چند شعر از پل الوآر: تفاوت بین نسخهها
(انتخاب برای تایپ) |
(پایان تایپ) |
||
سطر ۶: | سطر ۶: | ||
[[Image:KHN007P174.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۷ صفحه ۱۷۴|کتاب هفته شماره ۷ صفحه ۱۷۴]] | [[Image:KHN007P174.jpg|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۷ صفحه ۱۷۴|کتاب هفته شماره ۷ صفحه ۱۷۴]] | ||
− | {{در حال | + | {{بازنگری}} |
+ | |||
+ | '''چند شعر از «پل الوآر»:''' | ||
+ | |||
+ | ::هوای تازه ...................... در صفحه ۱۷۱ | ||
+ | |||
+ | ::تو را دوست میدارم ...................... ۱۷۱ | ||
+ | |||
+ | ::ما دو ...................................... ۱۷۲ | ||
+ | |||
+ | ::سمندر ..................................... ۱۷۲ | ||
+ | |||
+ | ::'''حسرت از نظامی''' ......................... ۱۷۴ | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ---- | ||
+ | |||
+ | |||
+ | شعر '''پل الوآر''' را شعر دل و شعر احساس، شعر اعجاب و فریاد و تشنج نامیدهاند. شعری درخشان و سرشار از تصویرهائی که از تمامی مظاهر حیات جان گرفته است. معمولاً واژههائی را بهکار میگیرد که بهجهت انس و روانی و زلالشان دیرزمانی تازه نمیماند و بهسرعت کهنه میشود. اما آنچه شعر '''الوآر''' را تازه و آزاد و ویژه میکند '''الهام''' و '''شور شاعرانه''' اوست. و این دو است که شعر او را عمیق و گسترده و انسانی میسازد. اندیشه او همراه با بیانی که بهتدریج فضا و حرکت میگیرد، در شعر بروز میکند. شعر '''پل الوآر''' با چنین خصوصیتی، تأثیر بزرگی بر شعر معاصر فرانسه داشته است. '''الوآر''' در ۱۹۵۲ بدرود حیات گفت، او همراه با '''لوئی آراگون''' و'''آندره بروتون''' یکی از بنیانگزاران برجستهٔ '''سوررئالیسم''' است. | ||
+ | |||
+ | ==هوای تازه== | ||
+ | جلو خودم را نگاه کردم | ||
+ | |||
+ | در جمعیت ترا دیدم | ||
+ | |||
+ | میان گندمها ترا دیدم | ||
+ | |||
+ | زیر درختی ترا دیدم. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | در انتهای همهٔ سفرهایم | ||
+ | |||
+ | در عمق همهٔ عذابهایم | ||
+ | |||
+ | در خم همهٔ خندههایم | ||
+ | |||
+ | که از آب و آتش سر درمیآورد. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | تابستان و زمستان ترا دیدم | ||
+ | |||
+ | در خانهام ترا دیدم | ||
+ | |||
+ | در آغوش خویش ترا دیدم | ||
+ | |||
+ | در رؤیاهایم ترا دیدم | ||
+ | |||
+ | دیگر ترکت نخواهم کرد. | ||
+ | |||
+ | ==تو را دوست میدارم== | ||
+ | ترا بهجای همهٔ زنانی که بازنشناختهام دوست میدارم | ||
+ | |||
+ | ترا بهجای همهٔ روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم | ||
+ | |||
+ | برای خاطر گسترهٔ بیکران دریا، برای خاطر عطر نان گرم | ||
+ | |||
+ | برای خاطر برف که آب میشود، برای خاطر گلهای نخستین | ||
+ | |||
+ | برای خاطر جانوران پاکی که از آدمی نمیرمند | ||
+ | |||
+ | ترا برای خاطر دوست داشتن دوست میدارم | ||
+ | |||
+ | ترا بهجای همهٔ زنانی که دوست نمیدارم دوست میدارم. | ||
+ | |||
+ | جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک میبینم. | ||
+ | |||
+ | بیتو جز گسترهئی بیکرانه نمیبینم | ||
+ | |||
+ | میان گذشته و امروز. | ||
+ | |||
+ | از جدار آینهٔ خویش، گذشتن نتوانستم | ||
+ | |||
+ | میبایست تا زندگی را لغت به لغت فراگیرم | ||
+ | |||
+ | همچنانکه لغت به لغت از یادش میبرند. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ترا دوست میدارم، برای خاطر فرزانگیت – که از آن من نیست – | ||
+ | |||
+ | ترا برای خاطر سلامت | ||
+ | |||
+ | بهرغم همه آن چیزها که بهجز وهمی نیست دوست میدارم. | ||
+ | |||
+ | برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم. | ||
+ | |||
+ | تو میپنداری که شکی، حال آنکه بهجز دلیلی نیستی. | ||
+ | |||
+ | تو همان آفتاب بزرگی که در سرزمین بالا میرود | ||
+ | |||
+ | بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم. | ||
+ | |||
+ | ==ما دو== | ||
+ | ما دو، دستادست | ||
+ | |||
+ | همهجا خود را در خانهٔ خویش میپنداریم | ||
+ | |||
+ | زیر درخت مهربان، زیر آسمان سیاه | ||
+ | |||
+ | زیر هر بامی، کنار آتش | ||
+ | |||
+ | در کوچهٔ تهی، در ظل آفتاب | ||
+ | |||
+ | در چشمان مبهم جمعیت | ||
+ | |||
+ | کنار عاقلان و دیوانگان | ||
+ | |||
+ | میان بچهها و بزرگها. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | عشق را رازی نیست | ||
+ | |||
+ | ما آشکاری مطلقیم | ||
+ | |||
+ | و عاشقان، خود را در خانهٔ ما میپندارند. | ||
+ | |||
+ | ==سمندر== | ||
+ | من آخرین کسم بر سر راه تو | ||
+ | |||
+ | آخرین بهار، آخرین برف | ||
+ | |||
+ | آخرین نبرد برای نمردن. | ||
+ | |||
+ | و اینک مائیم، فروتر و برتر از همیشه. | ||
+ | |||
+ | * | ||
+ | |||
+ | در سوختبار ما، از همه چیزی هست{{نشان||*}} | ||
+ | |||
+ | مخروطهای کاج و نوشاخههای تاک | ||
+ | |||
+ | نیز گلهائی بس نیرومند از آب | ||
+ | |||
+ | |||
+ | لای و شبنم. | ||
+ | |||
+ | شعله، زیر پای ماست. شعله، تاجمان بر سر مینهد | ||
+ | |||
+ | در پای ما، حشرات و پرندگان و آدمیان | ||
+ | |||
+ | بهپرواز درمیآیند | ||
+ | |||
+ | آنها که در پروازند باز مینشینند. | ||
+ | |||
+ | * | ||
+ | |||
+ | آسمان روشن و خاک تیره است. | ||
+ | |||
+ | اما دود بهآسمان میرود | ||
+ | |||
+ | آسمان آتشهایش را همه، از دست داده است. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | شعله بر زمین بهجای مانده است | ||
+ | |||
+ | * | ||
+ | |||
+ | شعله، سیاه ابر دل است و | ||
+ | |||
+ | تمامی شاخههای خون. | ||
+ | |||
+ | شعله در پردهٔ ما خواناست | ||
+ | |||
+ | |||
+ | بخار زمستانی ما را میسترد. | ||
+ | |||
+ | * | ||
+ | |||
+ | شبانه و از سر نفرت، غم ما را بهآتش کشید | ||
+ | |||
+ | خاکسترها بهشادی و زیبائی شکوفه کردند | ||
+ | |||
+ | ما همچنان پشت بهغروب میکنیم | ||
+ | |||
+ | |||
+ | همهچیزی بهرنگ سپیدهدمان است. | ||
+ | |||
+ | ::::::ترجمه: ا. بامداد | ||
+ | |||
+ | ==حسرت== | ||
+ | با یار نو آنچنان شادی شاد، | ||
+ | |||
+ | کز یار قدیم ناوری یاد | ||
+ | |||
+ | گر با دگری شدی همآغوش | ||
+ | |||
+ | ما را بهزبان مکن فراموش | ||
+ | |||
+ | :::::: '''نظامی''' | ||
+ | |||
+ | ==پاورقی== | ||
+ | {{تک ستاره}} {{پاورقی|۱}} Būcher تل هیزم است که برای سوزاندن اجساد یا برای اعدام زندگان بهوسیلهٔ آتش بهکار می رفت یا میرود. در اینجا چون این «تل» از همهچیزی فراهم شده است و هیمهد تنها در آن بهکار نرفته، ناگزیر من آن را به «سوختبار» ترجمه کردهام. ا.ش | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ سپتامبر ۲۰۱۳، ساعت ۰۴:۰۴
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
چند شعر از «پل الوآر»:
- هوای تازه ...................... در صفحه ۱۷۱
- تو را دوست میدارم ...................... ۱۷۱
- ما دو ...................................... ۱۷۲
- سمندر ..................................... ۱۷۲
- حسرت از نظامی ......................... ۱۷۴
شعر پل الوآر را شعر دل و شعر احساس، شعر اعجاب و فریاد و تشنج نامیدهاند. شعری درخشان و سرشار از تصویرهائی که از تمامی مظاهر حیات جان گرفته است. معمولاً واژههائی را بهکار میگیرد که بهجهت انس و روانی و زلالشان دیرزمانی تازه نمیماند و بهسرعت کهنه میشود. اما آنچه شعر الوآر را تازه و آزاد و ویژه میکند الهام و شور شاعرانه اوست. و این دو است که شعر او را عمیق و گسترده و انسانی میسازد. اندیشه او همراه با بیانی که بهتدریج فضا و حرکت میگیرد، در شعر بروز میکند. شعر پل الوآر با چنین خصوصیتی، تأثیر بزرگی بر شعر معاصر فرانسه داشته است. الوآر در ۱۹۵۲ بدرود حیات گفت، او همراه با لوئی آراگون وآندره بروتون یکی از بنیانگزاران برجستهٔ سوررئالیسم است.
