ما از آهن برخاستهایم: تفاوت بین نسخهها
سطر ۳: | سطر ۳: | ||
[[رده:کتاب جمعه ۳۵]] | [[رده:کتاب جمعه ۳۵]] | ||
− | {{در | + | {{بازنگری}} |
+ | |||
+ | |||
+ | نگاه کنید! من اینجا ایستادهام: در میان چکشها، چرخهای تراش، کورههای آهنگری و کورههای بزرگ ـ در میان صدها رفیق. | ||
+ | |||
+ | فضای بالای سرم، سراسر، آهنهای بههم پیوسته است. | ||
+ | |||
+ | تیرهای بزرگ آهن و برکنارههایشان میلههای قلابدار آهنی بهبلندی هفتاد و پنج پا | ||
+ | |||
+ | خمیده بر چپ و بر راست | ||
+ | |||
+ | پیچیده بر لا پههای گنبد، همچون شانههای یک غول، چارچوبِ آهنین ساختمان را استوار نگه داشتهاند. | ||
+ | |||
+ | بیپروا و تابدار و پتوان مینمایند | ||
+ | |||
+ | و همچنان توانی افزونتر میطلبند. | ||
+ | |||
+ | بهآنها مینگرم و استوارتر میایستم. | ||
+ | |||
+ | خونی تازه از آهن در رگهایم جریان مییابد | ||
+ | |||
+ | و قامتم برافراشتهتر میشود. | ||
+ | |||
+ | شانههائی پولادین و بازوانی سخت پرتوان مییابم. با آهن ساختمان یکی میشوم. | ||
+ | |||
+ | آنگاه بهخود تکانی میدهم | ||
+ | |||
+ | با شانههایم، لاپهها و تیرهای بزرگ آهنو سقف را از جا برمیکنم | ||
+ | |||
+ | پاهایم هنوز بر زمین ایت اما سرم از بلندی ساختمان برگذشته. | ||
+ | |||
+ | این کوشش فوقانسانی از نفسم انداخته است، اما غریو برمیکشم: | ||
+ | |||
+ | «میخواهم سخنی بگویم، رفقا! میخواهم سخنی بگویم!» | ||
+ | |||
+ | پژواکی آهنیم کلمات مرا در خود فرو میبرد. آهنبندی ساختمان سراسر با بیصبری میلرزد و قامت من همچنان افراشتهتر میشود. اکنون سرم با دودکشها یکی شده است. | ||
+ | |||
+ | من میخواهم با غریوی بلند، نه سرگذشتی، نه گفتاری، بل تنها جملهئی آهنین بر زبان آرم: | ||
+ | |||
+ | «پیروزی از آن ما خواهد بود!» | ||
+ | |||
+ | {{چپچین}} | ||
+ | ترجمهٔ رامین شهروند | ||
+ | {{پایان چپچین}} |
نسخهٔ ۹ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۰۳:۳۲
![]() | تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
نگاه کنید! من اینجا ایستادهام: در میان چکشها، چرخهای تراش، کورههای آهنگری و کورههای بزرگ ـ در میان صدها رفیق.
فضای بالای سرم، سراسر، آهنهای بههم پیوسته است.
تیرهای بزرگ آهن و برکنارههایشان میلههای قلابدار آهنی بهبلندی هفتاد و پنج پا
خمیده بر چپ و بر راست
پیچیده بر لا پههای گنبد، همچون شانههای یک غول، چارچوبِ آهنین ساختمان را استوار نگه داشتهاند.
بیپروا و تابدار و پتوان مینمایند
و همچنان توانی افزونتر میطلبند.
بهآنها مینگرم و استوارتر میایستم.
خونی تازه از آهن در رگهایم جریان مییابد
و قامتم برافراشتهتر میشود.
شانههائی پولادین و بازوانی سخت پرتوان مییابم. با آهن ساختمان یکی میشوم.
آنگاه بهخود تکانی میدهم
با شانههایم، لاپهها و تیرهای بزرگ آهنو سقف را از جا برمیکنم
پاهایم هنوز بر زمین ایت اما سرم از بلندی ساختمان برگذشته.
این کوشش فوقانسانی از نفسم انداخته است، اما غریو برمیکشم:
«میخواهم سخنی بگویم، رفقا! میخواهم سخنی بگویم!»
پژواکی آهنیم کلمات مرا در خود فرو میبرد. آهنبندی ساختمان سراسر با بیصبری میلرزد و قامت من همچنان افراشتهتر میشود. اکنون سرم با دودکشها یکی شده است.
من میخواهم با غریوی بلند، نه سرگذشتی، نه گفتاری، بل تنها جملهئی آهنین بر زبان آرم:
«پیروزی از آن ما خواهد بود!»
ترجمهٔ رامین شهروند