پولیساریو در راه استقلال: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۸۰: سطر ۸۰:
 
در بیست‌ویکمین اجلاسیه مجمع عمومی حق تعیین سرنوشت مردم صحرا مورد تأکید قرار گرفت و قرار بر این شد که هیأتی از طرف سازمان ملل برای تهیه مقدمات و تسهیلات برگزاری رفراندوم و نظارت بر اجرای صحیح آن به‌صحرا اعزام شود. در ماه مه سال ۱۹۶۷ دولت اسپانیا فرمانی مبنی بر ایجاد یک مجمع عمومی در صحرا، یعنی '''جماعه'''، که عده‌ئی از اعضای آن انتخابی باشند صادر کرد.
 
در بیست‌ویکمین اجلاسیه مجمع عمومی حق تعیین سرنوشت مردم صحرا مورد تأکید قرار گرفت و قرار بر این شد که هیأتی از طرف سازمان ملل برای تهیه مقدمات و تسهیلات برگزاری رفراندوم و نظارت بر اجرای صحیح آن به‌صحرا اعزام شود. در ماه مه سال ۱۹۶۷ دولت اسپانیا فرمانی مبنی بر ایجاد یک مجمع عمومی در صحرا، یعنی '''جماعه'''، که عده‌ئی از اعضای آن انتخابی باشند صادر کرد.
  
برطبق سلسله مراتب سنتی قبایل صحرا، «جماعه» علاوه بر تجمع رؤسای قبایل، بالاتری مرجع سیاسی محسوب می‌شد. در این مجمع چهل نفری هر یک از قبایل نماینده داشتند و در آن تمام مسائل مهم را مطرح می‌کردند و دربارهٔ آن تصمیم می‌گرفتند. در سیاست‌های اصلاحی که اسپانیا بعد از سرکوب خونین مقاومت صحراوی‌ها در دههٔ ۱۹۵۰ در پیش گرفت، «جماعه» موجودیت یافت. اختیارات و کارائی این مجمع بسیار محدود بود و حاکم یا فرمانداری داشت که مستقیماً از مادرید فرمان می‌برد. از آنجا که
+
برطبق سلسله مراتب سنتی قبایل صحرا، «جماعه» علاوه بر تجمع رؤسای قبایل، بالاتری مرجع سیاسی محسوب می‌شد. در این مجمع چهل نفری هر یک از قبایل نماینده داشتند و در آن تمام مسائل مهم را مطرح می‌کردند و دربارهٔ آن تصمیم می‌گرفتند. در سیاست‌های اصلاحی که اسپانیا بعد از سرکوب خونین مقاومت صحراوی‌ها در دههٔ ۱۹۵۰ در پیش گرفت، «جماعه» موجودیت یافت. اختیارات و کارائی این مجمع بسیار محدود بود و حاکم یا فرمانداری داشت که مستقیماً از مادرید فرمان می‌برد. از آنجا که صحراوی‌ها طرفدار اسپانیا در داخل جماعه بودند همین موجب شد که این مجمع هرگز نتواند نمایندهٔ واقعی مردم صحرای غربی باشد.
  
 +
احیای نامنتظرهٔ جماعه نیز، که به‌وسیلهٔ قرارداد سه‌جانبهٔ اسپانیا – مغرب – موریتاتی صورت گرفت، نتوانست اعتباری برای این مجمع کسب کند. منظور از دوباره عَلَم کردن جماعه این بود که تصور می‌شد که «جماعه» برای مغرب همان کاری را بکند که برای مادرید می‌کرد امّا در عمل چنین نشد و بعد از واگذاری صحرای غربی به‌موریتانی و مغرب اکثریت اعضای جماعه، که در ۱۹۷۵ به ۱۰ نفر رسیده بود – به جبههٔ پولیساریو پیوستند. در ۲۸ نوامبر ۱۹۷۵ «جماعه» در اِل گوئلتا (El Guelta) به‌شور نشست و در ضمن بیانیه‌ئی تأیید کرد که جبههٔ پولیساریو تنها نمایندهٔ قانونی مردم صحراست و با تأسیس شورای ملی موقت انحلال خود را اعلام داشت – در این گردهم‌آئی ۶۷ نفر از اعضاء شرکت داشتند و همه قطعنامه را امضاء کردند.
  
