تاریخ و پراتیک اجتماعی در اردوی نظام مستقر: تفاوت بین نسخهها
(نهایی شد.) |
جز («تاریخ و پراتیک اجتماعی در اردوی نظام مستقر» را محافظت کرد: بازنگری شده و مطابق با متن اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
نسخهٔ ۲۵ مارس ۲۰۱۲، ساعت ۰۳:۲۱
ژان شنو
ع. پاشایی
[گذشته چون منبع قدرت سیاسی / سالگردهای رسمی / کنترل منابع و لاپوشانی / گُلیسم و ژیسکاردیسم: نظراتی در باب گذشتهٔ فرانسه / چه کسی از گذشته آشفته میشود؟/ هر جامعهٔ طبقاتی در بهکنترل گرفتن گذشته راه خاصی دارد.]
در جوامع طبقاتی، تاریخ یکی از افزارهائی است که طبقهٔ حاکم آن را برای حفظ قدرتش بهکار میبرد. این وسیلهٔ دولتی میکوشد که هم در سطح عمل (پراتیک) سیاسی و هم در سطح ایدئولوژی زمام گذشته را در اختیار داشته باشد.
دولت و «ساخت قدرت»، گذشته را سازمان میدهند و تصویرش را بهشکل منافع سیاسی و ایدئولوژیک خود در میآورند. در مصر باستانِ عهد فراعنه یا در چین فئودالی، زمان را با توالی سلسلهها نشان میدادهاند. این «توالی دورهها» تاریخ را مشخص میکرد و بهشعور تاریخی معنا میبخشید. تاریخنویسی یک حرفهٔ دولتی بود که توسط دیوان رسمی کاتبان یا ماندارینها[۱] انجام میگرفت و این تاریخ، در طول زمان تاریخی، ساختِ قدرت سلطنت را بنیاد نظم اجتماعی میدانست. ساخت و کارکرد تاریخ فرانسه نیز تا قرن نوزدهم بههمین گونه بود؛ یعنی آن را بهشکل توالی قبائل شاهی تنظیم میکردهاند و نام فرمانروایان مِرُوَنژی، کارولنژی، کاپتی[۲] و همراه با آن ایدئولوژی که شالودهٔ مفهوم سلطنت است - از همان آغاز بر اندیشههای کودکان تأثیر مینهاد. اگر بهنظر میرسد که شیوهٔ بیان تاریخی بورژوای بالنده آزادمنشانهتر و نحوهٔ برخوردش کلیتر است برای این است که «زمانهای قدیم» و «قرون وسطی» زمینهٔ تضاد بخش فوقالعادهای برای «زمانهای جدید» فراهم میآورد که سلطهٔ بورژوازی را بهکمال میرساند و راه را برای آیندهٔ آن باز میکند. مورخان فرانسوی قرن نوزدهم مثل توکِویل، دورُوی، لاویس، سینوبوس[۳]، از نظر ایدئولوژی همساز بودند. برای آنها «پیشرفت» زائیدهٔ قدرت خاص طبقهٔ بالنده بود و استمرار آن را تضمین میکرد.
طبقات حاکم و دولتها بارها بهوضوح بهگذشته رو کردهاند. آنها سنت را (حتی در جنبههای فرهنگی خاصش)، و استمرار و تاریخ را بهمثابه اصول بنیادی سلطهٔ خویش بهکار میگیرند. در نظر بوسوئهٔ مورّخ (Bossuet) اوج تاریخ جهان از آغاز آوارگی قوم یهود تا عصر مسیحی سلطنت مطلقهٔ پادشاه مسیحی حقیقی بود. بهعقیدهٔ هگل، دولت پروس (Prussia) محصول برجستهٔ دیالکتیک تاریخ بود. گوئومیندان[۴] چیان کای شک آشکارا سنتپرستی کنفوسیوس - فیلسوف چینی - را تبلیغ میکرد و بهدستاویز گذشتهٔ چین بود که با کمونیسم میجنگید. در فلسفهٔ ارتجاعی سلطنت طلبان فرانسوی ۱۸۱۵ از قبیل دوبونالد (De Bonald)، «مرجعیت» گذشته همان کارکردی را دارد که در این روزگار میبینیم.