هوای تازه
جلو خودم را نگاه کردم
در جمعیت ترا دیدم
میان گندمها ترا دیدم
زیر درختی ترا دیدم.
در انتهای همهٔ سفرهایم
در عمق همهٔ عذابهایم
در خم همهٔ خندههایم
که از آب و آتش سر درمیآورد.
تابستان و زمستان ترا دیدم
در خانهام ترا دیدم
در آغوش خویش ترا دیدم
در رؤیاهایم ترا دیدم
دیگر ترکت نخواهم کرد.
تو را دوست میدارم
ترا بهجای همهٔ زنانی که بازنشناختهام دوست میدارم
ترا بهجای همهٔ روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم
برای خاطر گسترهٔ بیکران دریا، برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برف که آب میشود، برای خاطر گلهای نخستین
برای خاطر جانوران پاکی که از آدمی نمیرمند
ترا برای خاطر دوست داشتن دوست میدارم
ترا بهجای همهٔ زنانی که دوست نمیدارم دوست میدارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک میبینم.
بیتو جز گسترهئی بیکرانه نمیبینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آینهٔ خویش، گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فراگیرم
همچنانکه لغت به لغت از یادش میبرند.
ترا دوست میدارم، برای خاطر فرزانگیت – که از آن من نیست –
ترا برای خاطر سلامت
بهرغم همه آن چیزها که بهجز وهمی نیست دوست میدارم.
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم.
تو میپنداری که شکی، حال آنکه بهجز دلیلی نیستی.
تو همان آفتاب بزرگی که در سرزمین بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
ما دو
ما دو، دستادست
همهجا خود را در خانهٔ خویش میپنداریم
زیر درخت مهربان، زیر آسمان سیاه
زیر هر بامی، کنار آتش
در کوچهٔ تهی، در ظل آفتاب
در چشمان مبهم جمعیت
کنار عاقلان و دیوانگان
میان بچهها و بزرگها.
عشق را رازی نیست
ما آشکاری مطلقیم
و عاشقان، خود را در خانهٔ ما میپندارند.
سمندر
من آخرین کسم بر سر راه تو
آخرین بهار، آخرین برف
آخرین نبرد برای نمردن.
و اینک مائیم، فروتر و برتر از همیشه.
در سوختبار ما، از همه چیزی هست*
مخروطهای کاج و نوشاخههای تاک
نیز گلهائی بس نیرومند از آب
لای و شبنم.
شعله، زیر پای ماست. شعله، تاجمان بر سر مینهد
در پای ما، حشرات و پرندگان و آدمیان
بهپرواز درمیآیند
آنها که در پروازند باز مینشینند.
آسمان روشن و خاک تیره است.
اما دود بهآسمان میرود
آسمان آتشهایش را همه، از دست داده است.
شعله بر زمین بهجای مانده است
شعله، سیاه ابر دل است و
تمامی شاخههای خون.
شعله در پردهٔ ما خواناست
بخار زمستانی ما را میسترد.
شبانه و از سر نفرت، غم ما را بهآتش کشید
خاکسترها بهشادی و زیبائی شکوفه کردند
ما همچنان پشت بهغروب میکنیم
همهچیزی بهرنگ سپیدهدمان است.
- ترجمه: ا. بامداد
حسرت
با یار نو آنچنان شادی شاد،
کز یار قدیم ناوری یاد
گر با دگری شدی همآغوش
ما را بهزبان مکن فراموش
- نظامی
پاورقی
* ^ Būcher تل هیزم است که برای سوزاندن اجساد یا برای اعدام زندگان بهوسیلهٔ آتش بهکار می رفت یا میرود. در اینجا چون این «تل» از همهچیزی فراهم شده است و هیمهد تنها در آن بهکار نرفته، ناگزیر من آن را به «سوختبار» ترجمه کردهام. ا.ش