شون اوکیسی و تآتر مبارزه: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(تایپ تا پایان صفحهٔ ۹۹.)
(تایپ تا پایان صفحهٔ ۱۰۱.)
سطر ۱۳۰: سطر ۱۳۰:
  
 
'''جانی،''' خواهرش '''مری''' را که از '''بنتام''' آبستن شده پیش پزشک می‌برد. کاپیتان که از پیش آمدن این وضع بی تاب شده به قصد میخوارگی بیرون می‌رود. جمهوریخواهان '''جانی''' را که برای طرفداران ایالت آزاد جاسوسی می‌کرده و از همین رو مرگ پسر همسایه را باعث شده از خانه بیرون می‌کشند و با چند گلوله به زندگیش خاتمه می‌دهند و جسدش را کنار جاده می‌اندازند. نمایش با یافتن جسد '''جانی''' و زاری مادر که خانواده‌اش از هم پاشیده است، در گفتگوی با دخترش پایان می‌گیرد:
 
'''جانی،''' خواهرش '''مری''' را که از '''بنتام''' آبستن شده پیش پزشک می‌برد. کاپیتان که از پیش آمدن این وضع بی تاب شده به قصد میخوارگی بیرون می‌رود. جمهوریخواهان '''جانی''' را که برای طرفداران ایالت آزاد جاسوسی می‌کرده و از همین رو مرگ پسر همسایه را باعث شده از خانه بیرون می‌کشند و با چند گلوله به زندگیش خاتمه می‌دهند و جسدش را کنار جاده می‌اندازند. نمایش با یافتن جسد '''جانی''' و زاری مادر که خانواده‌اش از هم پاشیده است، در گفتگوی با دخترش پایان می‌گیرد:
 +
 +
::'''خانم بویل: میریم، مری، میریم. نعش برادر بیچاره تو که می‌بینم از خودم می‌پرسم: «این منم که پسر بیچاره مو به این روز افتاده می‌بینم؟»
 +
::'''مری: شنیدم، مادر، شنیدم.
 +
::'''خانم بویل: فراموش کردم مری. مادر خودخواه پیر بیچاره‌ات فقط به خودش فکر می‌:کند. نه، نه، تو نباید بیایی. واسه تو خوب نیس. تو برو پیش خواهرم. منم با عذاب جسمی خودم می‌سازم. شاید اون قدر که لازم بوده برا خانم «تنکرد» اظهار تأسف نکردم. وقتی پسر بیچاره‌ش همینجوری مث «جانی» پیدا شد. واسه این اظهار تأسف نکردم که اون یه جمهوریخواه بود! آه، چرا یادم نبود جمهوریخواه یا طرفدار ایالت آزاد فرق نمی‌:کنه و چیزی که مهمه اینه که فرزند بیچارهٔ یه مادر مرده! خوبه چیزائی رو که اون مادر بیچاره می‌گفت حالا به یاد بیاورم، چون حالا نوبت منه که حرفای اونو بزنم.
 +
::'''این چه زحمتی بود که کشیدم، جانی؟‌ به دنیا بیارمت، تو گهواره بذارمت. همهٔ این رنجا رو کشیدم به دنیا آوردمت که بذارمت تو گور! پروردگارا! پروردگارا! به همهٔ ما رحم کن! ای مریم مقدس،‌ کجا بودی وقتی پسر من با گوله سولاخ سولاخ می‌شد؟
 +
::'''ای مسیح مقدس! این قلبای سنگی ما رو بیرون بیار و قلبهای گوشتی به مون بده. این نفرت و آدمکشیو از ما دور کن و عشق ابدی خودت را به ما ببخش.
 +
 +
 +
==خیش و ستاره==
 +
 +
نمایشنامهٔ دیگر شون اوکیسی به نام '''خیش و ستاره''' که در فوریهٔ ۱۹۲۶ به اجرا در آمد، چهرهٔ دیگری از زندگی و مبارزات مردم فقیر دوبلین را تصویر می‌کند. زمان نمایش، سال ۱۹۱۵ و ۱۹۱۶ است و موضوع آن مشاهدات نویسنده از قیام عید فصح (پاک) که از خانواده‌ای ساکن در یکی از همان اتاقهای اجاره‌ای دوبلی آغاز می‌شود.
 +
 +
در پردهٔ اول زوجی را می‌بینیم که تازه ازدواج کرده‌اند. تعدادی از اقوام و خویشان این دو نفر نیز با آنها زندگی می‌کنند. مرد خانواده فرماندهٔ گروهی از سازمان جنگجویان غیرنظامی ایرلند است که در خانه نیست. جمع خانواده گرد هم نشسته و دربارهٔ مذهب و اصول اخلاقی بحث می‌کنند - از آن بحث‌هایی که هیچگاه به نتیجه نمی‌رسند. خبرهای آشوب قریب‌الوقوع برای زن خانواده، '''فورا،''' معنایی جز وحشت و خطر برای شوهرش ندارد. شوهر به خانه می‌آید و زن از او می‌خواهد تا ارتش غیرقانونی ایرلند را از یاد ببرد و برای استراحت در خانه بماند. اما پیغامی به اوم می‌رسد که فوراً نزد افرادش برگردد و خود را برای قیام آماده کند.
 +
 +
پردهٔ دوم نمایش در یک روسپی خانه است که زنی جوان و زیبا آن را اداره می‌کند. این محل، مرکز رفت و آمد افرادی است که مدام دم از قیام و انقلاب می‌زنند و اغلب بحث‌هایشان به مشاجره می‌کشد اما در واقع کاری نمی‌کنند.
 +
 +
در پردهٔ سوم پس از آنکه قیام آغاز شده، شهر وحشی و آشوب زده است. '''نورا''' سراسر شب را به دنبال شوهر گشته و او را نیافته است. انقلابیون سخت از ارتش بریتانیا شکست خورده‌اند، چون مردم به کمک آنها نشتافته‌اند. هر کس سرگرم کسب و کار خود بوده و به قامی که با همراهی و پشتیبانی آنان می‌توانسته نتیجهٔ مثبتی به بار آورد، بی اعتنا مانده‌اند و تنها از حرف زدن و بحث کردن پا فراتر نگذاشته‌اند. '''نورا''' سرانجام شوهرش را باز می‌یابد و با التماس از او می‌خواهد که دیگر بیرون نرود. اما او که مسئولیتی را پذیرفته با تنها دوست به جامانده‌اش راهی صحنهٔ نبرد می‌شود.
 +
 +
در پردهٔ چهارم، شاهد صحنه‌های چند روز پس از انقلاب هستیم. باز هم خانهٔ زوج جوان. اما این باز همه چیز از هم پاشیده است. دونفر که پیش از قیام مدام جر و بحث می‌کردند با خیال راحت نشسته‌اند و ورق بازی می‌:کنند. از پنجره می‌توانند شهر را ببینند که نیمی در آتش است. '''نورا''' در اتاق دیگر است. حالتی دیوانه‌وار دارد و هذیان می‌:گوید. سربازی ایرلندی داخل می‌شود و خبر کشته شدن شوهر '''نورا''' را می‌آورد. '''نورا''' عقلش را کاملاً‌ از دست داده است، حوادث دیگری در این خانه رخ می‌دهد که هر یک از دیگری فاجعه آمیزتر است.
 +
 +
اجرای '''خیش و ستاره''' بسیاری از تماشاگران را به خشم آورد. این بار '''اوکیسی''' سخت به ناسیونالیست‌ها و میهن پرستان تاخته بود، این نمایش دست آدمهای لاف زن و پوشالی را رو کرده بود. یکی از علل شکست انقلاب هم آنها بودند که پرجوش و خروش بحث می‌کردند و هنگام عمل از ترس به خانه‌هایشان می‌خزیدند. هنگام آرامش از سیاست و مذهب و اخلاق و آزادی ایرلند سخن می‌گفتند و اما در گرماگرم حادثه به خانه پناه می‌بردند و ورق‌ بازی می‌:کردند. پس اینان نمی‌توانستند شخصیت واقعی خود را بر صحنهٔ تئاتر ببینند. و دم فرو بندندو شش هفته پس از سر و صداهایی که بر اثر اجرای نمایشنامهٔ '''خیش و ستاره''' برپا شده بود، از انگلستان خبر رسید که '''جونو و طاووس''' جایزهٔ '''هاوثورن دن''' را برده است. این جایزه را هر سال به بهترین اثر یک نویسندهٔ جدید می‌دادند. از نویسنده دعوت کردند تا برای دریافت جایزه‌اش که صو پوند بود به انگلستان برود. صد پوند! بیشترین پولی که تا آن روز به عمرش دیده بود.
 +
 +
پس از گذراندن چندین هفتهٔ هیجان انگیز در لندن با بزرگانی چون
 +
  
