حزب توده و کانون نویسندگان ایران ۳: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۹: | سطر ۱۹: | ||
آقای بهآذین بهعنوان سخنگوی پنج عضو اخراج شده، بارها خود بر این مطلب پافشاری کرده است. ایشان در نامه سرگشاده خود بههیات دبیران کانون نویسندگان ایران مورخ۵۸/۸/۲۱ که بعدأ در «اتحاد مردم» مورخ ۵۸/۸/۲۵ منتشر شد مینویسد کانونی که «خود بنیادگذار آن بودهایم»؛ آقای ناصر ایرانی در مقاله «سرنوشت کانون نویسندگان ایران» [جنبش، مورخ ۵۸/۸/۲۵] ضمن اشاره بهاختلافات داخلی کانون، آقای بهآذین و دوستانشان را «گروهی از بنیانگذاران» کانون میداند؛ روزنامهٔ مردم، ارگان مرکزی حزب توده، در شماره ۱۳۵ مورخ ۵۸/۱۰/۱۵ خود، طی مقاله مفصلی بهدفاع از اخراجشدگان برخاسته مینویسد: «'''گروهی از برجستهترین و مشهورترین مبارزان ضد رژیم سلطنتی'''{{نشان|1}} و دستنشاندهٔ امپریالیسم را که'''خود در زایش و پرورش آن''' [یعنی کانون] '''سهم عمده داشتتند''' اخراج کنند.» آقای غ. متین در مقالهئی تحت عنوان: برای آزادی دنبال «شیطان بزرگ» هم میروید؟ در اطلاعات مورخ ۵۸/۱۰/۳۰ مینویسد: «در سال ۱۳۴۶، عدهئی از هنرمندان و نویسندگان کشور که '''بهآذین در رأس آنها قرار داشت'''، بر آن شدند بهمنظور مبارزه با ستم و خودکامگی رژیم دستنشاندهٔ پهلوی، در آن شرائط دهشتبار کانون نویسندگان ایران را پی ریزی کنند» و از آنجا که دروغگو کم حافظه است بهکلی فراموش میکنند که دوازده روز پیش از نوشتن مقالهٔ ایشان، آقای نوری علاء، منشی دوره اول فعالیتهای کانون، که همه اسناد را هم در اختیار دارند، بهعنوان دفاع از آقای بهآذین و دوستانشان طی مقالهئی بهتاریخ ۵۸/۱۰/۱۸ در روزنامه کیهان، اعلام داشتهاند که آقای بهآذین جزو ده نفر بنیانگذاران نخستین کانون نبودهاند، تا چه رسد بهاینکه بهقول آقای متین در«رأسشان» قرار داشته باشند. و بالاخره، آقای اسماعیل نوری علاء که در ادامه مقالهٔ اشاره شده در فوق تحت عنوان: «ما در کانون نویسندگان پیرو خطمشی آلاحمد بودیم»، در روزنامه کیهان شماره ۱۰۹۰۱ مورخ ۵۸/۱۰/۱۸ مینویسد: | آقای بهآذین بهعنوان سخنگوی پنج عضو اخراج شده، بارها خود بر این مطلب پافشاری کرده است. ایشان در نامه سرگشاده خود بههیات دبیران کانون نویسندگان ایران مورخ۵۸/۸/۲۱ که بعدأ در «اتحاد مردم» مورخ ۵۸/۸/۲۵ منتشر شد مینویسد کانونی که «خود بنیادگذار آن بودهایم»؛ آقای ناصر ایرانی در مقاله «سرنوشت کانون نویسندگان ایران» [جنبش، مورخ ۵۸/۸/۲۵] ضمن اشاره بهاختلافات داخلی کانون، آقای بهآذین و دوستانشان را «گروهی از بنیانگذاران» کانون میداند؛ روزنامهٔ مردم، ارگان مرکزی حزب توده، در شماره ۱۳۵ مورخ ۵۸/۱۰/۱۵ خود، طی مقاله مفصلی بهدفاع از اخراجشدگان برخاسته مینویسد: «'''گروهی از برجستهترین و مشهورترین مبارزان ضد رژیم سلطنتی'''{{نشان|1}} و دستنشاندهٔ امپریالیسم را که'''خود در زایش و پرورش آن''' [یعنی کانون] '''سهم عمده داشتتند''' اخراج کنند.» آقای غ. متین در مقالهئی تحت عنوان: برای آزادی دنبال «شیطان بزرگ» هم میروید؟ در اطلاعات مورخ ۵۸/۱۰/۳۰ مینویسد: «در سال ۱۳۴۶، عدهئی از هنرمندان و نویسندگان کشور که '''بهآذین در رأس آنها قرار داشت'''، بر آن شدند بهمنظور مبارزه با ستم و خودکامگی رژیم دستنشاندهٔ پهلوی، در آن شرائط دهشتبار کانون نویسندگان ایران را پی ریزی کنند» و از آنجا که دروغگو کم حافظه است بهکلی فراموش میکنند که دوازده روز پیش از نوشتن مقالهٔ ایشان، آقای نوری علاء، منشی دوره اول فعالیتهای کانون، که همه اسناد را هم در اختیار دارند، بهعنوان دفاع از آقای بهآذین و دوستانشان طی مقالهئی بهتاریخ ۵۸/۱۰/۱۸ در روزنامه کیهان، اعلام داشتهاند که آقای بهآذین جزو ده نفر بنیانگذاران نخستین کانون نبودهاند، تا چه رسد بهاینکه بهقول آقای متین در«رأسشان» قرار داشته باشند. و بالاخره، آقای اسماعیل نوری علاء که در ادامه مقالهٔ اشاره شده در فوق تحت عنوان: «ما در کانون نویسندگان پیرو خطمشی آلاحمد بودیم»، در روزنامه کیهان شماره ۱۰۹۰۱ مورخ ۵۸/۱۰/۱۸ مینویسد: | ||