امّا در فرانسه قدرت سیاسی گُلیسم، گذشته از بسیاری چیزهای دیگر، بر شالودهٔ تصرف ماهرانهٔ «گذشتهٔ فرانسه» استوار بود؛ گذشتهئی که آن را مستملک مشترک مردم بهحساب میآوردند. کلماتی مثل پایندگی،استمرار، سنّت و میراث، بهطور مداوم در شیوهٔ بیان تاریخی گُلیستی آورده میشود و بهاین قصد که حیثیت و مرجعیت ژنرال (دوگل) را تحکیم ببخشند. «فرانسهٔ» او مفهومی مطلق و مسلط بر همه بود که از خودگذشتگی نامحدود و طاعت بیچون و چرا میطلبید. فرض این بود که دوگل مخزن و ادامه دهندهٔ چیزی باشد که او خود آن را «مفهوم خاصی از فرانسه» میخواند. خود دوگل در ۱۹۴۶ دلخوریش را از حکومت با این کلمات بیان کرده است: «ژنرال چیزی بنیادی، پاینده و لازم را با خود برد، که او، از راه حق تاریخی، تجسم آن بود و رژیم احزاب نمیتوانست نمایندهٔ آن باشد.»
در روز متارکهٔ جنگ، در یازدهم نوامبر ۱۹۶۸، ژنرال آن طور سخن گفت که گوئی میکوشد دیو ماه مه ۶۸ را افسون کند:
- وطن بهیاد میآورد... همان شعلهئی که نسلی پیش از این در سراسر کشور روشن شد، بعد او را بر آن داشت که در روستاها و شهرهای ما بهیاد درگذشتگان بناهای یادبود بسازد، و در یازدهم هر نوامبر مردم پیرامون پرچمهای سربازان نَبردهٔ ما گرد میآیند؛ و [آن شعله] بهگونهئی نمادین در طاق نصرت اِتوال روشن است... همان شعله در سراسر آینده الهام بخش روان فرانسهٔ جاوید خواهد بود، همچنان که در تمامی گذشته بوده است.
گاهی وقتها، کاربرد گذشته خیلی مستقیم و خیلی آشکار نیست. تاریخ را بهیاری یک ایدئولوژی نامتمرکز و از طریق کتابهای درسی، فیلمها، تلویزیون، تصاویر، و مانند اینها بهدفاع از ساخت قدرت و منافع طبقهٔ حاکم فرا میخوانند. مثلاً وصفی که در کتابهای دبستانی در باب لوئی پانزدهم آمده همه چیزی هست مگر وصف بیگناهی او. «مرد بزرگ» استاد تاریخ دیروز و امروز است. عقبگردهای او را (در راه تکامل) نتیجهٔ «خطاها»ی او دانستهاند، و بهاین ترتیب خاطر کودک را بهپذیرش سرزنش اخلاقی تربیت میکنند. جنگ داخلی را همیشه در نور منفی عرضه میکنند، یعنی در تضاد با جنگ های خارجی (که آن را) لحظات فداکاری، قهرمانی و جلال (میدانند). جنگ داخلی فاجعهئی عظیم است. مثلا: آرمنیاکها (Armagnac) علیه بورگوندیها (Burgundian)، و جنگهای دینی، و کُمون ۱۸۷۱. باسمههای رنگی زندهئی که در قرن نوزدهم در شهر اپینال (Epinal) میساختند در اشاعهٔ یک ایدئولوژی تاریخی در میان تودههای عظیم بیسواد فرانسوی بسیار مؤثر بود.
موضوعات مشخص، حیثیت ارتش و فرمانروایان، اخلاق خانوادگی و ارزشهای رهائی بخش کار بود. همین نکته را میتوان دربارهٔ فیلمهای فرانسوی سبکِ رترو (Retro) دههٔ ۱۹۷۰ هم گفت. این سبک منعکس کنندهٔ آن مکانیسمهای سیاسی است که دارودستهٔ پُمپیدو (Pompidu) قصد داشتند قدرت را بهاین وسیله در اختیار خود داشته باشند: مثل، فیلمهائی دربارهٔ «سالهای شاد دههٔ ۹۰»، [۹ - ۱۸۹۰]، «سالهای جنونآمیز دههٔ بیست» [۱۹۲۵]، خصوصاً دورهٔ ویشی (Vichy) که مشخصهٔ همهٔ آنها بدبینی سیاسی، روح فردگرایی [در متن فرانسوی: چارهجوئی فردی]، اجتناب حساب شده از مشکلات رایج بود.
