پیوند واژهها: تفاوت بین نسخهها
سطر ۴: | سطر ۴: | ||
[[Image:KHN020P162.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۶۲|کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۶۲]] | [[Image:KHN020P162.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۶۲|کتاب هفته شماره ۲۰ صفحه ۱۶۲]] | ||
− | {{ | + | {{بازنگری}} |
اقتراح | اقتراح | ||
سطر ۲۵: | سطر ۲۵: | ||
اغلب برای یک معنی در هر زبانی چند واژه وجود دارد که با پوشش استعاری آن یا نزدیکی با معنای اصلی، آن را در طراز یک معنا قرار داده است. شاعر در این وقت باید زمینهی اصلی کار خود را دریابد و متناسب با آن به انتخاب واژهای برازنده در میان واژههای هممعنی بپردازد. در اینجاست که شگرد شاعری نهفته است و شاعر خوب کسی است که بهتر بتواند مصالح کار خود را انتخاب کند. یک مضمون واحد را دو شاعر به کار میگیرند، اما هر کدام در انتخاب کلمه موفقتر باشند، سکهی آن معنی را به نام خود میزنند. سلمان میگوید: | اغلب برای یک معنی در هر زبانی چند واژه وجود دارد که با پوشش استعاری آن یا نزدیکی با معنای اصلی، آن را در طراز یک معنا قرار داده است. شاعر در این وقت باید زمینهی اصلی کار خود را دریابد و متناسب با آن به انتخاب واژهای برازنده در میان واژههای هممعنی بپردازد. در اینجاست که شگرد شاعری نهفته است و شاعر خوب کسی است که بهتر بتواند مصالح کار خود را انتخاب کند. یک مضمون واحد را دو شاعر به کار میگیرند، اما هر کدام در انتخاب کلمه موفقتر باشند، سکهی آن معنی را به نام خود میزنند. سلمان میگوید: | ||
− | رندی و عاشقی و قلاشی | + | '''رندی و عاشقی و قلاشی''' |
− | هیچ شک نیست که در ما همه هست | + | '''هیچ شک نیست که در ما همه هست''' |
+ | و '''حافظ''' به همین مضمون میسراید: | ||
+ | |||
+ | '''عاشق و رند و نظر بازم و میگویم فاش''' | ||
+ | |||
+ | '''تا بدانی که به چندین هنر آراستهام''' | ||
+ | |||
+ | اما بیت '''حافظ''' بیشتر در افواه خواص و عوام افتاده زیرا حافظ در انتخاب لفظ قویدستتر بودهست. | ||
+ | |||
+ | '''ذبیح بهروز''' برای نشان دادن همین نکته، با معانی غزلی از '''حافظ'''، خود غزلی ساخته است. '''حافظ''' گفته بود: | ||
+ | |||
+ | '''در اندرون من خسته دل ندانم کیست''' | ||
+ | |||
+ | '''که من خموشم او در فغان و در غوغاست''' | ||
+ | |||
+ | و '''بهروز''' گفته است: | ||
+ | |||
+ | '''«در جوف دل خسته نمیدانم کیست''' | ||
+ | |||
+ | '''من خامشم و همی کند او غوغا»''' | ||
+ | |||
+ | و '''ارسطو''' در کتاب هنر شاعری میگوید: در این مصراع «ولی اکنون آن کس که کوتاه و ناتوان و زشترو است - مرا...» کلمات عامیانه بگذاریم و بگوییم: «ولی اکنون آن کس که کوچولو و ریغو و بیقیافه است مرا...» تفاوت بزرگی را موجب میشویم. | ||
+ | |||
+ | اصولن زندگی و دانش و تخصص هر کسی لغات خاصی را در دسترس او قرار میدهد. اغلب اگر فهم پارهای از اشعار پیشینیان امروزه برای ما دشوار است، به خاطر اینست که اینک دانش آنروزی یا طرز زیست خاص آنان را در اختیار نداریم تا با معرفت بر آن شعر را فهم کنیم. | ||
+ | |||
+ | '''سعدی''' که یک عمر شعر خود را «در ره زهد و طامات و پند» و زمینههای غنائی به کار برده بود، به خاطر خردهگیری «پراکندهگویی» به ساختن منظومهای حماسی میپردازد: | ||
+ | |||
+ | '''مرا در سپاهان یکی بار بود''' | ||
+ | |||
+ | '''که جنگاور و شوخ و عیار بود''' | ||
+ | |||
+ | '''مدامش به خون دست و خنجر و خضاب''' | ||
+ | |||
+ | '''بر آتش دل خصم از او چون کباب...''' | ||
+ | |||
+ | مشت نمونهی خروار است. '''سعدی''' با الفاظ غنائی، به کار پرداختن حماسه میپردازد و در میماند. زیرا ممارستی در شیوهی دیگر داشته است. | ||
+ | |||
+ | مختصر اینکه لغت، تنها وسیلهی بیان اغراض شاعر است و شاعر در انتخاب آن باید کمال دقت و وسواس را به خرج دهد، و گر نه شعرش از اثر خالی میماند. من در شعر خود این توجه را دارم. شعر '''گلایه''' میتواند نمودار عنایت خاص من به انتخاب لفظ باشد: | ||
