واقعی''' - که دربارهٔ '''جنگل بکر''' نوشته شده بود - تصویر محشری دیدم از یک مار بوآ که داشت حیوانی را می‌بلعید. آن تصویر یک چنین چیزی بود:
 
یک بار تو شش سالگیم تو کتابی به‌اسم '''قصه‌های واقعی''' - که دربارهٔ '''جنگل بکر''' نوشته شده بود - تصویر محشری دیدم از یک مار بوآ که داشت حیوانی را می‌بلعید. آن تصویر یک چنین چیزی بود:
 +
 +
 +
تو کتاب آمده بود که: «مارهای بوآ شکارشان را همین جور درسته قورت می‌دهند. بی‌این که بجوندش. بعد، دیگر نمی‌توانند از جا بجنبند و تمام شش ماهی را که هضمش طول می‌کشد می‌گیرند می‌خوابند.»
 +
 +
این را که خواندم، راجع به‌چیزهائی که تو جنگل اتفاق می‌افتد کلّی فکر کردم و، دست آخر توانستم با یک مداد رنگی اولین نقاشیم را از کار در آرم. یعنی نقاشی شمارهٔ یکَم را که این شکلی بود:
 +
 +
 +
شاهکارم را نشان بزرگ‌ترها دادم و پرسیدم از دیدنش ترسِ تان بر‌می‌دارد؟
 +
 +
جوابم دادند: - چرا کلاه باید آدم را بترساند؟
 +
 +
نقاشی من کلاه نبود، یک مار بوآ بود که داشت یک فیل را هضم می‌کرد. آن وقت برای فهم بزرگ‌ترها برداشتم توی شکم بوآ را کشیدم.آخر همیشه باید به‌آن‌ها توضیحات داد. - نقاشی دومّم این شکلی بود:
 +
 +
 +
بزرگ‌ترها بِم‌گفتند کشیدنِ مار بوآی باز یا بسته را بگذارم کنار و عوضش حواسم را بیش‌تر جمعِ جغرافی و تاریخ و حساب و دستور زبان کنم. و این جوری شد که تو شش سالگی دورِ کار ظریف نقاشی را قلم گرفتم. از این که نقاشی شمارهٔ یک و نقاشی شمارهٔ دواَم یخِ شان نگرفت دلسرد شده بودم. بزرگ‌ترها، اگر به‌خودشان باشد، هیچ وقت نمی‌توانند از چیزی سر در آرند. برای بچه‌ها هم خسته‌کننده است که همین جور مدام همه چیز ره به‌شان توضیح بدهند.
 +
 +
ناچار شدم برای خودم کار دیگری پیدا کنم و این بود که رفتم خلبانی یاد گرفتم. بگوئی نگوئی، تا حالا به‌همه جای دنیا پرواز کرده‌ام و راستی راستی جغرافی خیلی بِم خدمت کرده. می‌توانستم به‌یک نظر چین و آریزونا را از هم تمیز بدهم. اگر آدم در دل شب سرگردان شده باشد جغرافی خیلی به‌دادش می‌رسد.
 +
 +
از این راه است که من تو زندگیم با گروه گروه آدم‌های حسابی برخورد داشته‌ام. پیش خیلی از بزرگ‌ترها زندگی کرده‌ام و آن‌ها را از خیلی نزدیک دیده‌ام. گیرم این موضوع باعث نشده نسبت به‌آن‌ها عقیدهٔ بهتری پیدا کنم.
 +
 +
هر وقت یکی‌شان را گیر آورده‌ام که یک‌ خرده روشن‌بین به‌نظرم آمده، با نقاشی شمارهٔ یکَم که هنوز دارمش محکش زده‌ام ببینم راستی 
  
  

نسخهٔ ‏۱۸ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۱۲

کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۵۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۶۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۶۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۶۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۶۴


