زبان‌های محلّی و مسألهٔ آموزش: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱۰: سطر ۱۰:
 
بدیهی ترین ابزارآموزش،زبان است.مفاهیم درقالب زبان جای می گیرند و از اندیشه ئی به اندیشه دیگر می رسند.وسیله    این"رسیدن"یا می تواند کتاب و نوشته باشد یا بیانِ شفاهی آموزش دهنده در خطلاب به آموزش گیرندگان.پس،اگر به عامل زبان و به قابلیت های کاربردزبان در سوی جریان آموزش،یعنی آموزش ده و آموزش گیر-توجه دقیق نشود جریان آموزشی دچار یکی از بدیهی ترین و اساسی ترین دشواری ها خواهد شد.
 
بدیهی ترین ابزارآموزش،زبان است.مفاهیم درقالب زبان جای می گیرند و از اندیشه ئی به اندیشه دیگر می رسند.وسیله    این"رسیدن"یا می تواند کتاب و نوشته باشد یا بیانِ شفاهی آموزش دهنده در خطلاب به آموزش گیرندگان.پس،اگر به عامل زبان و به قابلیت های کاربردزبان در سوی جریان آموزش،یعنی آموزش ده و آموزش گیر-توجه دقیق نشود جریان آموزشی دچار یکی از بدیهی ترین و اساسی ترین دشواری ها خواهد شد.
 
بی شک براین اساس است که در نظام های آموزشی کنونی،آموزش رابا یاد دادن مهارت های نخستین و درعین حال بنیادی،یعنی زبان آغاز می کنند.یعنی با آموزش خواندن و نوشتن.
 
بی شک براین اساس است که در نظام های آموزشی کنونی،آموزش رابا یاد دادن مهارت های نخستین و درعین حال بنیادی،یعنی زبان آغاز می کنند.یعنی با آموزش خواندن و نوشتن.
 