گاهی ابزار دولتی مستقیمتر دخالت میکند تا بهگذشته جنبهٔ آئینی بدهد و حافظهٔ مشترک را بهمقاصد خاص خود بگرداند. این کار در روزهائی انجام میگیرد که تعطیلات ملّی، مراسم یادبود رسمی و سالگردهاست. یازدهم نوامبر [روز متارکهٔ جنگ] از نظر سیاسی بسیار باارزش است: در ۱۹۱۹ تاریخ متارکهٔ جنگ ۱۹۱۸ را در یک فضای شور میهنپرستی و عوامفریبی احساساتی دربارهٔ سربازان جنگ، مهمترین روز تعطیل ملّی فرانسه نامیدند. درسال ۱۹۷۰ جشن دوهزارو پانصدمین سال شاهنشاهی ایران، در تخت جمشید برگزار کردند، کاری که در خدمت منافع سلطنت مطلقه بود (بهقصد) تقویت قدرت سلطنت در داخل کشور و هم چنین کمک بهپیوستن این کشور بهجهان «مدرن» سرمایهداری چندملیتی. در ۱۹۷۶ جشن دویستمین سال استقلال آمریکا برگزار شد که با سمینارهای عالمانهٔ بسیار و نمایشهای تاریخی، سخنرانیهای رسمی و آلات و اشیای تجاری، نشر اسناد آن دوره با جلد اعلا، دیدار کودکان دبستانی از دیدنیهای انقلاب مشخص میشد. غرض از چنین فعالیتی این بود که با اندیشهٔ قدیمی «سرنوشت آشکار» در مردم آمریکا تأثیر بگذارند، یعنی بهیادشان بیاورند تا وقتی که متحد ماندند و بهرهبرانشان حرمت نهادند همیشه مدافع داد و درستکاری بودهاند. منازعات پرکین و نفرت طبقاتی را که مشخصهٔ عصر جنگ استقلال آمریکا بود بهدقت پاک کردند، و همین کار را دربارهٔ رفتار نژادپرستانهٔ «دمکراسی جوان» همین کشور کردند، دمکراسیئی که لازمهٔ رشدش قتل عام سرخپوستان بود.
همهٔ این جشنهای سالگرد و یادبود (که میتوان مراسم تدفین چرچیل، و جشن دویستمین سال رسیدن کاپیتان کوک بهاسترالیا، و صدمین سال می جی در ژاپن محافظهکار (۱۹۶۸)[۵] را بهاینها افزود) در این صفات بخصوص مشترکند: یعنی، حمایت رسمی از یک جشن تاریخی؛ یک نمایش همگانی با جشنهای عمومی؛ ترسیم قالبی یک واقعهٔ گذشته برای تحکیم ایدئولوژی ساختِ قدرت موجود، پنهان کردن جنبههای غیر رسمی آن واقعه، مثل کشاکشهای اجتماعی و مبارزات تودهئی.
قدرت مرکزی، گذشته را بهشیوهئی همچنان مستقیمتر و فعالتر بهکار میگیرد، یعنی رفتار سیاسی و تصمیمات و گزینشهای او [= قدرت مرکزی] بر شالودهٔ پژوهش گذشته، خصوصاً گذشتهٔ اخیر، نهاده میشود که آن را پلیس او، ادارهٔ تحقیق او، سرویسهای اداری او، و ماندارینها رهبری کردهاند. انگ «تاریخ بیواسطهٔ»[۶] دولت عملی است مخفی، هم با توجه بهگراردآوری مواد و مصالح، و هم با توجه بهتعبیر و تفسیر آنها. پژوهشهای او انحصاراً برای مقاصد دولتی است و با آنچنان کارآئی انجام میگیرد که بندرت بر کسانی که بهآن علاقمندند آشکار میشود، مگر مثلاً در آن موقعی که آن اسناد پس از جنگی، یا انقلابی، یا یک رسوائی برملا شود. یک چنین تاریخ عملی، که مستقیما بر بنیاد رابطهٔ گذشته - حال استوار است، بسیار مفیدتر از گفتارهای عالمانهٔ مورخان حرفهئی است.