  

نسخهٔ ‏۱۲ مارس ۲۰۱۲، ساعت ۰۰:۴۰

کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۱۰۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۱۰۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۱۰۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۱۰۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۱۰۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۱۰۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۱۰۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۱۰۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۱۰۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۱۰۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۱۰۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۱۰۵

م. سجودی


گشودن دفتر زندگی هر یک از اندیشمندان، شاعران، و نویسندگان ایرلند، ورق زدن بخشی از تاریخ این سرزمین است و زندگی شون اوکیسی بخش حساس و پرآشوبی از این تاریخ را روشن می‌کند.

زندگانی شلی، جویس، وییتش، هریک به گونه‌ئی با تاریخ ایرلند پیوند دارد. اما ارتباط زندگی اوکیسی با سرزمینش پرشور و در عین حال رنج آورتر است. شاید از این رو که تلخی‌ها و ناسپاسی‌های سرزمینش را بیشتر از دیگران چشیده است. سرزمینی که وقتی در آن چشم گشود و به قول خودش «انباشته از آز و نیاز و نادانی بود.»

سیزدهمین فرزند خانواده

شون که سیزدهمین فرزند خانواده‌اش بود در سی‌ام مارس ۱۸۸۰ در دوبلین چشم به جهان گشود. هشت تن از خواهران و برادرانش، در کودکی از خناق که بیماری متداولی در خانواده‌های فقیر بوده، مرده بودند و این فرزند سیزدهم می‌بایست بسیار سخت جانی کند تا جان سالم بدر برد.

