حزب توده، و کانون نویسندگان ایران ۴: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۰۹: | سطر ۱۰۹: | ||
آنان که این روزها مسجد و منبری پیدا کردهاند و بلنگوهای رادیو را نیز در حکم وسیلهئی برای «تنها بهقاضی رفتن» و ابراز وجود شخصی خویش تلقی میکنند، بر این دروغ تاریخی پا میفشارند که روشنفکران و اهل قلم ایران در خدمت دستگاه طاغوت بودند و برای آگاه کردن خلق و مبارزه با دستگاه ستمشاهی گامی برنداشتند. آنان از خود نمیپرسند که وقتی از '''روشنفکر''' سخن میگویند مقصودشان چگونه موجودی است. آیا میتوان جانورانی چون هویداها، روحانیها، مجیدیها، نهاوندیها و امثال آنان را از یک سو، و قلم بهمزدان رنگین نامههای دوران آریامهری را از سوی دیگر، واقعأ '''روشنفکر''' نامید؟ آیا میتوان از دو جریان اصیل روشنفکری دو دههٔ اخیر ایران که یکی در میدان رزم و عمل و دیگری نخست در لباس ادبیات مقاومت و سپس در جبههٔ مبارزهٔ دمکراتیک رودرروی دستگاه ستمشاهی ایستادند صرفنظر کرد و از روشنفکران در خدمت طاغوت بهطور کلی سخن گفت؟ آیا میتوان این حقیقت تاریخی را نادیده گرفت که بسیاری از زندانیان سیاسی این سرزمین در زمان شاه مخلوع فقط بهاین جرم در زندانها ماندند و شکنجه شدند که پلیس در منازلشان نسخههائی از این یا آن کتاب فلان یا بهمان نویسنده شاعر را یافته بهعنوان مدرک جرم ضمیمهٔ پروندههایشان کرده بود؟ آیا میتوان اعتراض اهل قلم ایران را نسبت بهسانسور، و کوشش صمیمانهٔ همین اهل قلم را برای بنیادگذاری یک جریان دمکراتیک در برابر دستگاه توتالیتر پهلوی – که تأسیس و گسترش و سپس سکوت و بار دیگر اوجگیری و اعتلاء حرکت کانون نویسندگان ایران نمودار صادق آن است - نادیده گرفت؟ اگر «برادر»های امروزی همه چیز یادشان رفته باشد، دست کم کوشش صادقانهٔ «برادر»ان واقعی دیروز را که نباید فراموش کرده باشند. | آنان که این روزها مسجد و منبری پیدا کردهاند و بلنگوهای رادیو را نیز در حکم وسیلهئی برای «تنها بهقاضی رفتن» و ابراز وجود شخصی خویش تلقی میکنند، بر این دروغ تاریخی پا میفشارند که روشنفکران و اهل قلم ایران در خدمت دستگاه طاغوت بودند و برای آگاه کردن خلق و مبارزه با دستگاه ستمشاهی گامی برنداشتند. آنان از خود نمیپرسند که وقتی از '''روشنفکر''' سخن میگویند مقصودشان چگونه موجودی است. آیا میتوان جانورانی چون هویداها، روحانیها، مجیدیها، نهاوندیها و امثال آنان را از یک سو، و قلم بهمزدان رنگین نامههای دوران آریامهری را از سوی دیگر، واقعأ '''روشنفکر''' نامید؟ آیا میتوان از دو جریان اصیل روشنفکری دو دههٔ اخیر ایران که یکی در میدان رزم و عمل و دیگری نخست در لباس ادبیات مقاومت و سپس در جبههٔ مبارزهٔ دمکراتیک رودرروی دستگاه ستمشاهی ایستادند صرفنظر کرد و از روشنفکران در خدمت طاغوت بهطور کلی سخن گفت؟ آیا میتوان این حقیقت تاریخی را نادیده گرفت که بسیاری از زندانیان سیاسی این سرزمین در زمان شاه مخلوع فقط بهاین جرم در زندانها ماندند و شکنجه شدند که پلیس در منازلشان نسخههائی از این یا آن کتاب فلان یا بهمان نویسنده شاعر را یافته بهعنوان مدرک جرم ضمیمهٔ پروندههایشان کرده بود؟ آیا میتوان اعتراض اهل قلم ایران را نسبت بهسانسور، و کوشش صمیمانهٔ همین اهل قلم را برای بنیادگذاری یک جریان دمکراتیک در برابر دستگاه توتالیتر پهلوی – که تأسیس و گسترش و سپس سکوت و بار دیگر اوجگیری و اعتلاء حرکت کانون نویسندگان ایران نمودار صادق آن است - نادیده گرفت؟ اگر «برادر»های امروزی همه چیز یادشان رفته باشد، دست کم کوشش صادقانهٔ «برادر»ان واقعی دیروز را که نباید فراموش کرده باشند. | ||
− | در سوی دیگر بازار سیاستبازی کنونی، دربرابر طوطیان نهجندان شیرین سخن رادیوئی، صفی دیگر از فرصتطلبان تشنهٔ قدرت و حاکمیت را داریم که، | + | در سوی دیگر بازار سیاستبازی کنونی، دربرابر طوطیان نهجندان شیرین سخن رادیوئی، صفی دیگر از فرصتطلبان تشنهٔ قدرت و حاکمیت را داریم که، بهاقتضای طبع سازشکار و معاملهگر خویش، از کوششهای اصیل روشنفکران و اهل قلم ایران تعبیری خاص خود دارند. |
+ | |||
+ | مدافعان تزِ «حقوق بشر کارتری» را که میشناسید؟چه آنان که بهاین «تز» بهعنوان «وسیلهئی از عالم غیب و تعیینکنندهٔ سرنوشت انقلاب ایران» با علاقه مینگرند، و چه آنان که با توسل بهاین «تز» جز تخطئهٔ هرگونه کوشش اصیل افراد و گروهها، و درست کردن پشتوانه برای سرمایهٔ «توده» ئی خویش قصد دیگری ندارند. این جماعت، صرفنظر از افتراق و تضاد ظاهری خویش، علاقهٔ خاصی دارند بهاینکه همه چیز را از دید وراء مرزها بنگرند. برای اینان جامعهٔ ما با همهٔ توش و توان تاریخی خویش، با همه تضادها و ضرورتهای حاکم بر آن – تضادها و ضرورتهائی که ممکن است درگیری و گسترش مبارزهئی را با شکل معین و تاریخی خویش در لحظهئی از زمان اجتنابناپذیر گرداند - مطرح نیست؛ آنچه مطرح است خواستهها و ضرورتهای برون مرزی است. افشاگری آقای مهندس بازرگان در رادیو تلویزیون را که شنیدهاید؟ اگر بر آنچه ایشان گفتند تکیه کنیم فقط ناچاریم بهاین نتیجه برسیم که هرچه در این سی سال در سرزمین ما اتفاق افتاده از چارچوب قول وقرارها و «اقدامات» '''نهضت آزادی''' از یک سو، و عواطف و خواستههای بشردوستانهٔ آمریکائیانِ عدالتپرور و طرفدار حقوق بشر – یا دست کم جناحی از هیأت حاکمهٔ عدالتپرور و طرفدار حقوق بشر در آمریکا - از سوی دیگر بیرون نبوده است. دیگر نه جنبشی بوده، نه اعتصابی، نه مجاهدی، نه فدائیانی، کوششهای دمکراتیکی هم اگر صورت گرفته، تظاهر وسیع و مردمی و پرشوری هم اگر برای نخستین بار در «انستیتوی گوته» انجام شده، همه از همین مایه سرچشمه میگرفته است. این طرز تحلیل مردی است که همهٔ ما سالیان سال تصور میکردیم یار وفادار مصدق وچهرهٔ صدیق و صمیمیِ آزادیخواهی و مخالفت با استبدادِ وابسته در میهن ماست؛ همان مردی که همهٔ مردم ایران بهانگیزهٔ همین تصور بهمحض صدور فرمان نخستوزیریش از سوی امام، یکصدا فریاد برآوردند: «بازرگان، بازرگان، نخست وزیر ایران». | ||
+ | |||
+ | حال از آن سو بنگریم، یعنی از سوی دیگرِ صفِ دلبستگان به«حقوق بشر کارتری»؛ صف کسانی که حرکت اجتماعی را اگر در مقیاس تصورات و بینشهای محدود خود آنان نباشد یکجا و دربست در حکم غازهئی بر چهرهٔ نظام حاکم تلقی میکنند حتی اگر خود روزگاری در این گونه حرکتها دستی و دخالتی میداشتهاند: | ||
+ | |||
+ | آقای محمود اعتمادزاده (بهآذین) در دفاعیهئی که بهمناسبت بحث دربارهٔ تعلیق عضویت ایشان و چهار تن از دوستانشان در مجمع عمومی فوقالعادهٔ کانون نویسندگان ایران ایراد فرمودند: ضمن اشاره بهتاریخچهٔ تأسیس کانون در سال ۱۳۴۶ و شروع مجدد فعالیت آن در سال ۱۳۵۶ میگویند: | ||
+ | |||
+ | «در آغاز سال ۱۳۵۶ که '''در مرداب ساکن و گندیدهٔ ایرانِ رسمیِ آریامهری''' برخاستن موج کوچکی از '''اعتراض محتاطانه برای آرایش استبداد و خوش آمد اربابان'''{{نشان|2}} سودمند تشخیص داده شد، گروهی بیست و چند نفره، که'''اکثرشان''' در زندگی کانون نویسندگان یا هرگز شرکتی نداشتند و یا حضور و فعالیتشان در جهت کارشکنی و نفاقافکنی و احیانأ بازی دوسره بود، در منزل یکی جمع شدند و فعالیت مجدد کانون نویسندگان را اعلام کردند. در مراجعهئی که بهدو سه تن از ما شد – و این بسیار طبیعی بود زیرا '''برخی نامها مشروعیتی با خود داشت که فعالیت کانون را بدون حضور و موافقت آنها در افکار عمومی امکانناپذیر میساخت''' - پس از بحث در چند و چون امر و پذیرفتهشدن شرط اتفاق آراء در تصمیمات مهم برای پرهیز از تحمیل آنچه در اصول برای این یا آن طرف پذیرفتنی نیست، ما دوستان نیز با '''همهٔ آگاهی بهعقاید و علائق و جاهطلبیهای شخصی و گروهی فلان و بهمان،''' برای آنکه بههر حال فرصت و '''امکان فعالیت سودمندی در خدمت بهمردم و مبارزات ملی و ضد استبدادی'''شان پدید میآمد بهجمع نامتجانس حضرات پیوستیم...»{{نشان|3}}. | ||
+ | |||
+ | لطفأ یکبار دیگر، و با دقت بیشتر، این نقل قول را مطالعه کنید تا دریابید که تناقضگوئی، پنهان کردن حقیقت بهقصد بهرهبرداری شخصی یا گروهی، خودپسندی و خودکامگی فکری، و بالاخره حتی سهلانگاری در روایت یک واقعه تا حد دروغگوئی، چگونه میتواند هرگونه حد و مرزی را درنوردد. ایشان از «بیست و چند نفر» سخن میگویند در حالی که در حقیقت سخن بر سر جهل نفر بود که سی و دو نفرشان در جلسهئی برای انتخاب هیأت دبیران موقت کانون در سال ۱۳۵۶ «در منزل یکی جمع شدند»؛ ایسان از کسانی که «'''اکثرشان''' در زندگی کانون نویسندگان یا هرگز شرکتی نداشتند و یا حضور و فعالیتشان در جهت کارشکنی، نفاقافکنی و احیانأ بازی دوسره بود» صحبت میکنند و حال آنکه خوب میدانند و ما هم در همین سلسله مقالات، در جای خود، نشان خواهیم داد که اکثریت قریب بهاتفاق آن چهل نفر، از اعضای فعال کانون در آغاز تأسیس آن بودند. آقای بهآذین مینویسند که مراجعه بهایشان در سال ۱۳۵۶، برای آن بود که «برخی نامها مشروعیتی با خود داشت که فعالیت کانون را بدون حضور و موافقت آنها در افکار عمومی امکانناپذیر میساخت» و فراموش میکنند بگویند که '''در سال ۱۳۴۶ نیز''' بنیادگذاران کانون پس از یک هفته سروکلّه زدن با ایشان موفق شدند موافقت حضرتشان را برای پیوستن بهحرکتی که نویسندگان آغاز کرده بودند بگیرند و ایشان را با «من بمیرم» و«تو بمیری» و با سلام و صلوات وارد میدانی کنند که دیگران قبلأ در آن وارد شده بودند. و بالاخره ایشان از خود نمیپرسند که اگر آن حرکت سال ۱۳۵۶ «اعتراضی محتاطانه» بهقصد «آرایش استبداد و خوش آمد اربابان» در «مرداب ساکن وگندیدهٔ ایران رسمی آریامهری» بود، چگونه ایشان، این مردی که گویا هرگز احتیاط کاری نکرده، این مردی که گویا همان نیست که حماسهآفرینان مبارزهٔ قهرآمیز با قهر و ستم آریامهری را بههنگام دفاع از خود در بیدادگاه رسمی نظام آریامهری، «جوانان پرشور» و حرکتشان را حرکتی از سر شور جوانی توصیف کرده است{{نشان|4}}، این مردی که هرگز اربابی نداشته تا بهآن خوش خدمتی کند؛ آری این چنین مردی، با آن همه شجاعت و درستاندیشی انقلابیش، چگونه حاضر شد بهچنین حرکتی درجهت «آرایش استبداد و خوش آمد اربابان» بپیوندد؟ و اگر این حرکت فقط برای آرایش استبداد و خوشآمد اربابان بود، چگونه این ادیب انقلابی که گویا ضمنأ استاد منطق دیالکتیکی نیز هست، چند سطر پائین تر در دفاعیهاش نتیجه میگیرد که همین حرکت «بههر حال فرصت و امکان فعالیت سودمندی '''در خدمت بهمردم و مبارزات ملی و ضداستبدادیشان'''» فراهم میکرد؟ - بگذریم. نکته اینجاست که آقای بهآذین، شاید بیآن که خود بداند، در این سوی صفِ کسانی که درست مانند آقای مهندس بازرگان «حقوق بشر کارتری» را بهعنوان اهرم مبارزات اخیر ملت ایران میبینند قرار میگیرد و بهاین نتیجه میرسد که شروع مجدد فعالیت کانون در سال ۱۳۵۶ حرکتی محتاطانه در جهت آرایش استبداد و خوشآمد اربابان بود. این حضرت فراموش میکند که امضای مبارکش را در سال ۱۳۵۶ پای بیانیئی گذاشته است که طی آن روشی از مبارزه در چارچوب «اصول قانون اساسی» و «اعلامیه جهانی حقوق بشر» پیشنهاد شده بود و در آن هنگام نه از کارتر سخن بود و نه از «تز» حقوق بشری او. تأکید بر «اصول قانون اساسی» و «اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر» در نخستین بیانیهٔ کانون، چنان که گفتیم، ناشی از تجزیه و تحلیل شرائط ایران آن روز و درک امکان درگیری یک مبارزهٔ دمکراتیک برضد رژیم از سوی روشنفکران ایران بود؛ مبارزهئی '''سیاسی و دمکراتیک نه در برابر مبارزهٔ مبتنی بر قهر انقلابی که میرفت تا آغاز شود، بلکه در راستای آن و در جهت تقویت آگاهی تودهها و فراهم کردن زمینهٔ انقلاب عمومی خلق.''' | ||
{{چپچین}} | {{چپچین}} | ||
− | باقر پرهام | + | '''باقر پرهام''' |
− | + | (ادامه دارد) | |
{{پایان چپچین}} | {{پایان چپچین}} | ||
نسخهٔ ۲۷ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۰۶:۵۸
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
حزب توده، و کانون نویسندگان ایران
در شمارهٔ گذشته کلیشهٔ یکی از نسخههای نه گانهٔ نخستین بیانیهٔ نویسندگان ایران در سال ۱۳۴۶ را که مقدمهٔ تأسیس «کانون نویسندگان ابران» شد چاپ کردیم این بیانیه هرچند در آن تاریخ منتشر نشد اما خبر آن بهگوش دولت رسید و آگاهی از زمزمههای مخالف سبب شد که کنگرهٔ فرمایشی منتفی شود. متن این بیانیه و نیز منشوری که تحت عنوان «درباره یک ضرورت» بعد از آن نوشته شد در جای خود بررسی و تحلیل خواهد شد. عجالتأ بهتر است جریان تأسیس کانون را دنبال کنیم.
«بیانیه درباره کنگرهٔ نویسندگان» که با اقدام و پیگیری نه تن تهیه و بهامضای خود آنان رسیده بود در طول اسفند ۱۳۴۶ و اوئل فروردین ۱۳۴۷ بهدیگر نویسندگان و شعرای علاقهمند بهاین اقدام نیز عرضه شد و کسانی که با آن موافق بودند بیانیه را امضا کردند. شکل کار، چنان که قبلأ گفتیم این بود که نه تن بنیادگذار این اقدام بیانیهٔ مذکور را در نه نسخه ماشینی بین خود تقسیم کردند و هر یک از آنان مأمور مذاکره و جلب موافقت عدهئی از اهل قلم ایران شد. در مجموع، تا اوائل فروردین ماه ۱۳۴۷ که امضاءکنندگان برای بحث عمومی دربارهٔ تأسیس کانون گرد آمدند ۵۲ نفر آن بیانیه را امضاء کردند. امضای نه نفر مبتکران این اقدام در هر ۹ نسخه تکرار شده. تاریخ این امضاها اول اسفندماه ۱۳۴۶ است. در حالی که امضاءکنندگان دیگر هرکدام فقط یکی از نسخههای ۹ گانه را امضاء کردهاند. تاریخی که برخی از امضاءکنندگان در پای امضای خود گذاشتهاند چگونگی پیشرفت کار را تا حدودی نشان میدهد. امضاکنندگان این بیانیه عبارتند از:
نام و ناخانوادگی.............................................................تاریخ امضا
(سال۱۳۴۶)
جلال آلاحمد. داریوش آشوری. نادر ابراهیمی. بهرام بیضائی. محمدعلی سپانلو. اسلام کاظمیه. فریدون معزی مقدم. اسماعیل نوری علاء. هوشنگ وزیری ۱/۱۲
احمد اشرف [۱]. ۱/۱۲
خانم فریده فرجام. محمود مشرف آزاد تهرانی.
محمود اعتمادزاده (بهآذین). منصور اوجی. محمد کلباسی. هوشنگ گلشیری. ۸/۱۲
رضا براهنی[۲]. سیاوش کسرائی. ۹/۱۲
هوشنگ ابتهاج (سایه). ۱۰/۱۲
شمس آلاحمد. منوچهر آتشی. بیژن اللهی. احمدرضا احمدی. بهرام اردبیلی. بدون تاریخ
عبدالله انوار. اکبر رادی. روئین پاکباز. فریدون تنکابنی. محمدرضا جودت
علیاصغر حاج سیدجوادی. محمد حقوقی. اسماعیل خوئی. موسوی خامنهئی. علیاصغر خبرهزاده.
سیمین دانشور. رضا داوری. نصرت رحمانی. یدالـله رویائی. محمد زهری.
غلامحسین ساعدی. احمد شاملو. منوچهر شیبانی. مهرداد صمدی. منوچهر صفا. پرویز صیاد.
باقر عالیخانی. غزاله علیزاده. جعفر کوشآبادی. سیروس مشفقی. بهمن محصص. حمید مصدق. نادر نادرپور.
با جمع شدن این امضاها و ادامهٔ دیدارهای امضاکنندگان با هم در منازل برخی از افراد سرشناس، قرار بر این گذاشته میشود که امضاکنندگان بیانیه بهعنوان اعضای مؤسس «کانون نویسندگان ایران» یکجا جمع شوند و گفتوگوهای رسمی خودرا برای انجام این کار آغاز کنند. مجلهٔ آرش که آن روزها بهسردبیری اسلام کاظمیه منتشر میشد در شماره ۱۷ خود (شماره چهارم دورهٔ دوم، اردیبهشت و خرداد ۱۳۴۷) در این زمینه و چگونگی تأسیس کانون نویسندگان و تشکیل نخستین جلسات آن چنین مینویسد:
- «هستهٔ اولیهٔ کانون نویسندگان ایران در تاریخ ۳۰/۱۱/۴۶ بهوجود آمد و جلسات بحث و مذاکرهٔ نویسندگان برای بررسی موقعیت خویش نسبت بهمسائل جاری اجتماعی و صنفی تا آخر سال ۴۶ ادامه داشت. در آخرین جلسات سال گذشته بود که تصمیم گرفته شد برای یکپارچهکردن فعالیتهای مختلف نویسندگان، کانون نویسندگان ایران بهوجود آید و نویسندگانی که در جلسات قبلی شرکت کردهاند بهعنوان هیأت مؤسس کانون شناخته شوند.