ساختِ قدرتِ دولت نیز بر شناخت گذشته نظارت میکند، و این نظارت را در سرچشمهٔ آن «اسناد دست اوّل» که مورخان آنها را بسیار میستایند، یا از دولت است یا از وابستگان دولت، و این بخصوص دربارهٔ اسناد و مصالح آماری و کمّی صادق است.
- قلمرو مورخ را اساساً دستگاه سرکوب مشخص میکند... حافظهٔ ما حافظهٔ ساخت قدرت است که چون یک ماشین ضبط غولآسا عمل میکند، بایگانی رسمی سرویسهای حکومتی را بهکار میگیرد (ادارات مالیات، خزانه، و مانند اینها)، بایگانی کلیسا (گزارش کلیسائی، بیمارستانها، دفاتر ثبت کلیساها، و مانند اینها)، بایگانیهای شرکتهای خصوصی قدرتمند (تراستها، شرکتهای بزرگ تجاری، و مانند اینها). ما از واقعیت چیزی نمیدانیم، مگر آن چیزهائی که بتوان از آن اطلاعاتی که ساخت قدرت فراهم آورده و در دسترس ما نهاده استنتاج کرد[۷].
کنترلی که دولت بر گذشته و سرچشمهٔ حافظهٔ مشترک اِعمال میکند اغلب شکل منع [گسترش] اطلاعات را بهخود میگیرد. این بایگانیها حقایق خاصی را پنهان میکنند و گاهی حتی مواد نگرانیآور را از میان میبرند. در نتیجه، دیگر بخشهای کاملی از تاریخ جهان وجود نخواهد داشت، و آن چه هست چیزهائی است که سلطهگران اجازه میدهند که ما بدانیم. از روی نوشتههای مورخان ماندارین چینی از شورشهای دهقانی چین باخبر میشویم، کار تاژیها[۸] را از روی گزارشهای رومی میشناسیم، دربارهٔ البیجیان[۹] از روی گزارشهای وقایع نویسان درباری یا دینی آگاه میشویم. گاهی واقعیت را تحریف کردهاند، و گاهی هم آن را یکسره مسکوت گذاشتهاند. یک نمونهٔ افراطی چنین منطق رسمی این است: ماندارینهای کنفوسیوسی بهطاغیان و گردنکشان فی (fei) میگفتهاند، و فی کلمهئی است که از نظر دستوری منفی است و بهغیر انسان مثلاً، حیوان اشاره میکند، یعنی آنهائی از نظر تاریخ وجود ندارند.
لاپوشانی (occultation) [وقایع] یکی از رایجترین کارهای شبکهٔ کنترل دولت بر گذشته است. گذشته مزاحمی است که باید از آن خلاص شد. در ۱۹۷۵ ایالات متحده در هندوچین شکست خورد، هنری کیسینجر مردم ایالات متحده را تشویق میکرد که وقت را بر سر جرّ و بحث دربارهٔ گذشته تلف نکنند بلکه با یک روح وحدت ملّی با آینده روبهرو شوند. و مایک منسفیلد (Mike Mansfield)، رهبر «اپوزیسیون» (جناح مخالف) دمکرات سنای آن زمان، گفت که با رئیس جمهور موافق است که سرزنشهای تاریخ اخیر بیجا است.