نام تعمیدیش جان و شهرتش کیسی بود، اما از بیست سالگی که زبان ایرلندی را آموخت، همچون بسیاری از ایرلندیان دلل در گرو آزادی موطنش بست و نامش را به شون تغییر داد و پس از آن که تئاتر آبی نخستین نمایشنامه‌اش را برای اجرا پذیرفت و شهرت «اوکیسی» را بر خود نهاد.

خانوادهٔ اوکیسی پر جمعیت بود. پدر درآمدی اندک داشت و همگی در اتاقی اجاره‌ئی زندگی می‌کردند. این اتاق در قصر اعیانی متروکی واقع شده بود.

در اواخر قرن نوزدهم محله‌های پائین دوبلین بی شباهت به گورستان نبود. شیوع بیماری‌های واگیردار و سوء تغذیه، در مرگ و میر کودکان این محله بیداد می‌کرد. جانی کوچولو نیز در بطن این نابسامانی‌ها بود. پس از یک بیماری ممتد به چشم دردی مبتلا شد که سرانجام به دنیای وحشتناک رنج و نیمه تاریکی سقوطش داد. غشای نازکی بر چشمان ضعیف و مبتلایش پرده افکند و قرنیهٔ چشم چپش آسیب دید. رفت و آمدهای مداوم به بیمارستان برای زخم بندی‌ها و گرفتن قطره‌های چشم و درمان‌های دیگر نتیجه‌ای جز کاهش قدرت بینائیش نداشت، تا آنجا که ناگزیر شد از نور آفتاب چشم بپوشد و بیشتر وقتش را در گوشه‌های تاریک بگذراند. تنها خوشبختیش این بود که یافتن مکان‌های کم نور در خانه‌های تنگ و کثیف محل سکونتش آسان بود.

نخستین سال‌های رنج و تنهائی اثری عمیق بر جان و تن او گذاشت، اما این صدمه‌ها تنها پیش درآمدی بود بر روزگار تلخ و پر شر و شوری که در دوران جوانی انتظارش را می‌کشید. سالهائی که در مقیاسی وسیع‌تر، بخشی از تراژدی تاریخ ایرلند به شمار می‌آید، زیرا ایرلند آن زمان کشوری فقیر بود که بر اثر هفتصد سال حکمرانی غلط بریتانیا به اوج ناتوانی سیاسی و اقتصادی رسیده بود و در بحران آشوب‌های بزرگ دست و پا می‌زد.


کشف درام

اوکیسی ده ساله بود که درام را کشف کرد و تقریباً فرصتی یافت تا نقش هنری پنجم را بازی کند. برادر بزرگترش آرچی در تئاترهای آماتوری فعالیت می‌کرد و جانی کوچولو به دنبال برادر، با فوران واژه‌های رمزآمیز و پر ابهت شکسپیر آشنا می‌شد. هنگامی که در نقش هنری پنجم بازی می‌:کرد، چون به علت ضعف بینایی قادر به حفظ کردن شعرها نشده بود، برادر از پشت صحنه شعرها را برایش می‌خواند و او تکرار می‌کرد.

دو برادر، بازی روی صحنه را با یکدیگر ادامه دادند و چند سال بعد به کمک هم گروه نمایشی تاونزند را پایه گذاری کردند. اوکیسی یازده ساله بود که پارنل - پادشاه بی تاج و تخت ایرلند - به قتل رسید.


دلبستگی به مذهب

در سیزده سالگی، اوکیسی دیگر به مدرسه نرفت و یکسال بعد خود مجدانه خواندن و نوشتن را آغاز کرد. با این که در شش سالگی یتیم شده بود از پدرش که میان همسایه‌ها به «علامه» شهرت داشت. کتابهای بسیاری به ارث برده بود و او پس از آنکه به کمک چند کتاب ابتدایی واژه‌نامه و به راهنمائی خواهر بزرگترش ایزابلّا خواندن را آموخت، همهٔ کتاب‌ها، مجله‌ها و روزنامه‌های موجود در خانه را با رنج فراوان و پیشرفت کم مطالعه کرد.

در همین سالها، مادرش که پروتستان بود به تربیت مذهبی او همت گماشت و آموختن کتاب مقدس و کتاب دعا به او را آغاز کرد. جان از قصه‌ها، روایات، و افسانه‌های کتاب مقدس خوشش می‌آمد و بیشتر عباراتی را که مورد علاقه‌اش بود به خاطر می‌سپرد.

در هفده سالگی به کلیسا دل بست و سالی چند نقشی فعال در وظایف مذهبی کلیسای سنت بارناباس ایفا کرد. در گروه آوازخوانان آواز می‌خواند و در هر ساندی اسکول درس می‌داد. اما در آستانهٔ بیست سالگی همهٔ علائقش را بر هنر و ادبیات متمرکز کرد و از کلیسا دست کشید. گرچه به دوستیش با عالیجناب مارتین گریفین کشیش کلیسای بارناباس که چون پدری گرامش می‌داشت، ادامه داد.

در آغاز قرن بیستم، مرد مبارز دیگری در تاریخ ایرلند نقش عمده‌ای بازی کرد و بر اوکیسی جوان تأثیری شگرف گذاشت. این قهرمان ملی، جیم لارکین، رهبر کارگران و سپاه میهن پرستان ایرلند بود. جیم لارکین کعبهٔ آمال اوکیسی شد.