− | «کانون ما آنگاه پا گرفت که بهآذین و کسرائی اعلامیهٔ ما را امضاء کردند و در آن عصر زمستانی بهخانهٔ آلاحمد آمدند. کانون | + | :::«کانون ما آنگاه پا گرفت که بهآذین و کسرائی اعلامیهٔ ما را امضاء کردند و در آن عصر زمستانی بهخانهٔ آلاحمد آمدند. کانون بر دو ستون استوار شد: آلاحمد و بهآذین. پس اگرچه بهآذین جزو آن ده نفر نبود{{نشان|2}} اما تنها او بود که با شکستن دیوار ضخیم '''بین حزب توده و نیروی سوم''' و آمدن بهخانهٔ آلاحمد امکان پا گرفتن کانونی متشکل از کلیه نویسندگان مترقی ایران را ممکن کرد. ما در کانون پیرو خط مشی آلاحمد بودیم و این صدای هم او است که اکنون از اعماق خاک پیوند '''روشنفکر و روحانی''' را تنها رمز توفیق حرکتهای اجتماعی ایران میداند. '''حزب توده ایران''' نیز گویا اکنون و پس از تجربهئی مشترک با سایر سازمانهای سیاسی ایران، '''به همین واقعیت رسیده است.'''» |
− | اینهاست مسائلی که در رابطه با پیدایش گسترش یک پدیده در جامعه، و نیز در رابطه با نقشی که افراد و شخصیتها | + | در این گونه اظهارات، که نمونههائی از آنها را از قول آقای بهآذین و دوستانشان، از قول مردم ارگان مرکزی حزب توده، و از قول آقای اسماعیل نوریعلاء نقل کردیم، چند چیز با هم مخلوط شده است. آقای بهآذین و دوستانشان بر نقش تاریخی خویش در بنیادگذاری کانون نویسندگان ایران تاکید میکنند. روزنامهٔ مردم پا را از این حد فراتر میگذارد و با آمیختن مبارزه ضد رژیم سلطنتی و حرکت کانون [که از سال ۱۳۴۶ و در چارچوب قانون اساسی وقت شروع شد] بهآذین و دوستانش را کسانی میداند کهدر «زایش و پرورش آن [یعنی کانون] '''سهم عمده داشتند'''» و اسماعیل نوریعلاء علاقهئی آشکار دارد که حرکت کانون را فقط نتیجه سازش سیاسی دو جناح، یعنی «حزب توده» از یک سو و «نیروی سوم» از سوی دیگر بداند، و رندانه این باور را در ذهن مردم جا میدهد که گویا «حزب توده» مانند جلالآلاحمد در ده سال پیش، بهاین « واقعیت رسیده است» که «پیوند روشنفکر و روحانی» تنها رمز موفقیت و حرکتهای اجتماعی ایران است. هیچ یک از این حضرات، صرف نظر از خلط مبحثی که در بررسی واقعهٔ تاریخی میکنند، از خود نمیپرسد، یعنی این پرسش را برای خواننده مطرح نمیکنند '''که شروع یک پدیده در شرائط تاریخی مشخص با گسترش آن پدیده در شرائط تاریخی مشخص دیگر ممکن است ارتباطی تعیینکننده نداشته باشد.''' آغاز یک اعتراض بهشکل قانونی در زیر فشار اختناق آریامهری چه ربطی بهگسترش حرکت انقلابی و پدیدهٔ برخاسته از آن در ده سال بعد میتواند داشته باشد؟ آیا ما مجاز هستیم که تفاوت کیفی دو حالت از گسترش پدیده را در دو مقطع تاریخی متفاوت نادیده بگیریم و با یکی دانستن آنها بهنفع خویش و گرایشهای سیاسی دلخواه خود نتیجهگیری کنیم؟ وانگهی، نقش افراد و گروهها همیشه در بستری از زمینههای اجتماعی و طبقاتی عمل میکند. چه بسا ممکن است در شرائطی گروهی صلاح کار خود یا حزب و دستهٔ خود را در پیوستن بهحرکتی که دیگران آغاز کردهاند بدانند، ولی در شرائطی دیگر بهمحض آن که آن مصلحت شخصی یا گروهی منتفی شد، یا مسیری دیگر را اقتضا کرد، نه تنها از آن حرکت جدا بشوند بلکه فعالانه در منزوی کردن آن و حتی در سرکوب آن بکوشند. اتفاقأ حرکت کانون نویسندگان ایران خود مصداق بارز این قضیه است. از نه نفری که فکر تأسیس کانون نویسندگان ایران را پیش کشیدند، صرفنظر از شادروان جلال آلاحمد که مرگ زودرسش وی را از جمع اهل قلم ایران در ربود، چند نفر واقعا در مسیر گسترش حرکت کانون تا بهآخر باقی ماندند؟ هوشنگوزیری که یکی از آن نه نفر بود، و نادر نادرپور که در انتخابات دو دوره اول کانون در سالهای ۱۳۴۷ و ۱۳۴۸ بهعضویت هیأت دبیران کانون انتخاب شد، و امیرهوشنگ ابتهاج – که بهقول آقای بهآذین و دوستانشان و نیز بهقول روزنامه «مردم» از «بنیادگذاران کانون» و از جمله کسانی بود که در «زایش و پرورش آن سهم عمده داشتند» از سال ۱۳۴۸ که مجامع کانون در تالار قندریز با مخالفت شهربانی و دستگاه وقت روبهرو شد چه راهی را در پیش گرفتند و از کجاها سر در آوردند؟ خود آقای اسماعیل نوریعلاء که در مقالﻩٔ کیهان (مورخ ۵۸/۱۰/۱۸) «بهعنوان منشی کانون در سراسر دوران نخستین فعالیتش، و بهعنوان عضو هیات دبیران سوم کانون (که بعدأ بهنفع آقای محمدعلی سپانلو کنار رفتم و همچنان بهسمت منشی باقی ماندم) بهدوستانی که آن روز از عضویت در کانون احتراز میکردند یا خیلی دیر بهکانون پیوستند...» نصیحت میکند آیا میتواند پاسخ بدهد که پس از توقف فعالیتهای کانون در سال ۱۳۴۸ چه راهی را در پیش گرفت؟ و از آن تاریخ تا هنگامی که فعالیت پر بار ومؤثر کانون در طی مبارزات اخیر ملت ایران از سال ۱۳۵۶ مجددأ شروع شد ایشان جز اینکه هر تابستان یک بار از لندن و پاریس بهایران بیاید و با همکاری دوستان مطبوعاتی چند تا عکس چپ و راست در روزنامهها بیندازد و بعد هم دوباره به«مطالعات» خود در خارج برگردد چه کاری میکرد؟ یا حتی خود آقای بهآذین که نوریعلاء ایشان و دوستانشان را «رکن عمده» در تأسیس کانون میداند، و مردم، ارگان حزب توده، میگوید در «زایش وپرورش آن سهم عمده داشتند» آیا میتواند توضیح بدهد که این رکن عمده، چرا پس از خاموشی آلاحمد دیگر کوششی برای احیاء کانون نکرد و آنقدر منتظر ماند تا باز هم جمعی از دوستان همان آلاحمد در سال ۱۳۵۶ مقدمات کار را فراهم کنند وکانون را دوباره بهراه بیندازند و ایشان لطف کنند وقدم رنجه بفرمایند تا بهقول خودشان، در گزارشی که مجمع عمومی فوقالعاده اخیر کانون دادند، جمع نویسندگان از بعضی نامها «که مشروعیتی با خود داشت» و فعالیت کانون «بدون حضور و موافقت آنها در افکار عمومی» امکانناپذیر میشد خالی نماند؟ |
+ | |||
+ | اینهاست مسائلی که در رابطه با پیدایش و گسترش یک پدیده در جامعه، و نیز در رابطه با نقشی که افراد و شخصیتها در این میان بازی میکنند، باید مطرح شود ولی مدعیان همواره از طرح آنها خودداری میکنند. برای طرح این گونه مسائل است که ما میخواهیم چگونگی شروع فعالیت بر ضد سانسور و پایهگذاری کانون نویسندگان ایران را براساس اسناد و مدارک موجود و شهادتهای کسانی که هنوز در کانون باقی ماندهاند باز نمائیم. | ||
نسخهٔ ۲۵ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۰۵:۵۳
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
۲-۲. کنگره فرمایشی نویسندگان و شعرا و فعالیت برای بنیادگذاری کانون نویسندگان ایران
۲-۲-۱. سخن مدعیان
در مقالهٔ قبلی گفتیم که در بحبوحهٔ تمرکز قدرت سیاسی در دست شاه و دربار پهلوی و گرایش بهسمت توتالیتر شدن و سلطه یافتن بر کلیه شئون زندگی اجتماعی ایران، دو چیز بیش از همه زمینهٔ برانگیختگی هستههای روشنفکری نسبتأ آگاه و متعهد جامعه در برابر اقدامات دستگاه شد و شرائطی را فراهمآورد که این گروه از روشنفکران بهفکر تشکل بیشتر بیفتند و بکوشند تا در برابر اقدامات جابرانه و فراگیر رژیم واکنشی مناسب نشان دهند. یکی تشدید اختناق و سانسور و تعمیم حاکمیت مطلق آن بر مطبوعات و دیگر وسائل نشر اندیشه؛ دودیگر کوششهای دستگاه برای هرچه بیشتر زینت المجالسی کردن روشنفکران و جذب آنان در فعالیتهای فرمایشی بهنفع رژیم. نمونه بارز اقدامات نوع اخیر تصمیم دستگاه بهایجاد کنگرهئی از شعرا و نویسندگان و مترجمان در سال ۱۳۴۶ بود.
برای آنکه حق مطلب بهخوبی ادا شود. باید بر زمینههای اجتماعی فوق نقش برخی از افراد وشخصیتهای روشنفکری را، که در آن روزگار وانفسا هرگز تسلیم نشدند و فعالیت و زندگی آنان همیشه، در مجموع، بر محور آگاهی دادن و ایجاد تعهد بیشتر نسبت بهمردم در برابر دستگاه ستم جریان داشت، نیز تاکید کنیم و آن را یکی از عوامل مؤثر در جمع و جور شدن اهل قلم و کوشش برای بنیادگذاری کانون نویسندگان ایران بهحساب آوریم. این توجه بهویژه از آن رو ضروری است که جریانات و سوابق فعالیتهای گذشته در تاریخ مبارزات اخیر ملت ایران، پس از پیروزی انقلاب، وجهالمصالحه فرصتطلبیها و نام و کامجوئیهای بسیارشده، و کم نیستند مدعیانی که با تکیه بر آن سوابق میکوشند تا همه چیز را بهخود نسبت دهند و با ایجاد هیاهوی تبلیغاتی واقعیات گذشته را بهنحوی که مطلوب آنان یا بهنفع گرایشهای سیاسی دلخواهشان است بازگو کنند. این مسأله بهویژه در قضیه «شبهای شعر و سخنرانی» کانون نویسندگان ایران و ماجرائی که بهدنبال آن پیش آمد و نخست بهتعلیق عضویت و سپس بهاخراج پنج تن از اعضای کانون و استعفای جمعی از هواداران اخراجشدگان از کانون منجر شد پیش آمد. جنجالی برانگیخته شد که طی آن اخراجشدگان و هواداران فکری آنان کوشیدند بهافکار عمومی مردم ایران چنین وانمود کنند که گویا این دسته از اعضای اخراج شده یا مستعفی از بنیادگذاران حرکت کانون نویسندگان ایران و «رکن عمدۀ» آن بودهاند.
