مَسْتَک: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱۲: سطر ۱۲:
  
 
رمضان جفت گاوها را هِی می‌کرد و زمین شخم خورده را، رو به شیب، با فاصله دو پا ایشه{{نشان|1}} می‌کشید جوی‌های باریکی که اسد آب را در آن‌ها می‌انداخت و زن‌ها و بچه‌ها نشاهای توتون را وجب به وجب کنارش می‌کاشتند.
 
رمضان جفت گاوها را هِی می‌کرد و زمین شخم خورده را، رو به شیب، با فاصله دو پا ایشه{{نشان|1}} می‌کشید جوی‌های باریکی که اسد آب را در آن‌ها می‌انداخت و زن‌ها و بچه‌ها نشاهای توتون را وجب به وجب کنارش می‌کاشتند.
اسد می‌بایست آب را طوری در این ایشه‌ها تقسیم کند که خاک را نشوید و نبرد و تل‌های{{نشان|2}} دوطرف، نرم نرم نرم بکشد تا نشاها در آن بگیرند. اسد کم‌حوصله و درواقع گرسنه بود. صبح زود دو لقمه نانِ باقی‌مانده را جویده فقط دو پیاله چای را سر کشیده بود و علی‌الطلوع آمده بود به توتون‌زار که وقتی زن‌ها سر کار می‌آیند لااقل یک وِجال{{نشان|3}} زمین را آب داده باشد که معطل نمانند. زن‌ها سرراه نشاها را از تخم زار در‌آورند و روپل‌ها بسته بسته می‌چیدند. هوا هنوز سرد بود و شبنم به فراوانی رو علف‌ها نشسته بود. جنگل بهاره، سبز و سرزنده، تمام کوه دو طرف را می‌پوشاند. درخت‌های کوه شمالی در بخاری لطیف فرو رفته بود. خاک نمور، به رنگ قهوه‌ای سیر و سوخته در برابر گاوآهن چاک می‌خورد و آب در باریکه‌ی جوی ها تقسیم می‌شد و مانند هزارپایی تنبل لابه‌لای هر چاله و زیر هر کلوخی سر می‌کشید و آن را می‌بلعید. نسیم ملایمی از دره جنوبی می‌غلتیدو از چاک پیراهن اسد داخل می‌شد، زیربغلش می‌پیچید و تن عرق کرده‌اش را خشک و خنک می‌کرد. اسد حال خوشی نداشت. به زیبایی‌های طبیعت و سبزه‌زار، وزش نسیم و پیشرفت کار بی‌توجه بود و هر از چندی چشم به راه می‌دوخت. چندتایی از کومه‌ها، لای درخت‌های توت سرچشمه، در انتهای راه دیده می‌شد. سوت و کور و بی دود و دم. اسد چشم به راه سید بود که می بایست نان بپزد و چای بیاورد که چاشت بخورند. ولی از سید خبری نبود و گرسنگی کم کم شدت می گرفت.
+
اسد می‌بایست آب را طوری در این ایشه‌ها تقسیم کند که خاک را نشوید و نبرد و تل‌های{{نشان|2}} دوطرف، نرم نرم نرم بکشد تا نشاها در آن بگیرند. اسد کم‌حوصله و درواقع گرسنه بود. صبح زود دو لقمه نانِ باقی‌مانده را جویده فقط دو پیاله چای را سر کشیده بود و علی‌الطلوع آمده بود به توتون‌زار که وقتی زن‌ها سر کار می‌آیند لااقل یک وِجال{{نشان|3}} زمین را آب داده باشد که معطل نمانند. زن‌ها سرراه نشاها را از تخم زار در‌آورند و روپل‌ها بسته بسته می‌چیدند. هوا هنوز سرد بود و شبنم به فراوانی رو علف‌ها نشسته بود. جنگل بهاره، سبز و سرزنده، تمام کوه دو طرف را می‌پوشاند. درخت‌های کوه شمالی در بخاری لطیف فرو رفته بود. خاک نمور، به رنگ قهوه‌ای سیر و سوخته در برابر گاوآهن چاک می‌خورد و آب در باریکۀ جوی ها تقسیم می‌شد و مانند هزارپایی تنبل لابه‌لای هر چاله و زیر هر کلوخی سر می‌کشید و آن را می‌بلعید. نسیم ملایمی از دره جنوبی می‌غلتیدو از چاک پیراهن اسد داخل می‌شد، زیربغلش می‌پیچید و تن عرق کرده‌اش را خشک و خنک می‌کرد. اسد حال خوشی نداشت. به زیبایی‌های طبیعت و سبزه‌زار، وزش نسیم و پیشرفت کار بی‌توجه بود و هر از چندی چشم به راه می‌دوخت. چندتائی از کومه‌ها، لای درخت‌های توت سرچشمه، در انتهای راه دیده می‌شد. سوت و کور و بی دود و دم. اسد چشم به راه سید بود که می بایست نان بپزد و چای بیاورد که چاشت بخورند. ولی از سید خبری نبود و گرسنگی کم کم شدت می گرفت.
  