دوبلین، دوزخ نارضائی‌ها

شکل‌گیری ذهن اوکیسی در دوره‌ای صورت گرفت که دوبلین دوزخی از نارضایتی‌ها بود. تقریباً یک سوم ساکنان این شهر رد شرایط بردگی، آلودگی، ترس و جهل می‌زیستند. مردان هفته‌ای ۱۴ شلینگ در ازای هفتاد ساعت کار دریافت می‌داشتند و به زنان در همان شرایط سخت و طاقت‌فرساس کار بیش از پنج شلینگ پرداخت نمی‌شد. از این رو برای زنان روسپیگری کار ثابت‌تر و پردرآمدتری بود.

دوبلین اوکی به دوبلین ستم کشیده‌ای می‌مانست که سویفت در ۱۷۱۳ به آن آمده و صد سال بعد، شللی، در جزوهٔ انقلابیش خطاب به مردم ایرلند از آن یاد کرده بود و هنوز هیچگونه تغییری بنیادی در آن داده نشده بود.

بهار ناتوان به تابستان پرشکوه تناوری بدل شده بود. خیابان پینه بسته در خرقهٔ آفتاب برق می‌زد. خانه‌های اجاره‌ای نفس نفس زنان به یکدیگر تکیه داده بودند. پنجره‌ها و درهای دهان گشاده‌شان گویی برای هوا له له می‌زدند. پنداری همه چیز در دریایی سوزان غوطه می‌خورد.
ماشین‌ها مست و از حال رفته این سو و آن سو می‌رفتند. بچه‌ها با تنبلی در پیاده روها پرسه می‌زدند یا روی پله‌های سنگی خانه‌ها نشسته بودند و خواب آلوده با بازیچه‌های فرسوده‌شان ور می‌رفتند. گروههای مرد و زن در سایهٔ دالان‌ها و راهروها کز کرده بودند. در خاموشی داغ، شاخ و برگ درختان خاموش با بیحالی سربه زیر انداخته بودند.

اوکیسی با نخستین کاری که در تجارتخانه‌ای دست و پا کرد درآمد اندکی به دست آورد که می‌توانست با آن کتابهای مورد علاقه‌اش - آثار اسکات، بالزاک، بایرون، شلی، کیتس، گلدسمیت و شریدان - را بخرد. یک بار هم برای تهیهٔ نسخه‌ای از آثار میلتون پولی در جیب نداشت و برای بدست آوردنش سخت بی تاب بود آن را از کتابفروشی دزدید.

تا سی سالگی به کارهای گوناگونی تن در داد: رفتگری، پادوئی، کارگری در جاده‌ها و راه‌آهن، سنگ کشی، روزنامه فروشی، و باربری. از آنجا که در هر کاری جز ناروائی، بیعدالتی، استثمار، و تحقیر نمی‌دید دیری بر سر یک شغل نمی‌ماند و به پیشه‌ای دیگر رو می‌آورد اما هیچ شغلی با طبع سرکش او سازگار نبود. به طوری که از گروه بازیگران تاونزند هم بیرون آمد چرا که نتوانست خرده حسادت‌ها، خودبینی‌ها، و کوته نظری‌های آنان را که اغلب بر سر نقش‌ها، برنامه‌ها، و مسائل جزئی دعوا را به را می‌انداختند، تحمل کند.


آشنایی‌های جدید

با تأسیس اتحادیهٔ کل کارگران به همت جیم لارکین، اوکیسی که یکی از اعضای فعال این اتحادیه بود با چهره‌های دیگری چون جیمز کانلی آشنا شد.

دخالت شریرانهٔ پلیس بریتانیا برای درهم شکستن اجتماعات خیابانی، اتحادیه را بر آن داشت تا سازمان جنگجویان غیر نظامی ایرلند را تشکیل دهد. سربازانی از گروه کارگران، که هدف‌شان حمایت از اعتصاب‌های شهری بود.

اوکیسی به سمت منشی این ارتش انتخاب شد و زیر نظر لارکین به کار پرداخت. در همین سالها بود که موضوعات کارگری، سرمایه‌داری، سوسیالیسم و نقش کشیش‌ها در تاریخ ایرلند، ذهن اوکیسی را به خود مشغول کرد.


آثار نخستین

نخستین آثارش را در سی و هشت سالگی به چاپ رساند. ناشری دوبلینی که کارت تبریک، تصنیف، و ادبیات کارگری جکهوری ایرلند را به چاپ می‌رساند دفتری از ترانه‌های اوکیسی را که طنزآلود و عاشقانه بودند با عنوان ترانه‌های زاغچه انتشار داد. استقبال مردم از این دفتر، ترانه سرا را بر آن داشت تا چهارده ترانهٔ دیگر بر آن بیفزاید و دو چاپ دیگر از آن منتشر کند.