 +
اسپانیا، مغرب و موریتانی، هر سه در ظاهر حق تعیین سرنوشت صحراوی‌ها را تأئید می‌کردند ولی در باطن همهٔ آن‌ها در بی‎اعتمادی به‌نتایج یک تصمیم‌گیری مردمی آزاد و واقعی مشترک بودند. در همین زمان الجزایر نیز به‌عنوان یک بازیگر مهم روی صحنه ظاهر شد و در عین حال که مدعی حاکمیت بر صحرا نبود، اصرار داشت که بنا به‌دلایلی که متکی بر جوانب ژئوپولتیکی و وحدت منطقه‌ئی است، در حل مسأله صحرا سهیم باشد. شکی نیست که عامل اصلی در تعیین موضع نیروهای درگیر این بود که صحرای غربی نه تنها بیابان بی‌مصرف نبود بلکه منابع و ذخایر سرشاری هم داشت. ذخایر فسفات '''بوکراع''' (Bou Crua) در ۹۷ کیلومتری ساحل، که استخراجش هم بسیار آسان بود، خبر از ده‌ها میلیون تُن فسفات می‌داد، و البته ذخایر سنگ آهن، نفت و بخصوص اورانیوم نیز از چشم‌های حریص و تیزبین دور نمانده بود.
 +
 +
صنایع فسفات به‌تنهایی می‌تواند درآمد سرانهٔ صحرای غربی را به‌حد پیشرفته‌ترین کشورهای اروپائی برساند و مقامات رباط، محدود شدن چنین ذخایر سرشاری را به‌یک جمعیت کوچک «بی‌انصافی» می‌دانند و عقیده دارند که «در دنیای عرب یک کویت کافی است».
 +
 +
در ۲۱ دسامبر ۱۹۷۳ در پاسخ به‎درخواست '''ژنرال فرانکو'''، از طرف شورای وزیران اسپانیا، اختیاراتی را پیرامون قانونگذاری و امور داخلی به «جماعه» محول کرد. در حالی که امور خارجی، دفاع و حق '''وتو''' در موارد بخصوص هنوز در دست دولت اسپانیا بود. فرانکو هم‌چنین به آن‌ها وعده داد که هرگاه مردم صحرا بخواهند می‌توانند به‌آیندهٔ خود رأی دهند. کمی بعد قطعنامه‌ئی در مجمع عمومی سازمان ملل صادر شد که اصل تعیین سرنوشت و اظهار نظر مردم صحرا را مورد تأکید قرار داد.
 +
 +
این قطعنامه، قویاً مورد تأیید اجلاسیهٔ کشورهای جهان سوم، سازمان کشورهای غیرمتعهد و کشورهای آفریقائی قرار گرفت.
 +
 +
در نیمهٔ دوم سال ۱۹۷۴ اسپانیا سعی کرد که موافقت گروه‌های ذینفع را برای برگزاری رفراندوم در سال ۱۹۷۵  جلب کند. وزیر خارجهٔ وقت اسپانیا از همتای مغربی خود در رباط و مادرید دیدار کرد. در این ملاقات‌ها وزیر خارجهٔ مغرب به‌طور خصوصی یادآورد شد که کشور وی در صورتی حاضر به‌برگزاری رفراندوم خواهد بود که انتخاب فقط بین الحاق صحرای غربی به‌مغرب و یا باقی ماندن به‌صورت مستعمره اسپانیا باشد. و بدین ترتیب مسأله استقلال صحرا به‌کلی منتفی شد. از طرف دیگر وزرای خارجهٔ الجزایر، مغرب و موریتانی ضمن ملاقات و مذاکره در '''نواکشوت''' – پایتخت موریتانی – و '''اغادیر''' تأیید خود را از اصل حق تعیین سرنوشت صحرای اسپانیا اعلام کرده، در ضمن بیانیهٔ مشترکی خواستار شدند که این اصل، بدون مداخله
  
  

نسخهٔ ‏۱۱ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۹:۱۵

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۶۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۸۳

سولماز دبیری

صحرای غربی مثل اکثر سرزمین‌هائی که از یوغ استعمار کهنه خلاص شده‌اند در معرض تهاجم و تجاوز گروه‌هائی چند قرار گرفته و تضاد منافع اقتصادی و سیاسی کشورهای عربی و آفریقائی و نقضه‌های ابرقدرت‌ها باعث بی‌ثباتی و آشفتگی در شمال غربی آفریقا شده است.

