مرگ یک چریک: تفاوت بین نسخهها
سطر ۵: | سطر ۵: | ||
{{کوچک}} | {{کوچک}} | ||
− | آرمین صدر بدیعی (۷ساله) که نخستین بار در کتاب جمعهٔ ۱۱ نوشتهئی از او بهمناسبت سالگرد خاموشی | + | آرمین صدر بدیعی (۷ساله) که نخستین بار در کتاب جمعهٔ ۱۱ نوشتهئی از او بهمناسبت سالگرد خاموشی صمد بهرنگی یهچاپ رسید مطلبی برای ویژهنامهٔ کودک نوشتهاست که عیناً بهچاپ میرسد. کوچولوهای دورهٔ جنبش ملی ما امیدهای بزرگ آیندهٔ ایرانند و '''آرمین''' نمونهٔ درخشانی از نسل خویش است. با آرزوهای بزرگ برای او. |
{{پایان کوچک}} | {{پایان کوچک}} | ||
− | یک پسر | + | مرگ یک چریک |
+ | |||
+ | |||
+ | یک پسر کوچولوئی بود که در دورترین نقطهٔ شهر زندگی میکرد. این پسر خیلی مهربان بود. ازهمان بچگی با این که از نظر مالی وضع خوبی نداشت ولی همیشه بهبچههای کوچولو[ی] دیگر کمک میکرد. این پسر کوچولو فکر خیلی بزرگی داشت. تا وقتی که بزرگ شد زندگی[ئی] مثل بچههای دیگر داشت ولی همیشه بهاین فکر بود که چطوری میتواند بهخلق خودش کمک بکند. تا روزی که با یک نفر آشنا شد. از همان وقت راهش را پیدا کرد و همان راه را ادامه داد. آن پسر کوچولوی دیروز و جوان امروز چنین شروع کرد. معلم شد. معلم تمام خلق شد. بهخاطر همین دوران بود که گرفتار شد. چون میخواست خلق خودش را از آن تاریکی بهروشنائی بکشد ولی، خوب، دشمنان خلق راه آن را بستند نمیگذاشتند او کوچولوهای دیگر را با ستارهها آشنا کند. چه زجرهائی که بهبدن لاغر فکر بزرگش داده بودند. ولی هروقت که از زندان بیرون میآمد راه خود را با فکر بهتر دنبال میکرد و آخرین بار که بهزندان رفت، با این که دیگر آن کوچولوها را ندید ولی فکر او بزرگ و بزرگتر شد تا این که آنها بهیک گل تبدیل شدند. او تیرباران شد ولی همیشه در یاد تمام بچهها است. | ||
{{چپچین}} | {{چپچین}} |
نسخهٔ ۲۴ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۰۵:۴۵
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
آرمین صدر بدیعی (۷ساله) که نخستین بار در کتاب جمعهٔ ۱۱ نوشتهئی از او بهمناسبت سالگرد خاموشی صمد بهرنگی یهچاپ رسید مطلبی برای ویژهنامهٔ کودک نوشتهاست که عیناً بهچاپ میرسد. کوچولوهای دورهٔ جنبش ملی ما امیدهای بزرگ آیندهٔ ایرانند و آرمین نمونهٔ درخشانی از نسل خویش است. با آرزوهای بزرگ برای او.
مرگ یک چریک
یک پسر کوچولوئی بود که در دورترین نقطهٔ شهر زندگی میکرد. این پسر خیلی مهربان بود. ازهمان بچگی با این که از نظر مالی وضع خوبی نداشت ولی همیشه بهبچههای کوچولو[ی] دیگر کمک میکرد. این پسر کوچولو فکر خیلی بزرگی داشت. تا وقتی که بزرگ شد زندگی[ئی] مثل بچههای دیگر داشت ولی همیشه بهاین فکر بود که چطوری میتواند بهخلق خودش کمک بکند. تا روزی که با یک نفر آشنا شد. از همان وقت راهش را پیدا کرد و همان راه را ادامه داد. آن پسر کوچولوی دیروز و جوان امروز چنین شروع کرد. معلم شد. معلم تمام خلق شد. بهخاطر همین دوران بود که گرفتار شد. چون میخواست خلق خودش را از آن تاریکی بهروشنائی بکشد ولی، خوب، دشمنان خلق راه آن را بستند نمیگذاشتند او کوچولوهای دیگر را با ستارهها آشنا کند. چه زجرهائی که بهبدن لاغر فکر بزرگش داده بودند. ولی هروقت که از زندان بیرون میآمد راه خود را با فکر بهتر دنبال میکرد و آخرین بار که بهزندان رفت، با این که دیگر آن کوچولوها را ندید ولی فکر او بزرگ و بزرگتر شد تا این که آنها بهیک گل تبدیل شدند. او تیرباران شد ولی همیشه در یاد تمام بچهها است.
یادت گرامی باد ای چریک
ـــــــــــــــــــــــ
آرمین ۹۰/۷/۲۷