کتاب کوچه ۲: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۷۲: | سطر ۱۷۲: | ||
'''. آب نکشیده'''. '''فحش آب نکشیده'''. –فحش من درآوردی و بسیار رکیک. | '''. آب نکشیده'''. '''فحش آب نکشیده'''. –فحش من درآوردی و بسیار رکیک. | ||
− | '''زبان (مثلا انگلیسی یا عربی) آب نکشیده'''. –زبان من درآوردی... در مورد کسی گفته میشود که با چند کلمهٔ دست و پا شکسته، به خیال خود به زبان بیگانهئی حرف میزند: «فلانی عربی آب نکشیده حرف | + | '''زبان (مثلا انگلیسی یا عربی) آب نکشیده'''. –زبان من درآوردی... در مورد کسی گفته میشود که با چند کلمهٔ دست و پا شکسته، به خیال خود به زبان بیگانهئی حرف میزند: «فلانی عربی آب نکشیده حرف میزند. |
+ | |||
+ | '''. آب دادن'''. '''سر و گوش آب دادن'''. برای خبر چینی یا سر در آوردن از مسألهئی در باب آن مسأله کسب خبر کردن. استراق سمع کردن. '''دسته گل آب دادن'''. با عملی نسنجیده افتضاحی به بار آوردن. | ||
+ | |||
+ | '''. آب (یا: آب انبار) دست یزید افتادن'''. –کار به دست آدم نابابی افتادن؛ ظالمی بر سر کار آمدن؛ کار به دست کسی که از او امید مساعدت و همراهی نمیرود افتادن: «آب انبار دست یزید افتاده» . | ||
+ | |||
+ | '''. آب دیزی را زیاد کردن'''. –تعارف نداشتن. برای مهمانی که به خانه میآید، تشریفات اضافی نچیدن و تنها به ماحضر قناعت کردن. | ||
+ | |||
+ | '''. آب را آب کشیدن'''. –کنایه از وسواس فوقالعاده داشتن. | ||
+ | |||
+ | '''. آب را گره زدن'''. –فوقالعاده ناجنس و حقهباز بودن: «حقهبازی است که آب را گره میزند! » | ||
+ | |||
+ | '''. آب را روی آتش ریختن'''. –فتنهئی را یکسره خواباندن؛ قال قضیه را کندن. | ||
+ | |||
+ | '''. مثل آبی که بر آتش ریخته شود'''. – کنایه از تأثیر فوقالعادهٔ حرفی یا عملی است- : «درست مثل آبی که روی آتش بریزی... » | ||
+ | |||
+ | '''. دست به آب رساندن'''. –کنایه از مستراح رفتن است ولی اگر در مورد عمل شخص معینی گفته شود، به معنی «گند کاری کردن» است. –کار مزخرفی را انجام دادن و بدان مباهات کردن: «میگوید کتاب نوشته، اما در واقع دست به آب رسانده است! » | ||
+ | |||
+ | '''. آب زیر پوست دویدن'''. –به دولت رسیدن؛ رنگ و روئی پیدا کردن، بهبود یافتن و سرحال آمدن. ثروتی بهم رساندن. | ||
+ | |||
+ | '''. بیگدار به آب زدن'''. –نسنجیده به کاری پرداختن؛ به کار حساب ناکرده دست زدن. | ||
+ | |||
+ | '''. به آب زدن'''. –هرچه باداباد گفتن. دل به دریا زدن. | ||
+ | |||
+ | '''. در گیوه را آب زدن'''. –تنبلی را کنار گذاشتن؛ کمر همت بستن. | ||
+ | |||
+ | '''. آب سر بالا رفتن'''. –کار دنیا وارونه شدن؛ چیزهای عجیب و غریب دیدن. | ||
+ | |||
+ | '''. آب سفت کردن'''. –کار بیهوده کردن؛ کار نشدنی انجام دادن. | ||
+ | |||
::ضربالمثلهای مربوط به: '''آب''' | ::ضربالمثلهای مربوط به: '''آب''' | ||