پولیساریو و صحرای غربی

مبارزه برای به‌دست آوردن حقوق فردی انسان‌ها فقط زمانی به‌پیروزی خواهد رسید که در زمینهٔ وسیع‌تر مبارزه برای حقوق خلق‌ها باشد. وقتی حق تعیین سرنوشت از یکی از این خلق‌ها دریغ شود، نقض و تجاوز به‌حقوق بشر به‌طور کلی ابعاد عمومی به‌خود خواهد گرفت. این تجاوز ممکن است به‌صورت تحمیل اختناق و سرکوب از خارج باشد – مثل دوران استعمار کهنه – یا سرکوب و اختناق داخلی باشد به‌منظور تأمین منافع قدرت‌های خارجی – در استعمار نو – و یا به‌وسیلهٔ دیکتاتوری‌های آمریکای لاتین باشد. چنین تجاوزهائی به‌حقوق انسانی هم‌چنین ممکن است ناشی از اوضاع و شرایط داخلی، مانند فاشیسم در ایتالیا و نازیسم در آلمان باشد. این شکل‌های متفاوت اختناق تنها تجاوز به‌حقوق افراد معین، یا چند صد هزار نفر از انسان‌ها نیست، بلکه زیر پا گذاشتن حقوق میلیون‌ها، ده‌ها میلیون و در واقع تمام مردم جهان است. ایالات متحدهٔ آمریکا، اولین ملتی که حقوق بشر را اعلام کرد، امروزه با حمایت از رژیم‌های سرکوبگر و دیکتاتوری‌های نظامی در اولین ردیف متجاوزان به‌حقوق بشر بودند – و هنوز هم ادعایش را دارند – در جهان به‌صورت یک نیروی ارتجاعی درآمده‌اند که به‌منظور بهره‌گیری بیش‌تر و استثمار ذخائر طبیعی و انسانی ملل دیگر آن‌ها را در وابستگی اقتصادی و سیاسی نگهداشته و از پیشرفت‌های دموکراتیک آن‌ها جلوگیری می‌کنند. این اصل مهم که مردم نباید دستاویز تصمیمات و خواست‌های دیگران و یا وسیله‌ئی برای معاملهٔ بین دولت‌ها شوند همه باید برای حق تعیین سرنوشت خویش حقوق مساوی داشته باشند؛ برای اولین بار بیش از شصت سال پیش به وسیلهٔ دو شخصیت مهم و بسیار متفاوت در دو نقطه متفاوت جهان – وودرو ویلسون و لنین – اعلام شد.

جنگ جهانی اول که سه سال کشتار و درد و رنج میلیون‌ها انسان را به‌همراه داشت. لنین و پرزیدنت ویلسون را بر آن داشت که حق تعیین سرنوشت را به‌عنوان اساس پیشرفت و آیندهٔ بشریت مورد توجه قرار دهند. ولی در «قمار بزرگ» قدرت – یا به‌اصطلاح «تعادل قوا» - که هستهٔ مرکزی سیاست‌های بین‌المللی را تشکیل می‌ذهد، ابرقدرت‌ها به‌طور غیرقابل تغییری مواضعی اتخاذ می‌کنند که با حق تعیین سرنوشت انسان‌ها آشکارا تناقض دارد.