- اولین جلسهٔ رسمی هیأت مؤسس کانون نویسندگان ایران در تاریخ ۱۵/۱/۴۷[۳] تشکیل شد و طی پنج جلسه بحث و گفتوگو مطالبی که از این پس نقل خواهیم کرد بهتصویب رسید.»
آرش سپس تعداد اعضای هیأت مؤسس کانون را ۴۹ نفر ذکر کرده و اسامی آنان را در همان شماره آورده است. تطبیق اسامی ذکر شده در آرش با امضاهای موجود در پایه «بیانیه دربارهٔ کنگرهٔ نویسندگان» نشان میدهد که تعداد موافقان با حرکت کانون، که علیالاصول میبایست اعضای مؤسس کانون شمرده شوند، بیش از ۴۹ نفر بوده است. معلوم نیست بهچه دلیل اسم ۱۲ نفر از امضاکنندگان «بیانیه دربارهٔ کنگرهٔ نویسندگان» در مقالهٔ آرش از قلم افتاده است. این عدهٔ اخیر عبارتند از: منصور اوجی. روئین پاکباز. محمدرضا جودت. محمد حقوقی. مهرداد صمدی. رضا داوری. پرویز صیاد. باقر عالیخانی. محمد کلباسی. هوشنگ گلشیری. موسوی خامنهئی. بهمن محصص.
در نخستین جلسات رسمی کانون که از ۱۵/۱/۴۷ تا پنج جلسه ادامه داشته، علاوه بر تصویب اساسنامهٔ کانون و تدوین منشوری تحت عنوان «دربارهٔ یک ضرورت»، نخستین انتخابات نیز انجام گرفتهاست. متن پیشنهادی اساسنامهٔ کانون توسط داریوش آشوری و محمدعلی سپانلو تهیه شده بود و متن منشوری که تشکیل کانون نویسندگان ایران را رسمأ اعلام میداشت توسط آقای محمود اعتمادزاده (بهآذین)[۴]. در نخستین انتخابات کانون که طی همین جلسات انجام شد[۵] خانم سیمین دانشور و آقایان محمود اعتمادزاده (بهآذین)، نادر نادرپور، سیاوش کسرائی و داریوش آشوری بهسمت اعضای اصلی، و آقایان غلامحسین ساعدی و بهرام بیضائی بهسمت اعضای علیالبدل هیأت دبیران کانون انتخاب شدند. جلال آلاحمد و هوشنگ وزیری از نامزد شدن در انتخابات خودداری کرده بودند. در همان جلسه آقایان نادر ابراهیمی و فریدون معزی مقدم بهعنوان بازرسان مالی، آقای فریدون تنکابنی بهعنوان صندوقدار و آقای اسماعیل نوری اعلاء بهعنوان منشی کانون انتخاب شدند. بهپیشنهاد آقای محمود اعتمازاده فکر انتخاب رئیسی برای کانون در همان جلسات مطرح میشود و پس از صلاحدیدهای لازم سرانجام خانم دکتر سیمین دانشور از بین اعضای هیأت دبیران بهاین عنوان انتخاب میشوند بعد از انجام انتخابات، شادروان جلال آلاحمد «مبلغ پانزده هزار ریال چک حقالترجمهٔ کتاب «عبور از خط» را در اختیار صندوق کانون گذاشت و دیگران هر یک بهقدر همت و درآمد خود کمکهائی بهصندوق کانون کردند تا آمادگی لازم برای تهیهٔ محل و مخارج ثبت و رسمیت قانونی کانون بهوجود آید»[۶].
گویا بعد از تصویب اساسنامه و منشور و انجام انتخابات کانون در طی همین جلسات بود که پیشنهاد برقراری ارتباط با نویسندگان مذهبی [از جمله شادروانان طالقانی و شریعتی] و جلب همکاری آنان با کانون نویسندگان ایران توسط جلال آلاحمد مطرح شد که بهعلت مخالفت عدهئی بهجایی نرسید و جلال مجبور شد بهمنظور پرهیز از ایجاد اختلاف پیشنهاد خود را پس بگیرد. ما در جای خود بهاین قضیه اشاره خواهیم کرد.
بعد از تأسیس کانون، نخستین مسأله عبارت بود از اقدام جدی برای بهثبت رساندن کانون، تهیهٔ محلی برای تجمعها و نیز پیگیری اقدامات مربوط بهمبارزه با سانسور و گسترش فعالیتهای فرهنگی کانون.
بعد از مدتی گردهمائی در منازل افراد، سرانجام کانونیان موفق شدند موافقت گردانندگان «تالار قندریز» را برای تشکیل جلسات کانون جلب کنند. این جلسات بیشتر بهبحث و گفتوگو دربارهٔ مسائل مورد نظر کانون، بهویژه «مسألهٔ آزادی بهطور کلی و آزادی اندیشه و بیان بهنحو اخص»[۷]، و سرانجام بهسخنرانیهای ماهانه دربارهٔ این مسائل اختصاص داشت. محمود اعتمادزاده (بهآذین) در دو نوبت، در تاریخ ۳۰/۸/۴۷ و ۵/۱۰/۴۷ دربارهٔ «هنرمند و آزادی» صحبت کرد. پس از او سخنرانی داریوش آشوری بود تحت عنوان: «صورت نوعی تمدن غرب و وضعیت ما در برابر آن» و بالاخره صحبت رضا سیدحسینی تحت عنوان: «پل نیزان، نویسنده و روشنفکر» در ششم مهرماه ۱۳۴۸ در تالار قندریز.
علاوه بر این گونه فعالیتها که بیشتر مخصوص خود اعضای کانون بود، کانون مجلس یادبود نیما یوشیج را نیز در آمفی تئاتر دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران برپا کرد که بیشتر جنبهٔ همگانی داشت. این مجلس در تاریخ ۱۸/۱۱/۱۳۴۷ تشکیل شد و در آن علاوه بر خانم دکتر سیمین دانشور که بهعنوان رئیس کانون جلسه را افتتاح کرد آقایان سیاوش کسرائی، رضا براهنی و محمد حقوقی درباره زندگی و آثار نیما سخنرانی کردند و شعرهائی از نیما نیز توسط تعدادی از شعرای معاصر از جمله احمد شاملو خوانده شد.
در زمینهٔ حمایت از حقوق صنفی اهل قلم، هیات دبیران کانون در اواخر بهار ۱۳۴۷ «توانست متن لایحهٔ حمایت از حقوق مصِّنف را که بهمجلس تقدیم شده بود بهدست آرد. در مطالعه و بررسی لایحهٔ نامبرده موارد بسیار متعدد نارسائی و کمبود و همچنین نبودن زبان جامع و مانع در این لایحه مشاهده گردید. پس از اقداماتی چند و مکاتبه با کمیسیون فرهنگ و هنر مجلس، نمایندهٔ کانون بهآن کمیسیون دعوت شد و در آنجا یکایک موارد نقص و نارسائی لایحهٔ مزبور را متذکر گشت»[۸].