+
این مهارت هاابزارهای محتوم ادامه آموزش اندو ادامه آموزش بی استعانت از این ابزارها ناممکن است و اگر هم ممکن باشد.ناکافی و ناقص خواهد بود.زیرامسلم ترین حاصل آموزش بایدبه فراهم آمدن امکان جریان همه جانبه آگاهی های علمی و تخصصی از سوئی وآگاهی های اجتماعی از سوی دیگر بینجامد.واین ممکن نیست مگر با دستیابی به اندوخته های عظیم،واصولا مکتوب فرهنگ انسانی در زمینه های علم،فن،ادبیات،فلسفه وسایرزمینه های مربوط به اندیشه،تفکر و زندگی.گفتیم آموزش بایادگیری مهارت های خواندن و نوشتن آغاز می شود،ونگفتیم آموزش زبان.زیرا در آموزش خواندن ونوشتن،دانستن خود زبان فرض نخستین است.یعنی با فرض این که کسی زبانی را می داند،به وسیله آن ارتباط ایجاد می کند،سخن می گوید و حرف دیگران را می فهمد،می خواهیم دومهارت تازه در ارتباط یا همان زبان خواندن نوشتن رابه او بیاموزیم.اما درزبان آموزی،مساله به گونه دیگری مطرح است.هرزبانی را به هر کسی یاد می دهندکه آن را اصلا نداند،ونتواند به وسیله آن زبان سخن بگویدوسخن دیگران رابفهمد و خلاصه با استفاده از آن ارتباط برقرار کند.در چنین صورتی باید آن زبان رابه او یاد دادونیز همران به مهارت های مربوط به آن زبان یعنی خواندن و نوشتن را..
این مهارت هاابزارهای محتوم ادامه آموزش اندو ادامه آموزش بی استعانت از این ابزارها ناممکن است و اگر هم ممکن باشد.ناکافی و ناقص خواهد بود.زیرامسلم ترین حاصل آموزش بایدبه فراهم آمدن امکان جریان همه جانبه آگاهی های علمی و تخصصی از سوئی وآگاهی های اجتماعی از سوی دیگر بینجامد.واین ممکن نیست مگر با دستیابی به اندوخته های عظیم،واصولا مکتوب فرهنگ انسانی در زمینه های علم،فن،ادبیات،فلسفه وسایرزمینه های مربوط به اندیشه،تفکر و زندگی.گفتیم آموزش بایادگیری مهارت های خواندن و نوشتن آغاز می شود،ونگفتیم آموزش زبان.زیرا در آموزش خواندن ونوشتن،دانستن خود زبان فرض نخستین است.یعنی با فرض این که کسی زبانی را می داند،به وسیله آن ارتباط ایجاد می کند،سخن می گوید و حرف دیگران را می فهمد،می خواهیم دومهارت تازه در ارتباط یا همان زبان خواندن نوشتن رابه او بیاموزیم.اما درزبان آموزی،مساله به گونه دیگری مطرح است.هرزبانی را به هر کسی یاد می دهندکه آن را اصلا نداند،ونتواند به وسیله آن زبان سخن بگویدوسخن دیگران رابفهمد و خلاصه با استفاده از آن ارتباط برقرار کند.در چنین صورتی باید آن زبان رابه او یاد دادونیز همران به مهارت های مربوط به آن زبان یعنی خواندن و نوشتن را.
+
این دوجریان دومقوله جدا از یکدیگر و کاملا متفاوتندوبرای هر یک از این فعالیت هابایدروش ها و شیوه های خاصی رادر پیش گرفت.آغاز آموزش و پرورش از طریق خواندن ونوشتن درمناطقی که مردم آن زبان مورد استفاده برای آموزش را می دانند،کارصحیح و علمی است.پس برای هر منطقه بایدبه زبان محلی یا مادری آن منطقه آموزش دادوبریا آغاز کار نیز باید با آموزش خواندن ونوشتن آغاز کرد.اما در مناطقی که مردم آن به زبان دیگری سخن می گویندو زبان مادر دیگری دارند وضع چگونه است؟آیا می توان با زبان دیگری به آن ها آموزش داد وفرضا این آموزش رانیز با یاد دادن با یاد دادن مارت های خواندن ونوشتن آغاز کرد؟جواب صریاً منفی است.آموزش باید با یاد دادن مهارت های خواندن و نوشتن یک زبان آغاز کرد.اما نه هر زبانی،بلکه زبانی که آموزش گیرندگان آن را به درستی بندانند  بتوانند با آن تفهیم مطلب کنند.یعنی زبان مادری!حال ببینم این وضع در کشور ما چگونه بوده است؟