سه ساعتی از بالا آمدن آفتاب گذشته بود که کلاهی و سری از بالای بته های غلدرقان{{نشان|4}} که هنوز به خوبی قد نکشیده بودند و بین تمشک‌های زیرچشمه پیدا شد. اسد امیدوار شد زیرا کلاه و سر بسیار کند حرکت می‌کرد. لابد دستش بند بود و چای و سفره‌ی نان و کاسه‌ها و قند نمی‌گذاشتند تندتر راه بیاید. نیرویی در دست و پای اسد دوید. رمضان هم گاه‌به‌گاه به اسد و جاده چشم می‌انداخت و بعد با های‌و‌هوی گاوها را در طول سرازیری و سربالایی می‌راند. دسته ی ازال{{نشان|5}}را کج و راست می‌کرد تا سر سوک از ریشه‌ی بته‌ها و درختچه‌ها رهایی یابد. اکنون اسد صداهای اطراف، نفیر دم به دم گاوها را در تلاششان و وراجی زن‌ها و جیغ و داد و بچه‌ها را می‌شنید. نمی‌خواست سید را در حال آمدن تماشا کند و ناچار سرش را به کار بند کرد: تند و مصمم جلوی جوی‌ها را می‌بست و آب را نخ نخ به ایشه‌های بعدی هدایت می‌کرد. راه نشتاک را  می‌گرفت و با پشت بیل به خاک سرِبند می‌کوفت. تا وقتی که می‌بایست سید، قاعدتا در درخت انجیر کنار توتون‌زار رسیده باشد.می‌بایستی آب را به دست سید می‌داد و خودش با رمضان چاشت می‌کردند.
+
سه ساعتی از بالا آمدن آفتاب گذشته بود که کلاهی و سری از بالای بته‌های غلدرقان{{نشان|4}} که هنوز به خوبی قد نکشیده بودند و بین تمشک‌های زیرچشمه پیدا شد. اسد امیدوار شد زیرا کلاه و سر بسیار کند حرکت می‌کرد. لابد دستش بند بود و چای و سفرۀ نان و کاسه‌ها و قند نمی‌گذاشتند تندتر راه بیاید. نیرویی در دست و پای اسد دوید. رمضان هم گاه‌به‌گاه به اسد و جاده چشم می‌انداخت و بعد با های‌و‌هوی گاوها را در طول سرازیری و سربالائی می‌راند. دستۀ ازال{{نشان|5}}را کج و راست می‌کرد تا سر سوک از ریشۀ بته‌ها و درختچه‌ها رهایی یابد. اکنون اسد صداهای اطراف، نفیر دم به دم گاوها را در تلاششان و وراجی زن‌ها و جیغ و داد و بچه‌ها را می‌شنید. نمی‌خواست سید را در حال آمدن تماشا کند و ناچار سرش را به کار بند کرد: تند و مصمم جلوی جوی‌ها را می‌بست و آب را نخ نخ به ایشه‌های بعدی هدایت می‌کرد. راه نشتاک را  می‌گرفت و با پشت بیل به خاک سرِبند می‌کوفت. تا وقتی که می‌بایست سید، قاعدتا در درخت انجیر کنار توتون‌زار رسیده باشد.می‌بایستی آب را به دست سید می‌داد و خودش با رمضان چاشت می‌کردند.
 
سرش را بلند کرد. سید در چند قدمی او ایستاده بود. سر به زیر و دست خالی...
 
سرش را بلند کرد. سید در چند قدمی او ایستاده بود. سر به زیر و دست خالی...
  
سطر ۲۳: سطر ۲۳:
 
#{{پاورقی|3}} مساحتی از مین که با جفت گاو می‌تواند در یکی دو ساعت شخم زد.
 
#{{پاورقی|3}} مساحتی از مین که با جفت گاو می‌تواند در یکی دو ساعت شخم زد.
 
#{{پاورقی|4}} نوعی گیاه شبیه نی که در اراضی جنگلی بسیار بلند می‌شود.
 
#{{پاورقی|4}} نوعی گیاه شبیه نی که در اراضی جنگلی بسیار بلند می‌شود.
#{{پاورقی|5}} دسته و تنه‌ی گاوآن که به مالبند بسته می‌شود.
+
#{{پاورقی|5}} دسته و تنۀ گاوآن که به مالبند بسته می‌شود.
  