در مورد بهثبت رساندن کانون نیز اقداماتی در سال ۱۳۴۷ انجام گرفت که اسماعیل نوری علاء بهعنوان منشی کانون، این اقدامات را پیگیری میکرد. امٌا این فعالیتها بهجائی نرسید چراکه هیأت دبیران در گزارش خود بهمجمع عمومی مورخ ۲۳ اسفند ۱۳۴۷ مینویسد: «تقاضای ثبت کانون نویسندگان ایران در ادارهٔ اطلاعات شهربانی با مخالفت روبرو شد و این مخالفت بدون ذکر کمترین دلیلی شفاهأ بهنمایندهٔ کانون اعلام گردید...» در طول سالهای ۴۷ و ۴۸ که در دورهٔ اول فعالیت کانون ادامه داشت مقامات مسؤول بهتقاضای مکرر کانون توجهی نکردند و مسألهٔ بهثبت رساندن کانون و رسمیت یافتن آن همچنان مسکوت ماند. بعدها دستگاه گویا بهفکر افتاده بود در این زمینه اقدامی بکند. از جمله، بهروایت سپانلو، و آشوری در اوائل سال ۱۳۵۰ از طریق فیروز شیروانلو پیامی فرستاده شد و بهدنبال آن چند تن از اعضای کانون [نوری علاء، هوشنگ وزیری، نادر ابراهیمی و داریوش آشوری] با ناصر مقدم در ساواک ملاقاتی کردند. مقدم گفته بود ما مخالفتی نداریم و این شهربانی است که مانع کار شماست. و پیشنهاد کرده بود پرونده را دوباره بیاورید تا اقدام بشود. اعضای کانون هم جواب داده بودند که پرونده قبلأ ارائه شده و چنانچه دستگاه نظر خاصی ندارد کافی است همان پرونده را بهجریان بیندازد. مطلب بههمین جا ختم شد و دیگر دنبال قضیه را نگرفتند.
اما دشمنی دستگاه با کانون نویسندگان ایران بهمخالفت با بهثبت رساندن کانون محدود نشد. مجالس و سخنرانیهای کانون در تالار قندریز میتوانست زمینهئی مناسب برای گسترش فعالیتهای آن و تشدید مخالفت با سانسور و اتخاذ روشهای مؤثری برای مبارزه با آن باشد. دومین انتخابات کانون در مجمع عمومی مورخ ۲۳ اسفندماه ۱۳۴۷ صورت گرفت. در این مجمع، که بهریاست آقای مصطفی رحیمی و جانشین بعدی ایشان آقای نادر نادرپور جریان یافت، پس از استماع گزارش هیأت دبیران قبلی – که بخشهائی از آن را نقل کردیم - و تصویب اصلاحات پیشنهادی در اساسنامهٔ کانون، رأیگیری برای انتخاب اعضای جدید هیأت دبیران و دیگر مسؤلان اجرائی کانون انجام شد. آقایان رضا براهنی، یداللهرؤیائی، اسلام کاظمیه، هوشنگ وزیری، کیومرث منشیزاده، محمدعلی سپانلو، سیاوش کسرائی، محمود اعتمادزاده (بهآذین)، نادر نادرپور، اسماعیل نوری علاء، و خانم فریدهٔ فرجام آمادگی خود را برای شرکت در انتخابات اعلام داشتند. خانم سیمین دانشور و آقای رضا سیدحسینی بر جریان رأی گیری و شمارش و قرائت آراء نظارت میکردند. اعضای اصلی دومین هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران (سال ۱۳۴۸) بهشرح زیر انتخاب شدند:
سیاوش کسرائی – نادر نادرپور (هر یک با ۲۸ رأی)
محمود اعتمادزاده – هوشنگ وزیری (هر یک با ۲۶ رأی)
اسماعیل نوری علاء – محمدعلی سپانلو (هر یک با ۲۵ رأی)
در نخستین جلسهٔ هیأت دبیران جدید، اسماعیل نوری علاء بهنفع محمدعلی سپانلو کنار رفت و عضویت علیالبدل دوم هیأت دبیران را پذیرفت. نفر دوم علیالبدل رضا براهنی بود ک سیزده رأی آورده بود. آقای اسلام کاظمیه و خانم فریدهٔ فرجام نیز بهعنوان بازرسان مالی کانون انتخاب شدند. صندوقداری کانون همچنان بهعهده فریدون تنکابنی بود.
کانون در گسترش فعالیتهای خود کمیسیونهای داخلی متعددی تشکیل داد و در پیگیری اقدامات مربوط بهمبارزه با سانسور، هیأت دبیران کانون در جلسهٔ مورخ ششم خرداد ۱۳۴۸ بهاین نتیجه رسید که:
- «نمیتوان با روشهائی نظیر مذاکرات خصوصی و فعالیتهائی که طبق روال مجاز قانونی و حقوق اساسی مردم ایران نیست (نظیر مذاکرات دوستانه با عوامل سانسور و فعالیت خصوصی از قبیل واسطه قراردادن مقامات و دستگاههای صاحب نفوذی که دارای صلاحیت قانونی نمیباشند) با بنیادهای فعلی سانسور مبارزه کرد[۹]».
هیأت دبیران کانون بهدنبال این نتیجهگیری، ضرورت اتخاذ خط مشی روشنی برای کانون را مطرح میکند و به«کمیسیون بررسی خط مشی کانون مأموریت میدهد تا با توجه بهتصمیم مزبور مطالعات خود را برای اتخاذ خط مشی کانون که تصویب آن بهمجمع عمومی محول خواهد شد آغاز کند»[۱۰].
این مسائل نشان میداد که گسترش فعالیت دمکراتیک کانون، برای رژیم و دستگاه سانسور موجب دردسر خواهد شد. بههمین دلیل دستگاه بر مخالفتهای خود افزود. ابتدا بهگردانندگان تالار قندریز اخطار شد که دیگر محل خود را در اختیار کانونیان نگذارند. با توجه بههمین دشواریها بود که آخرین جلسهٔ منظم کانون در مدرسهٔ بهآذین در نارمک تشکیل شد. در این جلسه بحث بر سر صدور اعلامیهئی علیه سانسور بود که با مخالفت عدهئی روبرو شد[۱۱] و بهدنبال این اختلاف نظرها فعالیت منظم و همبستهٔ کانون از آن پس عملأ دچار تفرقه و سکون گردید. سپس فریدون تنکابنی توقیف شد و بهدنبال اعتراض کانونیان و دیگر اهل قلم بهدستگیری او نخست چند تن از اعضای کانون، مانند آشوری، بیضائی و ساعدی، بهساواک احضار شدند. ساعدی دو بار احضار شد و بار دوم کتک مفصلی هم نوش جان کرد. سپس چند تن دیگر مانند سپانلو، ناصر رحمانینژاد، سعید سلطانپور و محمود اعتمادزاده، بازداشت شدند. این اوضاع، و مرگ نابهنگام شادروان جلال آلاحمد در شهریور ۱۳۴۸ – مرگی که کانون را از یکی از فعالترین و مؤثرترین بنیادگذاران خود محروم کرد - سبب شد که فعالیتهای کانون از اواخر سال ۱۳۴۸ بهبعد عملأ راکد بماند. این رکود، با توجه بهاین که از یک سو فشار اختناقی دستگاه از آن پس شدت بیشتری یافت و از سوی دیگر برخی از نخستین بنیادگذاران کانون راه دیگری در پیش گرفتند بهسکوتی نسبتأ طولانی انجامید که تا سال ۱۳۵۶ که سال شروع دومین دورهٔ فعالیتهای کانون است ادامه داشت.