آقای بهآذین بهعنوان سخنگوی پنج عضو اخراج شده، بارها خود بر این مطلب پافشاری کرده است. ایشان در نامه سرگشاده خود بههیات دبیران کانون نویسندگان ایران مورخ۵۸/۸/۲۱ که بعدأ در «اتحاد مردم» مورخ ۵۸/۸/۲۵ منتشر شد مینویسد کانونی که «خود بنیادگذار آن بودهایم»؛ آقای ناصر ایرانی در مقاله «سرنوشت کانون نویسندگان ایران» [جنبش، مورخ ۵۸/۸/۲۵] ضمن اشاره بهاختلافات داخلی کانون، آقای بهآذین و دوستانشان را «گروهی از بنیانگذاران» کانون میداند؛ روزنامهٔ مردم، ارگان مرکزی حزب توده، در شماره ۱۳۵ مورخ ۵۸/۱۰/۱۵ خود، طی مقاله مفصلی بهدفاع از اخراجشدگان برخاسته مینویسد: «گروهی از برجستهترین و مشهورترین مبارزان ضد رژیم سلطنتی[۱] و دستنشاندهٔ امپریالیسم را کهخود در زایش و پرورش آن [یعنی کانون] سهم عمده داشتتند اخراج کنند.» آقای غ. متین در مقالهئی تحت عنوان: برای آزادی دنبال «شیطان بزرگ» هم میروید؟ در اطلاعات مورخ ۵۸/۱۰/۳۰ مینویسد: «در سال ۱۳۴۶، عدهئی از هنرمندان و نویسندگان کشور که بهآذین در رأس آنها قرار داشت، بر آن شدند بهمنظور مبارزه با ستم و خودکامگی رژیم دستنشاندهٔ پهلوی، در آن شرائط دهشتبار کانون نویسندگان ایران را پی ریزی کنند» و از آنجا که دروغگو کم حافظه است بهکلی فراموش میکنند که دوازده روز پیش از نوشتن مقالهٔ ایشان، آقای نوری علاء، منشی دوره اول فعالیتهای کانون، که همه اسناد را هم در اختیار دارند، بهعنوان دفاع از آقای بهآذین و دوستانشان طی مقالهئی بهتاریخ ۵۸/۱۰/۱۸ در روزنامه کیهان، اعلام داشتهاند که آقای بهآذین جزو ده نفر بنیانگذاران نخستین کانون نبودهاند، تا چه رسد بهاینکه بهقول آقای متین در«رأسشان» قرار داشته باشند. و بالاخره، آقای اسماعیل نوری علاء که در ادامه مقالهٔ اشاره شده در فوق تحت عنوان: «ما در کانون نویسندگان پیرو خطمشی آلاحمد بودیم»، در روزنامه کیهان شماره ۱۰۹۰۱ مورخ ۵۸/۱۰/۱۸ مینویسد:
- «کانون ما آنگاه پا گرفت که بهآذین و کسرائی اعلامیهٔ ما را امضاء کردند و در آن عصر زمستانی بهخانهٔ آلاحمد آمدند. کانون بر دو ستون استوار شد: آلاحمد و بهآذین. پس اگرچه بهآذین جزو آن ده نفر نبود[۲] اما تنها او بود که با شکستن دیوار ضخیم بین حزب توده و نیروی سوم و آمدن بهخانهٔ آلاحمد امکان پا گرفتن کانونی متشکل از کلیه نویسندگان مترقی ایران را ممکن کرد. ما در کانون پیرو خط مشی آلاحمد بودیم و این صدای هم او است که اکنون از اعماق خاک پیوند روشنفکر و روحانی را تنها رمز توفیق حرکتهای اجتماعی ایران میداند. حزب توده ایران نیز گویا اکنون و پس از تجربهئی مشترک با سایر سازمانهای سیاسی ایران، به همین واقعیت رسیده است.»