همین ناشر در همان سال کتاب دیگری از اوکیسی چاپ کرد در پانزده صفحه به نام سرگذشت توماس آشر، که در چاپ دوم فداکاری توماس آشر، نام گرفت. آشر عضو سازمان جنگجویان غیر نظامی و یکی از دوستان اوکیسی بود که در قیام عید پاک به زندان افتاد و در سپتامبر ۱۹۱۷ کشته شد. نویسندهٔ قصهٔ اندوهبار این دوست از رفته با توانائی بسیار بیان کرده است:

بدن توماس آشر امروز با خاک ایرلند پوشانده شده است، اما اصول عقایدش با حیات نیرومندتری در ذهن هر ایرلندی اعم از کارگر و دانشمند موج می‌زند. مرگ به پیروزی ناچیزی رسیده است! کار، قهرمانی را از دست داده است، ایرلند فرزندی را، و ارتش ایرلند سربازی را، اما اینان همگی الهامی نیرومند گرفته‌اند. آشر مرد تا آزادی بشری و جاودانگی ایرلند به ثبوت رسد.

مدت کوتاهی پس از آنکه کتاب آشر از چاپ بیرون آمد مؤسسهٔ معتبری با اوکیسی قرارداد بست تا تاریخ مختصر سازمان جنگجویان غیر نظامی ایرلند را بنویسد. بدین ترتیب دومین کتاب جدیدش به نام سرگذشت سازمان جنگجویان غیر نظامی ایرلند در سال ۱۹۱۹ به چاپ رسید. این دفتر نخستین گزارش این سازمان و فعالیت‌های آن طی اعتصاب سال‌های ۱۹۱۳ و ۱۹۱۴ بود که رویدادهای عمدهٔ قیام عید پاک ۱۹۱۶ را نیز در بر می‌گرفت.

اوکیسی پانزده پاوند بابت حق التألیف این کتاب گرفت. پولی قابل توجه و نخستین درآمد از راه نوشتن. اما مرگ مادر نگذاشت که نویسنده طعم این حق الزحمه را به خوبی بچشد. پس از مرگ مادر با برادر بزرگش مایکل که مردی سخت میخواره بود قطع رابطه کرد. خواهرش ایزابلا و برادرش تام هم مرده بودند. برادر دیگرش آرچی نیز ازدواج کرده بود به انگلستان رفته بود، اکنون در چهل سالگی او مانده بود و دنیای تنهائیش.


آغاز نمایشنامه نویسی

اوکیسی بر آن شد که راه خود زندگی را تعیین کند و از همین جا یکسره به نوشتن نمایشنامه پرداخت. نخست نمایشنامه‌ای نوشت به‌نام یخبندان در گل، طنزی تند دربارهٔ برخی از اعضای رهبری باشگاه سنت لارنس اتول که به آنجا رفت و آمد داشت. نمایشنامه را برای اجرا به آن باشگاه فرستاد، اما گروه تئاتری آنجا آشکارا از اجرای آن خودداری کردند. اوکیسی از پا ننشست و آن را برای تئاتر آبی فرستاد که با اظهار نظری برگشت داده شد. سپس جشن خرمن را نوشت که مضمونش برخوردهائی میان کارگران و کلیسا بود. این نمایشنامه را هم برای تئاتر آبی فرستاد که با ضمن ایرادی آن را ستودند و باز برگشت دادند. سومین نمایشنامه را به نام قرمز لاکی و سه رنگ نوشت که موضوعش مبارزهٔ کارگران در قیام عید پاک بود. این نمایشنامه نیز همراه با انتقادی از لیدی گریگوری - یکی از کارگردانان تئاتر آبی - برگردانده شد.

در این هنگام اوکیسی همچون کودکی خواندن ادبیات را از نو آغاز کرد. در ماه مارس ۱۹۲۲ قصهٔ طنزآمیزش به نام کت بی یقه کاتلین در هفته نامهٔ جمهوری ایرلند به چاپ رسید. بعدها از مضمون این نوشته برای نمایشنامه کاتلین گوش می‌ایستد استفاده کرد.

در ژوئن ۱۹۲۲ داستان دیگرش در مجله‌ای به نام گیل به چاپ رسید. یک سال بعد چهارمین نمایشنامه‌اش را برای تئاتر آبی فرستاد. این بار بی هیچ گفت و گوئی متن کامل آن را پذیرفتند، تنها نام آن را که در حال فرار بود به سایه یک مجاهد تغییر دادند. سرانجام اوکیسی به آرزویش رسید. آنقدر به در کوبید تا در باز شد. عکس‌هایش را در راهروهای تئاتر آبی زدند و اعلان نمایشش را برای اجرا به در و دیوارها کوبیدند.


ازدحام در تئاتر «آبی»

در آن هنگام، نمایش‌هائی که بر صحنهٔ تئاتر آبی به اجرا در می‌آمد توجه مردم را چندان جلب نمی‌کرد و هر نمایشی یک هفته روی صحنه می‌ماند. از این رو سایهٔ یک مجاهد را برای سه روز آخر فصل تئاتر گذاشتند. شب اول، برای نخستین بار سالن تئاتر پر از تماشاچی شد و شب‌های بعد چنان جمعیت انبوهی را به خود جلب کرد که تا آن روز در تاریخ تئاتر آبی سابقه نداشت. مردم که زندگی خود را بر صحنه تئاتر می‌دیدند و با موضوع نمایش خیلی آسان رابطه برقرار می‌کردند. با اینکه فصل تئاتر سر آمده بود، سایه یک مجاهد به علت استقبال مردم برای هفتهٔ دوم نیز روی صحنه ماند.