جنگهای امپریالیستی و استعماری قلمرو مطلوب آن نوع عمل است که چیزها را ناچیز جلوه میدهد. مثلاً، امروزه در فرانسه مقاومت را بهطور ملایمی دورهٔ شاعرانهٔ غیر سیاسی تجربهٔ اخیر این کشور قلمداد میکنند بدون آن که کمترین محتوی طبقاتی داشته باشد. امّا جنگ الجزایر! این مسأله در نظر حکومت فرانسه و محافل طبقهٔ حاکم از زمرهٔ محرّمات است، و تحلیل خاستگاههای آن مزاحم این محافل است که اکنون از طریق سیاست نواستعماری درگیر الجزایرند. این مسأله برای مردم فرانسه هم در زمرهٔ محرّمات است، چه اینان دلشان میخواهد که مسئولیت مشترکشان را در سرکوب و شکنجههای جنگی که علیه تمام یک ملت روا داشتهاند فراموش کنند. جنگ الجزایر برای سازمانهای اصلی جنبش کارگری فرانسه نیز در شمار محرّمات است. برای آنها، آن جنگ، مثل جنگ جهانی اول، «لحظهٔ حقیقت» بود، و دلیل ناتوانیشان این بود که نتوانستند اصول انترناسیونالیستیشان را جامهٔ عمل بپوشانند. وضع خود الجزایر هم چندان فرقی با این وضع ندارد. اخیراً یک کمیتهٔ پژوهش تاریخی بهمنظور گردآوری همهٔ اسناد و بقایای جنگ رهائی بخش برپا شد. رئیس [سازمان] امنیت در رأس این کمیته بود و هدف واقعی این کمیته هم این بود که که هر سند یا مدرکی را که ممکن است «مزاحم» برخی عناصر باشد یا آنان را «نگران کند» دربست از خط خارج کنند. عام مردم الجزایر بهاین فراخوانی پاسخ دادند که با این کمیتهٔ نوساخت همکاری میکنند - و نتیجه این شد که دیگر چیزی از آن نشنیدند. باز یک بار دیگر، حافظهٔ مشترک را [از محتوی] تهی کردند.
تحلیل «لاپوشانیِ» ساختِ قدرت از گذشته مقایسهٔ میان شیوهٔ بیان تاریخی گلیسم و شیوهٔ بیان رئیس جمهوری کنونی جمهوری فرانسه، یعنی ژیسکاردستن را امکان پذیر میکند. در اینجا ما با آزمونی روبهروئیم که تفاوت میان دو استراتژی سیاسی بورژوازی فرانسوی را آشکار میکند. وقتی که ژیسکاردستن برگزاری هشتم ماه مه را، که پیروزی متفقین در ۱۹۴۵ بر [ارتش] نازیها و نقطهٔ اوج اساطیر گلیستی بود، لغو کرد چنین گفت: «آن جنگ برای اروپا برادر کشی بود. آرزوی مشترک دو ملت ما این است که این آخرین جنگ بوده باشد... برای مشخص کردن این یقین، من تصمیم گرفتهام که دیگر این سالگرد برگزار نشود، اکنون وقت آن است که بهآینده نظر داشته باشیم.»
بهاین ترتیب محافل حاکم، تحت رهبری ژیکاردستن ایدئولوژی «مدرنیسم» را با آغوش باز پذیرفتند. این ایدئولوژی را قبلاً مدتی سوپرکاپیتالیسم سبک آمریکائی بهطور منظمی پرورده بود، و بورژوازی فرانسوی تحت رهبری دوگل (که شعارشان «ای فرانسه ادامه بده!» بود) آن را متناقض یافته بود، فقط پمپیدو و دارودستهاش بودند که آن را با بیمیلی زیادی پذیرفتند. در نتیجه، گفتند که «بیائید مدرنیسم را شکوه ببخشیم، امّا در عین حال بیائید سنتهای این مرز و بوم و این مردم را محترم بداریم.» گام قطعی را ژیسکاردستن برداشت. وجدان سیاسی آمریکائی را، در راستای ایدئولوژی سرمایهداری ایالات متحده به«ناسیاسی» تعریف کردند (که یک آسانگیری افراطی آشکار بود.)؛ ژیسکاردستن و دولتش بههمین شیوه سعی میکنند که فرانسه را در یک حالت «بیوزنی تاریخی» قراردهند. آنان میگویند «در حال زندگی کنید. گذشته چنگی بهدل نمیزند.» بههمین طریق، آن نقاط مراجعهٔ تاریخی که نقد رادیکال [زمان] حال - و تعریف آیندهئی که از نظر کیفی متفاوت است - امکانپذیر میکند که از نظر محو شده است. سرمایهداری خود را فقط با یک آیندهٔ ممکن، یعنی آیندهٔ خودش، همساز میکند. البته، گذشته نه از شیوهٔ بیان رسمی ناپدید شده است و نه از محیط اجتماعی، بلکه دیگر آن فرمانروای شکوهیافتهئی نیست که دوگل آنهمه سنگش را بهسینه میزد. اکنون گذشته را برای اندازهگیری بهقطعات تقسیم کرده و بهمفردات مختلفِ یک نظامِ بیآزار تحلیل کردهاند. طبعاً، گذشته را هنوز میتوان برای نیازهای رسمی این لحظه دستکاری کرد - مثلاً، یک نطق رئیس جمهور دربارهٔ سالگرد ژاندارک، و بهکار بردن نمادهای «فرانسهٔ کهن» برای معرفی یک برنامهٔ عظیم احداث خانههای بتُنی در حومهٔ پاریس، یا بهاصطلاح شجرهنامهٔ رئیس جمهوری که نسب او را بهپادشاهان قرن هجدهم فرانسه میرساند، از این دستاند.