در این گونه اظهارات، که نمونههائی از آنها را از قول آقای بهآذین و دوستانشان، از قول مردم ارگان مرکزی حزب توده، و از قول آقای اسماعیل نوریعلاء نقل کردیم، چند چیز با هم مخلوط شده است. آقای بهآذین و دوستانشان بر نقش تاریخی خویش در بنیادگذاری کانون نویسندگان ایران تاکید میکنند. روزنامهٔ مردم پا را از این حد فراتر میگذارد و با آمیختن مبارزه ضد رژیم سلطنتی و حرکت کانون [که از سال ۱۳۴۶ و در چارچوب قانون اساسی وقت شروع شد] بهآذین و دوستانش را کسانی میداند کهدر «زایش و پرورش آن [یعنی کانون] سهم عمده داشتند» و اسماعیل نوریعلاء علاقهئی آشکار دارد که حرکت کانون را فقط نتیجه سازش سیاسی دو جناح، یعنی «حزب توده» از یک سو و «نیروی سوم» از سوی دیگر بداند، و رندانه این باور را در ذهن مردم جا میدهد که گویا «حزب توده» مانند جلالآلاحمد در ده سال پیش، بهاین « واقعیت رسیده است» که «پیوند روشنفکر و روحانی» تنها رمز موفقیت و حرکتهای اجتماعی ایران است. هیچ یک از این حضرات، صرف نظر از خلط مبحثی که در بررسی واقعهٔ تاریخی میکنند، از خود نمیپرسد، یعنی این پرسش را برای خواننده مطرح نمیکنند که شروع یک پدیده در شرائط تاریخی مشخص با گسترش آن پدیده در شرائط تاریخی مشخص دیگر ممکن است ارتباطی تعیینکننده نداشته باشد. آغاز یک اعتراض بهشکل قانونی در زیر فشار اختناق آریامهری چه ربطی بهگسترش حرکت انقلابی و پدیدهٔ برخاسته از آن در ده سال بعد میتواند داشته باشد؟ آیا ما مجاز هستیم که تفاوت کیفی دو حالت از گسترش پدیده را در دو مقطع تاریخی متفاوت نادیده بگیریم و با یکی دانستن آنها بهنفع خویش و گرایشهای سیاسی دلخواه خود نتیجهگیری کنیم؟ وانگهی، نقش افراد و گروهها همیشه در بستری از زمینههای اجتماعی و طبقاتی عمل میکند. چه بسا ممکن است در شرائطی گروهی صلاح کار خود یا حزب و دستهٔ خود را در پیوستن بهحرکتی که دیگران آغاز کردهاند بدانند، ولی در شرائطی دیگر بهمحض آن که آن مصلحت شخصی یا گروهی منتفی شد، یا مسیری دیگر را اقتضا کرد، نه تنها از آن حرکت جدا بشوند بلکه فعالانه در منزوی کردن آن و حتی در سرکوب آن بکوشند. اتفاقأ حرکت کانون نویسندگان ایران خود مصداق بارز این قضیه است. از نه نفری که فکر تأسیس کانون نویسندگان ایران را پیش کشیدند، صرفنظر از شادروان جلال آلاحمد که مرگ زودرسش وی را از جمع اهل قلم ایران در ربود، چند نفر واقعا در مسیر گسترش حرکت کانون تا بهآخر باقی ماندند؟ هوشنگوزیری که یکی از آن نه نفر بود، و نادر نادرپور که در انتخابات دو دوره اول کانون در سالهای ۱۳۴۷ و ۱۳۴۸ بهعضویت هیأت دبیران کانون انتخاب شد، و امیرهوشنگ ابتهاج – که بهقول آقای بهآذین و دوستانشان و نیز بهقول روزنامه «مردم» از «بنیادگذاران کانون» و از جمله کسانی بود که در «زایش و پرورش آن سهم عمده داشتند» از سال ۱۳۴۸ که مجامع کانون در تالار قندریز با مخالفت شهربانی و دستگاه وقت روبهرو شد چه راهی را در پیش گرفتند و از کجاها سر در آوردند؟ خود آقای اسماعیل نوریعلاء که در مقالﻩٔ کیهان (مورخ ۵۸/۱۰/۱۸) «بهعنوان منشی کانون در سراسر دوران نخستین فعالیتش، و بهعنوان عضو هیات دبیران سوم کانون (که بعدأ بهنفع آقای محمدعلی سپانلو کنار رفتم و همچنان بهسمت منشی باقی ماندم) بهدوستانی که آن روز از عضویت در کانون احتراز میکردند یا خیلی دیر بهکانون پیوستند...» نصیحت میکند آیا میتواند پاسخ بدهد که پس از توقف فعالیتهای کانون در سال ۱۳۴۸ چه راهی را در پیش گرفت؟ و از آن تاریخ تا هنگامی که فعالیت پر بار ومؤثر کانون در طی مبارزات اخیر ملت ایران از سال ۱۳۵۶ مجددأ شروع شد ایشان جز اینکه هر تابستان یک بار از لندن و پاریس بهایران بیاید و با همکاری دوستان مطبوعاتی چند تا عکس چپ و راست در روزنامهها بیندازد و بعد هم دوباره به«مطالعات» خود در خارج برگردد چه کاری میکرد؟ یا حتی خود آقای بهآذین که نوریعلاء ایشان و دوستانشان را «رکن عمده» در تأسیس کانون میداند، و مردم، ارگان حزب توده، میگوید در «زایش وپرورش آن سهم عمده داشتند» آیا میتواند توضیح بدهد که این رکن عمده، چرا پس از خاموشی آلاحمد دیگر کوششی برای احیاء کانون نکرد و آنقدر منتظر ماند تا باز هم جمعی از دوستان همان آلاحمد در سال ۱۳۵۶ مقدمات کار را فراهم کنند وکانون را دوباره بهراه بیندازند و ایشان لطف کنند وقدم رنجه بفرمایند تا بهقول خودشان، در گزارشی که مجمع عمومی فوقالعاده اخیر کانون دادند، جمع نویسندگان از بعضی نامها «که مشروعیتی با خود داشت» و فعالیت کانون «بدون حضور و موافقت آنها در افکار عمومی» امکانناپذیر میشد خالی نماند؟
اینهاست مسائلی که در رابطه با پیدایش و گسترش یک پدیده در جامعه، و نیز در رابطه با نقشی که افراد و شخصیتها در این میان بازی میکنند، باید مطرح شود ولی مدعیان همواره از طرح آنها خودداری میکنند. برای طرح این گونه مسائل است که ما میخواهیم چگونگی شروع فعالیت بر ضد سانسور و پایهگذاری کانون نویسندگان ایران را براساس اسناد و مدارک موجود و شهادتهای کسانی که هنوز در کانون باقی ماندهاند باز نمائیم.