این دوجریان دومقوله جدا از یکدیگر و کاملا متفاوتندوبرای هر یک از این فعالیت هابایدروش ها و شیوه های خاصی رادر پیش گرفت.آغاز آموزش و پرورش از طریق خواندن ونوشتن درمناطقی که مردم آن زبان مورد استفاده برای آموزش را می دانند،کارصحیح و علمی است.پس برای هر منطقه بایدبه زبان محلی یا مادری آن منطقه آموزش دادوبریا آغاز کار نیز باید با آموزش خواندن ونوشتن آغاز کرد.اما در مناطقی که مردم آن به زبان دیگری سخن می گویندو زبان مادر دیگری دارند وضع چگونه است؟آیا می توان با زبان دیگری به آن ها آموزش داد وفرضا این آموزش رانیز با یاد دادن با یاد دادن مارت های خواندن ونوشتن آغاز کرد؟جواب صریاً منفی است.آموزش باید با یاد دادن مهارت های خواندن و نوشتن یک زبان آغاز کرد.اما نه هر زبانی،بلکه زبانی که آموزش گیرندگان آن را به درستی بندانند  بتوانند با آن تفهیم مطلب کنند.یعنی زبان مادری!حال ببینم این وضع در کشور ما چگونه بوده است؟این واقعیتی انکار نشدنی است که  در کشور ما خلق های گوناگون با آداب و سنت هاو خلقیات خاص خود زندگی می کنند که با زبان خاص خود سخن می گویند.البته منظورم در اینجا طرح مساله لهجه ها یا گویش های نیست.چون حل این مساله از نظر آموزشی کار دشواری نیست.بلکه منظورم مساله تفاوت زبان ها و تاثر آن در روند آموزش است که دون حل بنیادری آن،جریان آموزش دچار اختلال و نقص مشهود می شوند که شده است.در اینکه در کشور ما دقیقا چند خلق متفاوت زندگی می کنند و چند زبان هست.مساله ئی است که به مقوله مردم شناسی و زبان شناسی
+
این واقعیتی انکار نشدنی است که  در کشور ما خلق های گوناگون با آداب و سنت هاو خلقیات خاص خود زندگی می کنند که با زبان خاص خود سخن می گویند.البته منظورم در اینجا طرح مساله لهجه ها یا گویش های نیست.چون حل این مساله از نظر آموزشی کار دشواری نیست.بلکه منظورم مساله تفاوت زبان ها و تاثر آن در روند آموزش است که دون حل بنیادری آن،جریان آموزش دچار اختلال و نقص مشهود می شوند که شده است.در اینکه در کشور ما دقیقا چند خلق متفاوت زندگی می کنند و چند زبان هست.مساله ئی است که به مقوله مردم شناسی و زبان شناسی بستگی می یابد.اما بی شک تنوع خلق ها و وجود عامل تفاوت زبان ها واقعیت هایی مسلم اند.رژیم ضد خلقی گذشته این واقعیت ها را نادیده می گرفت و به دستاویزها گوناگون می کشید تا از طرح و حل این مسئله سرباز زند.وسائلی چون سرکوب دائم و استقرار حکومت نظامی مستمر در مناطقی مانند آذربایجان(1) یا با خدمت گرفتن نویسندگان و اندیشه ورزان مزدور که سعی در تحلیل های جمعی تاریخی داشته اند و یا سرانجام ایجاد تفرقه و جدائی(هم در درون خلق ها،از طریق زمینه سازی های اجتماعی و جدائی افکنی جغرافیایی و هم میان خلق ها از طریق سمپاشی های فرهنگی).
 