لاپوشانی گذشته کار مطلوب ساخت قدرت است. امّا این کار منحصر بهطبقات حاکم غربی میشود؟ چین و اتحاد شوروی نمونههای بیشماری از سکوت رسمی دربارهٔ دورههای حساسی از تاریخشان، یا دربارهٔ چهرههای بحثانگیزی مثل تروتسکی یا لین پیائو ارائه میدهند. برای آنهائی که دلبستگیشان بهحفظ قدرت در داخل یک حزب یا دستگاه دولتی است، بیتوجه بهبرچسب سیاسی آن، گذشته مزاحم و مایهٔ گرفتاری است. امّا آیا باید هر کوششی را که در طرد گذشته میشود بهیک چوب راند؟ گذشته چه کسی را میترساند؟ اولویتها و معیارها کداماند؟ کجا میتوان میان تصفیهٔ انتخابی گذشته بهشکل مبارزات راستین یا اولویتهای سیاسی واقعی از یک طرف، و لاپوشانی روراست و جعل تاریخ بهدلایل دولتی از طرف دیگر، خط فاصل کشید؟ در هر انتخاب سیاسی خطر خطا هم هست.
بیجاست که از انقلابیون ویتنامی انتقاد کنیم بهاین دلیل که از ملت دعوت کردهاند که تقسیمات گذشتهٔ اخیر را فراموش کنند و، پس از آزادی سایگون در آوریل ۱۹۷۵، کوششهایشان را در بازسازی کشور متمرکز کنند. در آن حال، گذشته، - یعنی دیدگاههای خلق دربارهٔ مبارزات انقلابی و رژیم عروسکی آمریکائی تا روز آزادی - ممکن است با وظیفهٔ مشترک بازسازیهائی که اخیراً اولویت یافته تداخل پیدا کند. امّا چنین استدلالی واقعاً چه هنگام بر شالودهٔ خواستها و منافع خلق نهاده شده است؟ و چه هنگام فقط یک شیوهٔ بیان دستکاری است؟
کنترلی که ساخت قدرت بر گذشته اعمال میکند پدیدهئی است که میان همهٔ جوامع طبقاتی مشترک است، امّا از طریق فنون خاصی صورت میگیرد که با تقاضاهای شیوهٔ رایج تولید هماهنگ است. مثلاً، در جوامع آسیائی تاریخ نویسی یک کار دیوانی و یک مسئولیت بنیادی و حمایت اساسی از هر دودمان بود. در نظام فئودالی اروپای غربی، تاریخ بهگسترش شیوهٔ بیان رایج اخلاقی و دینی رایج مسیحیت قرون وسطائی بود، این تاریخ در خدمت ترسیم اخلاق مسیحی، ایمان بهقدرت کاملهٔ الهی و اعتبار سلطنت و اربابان بود. در اتحاد شوروی، که ظاهراً ساخت اجتماعی در آن کاملاً بهگونهٔ دیگری است، بههیچ وجه محدودیت این ارتباط کمتر از این نیست. «نظریهٔ پنج مرحلهئی»، که اول بار در دورهٔ استالین پیشنهاد شد، یک الگوی کلّی برای تاریخ جهان عرضه میکند، بهاین شکل: کمونیسم ابتدائی، بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری و سوسیالیسم. ساخت قدرت بوروکراسی شوروی را نشانهٔ اوج تاریخ انسان در نظر میگیرند، و گوئی قانونی بودن آن یک بار برای همیشه برقرار میشود. کاربرد تاریخ یکی از مکانیسمهای دفاعی لایهٔ صاحب امتیاز جدید است. در چین، که این وضع در آنجا بسیار بغرنجتر است، گفت و گوی آشکاری از «مبارزهٔ میان دو خط» هست، یعنی میان یک تاریخ عام که تودههای مردم مسقیماً آن را تجربه کردهاند و یک «برخورد» مطیعانه و جزئی، تناقض وجود دارد. از یک سو، بهحافظهٔ مشترک خلق تمایل نشان میدهند، و حال آن که از سوی دیگر، وقتی که بحران بهوجود آمد تمام کار پیشین لیوشائوجی را تحریف کردند، و کار لین پیائو را بهسکوت رسمی برگزار کردند، و از این ماجرا فقط گزارشهای جسته و گریخته و دیر شدهئی بهمردم، لااقل بهخارج از چین رسید.