+ | |||
+ | '''. آب آمد و تیمم باطل شد'''. | ||
+ | |||
+ | '''. آب، آب را پیدا میکند؛ گاب گودال را'''. | ||
+ | |||
+ | '''. آب آبو پیدا میکنه، آدم آدمو'''. | ||
+ | |||
+ | '''. آب به آب بخوره، زور ور میداره'''. | ||
+ | |||
+ | '''. آب به آبادانی میره'''. | ||
+ | |||
+ | '''. آب دریا از لفلف سگ نجس نمیشه'''. | ||
+ | |||
+ | '''. آب خوردنو از خر باید یاد گرفت، راه رفتنو از گاب''' | ||
+ | |||
+ | '''. آب دهن هر کس به دهن حودش مزه میده'''. | ||
+ | |||
+ | '''. آب را از سرچشمه باید گرفت'''. | ||
+ | |||
+ | '''. آب را با آتش چه نسبت؟''' | ||
+ | |||
+ | '''. آب، راه خودشو وا میکنه'''. | ||
+ | |||
+ | '''. آب ریخته، به کوزه جمع نمیشه'''. | ||
+ | |||
+ | '''. آب رو، آب جو نیست'''. | ||
+ | |||
+ | '''. آب رفته به جوب بر نمیگرده'''. | ||
+ | |||
+ | '''. آب و آتش با هم جمع نمیشن'''. | ||
+ | |||
==بازیهای محلی:== | ==بازیهای محلی:== |
نسخهٔ ۲۵ ژانویهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۴:۲۹
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
۲
متلها:
- متل آذربایجانی: گنجشگک آشیمشی
یه گنجشک تو صحرا داشت دونه جمع میکرد، یه خار رفت تو پاش.
آگنجشکه فوری پر زد و رفت و رفت و رفت تا رسید به یه دکان نونوائی، خر را داد به نونوا و بهاش گفت:
- «-میرم مسجد نماز کنم
- پیش خدا نیاز کنم
- عقدهی دل رو واز کنم،
- خارمو به هیچ کس ندیها! »
و رفت به مسجد. وقتی که برگشت، نونوا گفت:
- «-خارت افتاد تو تنور، سوخت»
گنجشکه دور و ور تنور پرید و گفت:
- «-این ور تنورت میجکم[۱]
- اون ور تنرت میجکم
- تنور نونت ور میجکم[۲]!
وتنور نونوا را ورداشت و پرید. رفت و رفت و رفت تا رسید به یه پیرزن که داشت گاوشو میدوشید. تنوره رو به پیرزن سپرد و گفت:
- «میرم مسجد نماز کنم
- پیش خدا نیاز کنم
- عقدهی دل رو واز کنم،
- تنورو به هیچ کس ندیها!»
پیرزن تنورو قایم کرد و وقتی گنجیشکه برگشت، بهاش گفت:
- «-پام خورد به تنور، تنور شیکست! »
گنجیشکه دور و ور پیرهزن پرید و گفت:
- «-این ور گابت میجکم
- اون ور گابت میجکم
- گاب تورو ور میجکم!»
وگاو پیرزن را ورداشت و پرید، رفت و رفت و رفت، تا رسید به یه خونهئی که توش عروسی بود. داد زد:
- «-میرم مسجد نماز کنم
- پیش خدا نیاز کنم
- عقدهی دل رو واز کنم.
- گابمو به هیچ کس ندینا! »
اینو گفت و رفت.وقتی برگشت، گاوهرو کشته بودن و خورده بودن. گنجیشکه هم که اینو فهمید، دور و ور عروس پرید و گفت:
- «-این ور عروست میجکم
- اون ور عروست میجکم
- عروستونو ور میجکم!»
اینو گفت و عروسو ورداشت و پرید. رفت و رفت و رفت، تا رسید به خونهٔ حاکم و به حاکم گفت:
- «-میرم مسجد نماز کنم
- پیش خدا نیاز کنم
- عقدهی دل رو واز کنم.
- خارم سوخت
- تنورم شیکست
- گابمو خوردن،
- عروسو به هیچ کس ندیها!»