+ | |||
+ | |||
+ | == گلایه == | ||
+ | '''هر حکایتی شکایتی است''' | ||
+ | |||
+ | '''قصهای ز غصهایست''' | ||
+ | |||
+ | '''از غروب آشتی کنایتی است''' | ||
+ | |||
+ | '''نه دگر کبوتر دلی که پر زند''' | ||
+ | |||
+ | '''در هوای پاک و روشن نوید''' | ||
+ | |||
+ | '''خو گرفته با غبار راه''' | ||
+ | |||
+ | '''دیدهی سپیده''' | ||
+ | |||
+ | '''سینهی سیاه''' | ||
+ | |||
+ | '''هر دریچهای که باز میشود''' | ||
+ | |||
+ | '''از شکاف آن''' | ||
+ | |||
+ | '''دست استغاثهای دراز میشود''' | ||
+ | |||
+ | '''هر ترانهای که ساز میشود''' | ||
+ | |||
+ | '''نالهی نیاز می شود''' | ||
+ | |||
+ | '''با خمیر لحظههای بی درنگمان''' | ||
+ | |||
+ | '''مایهی گلایهایست''' | ||
+ | |||
+ | '''آفتاب و ماهتاب''' | ||
+ | |||
+ | '''آفریدگار سایهایست''' | ||
+ | |||
+ | |||
+ | '''ای شکوفههای خرم بهار!''' | ||
+ | |||
+ | '''خستهایم''' | ||
+ | |||
+ | '''بستهایم''' | ||
+ | |||
+ | '''تا درین خزان جاودان نشستهایم''' | ||
+ | |||
+ | '''ای ستارههای آسمان پاک!''' | ||
+ | |||
+ | '''ماندهایم''' | ||
+ | |||
+ | '''راندهایم''' | ||
+ | |||
+ | '''تا به خاک تیره دل نشاندهایم''' | ||
+ | |||
+ | '''گوش ما پر از دریغ روزگار''' | ||
+ | |||
+ | '''خود چو روسپی در انتظار سنگسار''' | ||
+ | |||
+ | '''هر حکایتی شکایتی است''' | ||
+ | |||
+ | '''قصهای ز غصهای است''' | ||
+ | |||
+ | '''از غروب آشتی کنایتی است''' | ||
[[رده:کتاب هفته]] | [[رده:کتاب هفته]] | ||
[[رده:کتاب هفته ۲۰]] | [[رده:کتاب هفته ۲۰]] | ||
[[رده:محمد زهری]] | [[رده:محمد زهری]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ ژوئن ۲۰۱۴، ساعت ۰۱:۳۶
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
اقتراح
پیوند واژهها
اگر برای هر هنرمند، قائل به تعهدی باشیم، قبل از هر چیز، این تعهد همان تکلیف مخلد و جاودانهی خلق دریافتههای ذهنی است در قالب و صورت بیرونی. تصویر همهی آن احساسی که در درون هنرمند میجوشد و میخروشد، محال و ممتنع است و هنرمند در این نمایش فقط به اشارهای اکتفا میکند. او هرگز قادر نیست که همهی آن صورتهای شکوهمند و بالغ و پروردهی ضمیر خویش را انتقال و سرایت دهد. در این هنگام هنرمند به جهانگشائی میماند که به تسخیر سرزمینهای پهناور و گستردهای میرود؛ هر چه دامنهی فتوحاتش وسیعتر باشد، کامیابتر و موفقتر است. اما هیچکس به این فتح کامل نائل نیامده است. این ضعف در اقرار همهی شهسواران میدان هنر عیان است.
برای بنای کاخ هر هنری از انواع هنرهای زیبا، به سنگ و خشت و مصالح خاصی نیاز است. همانطور که موزیک به لحن، و نقاشی به رنگ و خط محتاج است، در ادبیات هم به لغت نیازمندیم.
کلمه، اصلن علامت و نشانهای حامل معنی است. اما صورت ظاهر آن نیز حائز اهمیتی است. در ادبیات منثور فقط با ارزش معنوی الفاظ سر و کارهست.
اگر چه شعر هم از مقولهی ادبیات است اما از جهتی در کار آن ظرافت و دقت بیشتری ملحوظ است. در رسالهی «جمع مختصر» تعریفی از شعر آمده است که: «شعر از روی اصطلاح کلامیست موزون و مقفی و مخیل» [رسالهی جمع مختصر - تألیف وحید تبریزی - چاپ مسکو - ص ۳۴] و به اختلاف عبارت چنین سخنی در کتب و رسالات همهی سخنسنجان قدیم وارد میدان شده است. امروزه ممکن است گروهی از ما با «موزون» بودن یا «مقفی» بودن یا حتا «مخیل» بودن شعر مخالفتی داشته و با صاحب قابوسنامه متفقالقول باشیم که: «غُلغُلی باید که بود اندر شعر تا مردم را خوش آید». اما جملگی در یک امر متحدیم که شعر زبان ظریف و دقیقی دارد. ظاهرن در شعر ساز و برگی جز لفظ وجود ندارد ولی در این رشته از هنر علاوه بر ارج نهادن به قیمت کلمه از بابت معنا، مسأله صوت و آهنگ کلمه نیز مورد عنایت قرار میگیرد، ضمنن شاعر، گوشنوازی هر کلمه را در موقعیت میان دو کلمه قبل و بعد خود میسنجد تا به توجیه قدما اسیر «تنافر» نگردد.