+
      سرمایه گذاری رژیم گذشته برای نادیده انگاشتن خلق های ایران،بسیاربیش تر از سرمایه گذاری برای به رسمیت شناختن و کمک به ترویج و اعتلای فرهنگ خلق های ایران بوده است.در حالی که حاصل اقدام اول،یعنی ناد یده انگاشتن-با وجود تحمل آن همه سرمایه گذاری-چیزی جز انزجار و کین توزی خلق ها در نتیجه کشاندن آن ها به یک مبارزه قهر آمیز بین خلق ها و احیاناً با حکومت مرکزی باشد.یکی از مظاهر مهم نادیده گرفتن خلق های ایران توسط رژیم گذشته،نفی موجودیت و رسمیت زبان های محلی همراه با تحمیل سلطه جویانه زبان فارسی به آن ها بوده است.
 +
      چنین برخوردی، سه نتیجه مهم زیبانبار داشته است.اول اینکه این برخورد نتواسته است به عنوان یک راه حل موثر باشد.دوم اینکه به عنوان یک سنگ راه یک راه حل منطقی عمل کرده است،وسوم این که در بخش های گوناگون(از جمله آموزش که موضوع اصلی این نوشته است)در حد یک عمل جنایتکارانه اجتماعی آسیب رسانده است.
 +
    درمورد نکته اول،یعنی این که نفی زبان های محلی راه حل منطقی رفع تضادهای موجود بین خلق های ایران و دستگاه حاکم وقت نبود،مساله روشن است.روشنی مساله نتیجه این استنتاج منطقی است که:نفی یک واقعیت دلیل عدم آن نیست.وقتی واقعیتی هست،نفی و انکار آن خلاف عقل سلیم و منطقِ درست است.دستگاه حاکم گذشته چنین می کرد.زبان های محلی وجود داشت،- و دارد،مردم نیزبا آن زبان ها می اندیشند و سخن می گویند و زندگی می کنند.حال که دستگاه این زبان ها را انکارمی کرد،وبه وسائل گوناگون،چون سرکوب نظامی،جعلیات تاریخی وتفرقه اندازی.دستگاه گذشته بخشی از حسابگری های خود رابر این پندار و پایه نهاده بود.نتیجه منطقی این محاسبه،غلط از کار درآمدن آن است،که درآمد.رژیم گذشته گمان می کرد که با نادیده گرفتن زبان های محلی می تواند ازمهم شدن و عملکردمتضادهای اصلی میان آن دستگاه و خلق های گوناگون ایران جلوگیری کند.در این گمان دوخطا کرده بود:اول اینکه ریشه اصلی تضادهای موجود بین آن و خلق های ایران،مساله زبان نبود،بلکه سیستم های اقتصادی واجتماعی آن دستگاه بود.مسئله تهی بودن آن دستگاه ازحقانیت تاریخی-سیاسی بود.حاصل آن که آن ها سرنا را از سرگشادش می زدند.تضاد جای دیگری بود و آن ها می خواستند با چیز دیگری آن را در نابه جا حل کنند.دوم اینکه حتی اگر تضاد اصلی هم در مسئله زبان می بود باز حل آن با نفی آن امکان پذیر نمی بود.نفی،نوعی تهاجم است و هر تهاجمی هم دفاع و هجوم متقابل را به همرا دارد.بنابراین؛سرانجام چنین برداشتی پاک از بیخ غلط است.
 +
    نتیجه زیبانبار دیگربرداشت نفی آمیزِ زبان های محلی،بازدارندگی این برداشت از عملکرد ای راه حل یک راه حل منطقی بود.وقتی که مشکل هست.راه منطقی رفع مشکل،شناخت دقیق آن ویافتن راه حل مناسب است.مشکل وجود زبان محلی یک واقعیت است و این واقعیت برتافته از واقعیت های دیگر است،یعنی از تقاوت های اقلیمی و اجتماعی و فرهنگی مناطق گوناگون.راه منطقی در رویاروئی با این واقعیت،شناخت دقیق آن،تعیین میزان اصالت . جنبه های تاریخی آن-به دور از جعلیات تاریخی-وشناخت ارزش های آن است.اگر حاصل این شناخت ها مبین اصالت،واقعیت و ارزش های مشخصی بود،پس باید به آن امکان تعالی و بالندگی داد،باید آن را به رسمیت شناخت و حرمت آن را نگاه داشت.چه فراهم آوردن امکان تعالی و بالندگی برای هر فرهنگ وهر زبان محلی،فرهنگ ملی را غنی تر می کند.
 +
    رژیم گذشته به خطا می پنداشت که به رسمیت شناختن زبان های محلی آغاز در افتادن آن رژیم به ورطه رویاروئی با دعاوی جدائی خواهی و تجزیه طلبی مقوله دیگری است که ربطی به وجود زبان های گوناگون در یک کشور و ی ملیت سیاسی ندارد.ملیت های سیاسی گوناگونی داریم که در آن ها زبان های متفاوت موجودیت و رسمیت کامل دارند و هیچ احساس جدائی و تجزیه نیز در آن ها راه نیافته است.پذیرفتن و به رسمیت شناختن یک زبان محلی،درصورت اصالت آن حرکت در طریق تفاهم ملی است و حداقل حاصلش این است که از افزودن تضادهای روانی به تضادهای موجود دیگر جلوگیری می کند.