حاکم از عروس خوشش اومد و فرستادش به اندرون وقتی آگنجیشکه برگشت و از قضیه خبردار شد، رفت نشست لب بون. حاکم بهاش گفت:
- «-گنجیشگک آشیمشی![۳]
- لب بون ما، مشی.[۴]
- بارون میاد، تر میشی
- برف میاد، گندله میشی[۵]
- میافتی تو حوض نقاشی! »
گنجیشکه که اینو شنید، خسته و عاصی رفت به ناقاره خونه، شروع کرد به ناقاره زدن و خوندن که:
- «-دیمبول و دیمبول ناقاره
- حاکم عرضه نداره!
- دیمبول و دیمبول ناقاره
- حاکم عرضه نداره! »
خوند و خوند و خوند، تا خسته شد و پر زد و تو آسمون آبی، مث ستارهئی گم شد...
به روایت: حسن حاتمی
زبان کوچه:
- فرهنگ لغات و اصطلاحات عامیانه(۲-آب)
. آب خوردن. –خرج بر داشتن. «این کار خیلی آب خواهد خورد». گران تمام شدن و اسباب زحمت فراهم کردن. «این مسأله برات خیلی آب میخورد! »
«. آب از چیزی خوردن. – معلول فلان فلان چیز بودن: «کینه آنها به شما از آنجا آب میخورد که با فامیلشان وصلت نکردید»؛ «ان شایعه از آنجا آب میخورد که...»
«. آب نخوردن چشم، از چیزی یا از کاری یا از شخصی. –امید عافیت نداشتن از...؛ به دریافت نتیجهٔ مثبت و مفیدی امیدوار نبودن؛ عاقبت نامبارکی را پیشبینی کردن: «چشم من از این ازدواج آب نمیخورد. ». «از همان اول چشم من از این کار نمیخورد». «از تقی چشمم آب نمیخورد». –مأیوس بودن از چیزی، از کاری، یا از شخصی.
.آب چشم گرفتن از کسی. –کسی را مرعوب خود کردن. از راه ایجاد وحشت، تسلط روحی بر کسی پیدا کردن. زهر چشم از کسی گرفتن: «چنان زهر چشمی از بچهها گرفته که بیا و ببین. »
. آب خوش از گلو پائین نرفتن. –به قدر یک آب خوردن آسایش و راحت پیدا نکردن. کمترین فرصتی برای استراحت نداشتن. کمترین لحظهئی راحت نبودن.
. از آب در آمدن. –برای خود چیزی شدن. به یک جائی رسیدن: «این بچه هیچی از آب در نمیاد». «آنها زن و شوهر خوبی از آب درآمدند. »
. آب در غربال کردن. –کار بینتیجهئی انجام دادن. کاری بیثمر انجام دادن. نظیر. «آب در هاون کوبیدن».
. آب در هاون کوفتن. -رجوع شود به «آب در غربال کردن»
. آب و هوای خوب داشتن. –کنایه از وفور زنان و دختران زیباست در محلی: «شیراز هم آب و هوای خوبی دارد».
. به آب مرد مردهشوخانه دست و رو شسته بودن. –فوقالعاده وقیح و دریده و بیچشم و رو بودن. بیحیا و پر رو بودن: «انگار فلانی دست و رویش را با آب مردهشور خونه شسته» .
. زیر آب کسی را زدن. –کسی را به حیله و تزویر از جایی بیرون راندن. به حیله و تزویر باعث انفصال کسی از شغلی شدن. پر کسی را کشیدن.
. آب در دل کسی تکان نخوردن. –کاری را بدون بروز هیچگونه دردسری انجام دادن. بیسر و صدا به کاری که نمیرفته است بتوان بدون سر و صدا انجامش داد، توفیق حاصل کردن.
. آب حمام تعارف کردن. –در موردی گفته میشود که کسی بخواهد با اهدای چیز پیشپا ریخته و بیارزش بر کسی منت بگذارد.
. آب نکشیده. فحش آب نکشیده. –فحش من درآوردی و بسیار رکیک.