3- برداشتی تحلیلی از مقدمات گذشته در زمینهٔ هدفها و روش مبارزهٔ کانون
کانون نویسندگان ایران، از آغاز تأسیس خود تاکنون سه بیاننامهٔ اصولی تدوین کرده است: بیاننامهٔ نخست تحت عنوان بیانیه دربارهٔ کنگرهٔ نویسندگان که مبنای گردهمائی اهل قلم ایران برای تأسیس کانون شد؛ بیاننامهٔ دوم تحت عنوان دربارهٔ یک ضرورت که همزمان با اعلام رسمی تأسیس کانون تدوین گردید؛ و موضع کانون نویسندگان ایران که بیان رسمی رادیکالیزه شدن حرکت کانون از سال ۱۳۵۶ تا بهامروز است. بدون بررسی دقیق و مقایسهٔ اهداف این سه بیاننامه، درک معنا و مفهوم حرکت کانون و اعتلائی که این حرکت در طی یک پراتیک اجتماعی پیدا کرده است ممکن نیست.
در بیاننامهٔ نخست – که بهمناسبت اقدامات دستگاه پهلوی در برپا کردن کنگرهئی فرمایشی از نویسندگان و شعرا تدوین شده بود - چنین آمده است:
- [چون خبر تشکیل کنگرهئی بهنام «کنگرهٔ نویسندگان و شعرا و مترجمان» اعلام شده است ما امضاکنندگان زیر لازم میدانیم که این مطالب را بهاطلاع مردم و مقامات مملکت برسانیم:
- ۱- چون هدف از تشکیل چنین کنگرههائی اصولأ فراهم آوردن زمینهئی برای اجتماع اهل قلم و تبادل آزادانهٔ افکار و آراء میان ایشان است، از نظر ما، شرط مقدماتی چنین اجتماعی وجود آزادیهای واقعی نشر و تبلیغ و بیان افکار است. در حالی که دستگاه حکومت با دخالتهای مستقیم و غیر مستقیم خود در کار مطبوعات و نشر کتاب و دیگر زمینههای فعالیتهای فکری و فرهنگی (که موارد بیرون از حد آن را بهکمک اسناد و ارقام میتوان ذکر کرد) آن آزادیها را عملأ از میان برده است. بنابراین، ما وجود چنین کنگرهئی را با فقدان شروط مقدماتی آن مفید و ضروری نمیدانیم. از نظر ما آن شرط مقدماتی با رعایت کامل اصول قانون اساسی[۱۲] در آزادی بیان و مطبوعات و مواد مربوط اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر [۱۳] فراهم خواهد شد.
- ۲- بهنظر ما، هرگونه دخالت حکومتها در کار اهل قلم و هدایت ادبیات در جهات رسمی سیاسی همواره بهرشد ادبیات سالم و واقعی لطمه زده است و این اصل با تجربههائی که در این کشور و در بسیاری از کشورهای جهان صورت گرفته بهثبوت رسیده است[۱۴]. بنابراین ما وجود چنین کنگرهئی را که بههدایت حکومت و بدون نظارت اهل قلم تشکیل میشود مفید و ضروری نمیدانیم.
- ۳- بهنظر ما، برای آنکه چنین کنگرهئی بتواند بهصورت واقعی تشکیل شود و بهوظائف خود عمل کند، بیش از آن بایستی اتحادیهئی آزاد و قانونی[۱۵] که نماینده و مدافع حقوق اهل قلم و بیانکنندهٔ آراء آنها باشد وجود داشته باشد و این اتحادیه تشکیلدهندهٔ چنان کنگرهئی و نظارتکننده بر آن و دعوتکنندهٔ شرکتکنندگانش باشد نه دستگاههای رسمی حکومت، و چون در کار تشکیل کنگرهٔ کنونی دستگاه آزادی که نمایندهٔ اهل قلم باشد نظارت و دخالت نداشته است ترتیب کنونی را درست و مطابق با اصول نمیدانیم و تشکیل چنین کنگرهئی از نظر ما مفید و ضروری نیست.
- بنابراین اعلام میکنیم که ما امضاکنندگان این اعلامیه در هیچ اجتماعی که تامینکنندهٔ نظرات بالا نباشد شرکت نخواهیم کرد.]
در این بیانیه بر چند اصل و واقعیت تأکید شده است: اصل آزادی عقیده، بیان و نشر و دیگر فعالیتهائی فکری و فرهنگی از یک سو، و انگشت گذاشتن بر واقعیت سانسور و خفقان و سرکوب خلاقیتهای فکری و فرهنگی در نظام پهلوی از سوی دیگر؛ اشاره بهخصلتهای توتالیتری نظام سیاسی پهلوی و گرایش دستگاه حکومتی آن بهجذب و ادغام و یکپارچه کردن همهٔ کوششهای فکری و فرهنگی، و تاکید بر این که چنین گرایشهائی، در تجربه نتایج شوم بهبار آورده است. نویسندگان بیانیه، در این مورد فقط بهایران اشاره نمیکنند بلکه از «بسیاری از کشورهای جهان» نیز سخن میگویند. بهعبارت دیگر، در این بخش از بیانیه، بهتجربهٔنظامهای توتالیتر و بهآثار ناشی از آن در زمینهٔ فعالیتهای فکری و فرهنگی اشاره شده، و بر اصل استقلال اهل قلم نسبت بهدستگاه حاکم سیاسی تأکید شده است. این استقلال در بند ۳ بیانیه نیز با اشاره بهضرورت تشکیل «اتحادیهئی آزاد وقانونی» که نماینده و مدافع حقوق اهل قلم و بیانکنندهٔ آراء آنها باشد خواسته شده است. بالاخره راه رسیدن بهاین هدفها، یعنی در حقیقت شیوهٔ مبارزهٔ اهل قلم و چارچوبی که برای این مبارزه پذیرفته شده، در رعایت کامل «اصول قانون اساسی» و مواد مربوط «اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر» تعیین گردیده است. این نشان میدهد که اهل قلم ایران استناد بهمفاد قانون اساسی و اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر، یعنی امکان مبارزهئی سیاسی و دمکراتیک را، در آن برهه از زمان عملی و مؤثر تشخیص داده بودند و میکوشیدند تا در عین خفقان و نبود هر گونه سازمان سیاسی و دمکراتیک بهبسیج افکار برای مبارزه برضد نظام توتالیتر پهلوی برخیزند.