شاعر مانند منبتکاری است که مصالح کارش، کلمات خاصی است که در کنار هم جا میاندازد و تناسب را محفوظ میدارد و تصویر ذهنی خود را نمایش میدهد.
شاعر رومی هوراس در فن شعر میگوید: «کلمات را باید با دقت برگزید و با مهارت در شعر جای داد».
در این قول به دو نکته توجه داده شده است: یکی دقت در انتخاب واژه و دیگر مهارت در جای دادن کلمه.
اغلب برای یک معنی در هر زبانی چند واژه وجود دارد که با پوشش استعاری آن یا نزدیکی با معنای اصلی، آن را در طراز یک معنا قرار داده است. شاعر در این وقت باید زمینهی اصلی کار خود را دریابد و متناسب با آن به انتخاب واژهای برازنده در میان واژههای هممعنی بپردازد. در اینجاست که شگرد شاعری نهفته است و شاعر خوب کسی است که بهتر بتواند مصالح کار خود را انتخاب کند. یک مضمون واحد را دو شاعر به کار میگیرند، اما هر کدام در انتخاب کلمه موفقتر باشند، سکهی آن معنی را به نام خود میزنند. سلمان میگوید:
رندی و عاشقی و قلاشی
هیچ شک نیست که در ما همه هست
و حافظ به همین مضمون میسراید:
عاشق و رند و نظر بازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
اما بیت حافظ بیشتر در افواه خواص و عوام افتاده زیرا حافظ در انتخاب لفظ قویدستتر بودهست.
ذبیح بهروز برای نشان دادن همین نکته، با معانی غزلی از حافظ، خود غزلی ساخته است. حافظ گفته بود:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم او در فغان و در غوغاست
و بهروز گفته است:
«در جوف دل خسته نمیدانم کیست
من خامشم و همی کند او غوغا»
و ارسطو در کتاب هنر شاعری میگوید: در این مصراع «ولی اکنون آن کس که کوتاه و ناتوان و زشترو است - مرا...» کلمات عامیانه بگذاریم و بگوییم: «ولی اکنون آن کس که کوچولو و ریغو و بیقیافه است مرا...» تفاوت بزرگی را موجب میشویم.
اصولن زندگی و دانش و تخصص هر کسی لغات خاصی را در دسترس او قرار میدهد. اغلب اگر فهم پارهای از اشعار پیشینیان امروزه برای ما دشوار است، به خاطر اینست که اینک دانش آنروزی یا طرز زیست خاص آنان را در اختیار نداریم تا با معرفت بر آن شعر را فهم کنیم.
سعدی که یک عمر شعر خود را «در ره زهد و طامات و پند» و زمینههای غنائی به کار برده بود، به خاطر خردهگیری «پراکندهگویی» به ساختن منظومهای حماسی میپردازد:
مرا در سپاهان یکی بار بود
که جنگاور و شوخ و عیار بود
مدامش به خون دست و خنجر و خضاب
بر آتش دل خصم از او چون کباب...
مشت نمونهی خروار است. سعدی با الفاظ غنائی، به کار پرداختن حماسه میپردازد و در میماند. زیرا ممارستی در شیوهی دیگر داشته است.
مختصر اینکه لغت، تنها وسیلهی بیان اغراض شاعر است و شاعر در انتخاب آن باید کمال دقت و وسواس را به خرج دهد، و گر نه شعرش از اثر خالی میماند. من در شعر خود این توجه را دارم. شعر گلایه میتواند نمودار عنایت خاص من به انتخاب لفظ باشد:
گلایه
هر حکایتی شکایتی است
قصهای ز غصهایست
از غروب آشتی کنایتی است
نه دگر کبوتر دلی که پر زند
در هوای پاک و روشن نوید
خو گرفته با غبار راه
دیدهی سپیده
سینهی سیاه
هر دریچهای که باز میشود
از شکاف آن
دست استغاثهای دراز میشود
هر ترانهای که ساز میشود
نالهی نیاز می شود
با خمیر لحظههای بی درنگمان
مایهی گلایهایست
آفتاب و ماهتاب
آفریدگار سایهایست
ای شکوفههای خرم بهار!
خستهایم
بستهایم
تا درین خزان جاودان نشستهایم
ای ستارههای آسمان پاک!
ماندهایم
راندهایم
تا به خاک تیره دل نشاندهایم
گوش ما پر از دریغ روزگار
خود چو روسپی در انتظار سنگسار
هر حکایتی شکایتی است
قصهای ز غصهای است
از غروب آشتی کنایتی است