۲-۲-۲. پاتوقهای روشنفکری و فکر تاسیس کانون
شادروان جلال آل احمد در زمینهٔ «پاتوقهای روشنفکری» گفتاری دارد که اگر چه راهنمائی کننده است ولی، بهویژه در رابطه با موضوع بحث ما، باید تکمیل شود. وقتی صحبت از پاتوق میکنیم منظور ما محل گردهمآئی و دیدار روزمره یا نسبتأ منظم گروهی است که با هم همفکری و سنخیتی دارند. جلال آل احمد خود بهاین معنا اشارهئی میکند چرا که مینویسد: «پاتوقها یا میعادهای معین». با این همه، در شرح «پاتوق» های روشنفکری گاه به«کارخانههای روشنفکر سازی» اشاره میکند، گاه به«بهائی گری» میپردازد، و گاه به«فراماسونری»، «کسروی بازی»، «احزاب سیاسی»، «مجامع ادبی و هنری» و بالاخره «مطبوعات». اینها همه را نمیتوان بهعنوان «پاتوق»، و با توجه بهمعنای محدودی که این کلمه دارد، در کنار هم گذاشت. بهویژه که «فراماسونرها» و «بهائیان» از یک سو، و روشنفکران احزاب سیاسی، یا عضو محافل و مجامع ادبی، یا گردانندهٔ «جنگ» ها و نشریات ادواری از سوی دیگر، همه را نمیتوان یک قلم «روشنفکر» دانست، آن هم بهتعریفی که خود جلال در کتاب مجموعأ مفیدش دربارهٔ روشنفکران ارائه داده است: [۳]
«... روشنفکر کسی است که در هر آنی بهگردش امر مسلط خالی از اندیشه معترض است؛ چون و چرا کننده است، نفی کننده است. طالب را بهتر و وضع بهتر است و سؤآل کننده است. و نپذیر فتار است. و بههیچ کس و هیچ جا سر نسپارنده است. جز بهنوعی عالم غیب بهمعنی عامش؛ یعنی بهچیزی برتر از واقعیت موجود و ملموس که او را راضی نمیکند. وبهاین دلیل است که میتوان روشنفکران را دنبال کنندهٔ را پیمبران خواند که چون اکنون دورهٔ ختم پیمبری است (و اشتباه سید باب و بهاءالله و دیگر مکتبسازان اخیر، در این که همین نکات را متوجه نبودند) و اندیشه و اندیشندگی دیگر نمیتواند و نیازی هم نیست که در لباس ماوراء طبیعت و از زبان عالم غیب عرضع بشود، ناچار اندیشمندان و متفکران و روشنفکران بار پیمبران را بهدوش میبرند. یعنی که بار امانت را. و آن هم بی هیچ فخر فروختنی یا در پس پردهٔ اسرار نهان شدنی یا آیه نازل کردنی یا ادای کتاب آسمانی و وحی را درآوردن. که راه وحی قرنهاست که بسته است»[۴]
با این تعریف چگونه میتوان «بهائیان» و «فراماسون» ها را که صرف نظر از دیگر جهات، بهجائی عمیقأ «سرسپارنده» اند و در اجرای وظائف فرقهئی خویش «چون و چرا» نکنندهاند، با دیگران در یک ردیف قرار داد و از همه آنان بهنام روشنفکر یاد کرد؟ شادروان آل احمد، در زیر عنوان «پاتوقهای روشنفکری» گاه بهمعنا و مفهوم محدود «پاتوق» بهعنوان محل گردآمدن و میعادگاه نسبتأ منظم کسانی که دارای سنخیت فکری هستند نزدیک میشود، ولی غالبأ هم از آن دور میشود و بهجای پرداختن به«پاتوق» های روشنفکری بیشتر از وابستگیهای اجتماعی روشنفکران یا دقیقتر بگوئیم از «محافل»، «فرقهها» و «مذاهب» و «تشکیلاتی» که جمعی از روشنفکران و بسیاری از روشنفکر نمایان بهآنها تعلق داشتهاند بحث میکتد. اما «پاتوق» روشنفکری، بهویژه در سالهائی که آل احم قلم میزد، معنائی دارد. معنای آن همان است که از اصطلاح «پاتوق» فهمیده میشود.
در آن سالهای خفقان و استبداد، که احزاب سیاسی و مجامع فرهنگی و هنری اصیل و مستقل وجود نداشت و پیشرفت روند نظام توتالیتر بر جامعه همه چیز را در ید اختیار خود گرفته بود، روشنفکران متعهد – یا دست کم آن گروه معدود از آنان که هنوز جذب رژیم نشده بودند – برای خود محافل و مجالسی داشتند. در منازل خویش، یا در جاهائی از اماکن عمومی، مانند «کافه» ها، قهوهخانهها و یا مکانهای مشابه دیگر، بهاقتضای ماهیت «پاتوق»، این گونه میعادگاهها، معمولأ بر محور نقش یا فعالیت شخصی فرد یا افراد معینی شکل میگرفت. همچنان که بهقول شادروان جلال، وجود صادق هدایت شمع محفل کسانی بود که در دورههای نخستین مجله «سخن» را اداره میکردند، وجود خود جلال هم، در آن سالها، شمع محفل گروهی از نویسندگان و شعرا بود که «پاتوق» هائی داشتند و با هم دیدارهای نسبتأ منظمی. جلال هر عیبی اگر داشت، بهتصدیق همه کسانی که با او از نزدیک آشنا بودند، حسنهای بزرگی هم داشت، از جمله این حسن بزرگ که وجودش مایه تجمع میشد. با همه تندی وتیزی که در او بود، سخنانش و رفتارش بیشتر دلگرم کننده و جمع کننده بود تا دور کننده و برهم زننده. کدخدامنشیهای او و گذشتهائی که نشان میداد اغلب اوقات بهنزدیک شدن دلها، هرچند در مقیاس مجامع محدود، کمک میکرد.