آنتوان دو سن تگزو په‌ری

احمد شاملو


به‌لئون ورت Leon Werth


از بچه‌ها عذر می‌خواهم که این کتاب را به‌یکی از بزرگ‌ترها هدیه کرده‌ام. برای این کار یک عذر حسابی دارم:‌ این «بزرگ‌تر» بهترین دوستی است که تو دنیا دارم. یک عذر دیگرم این که این «بزرگ‌تر» همه چیز را می‌تواند بفهمد حتی کتاب‌هائی را که برای بچه‌ها نوشته باشند. عذر سومم هم این است که این «بزرگ‌تر» تو فرانسه زندگی می‌کند و آنجا گشنگی و تشنگی می‌کشد و سخت محتاج دلجوئی است. اگر همهٔ این عذرها کافی نباشد، اجازه می‌خواهم این کتاب را تقدیم آن بچه‌‌ئی کنم که این آدم بزرگ روزی بوده. آخر هر آدم بزرگی هم روزی روزگاری بچه‌ئی بوده. (گیرم کم‌تر کسی از میان آن‌ها این را به‌یاد می‌آورد.) پس من هم اهدانامچه‌ام را به‌این شکل تصحیح می‌کنم:

به‌لئون ورت
موقعی که پسربچه بود


۱

یک بار تو شش سالگیم تو کتابی به‌اسم قصه‌های واقعی - که دربارهٔ جنگل بکر نوشته شده بود - تصویر محشری دیدم از یک مار بوآ که داشت حیوانی را می‌بلعید. آن تصویر یک چنین چیزی بود:


تو کتاب آمده بود که: «مارهای بوآ شکارشان را همین جور درسته قورت می‌دهند. بی‌این که بجوندش. بعد، دیگر نمی‌توانند از جا بجنبند و تمام شش ماهی را که هضمش طول می‌کشد می‌گیرند می‌خوابند.»

این را که خواندم، راجع به‌چیزهائی که تو جنگل اتفاق می‌افتد کلّی فکر کردم و، دست آخر توانستم با یک مداد رنگی اولین نقاشیم را از کار در آرم. یعنی نقاشی شمارهٔ یکَم را که این شکلی بود:


شاهکارم را نشان بزرگ‌ترها دادم و پرسیدم از دیدنش ترسِ تان بر‌می‌دارد؟

جوابم دادند: - چرا کلاه باید آدم را بترساند؟

نقاشی من کلاه نبود، یک مار بوآ بود که داشت یک فیل را هضم می‌کرد. آن وقت برای فهم بزرگ‌ترها برداشتم توی شکم بوآ را کشیدم.آخر همیشه باید به‌آن‌ها توضیحات داد. - نقاشی دومّم این شکلی بود:


بزرگ‌ترها بِم‌گفتند کشیدنِ مار بوآی باز یا بسته را بگذارم کنار و عوضش حواسم را بیش‌تر جمعِ جغرافی و تاریخ و حساب و دستور زبان کنم. و این جوری شد که تو شش سالگی دورِ کار ظریف نقاشی را قلم گرفتم. از این که نقاشی شمارهٔ یک و نقاشی شمارهٔ دواَم یخِ شان نگرفت دلسرد شده بودم. بزرگ‌ترها، اگر به‌خودشان باشد، هیچ وقت نمی‌توانند از چیزی سر در آرند. برای بچه‌ها هم خسته‌کننده است که همین جور مدام همه چیز ره به‌شان توضیح بدهند.

ناچار شدم برای خودم کار دیگری پیدا کنم و این بود که رفتم خلبانی یاد گرفتم. بگوئی نگوئی، تا حالا به‌همه جای دنیا پرواز کرده‌ام و راستی راستی جغرافی خیلی بِم خدمت کرده. می‌توانستم به‌یک نظر چین و آریزونا را از هم تمیز بدهم. اگر آدم در دل شب سرگردان شده باشد جغرافی خیلی به‌دادش می‌رسد.

از این راه است که من تو زندگیم با گروه گروه آدم‌های حسابی برخورد داشته‌ام. پیش خیلی از بزرگ‌ترها زندگی کرده‌ام و آن‌ها را از خیلی نزدیک دیده‌ام. گیرم این موضوع باعث نشده نسبت به‌آن‌ها عقیدهٔ بهتری پیدا کنم.

هر وقت یکی‌شان را گیر آورده‌ام که یک‌ خرده روشن‌بین به‌نظرم آمده، با نقاشی شمارهٔ یکَم که هنوز دارمش محکش زده‌ام ببینم راستی