آنان که این روزها مسجد و منبری پیدا کردهاند و بلنگوهای رادیو را نیز در حکم وسیلهئی برای «تنها بهقاضی رفتن» و ابراز وجود شخصی خویش تلقی میکنند، بر این دروغ تاریخی پا میفشارند که روشنفکران و اهل قلم ایران در خدمت دستگاه طاغوت بودند و برای آگاه کردن خلق و مبارزه با دستگاه ستمشاهی گامی برنداشتند. آنان از خود نمیپرسند که وقتی از روشنفکر سخن میگویند مقصودشان چگونه موجودی است. آیا میتوان جانورانی چون هویداها، روحانیها، مجیدیها، نهاوندیها و امثال آنان را از یک سو، و قلم بهمزدان رنگین نامههای دوران آریامهری را از سوی دیگر، واقعأ روشنفکر نامید؟ آیا میتوان از دو جریان اصیل روشنفکری دو دههٔ اخیر ایران که یکی در میدان رزم و عمل و دیگری نخست در لباس ادبیات مقاومت و سپس در جبههٔ مبارزهٔ دمکراتیک رودرروی دستگاه ستمشاهی ایستادند صرفنظر کرد و از روشنفکران در خدمت طاغوت بهطور کلی سخن گفت؟ آیا میتوان این حقیقت تاریخی را نادیده گرفت که بسیاری از زندانیان سیاسی این سرزمین در زمان شاه مخلوع فقط بهاین جرم در زندانها ماندند و شکنجه شدند که پلیس در منازلشان نسخههائی از این یا آن کتاب فلان یا بهمان نویسنده شاعر را یافته بهعنوان مدرک جرم ضمیمهٔ پروندههایشان کرده بود؟ آیا میتوان اعتراض اهل قلم ایران را نسبت بهسانسور، و کوشش صمیمانهٔ همین اهل قلم را برای بنیادگذاری یک جریان دمکراتیک در برابر دستگاه توتالیتر پهلوی – که تأسیس و گسترش و سپس سکوت و بار دیگر اوجگیری و اعتلاء حرکت کانون نویسندگان ایران نمودار صادق آن است - نادیده گرفت؟ اگر «برادر»های امروزی همه چیز یادشان رفته باشد، دست کم کوشش صادقانهٔ «برادر»ان واقعی دیروز را که نباید فراموش کرده باشند.
در سوی دیگر بازار سیاستبازی کنونی، دربرابر طوطیان نهجندان شیرین سخن رادیوئی، صفی دیگر از فرصتطلبان تشنهٔ قدرت و حاکمیت را داریم که، بهاقتضای طبع سازشکار و معاملهگر خویش، از کوششهای اصیل روشنفکران و اهل قلم ایران تعبیری خاص خود دارند.
مدافعان تزِ «حقوق بشر کارتری» را که میشناسید؟چه آنان که بهاین «تز» بهعنوان «وسیلهئی از عالم غیب و تعیینکنندهٔ سرنوشت انقلاب ایران» با علاقه مینگرند، و چه آنان که با توسل بهاین «تز» جز تخطئهٔ هرگونه کوشش اصیل افراد و گروهها، و درست کردن پشتوانه برای سرمایهٔ «توده» ئی خویش قصد دیگری ندارند. این جماعت، صرفنظر از افتراق و تضاد ظاهری خویش، علاقهٔ خاصی دارند بهاینکه همه چیز را از دید وراء مرزها بنگرند. برای اینان جامعهٔ ما با همهٔ توش و توان تاریخی خویش، با همه تضادها و ضرورتهای حاکم بر آن – تضادها و ضرورتهائی که ممکن است درگیری و گسترش مبارزهئی را با شکل معین و تاریخی خویش در لحظهئی از زمان اجتنابناپذیر گرداند - مطرح نیست؛ آنچه مطرح است خواستهها و ضرورتهای برون مرزی است. افشاگری آقای مهندس بازرگان در رادیو تلویزیون را که شنیدهاید؟ اگر بر آنچه ایشان گفتند تکیه کنیم فقط ناچاریم بهاین نتیجه برسیم که هرچه در این سی سال در سرزمین ما اتفاق افتاده از چارچوب قول وقرارها و «اقدامات» نهضت آزادی از یک سو، و عواطف و خواستههای بشردوستانهٔ آمریکائیانِ عدالتپرور و طرفدار حقوق بشر – یا دست کم جناحی از هیأت حاکمهٔ عدالتپرور و طرفدار حقوق بشر در آمریکا - از سوی دیگر بیرون نبوده است. دیگر نه جنبشی بوده، نه اعتصابی، نه مجاهدی، نه فدائیانی، کوششهای دمکراتیکی هم اگر صورت گرفته، تظاهر وسیع و مردمی و پرشوری هم اگر برای نخستین بار در «انستیتوی گوته» انجام شده، همه از همین مایه سرچشمه میگرفته است. این طرز تحلیل مردی است که همهٔ ما سالیان سال تصور میکردیم یار وفادار مصدق وچهرهٔ صدیق و صمیمیِ آزادیخواهی و مخالفت با استبدادِ وابسته در میهن ماست؛ همان مردی که همهٔ مردم ایران بهانگیزهٔ همین تصور بهمحض صدور فرمان نخستوزیریش از سوی امام، یکصدا فریاد برآوردند: «بازرگان، بازرگان، نخست وزیر ایران».
حال از آن سو بنگریم، یعنی از سوی دیگرِ صفِ دلبستگان به«حقوق بشر کارتری»؛ صف کسانی که حرکت اجتماعی را اگر در مقیاس تصورات و بینشهای محدود خود آنان نباشد یکجا و دربست در حکم غازهئی بر چهرهٔ نظام حاکم تلقی میکنند حتی اگر خود روزگاری در این گونه حرکتها دستی و دخالتی میداشتهاند:
آقای محمود اعتمادزاده (بهآذین) در دفاعیهئی که بهمناسبت بحث دربارهٔ تعلیق عضویت ایشان و چهار تن از دوستانشان در مجمع عمومی فوقالعادهٔ کانون نویسندگان ایران ایراد فرمودند: ضمن اشاره بهتاریخچهٔ تأسیس کانون در سال ۱۳۴۶ و شروع مجدد فعالیت آن در سال ۱۳۵۶ میگویند:
«در آغاز سال ۱۳۵۶ که در مرداب ساکن و گندیدهٔ ایرانِ رسمیِ آریامهری برخاستن موج کوچکی از اعتراض محتاطانه برای آرایش استبداد و خوش آمد اربابان[۱۶] سودمند تشخیص داده شد، گروهی بیست و چند نفره، کهاکثرشان در زندگی کانون نویسندگان یا هرگز شرکتی نداشتند و یا حضور و فعالیتشان در جهت کارشکنی و نفاقافکنی و احیانأ بازی دوسره بود، در منزل یکی جمع شدند و فعالیت مجدد کانون نویسندگان را اعلام کردند. در مراجعهئی که بهدو سه تن از ما شد – و این بسیار طبیعی بود زیرا برخی نامها مشروعیتی با خود داشت که فعالیت کانون را بدون حضور و موافقت آنها در افکار عمومی امکانناپذیر میساخت - پس از بحث در چند و چون امر و پذیرفتهشدن شرط اتفاق آراء در تصمیمات مهم برای پرهیز از تحمیل آنچه در اصول برای این یا آن طرف پذیرفتنی نیست، ما دوستان نیز با همهٔ آگاهی بهعقاید و علائق و جاهطلبیهای شخصی و گروهی فلان و بهمان، برای آنکه بههر حال فرصت و امکان فعالیت سودمندی در خدمت بهمردم و مبارزات ملی و ضد استبدادیشان پدید میآمد بهجمع نامتجانس حضرات پیوستیم...»[۱۷].