وقتی جنگ دوم جهانی به‌پایان رسید و نازیسم، - که در نظر میلیون‌ها انسان مظهر اختناق بود – به‌خاموشی گرائید بسیاری از مردم امیدوار بودند که بالاخره دورهٔ‏ جدیدی آغاز شده که در آن همه قادر خواهند بود در کنار هم و در شرایط صلح و آزادی زندگی کنند. در واقع چنین می‌نمود که جریان استعمارزدائی که در دههٔ ۱۹۵۰ آغاز شد، قدم مثبتی در این جهت باشد گو این‌که، علی‌رغم پیشرفت‌هائی که حاصل شد بعضی تصمیمات یکجانبه (که اغلب هم سازمان ملل در آن شرکت داشت) اتخاذ شد که بنابر آن با مردم در واقع همچون وسیله و شیء رفتار کردند، آن‌ها را معامله کردند، و بدون جویا شدن نظر و خواست آن‌ها، از یک حاکمیت به‌حاکمیت دیگر واگذارشان کردند که در اکثر موارد هم تصمیمات اتخاذ شده و به‌اجرا گذاشته شده کاملاً با خواست‌های مردم مغایر بود. اولین مورد، قطعنامهٔ ۱۹۴۷ سازمان ملل بود که سرزمین فلسطین را به‌دو قسمت تقسیم کرد؛ بلافاصله اسرائیل موجودیت یافت، و یک کشور عربی فلسطینی که «هنوز هم هست تا صبح دولتش بدمد». بدین ترتیب با سرنوشت و آینده تمام فلسطینی‌ها بازی کردند و با آن‌ها مثل یک شیء و پیادهٔ شطرنج رفتار شد. مورد دیگر دربارهٔ مردم اریتره بود. اریتره نیز مانند سومالی، لیبی و اتیوپی، مستعمرهٔ ایتالیا بود. اتیوپی استقلال خود را به‌دست آورد، لیبی و سومالی کشورهای مستقلی شدند، ولی چرا دربارهٔ اریتره به‌همان طریق رفتار نشد؟ اریتره تنها مستعمرهٔ ایتالیا بود که استعمارگران به‌آن استقلال ندادند و در عوض آن را مجبور کردند که به‌صورت فدرال به اتیوپی بپیوندد.

مقدمه

نه در این زمان و نه در زمانی که اتیوپی فدراسیون را لغو و آن را کاملاً ضمیمهٔ خاک خود کرد نظر مردم اریتره را سؤال نکردند. در حالی که برای تصاحب سرزمین اریتره هیچ دلیل و توجیه تاریخی وجود نداشت، و اریتره هرگز و در هیچ زمانی متعلق به‌اتیوپی نبوده است.

صحرای غربی آخرین دسته‌گلی است که در جریان استعمارزدائی به‌آب داده‌اند. اسپانیا که چتر استعمار خود را در اواخر قرن گذشته روی سر این سرزمین گرفته بود، در سال ۱۹۷۵ تصمیم به واگذاری آن گرفت. به‌این معنا که قسمت شمالی آن را به‌مغرب و قسمت جنوبی آن را به‌موریتانی واگذاشت. باز بار دیگر و علی‌رغم قطعنامه‌های متعدد سازمان ملل و حکم مشورتی دادگاه بین‌المللی لاهه، حق تعیین سرنوشتِ مردم سحرابی غربی را نادیده گرفتند. انگیزه و دلایل این بی‌اعتنائی به‌طبیعی‌ترین و اساسی‌ترین قانون بشری بسیار روشن بود. صحرای غربی ذخائر سرشار فسفات، نفت، آهن، اورانیوم، گاز، مس و طلا دارد و تاریخ نشان داده است که در مناطقی که ذخائر طبیعی باارزش وجود داشته استعمارزدائی با مشکلاتی روبه‌رو شده است. وانگهی، این سرزمین از نظر موقعیت سوق‌الجیشی و نظامی از اهمیت فوق‎العاده‌ئی برخوردار است.

تاریخچه

صحرای غربی با مساحت ۲۶۶/۰۰۰ کیلومتر مربع در شمال غربی آفریقا واقع است. جمعیت آن را منابع متفاوت از ۷۵ هزار تا ۸۰۰ هزار ذکر کرده‌اند و به‌دلیل آن‌که سرشماری دقیقی صورت نگرفته، رقم دقیق آن معلوم نیست. اهالی صحرا از قبایل یمنی‌اند که در قرن ۱۶ به‌مغرب رفته پس از رانده شدن از آنجا در صحرا مستقر شدند. نژاد آن‌ها عرب و دین‌شان اسلام است.