در آن سالها یکی از «پاتوق» های روشنفکری، «کافه قنادی فیروز» بود که در خیابان نادری قرار داشت. در آنجا گروههای متعددی رفت و آمد داشتند، از جمله گروهی که با جلال، روز معینی را در هفته (گویا دوشنبهها) در آنجا جمع میشدند. غالبأ نیز این گونه محافل و گردهمآئیهای دوستانه بهمنازل افراد میکشید و ادامه مییافت.
فکر تاسیس اتحادیهئی برای اهل قلم در یکی از همین گردهمآئیهای هفتگی نویسندگان با جلال آلاحمد در «کافه فیروز» عنوان شد. اواخر سال ۱۳۴۶ بود و صحبت از تشکیل «کنگرهٔ شعرا، نویسندگان، و مترجمان ایران» که رژیم شاه میخواست بهعنوان تظاهری از همکاری اهل قلم با خود بهراه اندازد. البته چنان که گفتیم، پیش از آن سانسور و اختناق شدید شده موجبات نگرانی نویسندگان و روشنفکران را فراهم آورده بود. حتی پیش از آن تاریخ کوششهائی شده بود تا اعلامیهئی بهامضای نویسندگان و اهل قلم و در اعتراض بهسانسور منتشر شود.جلال آلاحمد و دکتر ساعدی مبتکر این اقدام بودند که انگیزه آن توقیف هفتهنامهٔ «بارو» (شاملو – رؤیائی) بود و بهجائی نرسید زیرا از یک سو جمعی از اهل قلم بهرعایت احتیاط آن اعلامیه را امضا نکردند و از سوی دیگر کل اقدام با وعده و وعید دستگاه و ارجاع کار بهکمسیون گذشت و نتیجهئی بهدست نداد. [۵] با این همه نگرانی از توسعهٔ سلطهٔ اختناق و سانسور، و اندیشهٔ ضرورت اقدام بر ضد آن، کم و بیش وجود داشت و در محافل و«پاتوق» های روشنفکری بهبحث گذاشته میشد.
ماحصل گفتوگوی جمعی از روشنغکران با جلال آلاحمد در آن جلسهٔ «کافه فیرروز»، در اواخر زمستان ۱۳۴۶، این شد که اولأ باید «کنگرهٔ شعرا و نویسندگان و مترجمان ایران» را که رژیم سرگرم تدارک آن بود تحریم کرد؛ ثانیأ باید تبادل نظرها را برای متشکل کردن اقدام نویسندگان ایران بر ضد سانسور ادامه داد. در آن جلسه عده حاضر عبارت بودند از: جلال آلاحمد، دایوش آشوری، محمد علی سپانلو، بهرام بیضائی، نادر ابراهیمی، فریدون معزی مقدم، اسماعیل نوری اعلاء، اسلام کاظمیه، هوشنگ وزیری، و احتمالأ یکی دو تن دیگر. قرار بر این میشود که برای ادامه گفتگو در ابن باره، جلسه دیگری در منزل یکی از همان افراد تشکیل شود. این جلسه در منزل محمدعلی سپانلو تشکیل میشود و در آن علاوه بر نام بردهشدگان قبلی جمعی دیگر چ.ن عباس پهلوان، غلامحسین ساعدی، سیمین دانشور، احمدرضا احمدی و احتمالأ احمد اشرف نیز شرکت میکنند. بحث و گفتگو برسر لزوم تحریر «کنگره شعرا و نویسندگان و مترجمان ایران» درمیگیرد و با طرح پارهئی مسائل شخصی کار حتی بهمجادله و برخوردهای لفظی میکشد. سرانجام با دخالت و پادرمیانی دیگر حاظران آرام میگیرند و قرار بر این میشود که متنی در اعلام مخالفت با «کنگره شعرا و نویسندگان» و در ضرورت لغو سانسور و دفاع از آزادی بیان و اندیشه و تاسیس اتحادیهئی از اهل قلم نوشته شود. از جمع حاظران، ۹ نفر نخست در همان مجلس با امضای چنین اعلامیهئی موافقت میکنند و برخی مانند عباس پهلوان، مخالفت و بعضی نیز، مانند غلامحسین ساعدی، ضمن تائید اصولی نظر میدهند که مساله محتاج بحث و گفتوگوی بیشتری است و با تشتتی که در بین اهل قلم وجود دارد باید مقدمات کار را دقیقتر فراهم کرد. حاضران آن مجلس قرار میگذارند که جلسهٔ بعد در منزل نادر ابراهیمی جمع شوند و در این فاصله داریوش آشوری مامور میشود پیش نویس اعلامیه را تهیه مند تا در جلسهٔ بعدی تصویب و امضاء شود. در جلسه بعدی، در منزل نادر ابراهیمی، این کار انجام میگیرد متنی تحت عنوان «بیانیه درباره کنگره نویسندگان» که آشوری تهیه کرده بود بهامضاء نه نفر میرسد. قرار بر این میشود که از این متن نه نسخه تایپ شده تهیه شود و هر یک از امضاءکنندگان مامور میشوند تا در دایرهٔ آشنائیها و تماسهای شخصی خود، متن مذکور را بهامضای دیگر نویسندگان و اهل قلم نیز برسانند.