سایهٔ یک مجاهد

در گیرودار مبارزهٔ ایرلندی‌ها با انگلیسی‌ها، شاعری به نام دونال داوورن می پندارد که شاعر بزرگی است و به دنبال جائی خلوت و آرام می‌گردد تا بتواند با فراغت خاطر برای دل خود شعر بسراید. به اتاق دوستش شوماس شیلدز دستفروش می‌رود که مستأجر خانه‌ئی اجاره‌ئی استو همسایگان می پندارند که شاعر مجاهدی شجاع و در حال فرار است، اما او در واقع فقط سایه‌ای از یک شاعر و سایه‌ای از یک مجاهد است. سایه‌ای که خود نیز نمی‌داند کیست. وقتی همسایگان رو را به جای یک مجاهد و عضو ارتش جمهوریخواه می‌گیرند، او نیز احمقانه خود را فریب می‌دهد و از آن لذتی پوچ می‌برد، به ویژه هنگامی که با مینی پاول همسایهٔ خود روبه‌رو می‌شود. مینی با تصویری رمانتیک که از شاعر مجاهد دارد عاشق او می‌شود ولی داوورن چیزی فراتر از یک شاعر احساساتی نیست که مدام چون گوزنی تیر خورده آه می‌کشد و می‌کوشد تا از دست شکارچی کودن بگریزد و دور از همسایگان و قیل و قال جنگ در انزوا به تقلید نشانه‌ئی از شلی اشعار احساساتی بسراید. در سراسر نمایش، داوورن حالت قهرمان نمایی مسخره‌اش را حفظ می‌کند تا سرانجام، حادثه‌ئی منجر به مرگ دختر کارگر - یعنی مینی پاول - می‌شود. تنها ضربهٔ مرگ این دختر ساده لوح است که شاعر را به خود می‌آورد تا خود و دنیای مسخره‌اش را با وضوح ترسناکی ببیند.

در این میان تنها شوماس شیلدز - دوست شاعر مسخره - است که واقعاً دنیای پرآشوب و خطرناکی را که به دامش افتاده‌اند درک می‌کند. شوماس می‌فهمد که ژست‌های قهرمانی و شاعری فایده‌ای ندارد. گرچه خود او نیز، در همان حد شاعر، آدمی است بیهوده، سخت تنبل، و لاف زن. نعش بی خاصیتی که در رویاروئی با حادثه به دعا متوسل می‌شود. با این وجود در آن هالهٔ احمقانهٔ شاعر گرفتار نیست و واقعیت را بهتر درک می‌کند.

اوکیسی از زبان قهرمان این نمایشنامه که به ظاهر شاعری احساساتی و مجاهد است نیشدارترین و منطقی‌ترین سخنان را دربارهٔ مردمی که به سبب زیستن در زیر فشار و خفقان، بسیاری از نیکی‌هایشان را از دست داده‌اند، باز می‌گوید. هدف نویسنده از آفریدن نمایشنامه این بود که تماشاگران را بخنداند و بگریاند و نیز عمیقاً به اندیشیدن وادارد و احساساتشان را برانگیزدو او بود که در تئاتر ایرلند جنبشی پدید آورد و مردم را بار دیگر به‌ سوی تئاتر کشاند. از میان مردم برخاسته بود و با خواست‌ها و آرزوهاشان آشنایی داشت و می‌دانست چگونه و از چه راهی توجه آنان را به تئاتر جلب کند. با رندی هر چه تمامتر ایرلندی‌ها را به تئاتر می‌کشاند و ضعف‌ها و سستی‌های آنها را به رخشان می‌کشد.


جونو و طاووس

در ۱۹۲۳ نمایشنامهٔ کاتلین گوش می‌ایستد و در اوایل سال بعد شبگردی «نانی» از اوکیسی در تئاتر آبی به‌اجرا در آمد. نمایشنامهٔ نخست توفیقی کسب نکرد و شبگردی «نانی» را هم خود بعدها مناسب ندید که جزو آثارش به چاپ برساند. پس از ناکامی این دو نمایشنامه به یاد گفته ییتس - کارگردان و نمایشنامه نویس تئاتر آبی - افتاد که گفته بود: «از زندگی و از مردمی که می‌شناسی بنویس، از ساکنان محله‌های پست دوبلین.»

در سال ۱۹۲۴ نمایشنامهٔ دیگری از نویسنده بر صحنهٔ تئاتر آبی آمد که توفیقی همپای سایهٔ یک مجاهد داشت. این نمایشنامه جونو و طاووس بود که به گفتهٔ بیشتر منتقدان بهترین اثر اوکیسی است. طرح این نمایشنامه سه پرده‌ای با از هم پاشیدن یک خانواده شکل می‌گیرد. خانواده‌ای تهیدست که در یکی از اتاقهای اجاره‌ای محله‌های فقیر نشین دوبلین زندگی می‌کنند.