لطفأ یکبار دیگر، و با دقت بیشتر، این نقل قول را مطالعه کنید تا دریابید که تناقضگوئی، پنهان کردن حقیقت بهقصد بهرهبرداری شخصی یا گروهی، خودپسندی و خودکامگی فکری، و بالاخره حتی سهلانگاری در روایت یک واقعه تا حد دروغگوئی، چگونه میتواند هرگونه حد و مرزی را درنوردد. ایشان از «بیست و چند نفر» سخن میگویند در حالی که در حقیقت سخن بر سر جهل نفر بود که سی و دو نفرشان در جلسهئی برای انتخاب هیأت دبیران موقت کانون در سال ۱۳۵۶ «در منزل یکی جمع شدند»؛ ایسان از کسانی که «اکثرشان در زندگی کانون نویسندگان یا هرگز شرکتی نداشتند و یا حضور و فعالیتشان در جهت کارشکنی، نفاقافکنی و احیانأ بازی دوسره بود» صحبت میکنند و حال آنکه خوب میدانند و ما هم در همین سلسله مقالات، در جای خود، نشان خواهیم داد که اکثریت قریب بهاتفاق آن چهل نفر، از اعضای فعال کانون در آغاز تأسیس آن بودند. آقای بهآذین مینویسند که مراجعه بهایشان در سال ۱۳۵۶، برای آن بود که «برخی نامها مشروعیتی با خود داشت که فعالیت کانون را بدون حضور و موافقت آنها در افکار عمومی امکانناپذیر میساخت» و فراموش میکنند بگویند که در سال ۱۳۴۶ نیز بنیادگذاران کانون پس از یک هفته سروکلّه زدن با ایشان موفق شدند موافقت حضرتشان را برای پیوستن بهحرکتی که نویسندگان آغاز کرده بودند بگیرند و ایشان را با «من بمیرم» و«تو بمیری» و با سلام و صلوات وارد میدانی کنند که دیگران قبلأ در آن وارد شده بودند. و بالاخره ایشان از خود نمیپرسند که اگر آن حرکت سال ۱۳۵۶ «اعتراضی محتاطانه» بهقصد «آرایش استبداد و خوش آمد اربابان» در «مرداب ساکن وگندیدهٔ ایران رسمی آریامهری» بود، چگونه ایشان، این مردی که گویا هرگز احتیاط کاری نکرده، این مردی که گویا همان نیست که حماسهآفرینان مبارزهٔ قهرآمیز با قهر و ستم آریامهری را بههنگام دفاع از خود در بیدادگاه رسمی نظام آریامهری، «جوانان پرشور» و حرکتشان را حرکتی از سر شور جوانی توصیف کرده است[۱۸]، این مردی که هرگز اربابی نداشته تا بهآن خوش خدمتی کند؛ آری این چنین مردی، با آن همه شجاعت و درستاندیشی انقلابیش، چگونه حاضر شد بهچنین حرکتی درجهت «آرایش استبداد و خوش آمد اربابان» بپیوندد؟ و اگر این حرکت فقط برای آرایش استبداد و خوشآمد اربابان بود، چگونه این ادیب انقلابی که گویا ضمنأ استاد منطق دیالکتیکی نیز هست، چند سطر پائین تر در دفاعیهاش نتیجه میگیرد که همین حرکت «بههر حال فرصت و امکان فعالیت سودمندی در خدمت بهمردم و مبارزات ملی و ضداستبدادیشان» فراهم میکرد؟ - بگذریم. نکته اینجاست که آقای بهآذین، شاید بیآن که خود بداند، در این سوی صفِ کسانی که درست مانند آقای مهندس بازرگان «حقوق بشر کارتری» را بهعنوان اهرم مبارزات اخیر ملت ایران میبینند قرار میگیرد و بهاین نتیجه میرسد که شروع مجدد فعالیت کانون در سال ۱۳۵۶ حرکتی محتاطانه در جهت آرایش استبداد و خوشآمد اربابان بود. این حضرت فراموش میکند که امضای مبارکش را در سال ۱۳۵۶ پای بیانیئی گذاشته است که طی آن روشی از مبارزه در چارچوب «اصول قانون اساسی» و «اعلامیه جهانی حقوق بشر» پیشنهاد شده بود و در آن هنگام نه از کارتر سخن بود و نه از «تز» حقوق بشری او. تأکید بر «اصول قانون اساسی» و «اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر» در نخستین بیانیهٔ کانون، چنان که گفتیم، ناشی از تجزیه و تحلیل شرائط ایران آن روز و درک امکان درگیری یک مبارزهٔ دمکراتیک برضد رژیم از سوی روشنفکران ایران بود؛ مبارزهئی سیاسی و دمکراتیک نه در برابر مبارزهٔ مبتنی بر قهر انقلابی که میرفت تا آغاز شود، بلکه در راستای آن و در جهت تقویت آگاهی تودهها و فراهم کردن زمینهٔ انقلاب عمومی خلق.
باقر پرهام
(ادامه دارد)
پاورقی
- ^ آقای اشرف فقط یکی از نسخهها را امضا کرده است.
- ^ آقای براهنی در پای امضای خود تاریخ ۹/۱۱/۴۶ را ذکر کردهاند. چون در آن تاریخ هنوز بیانیهئی تدوین و امضاء نشده بود تاریخ حقیقی امضای ایشان باید احتمالأ ۹/۱۲/۴۶ باشد.
- ^ آرش تاریخ ۱۵/۱/۴۵ نوشته، که اشتباه است.
- ^ گویا آقای نادر نادرپور در تدوین این متن، بهویژه در بخشی از آن که مربوط بهحقوق مولف است همکاری داشته.
- ^ گویا جلسهٔ انتخابات در منزل آقای جعفر کوشآبادی بوده.
- ^ آرش، همان شماره، صفحه ۹
- ^ اخبار کانون نویسندگان ایران، تیرماه ۴۸ نشریه پلیکپی شده.
- ^ اخبار کانون نویسندگان ایران، تیرماه ۱۳۴۸مطالبی که نقل شد از گزارش هیات دبیران بهمجمع عمومی مورخ 2۳ اسفند ۱۳۴۷ گرفته شده.
- ^ اخبار کانون نویسندگان ایران تیرماه ۱۳۴۸
- ^ همان ماخذ.
- ^ بعدأ بهاین قضیه با تفصیل بیشتری خواهیم پرداخت.
- ^ تاکید از ماست.
- ^ تاکید از ماست.
- ^ تاکید همه جا از ماست.
- ^ گزارش مجمع عمومی فوقالعاده کانون نویسندگان ایران، یازدهم دیماه ۱۳۵۸ بولتن شماره ۴ کانون، ص ۳۴
- ^ نگاه کنید بهکتاب آقای بهآذین تحت عنوان «مهمان این آقایان»