  

نسخهٔ ‏۳۱ ژانویهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۶:۰۲

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۷

رمضان جفت گاوها را هِی می‌کرد و زمین شخم خورده را، رو به شیب، با فاصله دو پا ایشه[۱] می‌کشید جوی‌های باریکی که اسد آب را در آن‌ها می‌انداخت و زن‌ها و بچه‌ها نشاهای توتون را وجب به وجب کنارش می‌کاشتند. اسد می‌بایست آب را طوری در این ایشه‌ها تقسیم کند که خاک را نشوید و نبرد و تل‌های[۲] دوطرف، نرم نرم نرم بکشد تا نشاها در آن بگیرند. اسد کم‌حوصله و درواقع گرسنه بود. صبح زود دو لقمه نانِ باقی‌مانده را جویده فقط دو پیاله چای را سر کشیده بود و علی‌الطلوع آمده بود به توتون‌زار که وقتی زن‌ها سر کار می‌آیند لااقل یک وِجال[۳] زمین را آب داده باشد که معطل نمانند. زن‌ها سرراه نشاها را از تخم زار در‌آورند و روپل‌ها بسته بسته می‌چیدند. هوا هنوز سرد بود و شبنم به فراوانی رو علف‌ها نشسته بود. جنگل بهاره، سبز و سرزنده، تمام کوه دو طرف را می‌پوشاند. درخت‌های کوه شمالی در بخاری لطیف فرو رفته بود. خاک نمور، به رنگ قهوه‌ای سیر و سوخته در برابر گاوآهن چاک می‌خورد و آب در باریکۀ جوی ها تقسیم می‌شد و مانند هزارپایی تنبل لابه‌لای هر چاله و زیر هر کلوخی سر می‌کشید و آن را می‌بلعید. نسیم ملایمی از دره جنوبی می‌غلتیدو از چاک پیراهن اسد داخل می‌شد، زیربغلش می‌پیچید و تن عرق کرده‌اش را خشک و خنک می‌کرد. اسد حال خوشی نداشت. به زیبایی‌های طبیعت و سبزه‌زار، وزش نسیم و پیشرفت کار بی‌توجه بود و هر از چندی چشم به راه می‌دوخت. چندتائی از کومه‌ها، لای درخت‌های توت سرچشمه، در انتهای راه دیده می‌شد. سوت و کور و بی دود و دم. اسد چشم به راه سید بود که می بایست نان بپزد و چای بیاورد که چاشت بخورند. ولی از سید خبری نبود و گرسنگی کم کم شدت می گرفت.

سه ساعتی از بالا آمدن آفتاب گذشته بود که کلاهی و سری از بالای بته‌های غلدرقان[۴] که هنوز به خوبی قد نکشیده بودند و بین تمشک‌های زیرچشمه پیدا شد. اسد امیدوار شد زیرا کلاه و سر بسیار کند حرکت می‌کرد. لابد دستش بند بود و چای و سفرۀ نان و کاسه‌ها و قند نمی‌گذاشتند تندتر راه بیاید. نیرویی در دست و پای اسد دوید. رمضان هم گاه‌به‌گاه به اسد و جاده چشم می‌انداخت و بعد با های‌و‌هوی گاوها را در طول سرازیری و سربالائی می‌راند. دستۀ ازال[۵]را کج و راست می‌کرد تا سر سوک از ریشۀ بته‌ها و درختچه‌ها رهایی یابد. اکنون اسد صداهای اطراف، نفیر دم به دم گاوها را در تلاششان و وراجی زن‌ها و جیغ و داد و بچه‌ها را می‌شنید. نمی‌خواست سید را در حال آمدن تماشا کند و ناچار سرش را به کار بند کرد: تند و مصمم جلوی جوی‌ها را می‌بست و آب را نخ نخ به ایشه‌های بعدی هدایت می‌کرد. راه نشتاک را می‌گرفت و با پشت بیل به خاک سرِبند می‌کوفت. تا وقتی که می‌بایست سید، قاعدتا در درخت انجیر کنار توتون‌زار رسیده باشد.می‌بایستی آب را به دست سید می‌داد و خودش با رمضان چاشت می‌کردند. سرش را بلند کرد. سید در چند قدمی او ایستاده بود. سر به زیر و دست خالی...


پاورقی‌ها

  1. ^  جوی‌های باریکی که با نوک بیل یا گاوآهن تعبیه می‌کنند.
  2. ^  پشته‌های خاکی در فواصل ایشه‌ها
  3. ^  مساحتی از مین که با جفت گاو می‌تواند در یکی دو ساعت شخم زد.
  4. ^  نوعی گیاه شبیه نی که در اراضی جنگلی بسیار بلند می‌شود.
  5. ^  دسته و تنۀ گاوآن که به مالبند بسته می‌شود.