زبان (مثلا انگلیسی یا عربی) آب نکشیده. –زبان من درآوردی... در مورد کسی گفته میشود که با چند کلمهٔ دست و پا شکسته، به خیال خود به زبان بیگانهئی حرف میزند: «فلانی عربی آب نکشیده حرف میزند.
. آب دادن. سر و گوش آب دادن. برای خبر چینی یا سر در آوردن از مسألهئی در باب آن مسأله کسب خبر کردن. استراق سمع کردن. دسته گل آب دادن. با عملی نسنجیده افتضاحی به بار آوردن.
. آب (یا: آب انبار) دست یزید افتادن. –کار به دست آدم نابابی افتادن؛ ظالمی بر سر کار آمدن؛ کار به دست کسی که از او امید مساعدت و همراهی نمیرود افتادن: «آب انبار دست یزید افتاده» .
. آب دیزی را زیاد کردن. –تعارف نداشتن. برای مهمانی که به خانه میآید، تشریفات اضافی نچیدن و تنها به ماحضر قناعت کردن.
. آب را آب کشیدن. –کنایه از وسواس فوقالعاده داشتن.
. آب را گره زدن. –فوقالعاده ناجنس و حقهباز بودن: «حقهبازی است که آب را گره میزند! »
. آب را روی آتش ریختن. –فتنهئی را یکسره خواباندن؛ قال قضیه را کندن.
. مثل آبی که بر آتش ریخته شود. – کنایه از تأثیر فوقالعادهٔ حرفی یا عملی است- : «درست مثل آبی که روی آتش بریزی... »
. دست به آب رساندن. –کنایه از مستراح رفتن است ولی اگر در مورد عمل شخص معینی گفته شود، به معنی «گند کاری کردن» است. –کار مزخرفی را انجام دادن و بدان مباهات کردن: «میگوید کتاب نوشته، اما در واقع دست به آب رسانده است! »
. آب زیر پوست دویدن. –به دولت رسیدن؛ رنگ و روئی پیدا کردن، بهبود یافتن و سرحال آمدن. ثروتی بهم رساندن.
. بیگدار به آب زدن. –نسنجیده به کاری پرداختن؛ به کار حساب ناکرده دست زدن.
. به آب زدن. –هرچه باداباد گفتن. دل به دریا زدن.
. در گیوه را آب زدن. –تنبلی را کنار گذاشتن؛ کمر همت بستن.
. آب سر بالا رفتن. –کار دنیا وارونه شدن؛ چیزهای عجیب و غریب دیدن.
. آب سفت کردن. –کار بیهوده کردن؛ کار نشدنی انجام دادن.
- ضربالمثلهای مربوط به: آب
. آب آمد و تیمم باطل شد.
. آب، آب را پیدا میکند؛ گاب گودال را.
. آب آبو پیدا میکنه، آدم آدمو.
. آب به آب بخوره، زور ور میداره.
. آب به آبادانی میره.
. آب دریا از لفلف سگ نجس نمیشه.
. آب خوردنو از خر باید یاد گرفت، راه رفتنو از گاب
. آب دهن هر کس به دهن حودش مزه میده.
. آب را از سرچشمه باید گرفت.
. آب را با آتش چه نسبت؟
. آب، راه خودشو وا میکنه.
. آب ریخته، به کوزه جمع نمیشه.
. آب رو، آب جو نیست.
. آب رفته به جوب بر نمیگرده.
. آب و آتش با هم جمع نمیشن.
بازیهای محلی:
- مقدمهئی بر بازیهای محلی:
- ۱-پشنگ انداختن
- ۲-ترانه خوانی
- طریقهٔ یارگیری در شیراز
ترانهها:
- واسونکها:
- دو ترانهٔ خواستگاری
- دو روایت از ترانهٔ تو که ماه بلند در هوائی
- ۱-روایت تهرانی
- ۲-روایت آذربایجانی
معماها
- ۸ معمای منظوم
دو بیتیها:
- نیاز و عشق
تنهائی