این سرزمین که در کنار اقیانوس اطلس قرار گرفته ۱۵۰۰ کیلومتر ساحل دارد و از پانصد سال پیش مورد توجه پاره‌ئی از دریانوردان، مثلاً پرتغالی‌ها بود که برای تجارت برده و کائوچو در آنجا تأسیساتی ساختند، و نیز اسپانیائی‌ها که در آنجا پایگاه ساختند.

پیش از آن که اسپانیا صحرا را در سال ۱۸۸۴ مستعمرهٔ خود کند، جامعهٔ صحرا یک جامعهٔ قبیله‌ئی بود که اکثر مردم آن در دو بخش اصلی «ساخیةالحمراء» و ریودو اورو (Rio de oro: وادی‌الذهب) با وسائل ابتدائی تولید که مبتنی بر کشاورزی فصلی ابتدائی بود زندگی می‌کردند. مردم صحرا با شیوهٔ مبادله پایاپای با مراکز تجارتی مشهور مراکش، موریتانی و الجزایر ارتباط داشتند. هنگامی که استعمار اسپانیا بر صحرا حاکم شد، استعمارگران تردد صحراوی‌ها را به‌این مراکز ممنوع کردند.

در قرن نوزدهم، مناسبات اسپانیا و مردم صحرا محدود به‌مسألهٔ ماهیگیران جزایر قناری بود و در واقع توجه اسپانیا به‌این سرزمین اصولاً مبتنی بر حمایت از این جزایر بود و گهگاه مجبور می‌شد که برای استرداد دریانوردان خود با رؤسای قبایل وارد مذاکره شود. در سال ۱۸۸۴ اسپانیا برای تأمین تسلط خود، قیمومیت خود را بر منطقهٔ بین کیپ بلان (Cape Blane) و کیپ بوخادور (Cape Bojador) اعلام کرد و در سال ۱۸۸۵ در کنفرانس برلین که تقسیم آفریقا بین قدرت‌های اروپائی در آن سروصورتی پیدا کرد، این منطقه نیز به‌اسپانیا تعلق گرفت.

استعمار اسپانیا در نظر داشت، جامعهٔ صحرا را به‌یک جامعهٔ مصرفی متکی به‌‌نیروی حاکم مبدل کرده اسپانیا را به‌صورت مرکز مبادلات مردم محلی درآورد. علاوه بر این، اسپانیا با حضور نظامی در این منطقه یکی از مراکز استراتژیک آفریقا را در اختیار خود گرفت.

در سال ۱۹۶۳ در صحرای غربی معادت فسفات کشف شد و اسپانیا عده‌ئی از افراد محلی را برای کار در این معادن استخدام کرد. اسپانیا به‌منظور ارتباط و اتصال مراکز نظامی خود دست به‌ایجاد راه‌های ارتباطی زده بود که برای احداث آن‌ها نیز از مردم محلی استفاده می‌کرد. دستمزدِ کارگران بسیار ناچیز بود و هیچ گونه رفاه و تأمین اجتماعی نداشتند. و این بنیان طبقهٔ کارگر در صحرا بود و با تحمیل حاکمیت مراکش و موریتانی به‌این سرزمین همهٔ این کارگران برای مبارزه با اشغالگران به‌جنبش پیوستند با این‌که تا سال ۱۹۷۳ مبارزات مردم صحرا فاقد هر نوع تشکیلات و سازمان بود ولی مردم صحرا در باب تجاوز به‌سرزمین‌شان و معاملهٔ آن هرگز تماشاگران ساکنی نبوده‌اند. بعد از سال ۱۹۵۸ مبارزات پراکنده‌ئی علیه سلطهٔ اسپانیا در صحرا انجام می‌گرفت. و در سال ۱۹۶۷ با به‌وجود آمدن «جنبش برای آزادی صحرا» مبارزات صحراوی‌ها تا حدودی متشکل شد. در سال ۱۹۷۰ که قدرت استعمارگر قصد داشت صحرا را به‌صورت یکی از ایالات خود درآورد برای به‌حرکت درآوردن مردم صحرا علیه استعمارگران و کسب استقلال فعالیت‌های وسیعی انجام گرفت که منجر به تظاهرات وسیعی شد. واکنش اسپانیا در مقابل این تظاهرات کشتار بیرحمانهٔ تظاهرکنندگان، و در نتیجه انحلال جنبش رهائی‌بخش بود. صحراوی‌ها وقتی به‌این نتیجه رسیدند که راه دیگری نیست، بر آن شدند که به‌مبارزه مسلحانه دست یازند.