«جونو» زن خانواده است و «طاووس» نامی است که بر مرد خویش کاپیتان جک بویل گذاشته، چرا که وجود این شوهر در خانه به همان اندازه سودمند است که وجود یک طاووس. جک بویل میخواره‌ئی است که در دریای خیال کشتی می‌راند و شب و روزش را به بطالت می‌گذارند. جونو نیز از آن رو این نام را بر خود گذاشته که هر رویداد مهمی در زندگیش رخ داده در ماه ژوئن بوده است. این زوج دختری دارند به نام مری که کارگر است، و پسری، که در قیام عید پاک بازویش را از دست داده و خانه نشین شده. شخصیت دیگر این نمایش مردی است به اسم جاکسر دیلی دوست و هم پیالهٔ «طاووس». فردی تنبل، متقلب، مزدور و ریاکار، و سخت مورد تنفر جونو... مری، دختر خانواده، نخست مورد علاقهٔ جوانی قرار داشته که در رؤیاهایش خود را رهبر بزرگ کارگران و قهرمانان آزادی می پنداشته است، اما دختر از او کناره می‌کشد و به مردی به نام چارلی بنتام - معلم مدرسه و دانشجوی حقوق - علاقمند می‌وشد.

زمان نمایش سال ۱۹۲۲ است. جنگ با انگلیسی‌ها پایان گرفته و اکنون همرزمان سابق رو در روی هم ایستاده‌اند. طرفداران ایالت آزاد، و جمهوریخواهان... مری به سبب همدردی با یکی از همکارانش که بی جهت قربانی شده به عنوان اعتراض دست از کار می‌کشد.

بنتام به خانهٔ جک جویل می‌آید و خبر می‌دهد که میراثی عظیم به وی رسیده است. بع شنیدن این خبر اعضای خانواده چنان ذوق زده می‌شوند که پیش از دریافت میراث دست به ولخرجی می‌زنند. اثاثیهٔ جدید می‌خرند، جشن مفصلی ترتیب می‌دهند و با حضور همسایگان خوش اقبالی جدیدشان را جشن می‌گیرند. هنگامی که سرور و شادمانی حاضران در جشن به اوج رسیده، خبر می‌آورند که پسر همسایه را با گلوله کشته‌اند. مدعوین به مراسم تشییع می‌روند و تنها، پسر خانواده - جانی - در خانه می‌ماند. از سوی ارتش جمهوریخواه ایرلند برای وی پیامی می‌آورند که از اجرای آن سرباز می‌زند. بعد نتایج میراثی که به این خانواده رسیده نشان داده می‌شود. از آنجا که وصیتنامه بد تنظیم شده چیزی نصیب کاپیتان جک بویل نمی‌شود. بنتام به شنیدن این خبر با اینکه دختر را اغفال کرده به انگلیس فرار می‌:کند. خیاط لباس‌های جدید کاپیتان را پس می‌گیرد. فروشندهٔ اثاثیه برای باز گرفتن آنچه به امید نفع فراوان فروخته به خانهٔ بویل هجوم می اورد. خانم همسایه در مقابل طلبی که از آنها دارد گرامافونی را صبط می‌:کند.

جانی، خواهرش مری را که از بنتام آبستن شده پیش پزشک می‌برد. کاپیتان که از پیش آمدن این وضع بی تاب شده به قصد میخوارگی بیرون می‌رود. جمهوریخواهان جانی را که برای طرفداران ایالت آزاد جاسوسی می‌کرده و از همین رو مرگ پسر همسایه را باعث شده از خانه بیرون می‌کشند و با چند گلوله به زندگیش خاتمه می‌دهند و جسدش را کنار جاده می‌اندازند. نمایش با یافتن جسد جانی و زاری مادر که خانواده‌اش از هم پاشیده است، در گفتگوی با دخترش پایان می‌گیرد:

خانم بویل: میریم، مری، میریم. نعش برادر بیچاره تو که می‌بینم از خودم می‌پرسم: «این منم که پسر بیچاره مو به این روز افتاده می‌بینم؟»
مری: شنیدم، مادر، شنیدم.
خانم بویل: فراموش کردم مری. مادر خودخواه پیر بیچاره‌ات فقط به خودش فکر می‌:کند. نه، نه، تو نباید بیایی. واسه تو خوب نیس. تو برو پیش خواهرم. منم با عذاب جسمی خودم می‌سازم. شاید اون قدر که لازم بوده برا خانم «تنکرد» اظهار تأسف نکردم. وقتی پسر بیچاره‌ش همینجوری مث «جانی» پیدا شد. واسه این اظهار تأسف نکردم که اون یه جمهوریخواه بود! آه، چرا یادم نبود جمهوریخواه یا طرفدار ایالت آزاد فرق نمی‌:کنه و چیزی که مهمه اینه که فرزند بیچارهٔ یه مادر مرده! خوبه چیزائی رو که اون مادر بیچاره می‌گفت حالا به یاد بیاورم، چون حالا نوبت منه که حرفای اونو بزنم.
این چه زحمتی بود که کشیدم، جانی؟‌ به دنیا بیارمت، تو گهواره بذارمت. همهٔ این رنجا رو کشیدم به دنیا آوردمت که بذارمت تو گور! پروردگارا! پروردگارا! به همهٔ ما رحم کن! ای مریم مقدس،‌ کجا بودی وقتی پسر من با گوله سولاخ سولاخ می‌شد؟
ای مسیح مقدس! این قلبای سنگی ما رو بیرون بیار و قلبهای گوشتی به مون بده. این نفرت و آدمکشیو از ما دور کن و عشق ابدی خودت را به ما ببخش.