در دورهٔ سرمایهداری لیبرال، رابطهٔ خاصی میان تقاضاهای شیوهٔ رایج تولید و کارکرد سیاسی شناختِ تاریخی وجود داشت. امّا این رابطه، رابطهئی مستقیم یا ماشینی نیست، بلکه ترکیبی است از مداخلهٔ آشکار دولت - که در نمونههای بالا آورده شد - و فشار ایدئولوژیک نامتمرکز. مورخان متقاعد شدهاند که از «آزادی بیان» برخوردارند، امّا در کار حرفهئیشان رفتاری میکنند که بهطور کلّی خاصّ جامعهٔ سرمایهداری است.
مورخان سنتگرا، با حالت عینیتی که بهخود میگیرند، اینطور وانمود میکنند که خبر ندارند که با اعطای اعتبار گذشته بهیک نهاد یا یک دستگاه سیاسی قدرت آن را تقویت میکنند. یک نمونهٔ آشکار در این زمینه، تاریخ کلیسای کاتولیک رُم است، یعنی یک نظام ایدئولوژیک که ارزشهائی چون ثبات، استمرار و پیشرفت تدریجی را تلقین میکنند. مسیحیان جناح چپ با تأکید بر واقعیت گذشتهٔ کاتولیک، یعنی با تأکید بحرانها، تزلزلها، تفرقهها، ارتدادها و کشاکشهای این گذشته [بهآنان] پاسخ میدهند. همین نکات را میتوان دربارهٔ تکامل نظام آموزش فرانسه [«تاریخ آموزش و پرورش»] گفت که مورخانی چون دورکهایم، مارو (Marrou)، یا پروس (prost) آن را نوشتهاند. این مورخان این نظام را یک نمونهٔ پیشرفتهٔ ناایستا نشان میدهند، یعنی از زمان [نظام آموزش] شارلمانی (Charlemagne معاصر هارون عباسی، م.) مؤسس افسانهئی مدرسه [در فرانسه] گرفته تا تعلیم و تربیت اجباری ابتدائی جمهوری سوم، که مدارس چشمگیر آن کالجهای یسوعی (ژوزئیت) و لیسههای (Lycee مدارس) ناپلئونی بود، فقط شکل این شیوهٔ بیان ایدئولوژیک تاریخی است. یعنی قصدش این است که این طور وانمود کند که نظام کنونی محدودیت آموزشی و مشروط بودن ایدئولوژیک یک واقعیت مطلق و «تاریخی» است، یعنی آن را بهشکل نگرشهای کاپیتالیستی، نظیر احترام منفعل بهدانش، رقابت فردی، نابرابریهای اجتماعی را بهعنوان نابرابری در «قابلیت» و «استعداد» پذیرفتن.
کارکرد واقعی تاریخنگاری (تاریخِ تاریخ) باید تشخیص و توصیف رابطهٔ خاص میان شناخت تاریخی و شیوهٔ رایج تولید باشد. تاکنون چند مورخ حرفهئی بهاین وظیفه علاقه نشان دادهاند، آنان از یک دیدگاه کاملاً توصیفی بهآن نزدیک میشوند (خود اگر چنین کاری ممکن باشد.) و فقط پیشرفت شناخت تاریخی را در طول سالها از طریق گردآوری حقایق و تصفیهٔ روشهای نقد نشان میدهند. تاریخ را یک فعالیت عقلی و مستقل میدانند که در نوعی مدارِ بسته حرکت میکند.