 +
  واما  نتیجه زیانبار سوم که از برداشتِ نفی آمیز زبان های محلی به دست آمده،نتیجه آموزشی آن است که درحد یک  جنایت اجتماعی بوده است.درطول حاکمیت رژیم گذشته-نزدیک به شصت سال-از همان آغاز و در تمام زمان تسلط آن،انکارو بستن زبان های محلی در دستور کار روز بوده است.درتمام این مدت-جز یک سال در آذربایجان و یک سال در کردستان که با قیام مردم دست حکومت مرکزی از دامن آن ها کوتاه بود-طرح رسمی و ارائه آموزش از راه زبان های محلی مطلقاً ممنوع بوده است.در تمام این مدت همه غیرفارسی زبان ها مجبور بودند که آموزش را با زبان فارسی شروع کنند و ادامه  دهند،گیرم که امکام ورود به نظام آموزشی را یافته باشند.
 +
محاسبه این که در این مدت چند میلیون نفروارد آموزش رسمی شده اند و دقیقاً چند درصدشان غیرفارسی زبان بوده اند،ونیز چند میلیون نفر به دلیل سیاست ها غلط آموزشی-از جمله همین نفی زبان های محلی-از ورود به نظام آموزشی محروم مانده اند،به دلیل فقدان آماردرست و دسترسی نداشتن به آنچه که فعلاًموجود است،کاری است ناممکن.اما با درنظرگرفتن این که هم اکنون بیش از ده میلیون نفر در نظام آموزشی رسمی به تحصیل اشتغال دارندونیز با در نظز گرفتن جمعیت کل و درصد به نسبتاً بالای جمعیت غیر فارسی زبان ،یعنی ترک و کرد و ترکمن و بلوچ مانند این ها...-به طور تقریب می توان به رقمی درحدود دست کم ده میلیون نفر دسترسی پیدا کرد(2)(3)(4)ده میلیون نفر عدد تقریبی  افراد غیرفارسی زبان است که طی دوران تسلط رژیم گذشته وارد نظام آموزشی شده اند و به دلیل تحمیل رژیم،ناگزیر بوده اند به زبانی جز زبان مادری خود آموزش ببینند.تجربه نشان داده است که آغاز آموزش با زبان غیرمادری حرکت طبیعیٍ و عادی آموزش رانزدیک به سه سال به تاخیر می اندازد.به این معنی که اگر کودک،مثلاً ترک زبان را-صرفاً با زبان فارسی-به شیوه رژیم گذشته-آموزش دهیم؛تازه بعد از سال سوم ابتدائی است که می تواند مفاهیم را به راحتی درک و بیان کند.
 +
پس آموزش به زبان غیرمادری آموزش، را سه سال دچار تاخیر می کند،وحال اگر رقم قبلی را در این رقم قبلی را در این بررسی دخالت دهیم،در رژیم گذشته،جریان طبیعی و عادی آموزش مملکت ما سی میلیون سال به تاخیر یافته است!سی میلیون سال را وارد محاسبات اقتصادی کنید،ببینید ارزش اقتصادی و تولیدی سی میلیون سال چقدر می شود؟این رقم را وارد بررسی های اجتماعی کنید و تاثیرنیروهای انسانی حاصل از این مصاحبه را در تحولات اجتماعی مطالعه کنید.وسرانجام،سی میلیون سال را تبدیل به سال های عمر انسان ها بکنید،هر نفر پنچاه سال(عمر متوسط ایرانی ها باید همین حدودها باشد).نتیجه حیرت آور است:ششصد هزار نفر!
 +
آری،رژیم گذشته در همین مورد ششصد هزار نفرآدم کشته است.ششصدهزارجنایت و مستحق ششصد هزار بارکیفر برای مجموع عاملان و دست اندرکاران این سیاست آموزشی!برای آیندگاه هرگز چنین مباد!
 +
فرخ صادقی
 +
____________________________________________________
 +
1.توجه کنید که بعداز جریان سال 1325 آذربایجان،اکثر استانداران این استان فرماندهان نظامی بودند،و بدین گونه نوعی حکومت نظامی مخفی در آذربایجان برقراربود است.
 +
*این رقم تقریبی را می توان به سه روش محاسبه کرد که نتیجه هر سه کم یا بیش یکسان است:
 +
2.در رقم مربوط به جمعیت کل کشور،می توان دو ضریب مربوط به درصد باسوادی و درضد غیرفارسی زبان را دخالت داد.
 +
3.توزیع جغرافیائی-تقویمی جمعیت ایران طی سال های مورد نظر را یافته با دخالت دادن ضریب گسترش آموزش،مجموع آموزش دیدگاه مناطق غیرفارسی زبان را به دست آورد.
 +
4.جمعیت هفت ساله کل کشور را از روی دو سرشماری مهم(سال های 1345و 1355) استخراج کرد و با دخالت دادن نرخ رشد جمعیت،جمعیت هفت ساله را در شصت سال گذشته محاسبه و با ضرب در ضریب گسترش آموزش ودرصد غیرفارسی زبانی،رقم مورد نظر را به دست آورد.
  