در ۱۰ ماه مه ۱۹۷۳ کنگرهٔ مؤسس «جبههٔ خلق برای آزادی ساخیةالحمراء و ریودو اورو – پولیساریو -» تشکیل شد و ضمن آن تصمیم گرتفند که مبارزات از صورت نامنظم درآمده و به‌یک مبارزهٔ مسلحانهٔ توده‌ئی مبدل شود. اولین عملیات نظامی این جبهه که به‌نام «خندق» معروف شد، علیه نیروهای اسپانیا به‌مرحلهٔ اجرا درآمد.

در سال ۱۹۷۵ سازمان ملل طرحی را به‌تصویب رساند که براساس آن در مورد سرنوشت مردم صحرا از آنان نظرخواهی شود – این طرح را تاکنون نادیده گرفته‌اند و اجرا نشده است.

در همین سال (۱۹۷۵) سلطان حسن پادشاه مغرب، مردم خود را به‌یک راه‌پیمائی مسالمت‌آمیز – راه‌پیمائی سبز – (Le March vente) به‌سوی صحرای غربی فراخواند.

هدف اصلی از این «اه‌پیمائی سبز» تحت فشار قرار دادن اسپانیا برای پذیرش موافقتنامه‌ئی با مراکش دربارهٔ آیندهٔ صحرا بود. درخلال «راه‌پیمائی سبز» سلطان مغرب از حمایت آمریکا، فرانسه و نیز اکثر کشورهای عربی برخوردار بود. سرانجام در ۱۴ نوامبر ۱۹۷۵ قرارداد سه‌جانبه‌ئی در مادرید امضاء شد و ادارهٔ صحرا به‌مراکش و موریتانی واگذار شد. برطبق این موافقتنامه مغرب و موریتانی باید نظر مردم صحرا را دربارهٔ آیندهٔ سیاسی سرزمین خود جویا می‌شدند که البته به‌این اصل توجه نشد.

ایالات متحدهٔ آمریکا و فرانسه از قرارداد مادرید پشتیبانی کردند ولی از آنجائی که مایل نبودند نقش مستقیمی در حمایت از رباط به‌عهده بگیرند، با به‌کار گرفتن عربستان سعودی، اردن و رژیم شاه دست به‌مداخلهٔ نامستقیم زدند – البته شاه حمایت خود را از مغرب و همدستی خود را با مداخلهٔ قدرت‌های امپریالیستی در منطقه به‌خوبی نشان داد و چندین فروند جنگندهٔ اف - ۵ از طریق اردن و سایر کمک‌های نظامی به‌مغرب فرستاد تا در کنار هواپیماهای «جاگوار» فرانسوی به‌سرکوب خلق صحرا بپردازند.

در ۲۷ فوریه ۱۹۷۶ به‌دنبال خروج نیروهای اسپانیا از صحرای غربی، جمهوری دموکراتیک عربی صحرا اعلام موجودیت کرد که تاکنون ۳۶ کشور آن را به‌رسمیت شناخته‌اند و درخلال این سال‌ها جبههٔ پولیساریو با حمایت الجزایر و لیبی با نیروهای مراکش و موریتانی به‌مبارزه برخاسته است که بیش‌تر به‌صورت عملیات چریکی و حمله‌های ضربتی به‌مراکز نظامی نیروهای اشغالگر بوده است.

جبههٔ پولیساریو هم مانند سایر جنبش‌های رهائی‌بخش مجبور بوده است که توجه خود را نه تنها به‌مبارزهٔ مسلحانه بلکه به‌ادامهٔ حیات و بقای مردم صحرا معطوف داشته و با توزیع و رساندن مواد غذائی، کمک‌های پزشکی و داروئی، احداث مدارس و بیمارستان‌ها و سوادآموزی، به‌طور کلی زمینه را برای یک جامعهٔ آزاد شده در آینده فراهم آورد.