اخوت صنفی مورخان، «همکاران» گذشته، مثل توسیدید (Tucydides) و ابن خلدون، فرواسار (Froissart) و ژیبون (Gibbon) را از روی رغبت میپذیرد. اینان «پیشگامانی» هستند که ما، اگر فقط [بخواهیم] خود را به «پیشرفتی» که صورت گرفته متقاعد کنیم، مایلیم بهآنها مراجعه کنیم. این واقعیت است که طبقات حاکم - که چون پیش از طریق روابط خاص هر جامعه عمل میکنند - تقریباً همیشه بهمورخان حرفهئی یا نیم حرفهئی، یعنی کاهنان و راهبان، بوروکراتها، بایگانها، سیاستمداران بازنشسته، ثروتمندان تنپرور و معلمان اعتماد کرده و مطالعهٔ گذشته را بهآنان سپردهاند. این نخبه اندیشی (eliticism) یک کار همیشگی است. مورخان مبارزِ «چریک» واقعی بسیار نادرند، مثلاً میتوان بهتبار بوناروتی (Buonarotti بازماندهٔ انجمن سرّی ۱۷۹۶ بابوف (Babeuf) و شرح حالنویس بعدی بابوف) یا تبار لیساگاره (Lissagaray بازمانده و مورخ کمون پاریس) اندیشید. در غیر این موارد، دانش تاریخی در انحصار اقلیتی بوده است که با طبقات حاکم دست اندرکار توطئه بودهاند، ارزش آنان را پذیرفته و از زندگی راحت مشابهی بهره بردهاند - و این سخن را همین طور میتوان در باب کاتبان قدیم مصری، آکادمیسینهای شوروی، یا مورخ چپ «لیبرال» جهان دانشگاهی غرب هم گفت. امّا، برای تودههای خلق، گذشته فقط در قطب مخالف حیات اجتماعی معنا دارد، یعنی قطبی که گذشته مستقیما در مبارزاتشان جای میگیرد.
حواشی
- ^ Mandarin (که از نظر لغوی همریشهٔ «منتَر» فارسی است) در اینجا بهفرهیختگان و کارمندان دولتی و دیوانی درباره چین اطلاق شده است. م.
- ^ بهترتیب capetian, carolingian, Merovingian.
- ^ بهترتیب seignobos 'Lavisse' Duruy' tocqueville.
- ^ Guomindang. مرکب از سه جزء Kuo (= ملّی گرا) و min (= مردم) و Tang (= حزب)، رویهم یعنی حزب انقلابی و ناسیونالیست «جمهوری چین»، که بعد از سون یاتسن، چیان کایشِک رهبر آن شد. این کلمه در فارسی کومین تانگ ظیط و تلفظ شده است. م.
- ^ رستوراسیون (احیای) Meiji ژاپن ۱۸۶۸.
- ^ در این سال دلبستگی خاصی به«تاریخ بیواسطه» (histoire immediate) در فرانسه گسترش یافته است. مراد از «تاریخ بیواسطه»، گذشتهٔ بیواسطه است که قلمروی است بهروی مورخ حرفهئی گشوده، و این واکنشی است بهاین فکر قدیمی که مورخ فقط میتواند در آن دورههائی از تاریخ بهدرستی تحقیق کند که بتواند «از دور» بهآن نگاه کند.
- ^ .L, Ideal historiqiue’’ Recherches’ 14’’
- ^ Cartage دولتشهر باستانی شمال آفریقا. بنیادگذار این دولت - شهر فنیقیان بودند. این شهر نزدیک تونس کنونی واقع بود که در سال ۱۴۶ پیش از میلاد بهدست رومیان ویران شد. م.
- ^ Albigeneseها از فرقهئی بودند که از ۱۰۲۰ تا ۱۲۵۰ میلادی در جنوب فرانسه رواج داشت. سرانجام بهاتهام کفر و بدعت قلع و قمع شدند. م.