 
[[رده:کتاب جمعه ۱۸]]
 
[[رده:کتاب جمعه ۱۸]]

نسخهٔ ‏۲۱ مهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۴۷

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۸ صفحه ۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۸ صفحه ۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۸ صفحه ۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۸ صفحه ۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۸ صفحه ۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۸ صفحه ۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۸ صفحه ۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۸ صفحه ۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۸ صفحه ۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۸ صفحه ۱۴


الگو:درحال ویرایش

بدیهی ترین ابزارآموزش،زبان است.مفاهیم درقالب زبان جای می گیرند و از اندیشه ئی به اندیشه دیگر می رسند.وسیله این"رسیدن"یا می تواند کتاب و نوشته باشد یا بیانِ شفاهی آموزش دهنده در خطلاب به آموزش گیرندگان.پس،اگر به عامل زبان و به قابلیت های کاربردزبان در سوی جریان آموزش،یعنی آموزش ده و آموزش گیر-توجه دقیق نشود جریان آموزشی دچار یکی از بدیهی ترین و اساسی ترین دشواری ها خواهد شد. بی شک براین اساس است که در نظام های آموزشی کنونی،آموزش رابا یاد دادن مهارت های نخستین و درعین حال بنیادی،یعنی زبان آغاز می کنند.یعنی با آموزش خواندن و نوشتن. این مهارت هاابزارهای محتوم ادامه آموزش اندو ادامه آموزش بی استعانت از این ابزارها ناممکن است و اگر هم ممکن باشد.ناکافی و ناقص خواهد بود.زیرامسلم ترین حاصل آموزش بایدبه فراهم آمدن امکان جریان همه جانبه آگاهی های علمی و تخصصی از سوئی وآگاهی های اجتماعی از سوی دیگر بینجامد.واین ممکن نیست مگر با دستیابی به اندوخته های عظیم،واصولا مکتوب فرهنگ انسانی در زمینه های علم،فن،ادبیات،فلسفه وسایرزمینه های مربوط به اندیشه،تفکر و زندگی.گفتیم آموزش بایادگیری مهارت های خواندن و نوشتن آغاز می شود،ونگفتیم آموزش زبان.زیرا در آموزش خواندن ونوشتن،دانستن خود زبان فرض نخستین است.یعنی با فرض این که کسی زبانی را می داند،به وسیله آن ارتباط ایجاد می کند،سخن می گوید و حرف دیگران را می فهمد،می خواهیم دومهارت تازه در ارتباط یا همان زبان خواندن نوشتن رابه او بیاموزیم.اما درزبان آموزی،مساله به گونه دیگری مطرح است.هرزبانی را به هر کسی یاد می دهندکه آن را اصلا نداند،ونتواند به وسیله آن زبان سخن بگویدوسخن دیگران رابفهمد و خلاصه با استفاده از آن ارتباط برقرار کند.در چنین صورتی باید آن زبان رابه او یاد دادونیز همران به مهارت های مربوط به آن زبان یعنی خواندن و نوشتن را.. این دوجریان دومقوله جدا از یکدیگر و کاملا متفاوتندوبرای هر یک از این فعالیت هابایدروش ها و شیوه های خاصی رادر پیش گرفت.آغاز آموزش و پرورش از طریق خواندن ونوشتن درمناطقی که مردم آن زبان مورد استفاده برای آموزش را می دانند،کارصحیح و علمی است.پس برای هر منطقه بایدبه زبان محلی یا مادری آن منطقه آموزش دادوبریا آغاز کار نیز باید با آموزش خواندن ونوشتن آغاز کرد.اما در مناطقی که مردم آن به زبان دیگری سخن می گویندو زبان مادر دیگری دارند وضع چگونه است؟آیا می توان با زبان دیگری به آن ها آموزش داد وفرضا این آموزش رانیز با یاد دادن با یاد دادن مارت های خواندن ونوشتن آغاز کرد؟جواب صریاً منفی است.آموزش باید با یاد دادن مهارت های خواندن و نوشتن یک زبان آغاز کرد.اما نه هر زبانی،بلکه زبانی که آموزش گیرندگان آن را به درستی بندانند بتوانند با آن تفهیم مطلب کنند.یعنی زبان مادری!حال ببینم این وضع در کشور ما چگونه بوده است؟ این واقعیتی انکار نشدنی است که در کشور ما خلق های گوناگون با آداب و سنت هاو خلقیات خاص خود زندگی می کنند که با زبان خاص خود سخن می گویند.البته منظورم در اینجا طرح مساله لهجه ها یا گویش های نیست.چون حل این مساله از نظر آموزشی کار دشواری نیست.بلکه منظورم مساله تفاوت زبان ها و تاثر آن در روند آموزش است که دون حل بنیادری آن،جریان آموزش دچار اختلال و نقص مشهود می شوند که شده است.در اینکه در کشور ما دقیقا چند خلق متفاوت زندگی می کنند و چند زبان هست.مساله ئی است که به مقوله مردم شناسی و زبان شناسی بستگی می یابد.اما بی شک تنوع خلق ها و وجود عامل تفاوت زبان ها واقعیت هایی مسلم اند.رژیم ضد خلقی گذشته این واقعیت ها را نادیده می گرفت و به دستاویزها گوناگون می کشید تا از طرح و حل این مسئله سرباز زند.وسائلی چون سرکوب دائم و استقرار حکومت نظامی مستمر در مناطقی مانند آذربایجان(1) یا با خدمت گرفتن نویسندگان و اندیشه ورزان مزدور که سعی در تحلیل های جمعی تاریخی داشته اند و یا سرانجام ایجاد تفرقه و جدائی(هم در درون خلق ها،از طریق زمینه سازی های اجتماعی و جدائی افکنی جغرافیایی و هم میان خلق ها از طریق سمپاشی های فرهنگی).