مسألهٔ صحرای غربی و سازمان‌های بین‌المللی

مسألهٔ صحرای غربی از سال ۱۹۶۳ به‌طور مداوم در کمیتهٔ ویژه مجمع عمومی سازمان ملل و اجلاسیه مجمع عمومی مورد بحث و بررسی قار گرفته است. در سال ۱۹۶۴ قطعنامه‌هائی در کمیتهٔ ویژه به‌تصویب رسید و ضمن آن از اسپانیا خواسته شد که حق تعیین سرنوشت صحراوی‌ها را به‌اجرا بگذارد. یک سال بعد این قطعنامه از تصویب مجمع عمومی سازمان ملل نیز گذشت. در این زمان موضع اسپانیا بر این اصل بود که مستعمره‌های آفریقائی جزو ایالات اسپانیای متروپولیتن بوده مشمول حق تعیین سرنوشت نیستند. از همان نخست نیز نمایندگان مغرب در قبول یا نفی حق تعیین سرنوشت مردم صحرا مردد بودند. تا این‌که در ماه اوت ۱۹۶۶ در کنفرانس کمیتهٔ ویژه سازمان ملل در آدیس‌آبابا، رژیم رباط پیشنهاد کرد که صحرا و سایر مستعمره‌های اسپانیا باید هر چه زودتر استقلال خود را باز یابند و حق آن را دارند که بدون حضور و نفوذ استعمارگران مسیری را که مایلند – در چارچوب اتحاد آفریقا – انتخاب کنند. در رباط چنین انتظار می‌رفت که صحراوی‌ها الحاق به‌مغرب را انتخاب کنند.

در بیست‌ویکمین اجلاسیه مجمع عمومی حق تعیین سرنوشت مردم صحرا مورد تأکید قرار گرفت و قرار بر این شد که هیأتی از طرف سازمان ملل برای تهیه مقدمات و تسهیلات برگزاری رفراندوم و نظارت بر اجرای صحیح آن به‌صحرا اعزام شود. در ماه مه سال ۱۹۶۷ دولت اسپانیا فرمانی مبنی بر ایجاد یک مجمع عمومی در صحرا، یعنی جماعه، که عده‌ئی از اعضای آن انتخابی باشند صادر کرد.

برطبق سلسله مراتب سنتی قبایل صحرا، «جماعه» علاوه بر تجمع رؤسای قبایل، بالاتری مرجع سیاسی محسوب می‌شد. در این مجمع چهل نفری هر یک از قبایل نماینده داشتند و در آن تمام مسائل مهم را مطرح می‌کردند و دربارهٔ آن تصمیم می‌گرفتند. در سیاست‌های اصلاحی که اسپانیا بعد از سرکوب خونین مقاومت صحراوی‌ها در دههٔ ۱۹۵۰ در پیش گرفت، «جماعه» موجودیت یافت. اختیارات و کارائی این مجمع بسیار محدود بود و حاکم یا فرمانداری داشت که مستقیماً از مادرید فرمان می‌برد. از آنجا که صحراوی‌ها طرفدار اسپانیا در داخل جماعه بودند همین موجب شد که این مجمع هرگز نتواند نمایندهٔ واقعی مردم صحرای غربی باشد.

احیای نامنتظرهٔ جماعه نیز، که به‌وسیلهٔ قرارداد سه‌جانبهٔ اسپانیا – مغرب – موریتاتی صورت گرفت، نتوانست اعتباری برای این مجمع کسب کند. منظور از دوباره عَلَم کردن جماعه این بود که تصور می‌شد که «جماعه» برای مغرب همان کاری را بکند که برای مادرید می‌کرد امّا در عمل چنین نشد و بعد از واگذاری صحرای غربی به‌موریتانی و مغرب اکثریت اعضای جماعه، که در ۱۹۷۵ به ۱۰ نفر رسیده بود – به جبههٔ پولیساریو پیوستند. در ۲۸ نوامبر ۱۹۷۵ «جماعه» در اِل گوئلتا (El Guelta) به‌شور نشست و در ضمن بیانیه‌ئی تأیید کرد که جبههٔ پولیساریو تنها نمایندهٔ قانونی مردم صحراست و با تأسیس شورای ملی موقت انحلال خود را اعلام داشت – در این گردهم‌آئی ۶۷ نفر از اعضاء شرکت داشتند و همه قطعنامه را امضاء کردند.