خیش و ستاره

نمایشنامهٔ دیگر شون اوکیسی به نام خیش و ستاره که در فوریهٔ ۱۹۲۶ به اجرا در آمد، چهرهٔ دیگری از زندگی و مبارزات مردم فقیر دوبلین را تصویر می‌کند. زمان نمایش، سال ۱۹۱۵ و ۱۹۱۶ است و موضوع آن مشاهدات نویسنده از قیام عید فصح (پاک) که از خانواده‌ای ساکن در یکی از همان اتاقهای اجاره‌ای دوبلی آغاز می‌شود.

در پردهٔ اول زوجی را می‌بینیم که تازه ازدواج کرده‌اند. تعدادی از اقوام و خویشان این دو نفر نیز با آنها زندگی می‌کنند. مرد خانواده فرماندهٔ گروهی از سازمان جنگجویان غیرنظامی ایرلند است که در خانه نیست. جمع خانواده گرد هم نشسته و دربارهٔ مذهب و اصول اخلاقی بحث می‌کنند - از آن بحث‌هایی که هیچگاه به نتیجه نمی‌رسند. خبرهای آشوب قریب‌الوقوع برای زن خانواده، فورا، معنایی جز وحشت و خطر برای شوهرش ندارد. شوهر به خانه می‌آید و زن از او می‌خواهد تا ارتش غیرقانونی ایرلند را از یاد ببرد و برای استراحت در خانه بماند. اما پیغامی به اوم می‌رسد که فوراً نزد افرادش برگردد و خود را برای قیام آماده کند.

پردهٔ دوم نمایش در یک روسپی خانه است که زنی جوان و زیبا آن را اداره می‌کند. این محل، مرکز رفت و آمد افرادی است که مدام دم از قیام و انقلاب می‌زنند و اغلب بحث‌هایشان به مشاجره می‌کشد اما در واقع کاری نمی‌کنند.

در پردهٔ سوم پس از آنکه قیام آغاز شده، شهر وحشی و آشوب زده است. نورا سراسر شب را به دنبال شوهر گشته و او را نیافته است. انقلابیون سخت از ارتش بریتانیا شکست خورده‌اند، چون مردم به کمک آنها نشتافته‌اند. هر کس سرگرم کسب و کار خود بوده و به قامی که با همراهی و پشتیبانی آنان می‌توانسته نتیجهٔ مثبتی به بار آورد، بی اعتنا مانده‌اند و تنها از حرف زدن و بحث کردن پا فراتر نگذاشته‌اند. نورا سرانجام شوهرش را باز می‌یابد و با التماس از او می‌خواهد که دیگر بیرون نرود. اما او که مسئولیتی را پذیرفته با تنها دوست به جامانده‌اش راهی صحنهٔ نبرد می‌شود.

در پردهٔ چهارم، شاهد صحنه‌های چند روز پس از انقلاب هستیم. باز هم خانهٔ زوج جوان. اما این باز همه چیز از هم پاشیده است. دونفر که پیش از قیام مدام جر و بحث می‌کردند با خیال راحت نشسته‌اند و ورق بازی می‌:کنند. از پنجره می‌توانند شهر را ببینند که نیمی در آتش است. نورا در اتاق دیگر است. حالتی دیوانه‌وار دارد و هذیان می‌:گوید. سربازی ایرلندی داخل می‌شود و خبر کشته شدن شوهر نورا را می‌آورد. نورا عقلش را کاملاً‌ از دست داده است، حوادث دیگری در این خانه رخ می‌دهد که هر یک از دیگری فاجعه آمیزتر است.

اجرای خیش و ستاره بسیاری از تماشاگران را به خشم آورد. این بار اوکیسی سخت به ناسیونالیست‌ها و میهن پرستان تاخته بود، این نمایش دست آدمهای لاف زن و پوشالی را رو کرده بود. یکی از علل شکست انقلاب هم آنها بودند که پرجوش و خروش بحث می‌کردند و هنگام عمل از ترس به خانه‌هایشان می‌خزیدند. هنگام آرامش از سیاست و مذهب و اخلاق و آزادی ایرلند سخن می‌گفتند و اما در گرماگرم حادثه به خانه پناه می‌بردند و ورق‌ بازی می‌:کردند. پس اینان نمی‌توانستند شخصیت واقعی خود را بر صحنهٔ تئاتر ببینند. و دم فرو بندندو شش هفته پس از سر و صداهایی که بر اثر اجرای نمایشنامهٔ خیش و ستاره برپا شده بود، از انگلستان خبر رسید که جونو و طاووس جایزهٔ هاوثورن دن را برده است. این جایزه را هر سال به بهترین اثر یک نویسندهٔ جدید می‌دادند. از نویسنده دعوت کردند تا برای دریافت جایزه‌اش که صو پوند بود به انگلستان برود. صد پوند! بیشترین پولی که تا آن روز به عمرش دیده بود.

پس از گذراندن چندین هفتهٔ هیجان انگیز در لندن با بزرگانی چون