     سرمایه گذاری رژیم گذشته برای نادیده انگاشتن خلق های ایران،بسیاربیش تر از سرمایه گذاری برای به رسمیت شناختن و کمک به ترویج و اعتلای فرهنگ خلق های ایران بوده است.در حالی که حاصل اقدام اول،یعنی ناد یده انگاشتن-با وجود تحمل آن همه سرمایه گذاری-چیزی جز انزجار و کین توزی خلق ها در نتیجه کشاندن آن ها به یک مبارزه قهر آمیز بین خلق ها و احیاناً با حکومت مرکزی باشد.یکی از مظاهر مهم نادیده گرفتن خلق های ایران توسط رژیم گذشته،نفی موجودیت و رسمیت زبان های محلی همراه با تحمیل سلطه جویانه زبان فارسی به آن ها بوده است.
     چنین برخوردی، سه نتیجه مهم زیبانبار داشته است.اول اینکه این برخورد نتواسته است به عنوان یک راه حل موثر باشد.دوم اینکه به عنوان یک سنگ راه یک راه حل منطقی عمل کرده است،وسوم این که در بخش های گوناگون(از جمله آموزش که موضوع اصلی این نوشته است)در حد یک عمل جنایتکارانه اجتماعی آسیب رسانده است.
    درمورد نکته اول،یعنی این که نفی زبان های محلی راه حل منطقی رفع تضادهای موجود بین خلق های ایران و دستگاه حاکم وقت نبود،مساله روشن است.روشنی مساله نتیجه این استنتاج منطقی است که:نفی یک واقعیت دلیل عدم آن نیست.وقتی واقعیتی هست،نفی و انکار آن خلاف عقل سلیم و منطقِ درست است.دستگاه حاکم گذشته چنین می کرد.زبان های محلی وجود داشت،- و دارد،مردم نیزبا آن زبان ها می اندیشند و سخن می گویند و زندگی می کنند.حال که دستگاه این زبان ها را انکارمی کرد،وبه وسائل گوناگون،چون سرکوب نظامی،جعلیات تاریخی وتفرقه اندازی.دستگاه گذشته بخشی از حسابگری های خود رابر این پندار و پایه نهاده بود.نتیجه منطقی این محاسبه،غلط از کار درآمدن آن است،که درآمد.رژیم گذشته گمان می کرد که با نادیده گرفتن زبان های محلی می تواند ازمهم شدن و عملکردمتضادهای اصلی میان آن دستگاه و خلق های گوناگون ایران جلوگیری کند.در این گمان دوخطا کرده بود:اول اینکه ریشه اصلی تضادهای موجود بین آن و خلق های ایران،مساله زبان نبود،بلکه سیستم های اقتصادی واجتماعی آن دستگاه بود.مسئله تهی بودن آن دستگاه ازحقانیت تاریخی-سیاسی بود.حاصل آن که آن ها سرنا را از سرگشادش می زدند.تضاد جای دیگری بود و آن ها می خواستند با چیز دیگری آن را در نابه جا حل کنند.دوم اینکه حتی اگر تضاد اصلی هم در مسئله زبان می بود باز حل آن با نفی آن امکان پذیر نمی بود.نفی،نوعی تهاجم است و هر تهاجمی هم دفاع و هجوم متقابل را به همرا دارد.بنابراین؛سرانجام چنین برداشتی پاک از بیخ غلط است.
    نتیجه زیبانبار دیگربرداشت نفی آمیزِ زبان های محلی،بازدارندگی این برداشت از عملکرد ای راه حل یک راه حل منطقی بود.وقتی که مشکل هست.راه منطقی رفع مشکل،شناخت دقیق آن ویافتن راه حل مناسب است.مشکل وجود زبان محلی یک واقعیت است و این واقعیت برتافته از واقعیت های دیگر است،یعنی از تقاوت های اقلیمی و اجتماعی و فرهنگی مناطق گوناگون.راه منطقی در رویاروئی با این واقعیت،شناخت دقیق آن،تعیین میزان اصالت . جنبه های تاریخی آن-به دور از جعلیات تاریخی-وشناخت ارزش های آن است.اگر حاصل این شناخت ها مبین اصالت،واقعیت و ارزش های مشخصی بود،پس باید به آن امکان تعالی و بالندگی داد،باید آن را به رسمیت شناخت و حرمت آن را نگاه داشت.چه فراهم آوردن امکان تعالی و بالندگی برای هر فرهنگ وهر زبان محلی،فرهنگ ملی را غنی تر می کند.
   رژیم گذشته به خطا می پنداشت که به رسمیت شناختن زبان های محلی آغاز در افتادن آن رژیم به ورطه رویاروئی با دعاوی جدائی خواهی و تجزیه طلبی مقوله دیگری است که ربطی به وجود زبان های گوناگون در یک کشور و ی ملیت سیاسی ندارد.ملیت های سیاسی گوناگونی داریم که در آن ها زبان های متفاوت موجودیت و رسمیت کامل دارند و هیچ احساس جدائی و تجزیه نیز در آن ها راه نیافته است.پذیرفتن و به رسمیت شناختن یک زبان محلی،درصورت اصالت آن حرکت در طریق تفاهم ملی است و حداقل حاصلش این است که از افزودن تضادهای روانی به تضادهای موجود دیگر جلوگیری می کند.
  واما  نتیجه زیانبار سوم که از برداشتِ نفی آمیز زبان های محلی به دست آمده،نتیجه آموزشی آن است که درحد یک  جنایت اجتماعی بوده است.درطول حاکمیت رژیم گذشته-نزدیک به شصت سال-از همان آغاز و در تمام زمان تسلط آن،انکارو بستن زبان های محلی در دستور کار روز بوده است.درتمام این مدت-جز یک سال در آذربایجان و یک سال در کردستان که با قیام مردم دست حکومت مرکزی از دامن آن ها کوتاه بود-طرح رسمی و ارائه آموزش از راه زبان های محلی مطلقاً ممنوع بوده است.در تمام این مدت همه غیرفارسی زبان ها مجبور بودند که آموزش را با زبان فارسی شروع کنند و ادامه  دهند،گیرم که امکام ورود به نظام آموزشی را یافته باشند.