اسپانیا، مغرب و موریتانی، هر سه در ظاهر حق تعیین سرنوشت صحراوی‌ها را تأئید می‌کردند ولی در باطن همهٔ آن‌ها در بی‎اعتمادی به‌نتایج یک تصمیم‌گیری مردمی آزاد و واقعی مشترک بودند. در همین زمان الجزایر نیز به‌عنوان یک بازیگر مهم روی صحنه ظاهر شد و در عین حال که مدعی حاکمیت بر صحرا نبود، اصرار داشت که بنا به‌دلایلی که متکی بر جوانب ژئوپولتیکی و وحدت منطقه‌ئی است، در حل مسأله صحرا سهیم باشد. شکی نیست که عامل اصلی در تعیین موضع نیروهای درگیر این بود که صحرای غربی نه تنها بیابان بی‌مصرف نبود بلکه منابع و ذخایر سرشاری هم داشت. ذخایر فسفات بوکراع (Bou Crua) در ۹۷ کیلومتری ساحل، که استخراجش هم بسیار آسان بود، خبر از ده‌ها میلیون تُن فسفات می‌داد، و البته ذخایر سنگ آهن، نفت و بخصوص اورانیوم نیز از چشم‌های حریص و تیزبین دور نمانده بود.

صنایع فسفات به‌تنهایی می‌تواند درآمد سرانهٔ صحرای غربی را به‌حد پیشرفته‌ترین کشورهای اروپائی برساند و مقامات رباط، محدود شدن چنین ذخایر سرشاری را به‌یک جمعیت کوچک «بی‌انصافی» می‌دانند و عقیده دارند که «در دنیای عرب یک کویت کافی است».

در ۲۱ دسامبر ۱۹۷۳ در پاسخ به‎درخواست ژنرال فرانکو، از طرف شورای وزیران اسپانیا، اختیاراتی را پیرامون قانونگذاری و امور داخلی به «جماعه» محول کرد. در حالی که امور خارجی، دفاع و حق وتو در موارد بخصوص هنوز در دست دولت اسپانیا بود. فرانکو هم‌چنین به آن‌ها وعده داد که هرگاه مردم صحرا بخواهند می‌توانند به‌آیندهٔ خود رأی دهند. کمی بعد قطعنامه‌ئی در مجمع عمومی سازمان ملل صادر شد که اصل تعیین سرنوشت و اظهار نظر مردم صحرا را مورد تأکید قرار داد.

این قطعنامه، قویاً مورد تأیید اجلاسیهٔ کشورهای جهان سوم، سازمان کشورهای غیرمتعهد و کشورهای آفریقائی قرار گرفت.

در نیمهٔ دوم سال ۱۹۷۴ اسپانیا سعی کرد که موافقت گروه‌های ذینفع را برای برگزاری رفراندوم در سال ۱۹۷۵ جلب کند. وزیر خارجهٔ وقت اسپانیا از همتای مغربی خود در رباط و مادرید دیدار کرد. در این ملاقات‌ها وزیر خارجهٔ مغرب به‌طور خصوصی یادآورد شد که کشور وی در صورتی حاضر به‌برگزاری رفراندوم خواهد بود که انتخاب فقط بین الحاق صحرای غربی به‌مغرب و یا باقی ماندن به‌صورت مستعمره اسپانیا باشد. و بدین ترتیب مسأله استقلال صحرا به‌کلی منتفی شد. از طرف دیگر وزرای خارجهٔ الجزایر، مغرب و موریتانی ضمن ملاقات و مذاکره در نواکشوت – پایتخت موریتانی – و اغادیر تأیید خود را از اصل حق تعیین سرنوشت صحرای اسپانیا اعلام کرده، در ضمن بیانیهٔ مشترکی خواستار شدند که این اصل، بدون مداخله