کار امضاء گرفتن از آقایان محمود اعتمادزاده «بهآذین» - سیاوش کسرائی – امیرهوشنگ ابتهاج (سایه) و منوچهر آتشی بهنادر ابراهیمی واگذار میشود. ایشان نخست بهسراغ آقای امیرهوشنگ ابتهاج در «سیمان تهران» میرود. گفتوگو با ابتهاج بهجائی نمیرسد و وی میگوید اگر بهآذین امضاء کند من وکسرائی هم امضاء خواهیم کرد. نادر ابراهیمی بهسراغ بهآذین میرود. جلسه اول نتیجهئی نمیگیرد زیرا بهاذین میگوید «من کنار آلاحمد نمیتوانم بنشینم.» اما در جلسه دوم، پس از بحث و گفت و گوی بسیار و تذکر این مطلب که بالاخره این کار، یعنی تشکیل کانون تا حدود زیادی پیش رفته جمع قابل توجهی اعلامیه را امضاء کردهاند و بهتر است ایشان، یعنی آقای بهآذین نیز، با دیگران همدلی و همراهی نشان بدهند، بهآذین در تاریخ ۴۶/۱۲/۸ ، یعنی یک هفته بعد از جمعآوری امضاهای نخستین، بیانیهٔ مذکور را امضاء میکند. بهدنبال بهآذین نیز، ابتهاج وکسرائی نیز بیانیه را امضاء میکنند. و چون منوچهر آتشی نیز قبلأ امضاء کرده بود، نادر ابراهیمی نسخهٔ اعلامیهئی را که بهاو سپرده شده بود بهجمع نه نفر برمیگرداند.
در این فاصله دیگران هم بهنوبهٔ خود مشغول جمعآوری امضاء بودهاند. سرانجام تعداد امضاها تا آغاز سال ۱۳۴۷، به۵۲ میرسد. متن این بیانیه با امضاهای آن نخستین بار در بولتن شماره شش کانون نویسندگان ایران در دوره اخیر، منتشر شد، و اینک کلیشه نسخهئی که بهامضای آقایان بهآذین، کسرائی و ابتهاج هم رسیده همراه این قسمت از مقاله چاپ میشود
باقر پرهام
دنباله دارد
بیانیه دربارهٔ کنگرهٔ نویسندگان
چون خبر تشکیل کنگرهای بهنام "کنگرهٔ نویسندگان و شعرا و مترجمان" اعلام شده است ما امضا کنندگان زیر لازم میدانیم که این مطالب را بهاطلاع مردم و مقامات مملکت برسانیم:
۱- چون هدف از تشکیل چنین کنگرههائی اصولأ فراهم آوردن زمینهای برای اجتماع اهل قلم و تبادل آزادانهٔ افکار و آرا میان ایشان است، از نظر ما، شرط مقدماتی چنین اجتماعی وجود آزادیهای واقعی نشر و تبلیغ و بیان افکار است، در حالی که دستگاه حکومت با دخالتهای مستقیم و غیر مستقیم خود در کار مطبوعات و نشر کتاب و دیگر زمینههای فعالیتهای فکری و فرهنگی (که موارد بیرون از حد آن را بهکمک اسناد و ارقام میتوان ذکر کرد) آن آزادیها را عملأ از میان برده است، بنابراین، ما وجود چنین کنگرهای را با فقدان شروط مقدماتی آن ضد و ضروری نمیدانیم. از نظر ما آن شرط مقدماتی با رعایت کامل اصول قانون اساسی در آزادی بیان و مطبوعات و موارد مربوط اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر فراهم خواهد شد
۲- نظر ما، هرگونه دخالت حکومتها در کار اهل قلم و هدایت ادبیات در جهات رسمی سیاسی همواره بهرشد ادبیات سالم و واقعی لطمه زده است و این اصل با تجربههائی که در این کشور و در بسیاری از کشورهای جهان صورت گرفته بهثبوت رسیده است، بنابراین، ما وجود چنین کنگرهئی را که بههدایت حکومت بدون نظارت اهل قلم تشکیل میشود، ضد و ضروری نمیدانیم.
۳- بنظر ما، برای آنکه چنین کنگرهای بتواند بصورت واقعی تشکیل شود و بهوظایف خود عمل کند، پیش از آن بایستی اتحادیهای آزاد و قانونی که نماینده و مدافع اهل قلم و بیان کنندهٔ آراء آنها باشد وجود داشته باشد، و این اتحادیه تشکیل دهندهٔ چنان کنگرهای و نظارت کننده بر آن و دعوت کنندهٔ شرکت کنندگانش باشد نه دستگاههای رسمی حکومت و چون در کار تشکیل کنگرهٔ کنونی دستگاه آزادی که نمایندهٔ اهل قلم باشد نظارت و دخالت نداشته است، ترتیب کنونی را دزست و مطابق با اصول نمیدانیم و تشکیل چنین کنگرهای از نظر ما مفید و ضروری نیست. بنابراین، اعلام میکنم که امضا کنندگان این اعلامیه در هیچ اجتماعی که تامین کنندهٔ نظرات بالا نباشد، شرکت نخواهند کرد.
پاورقیها
- ^ تأکید از ماست.
- ^ منظور نه نفر از بنیانگذاران کانون است چنان که بعدأ خواهیم دید.
- ^ در خدمت و خیانت روشنفکران، انتشارات رواق شماره ۲۷، چاپ سوم. ص ۴۱۰.
- ^ جلال آلاحمد، ایضأ صفحه ۱۶۸-۱۶۷
- ^ آرش، شماره ۱۷، اردیبهشت و خرداد۱۳۴۷، ص ۷، بنا بهاظهار چند تن از شاهدان عینی و اقدام کنندگان در آن ماجرا، آقای بهآذین از جمله احتیاط کنندگان بودند.