محاسبه این که در این مدت چند میلیون نفروارد آموزش رسمی شده اند و دقیقاً چند درصدشان غیرفارسی زبان بوده اند،ونیز چند میلیون نفر به دلیل سیاست ها غلط آموزشی-از جمله همین نفی زبان های محلی-از ورود به نظام آموزشی محروم مانده اند،به دلیل فقدان آماردرست و دسترسی نداشتن به آنچه که فعلاًموجود است،کاری است ناممکن.اما با درنظرگرفتن این که هم اکنون بیش از ده میلیون نفر در نظام آموزشی رسمی به تحصیل اشتغال دارندونیز با در نظز گرفتن جمعیت کل و درصد به نسبتاً بالای جمعیت غیر فارسی زبان ،یعنی ترک و کرد و ترکمن و بلوچ مانند این ها...-به طور تقریب می توان به رقمی درحدود دست کم ده میلیون نفر دسترسی پیدا کرد(2)(3)(4)ده میلیون نفر عدد تقریبی افراد غیرفارسی زبان است که طی دوران تسلط رژیم گذشته وارد نظام آموزشی شده اند و به دلیل تحمیل رژیم،ناگزیر بوده اند به زبانی جز زبان مادری خود آموزش ببینند.تجربه نشان داده است که آغاز آموزش با زبان غیرمادری حرکت طبیعیٍ و عادی آموزش رانزدیک به سه سال به تاخیر می اندازد.به این معنی که اگر کودک،مثلاً ترک زبان را-صرفاً با زبان فارسی-به شیوه رژیم گذشته-آموزش دهیم؛تازه بعد از سال سوم ابتدائی است که می تواند مفاهیم را به راحتی درک و بیان کند. پس آموزش به زبان غیرمادری آموزش، را سه سال دچار تاخیر می کند،وحال اگر رقم قبلی را در این رقم قبلی را در این بررسی دخالت دهیم،در رژیم گذشته،جریان طبیعی و عادی آموزش مملکت ما سی میلیون سال به تاخیر یافته است!سی میلیون سال را وارد محاسبات اقتصادی کنید،ببینید ارزش اقتصادی و تولیدی سی میلیون سال چقدر می شود؟این رقم را وارد بررسی های اجتماعی کنید و تاثیرنیروهای انسانی حاصل از این مصاحبه را در تحولات اجتماعی مطالعه کنید.وسرانجام،سی میلیون سال را تبدیل به سال های عمر انسان ها بکنید،هر نفر پنچاه سال(عمر متوسط ایرانی ها باید همین حدودها باشد).نتیجه حیرت آور است:ششصد هزار نفر! آری،رژیم گذشته در همین مورد ششصد هزار نفرآدم کشته است.ششصدهزارجنایت و مستحق ششصد هزار بارکیفر برای مجموع عاملان و دست اندرکاران این سیاست آموزشی!برای آیندگاه هرگز چنین مباد! فرخ صادقی ____________________________________________________ 1.توجه کنید که بعداز جریان سال 1325 آذربایجان،اکثر استانداران این استان فرماندهان نظامی بودند،و بدین گونه نوعی حکومت نظامی مخفی در آذربایجان برقراربود است.

  • این رقم تقریبی را می توان به سه روش محاسبه کرد که نتیجه هر سه کم یا بیش یکسان است:

2.در رقم مربوط به جمعیت کل کشور،می توان دو ضریب مربوط به درصد باسوادی و درضد غیرفارسی زبان را دخالت داد. 3.توزیع جغرافیائی-تقویمی جمعیت ایران طی سال های مورد نظر را یافته با دخالت دادن ضریب گسترش آموزش،مجموع آموزش دیدگاه مناطق غیرفارسی زبان را به دست آورد. 4.جمعیت هفت ساله کل کشور را از روی دو سرشماری مهم(سال های 1345و 1355) استخراج کرد و با دخالت دادن نرخ رشد جمعیت،جمعیت هفت ساله را در شصت سال گذشته محاسبه و با ضرب در ضریب گسترش آموزش ودرصد غیرفارسی زبانی،رقم مورد نظر را به دست آورد.