انحطاط هنری و انحطاط اجتماعی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۳۲: | سطر ۳۲: | ||
نکات اساسِ این موضع گیری (که ملهم از دو راههٔ لوکاچوار «یا فرانتس کافکا یا توماس مان»، آوانگاردیسمِ منحط یا رئالیسم است) چنین است: | نکات اساسِ این موضع گیری (که ملهم از دو راههٔ لوکاچوار «یا فرانتس کافکا یا توماس مان»، آوانگاردیسمِ منحط یا رئالیسم است) چنین است: | ||
− | هنر آنگاه که جامعهٔ منحطی را بیان یا تصویر میکند، با نگرش آن از چنین جامعهئی بر پایههای اجتماعی اقتصادی آن متکی نیست، و یا محتوای ایدئولوژیکی خود هنر باشد هنری منحط است. در حالی که اگر بر فرض این توصیف را بهعنوان صفات اختصاصی انحطاط هنری بپذیریم، مفهوم آن فیالمثل قصهٔ '''محاکمهٔ''' کافکا را دربرنمیگیرد، زیرا کافکا در این قصه برای فهم طبیعت انتزاعی، بیگانه و نامعقول مناسبات انسانی در جامعهٔ سرمایهداری ارائه میدهد. با توجه به این امر که هنرمند ملزم است که آگاهانه بنیادهای جامعه را نه فقط با انتقاد بلکه با ارائه مجموعهئی از راه حلها بهحرکت درآورد. '''انگلس'''، پیش از این پاسخ کامل و قانع کنندهئی | + | هنر آنگاه که جامعهٔ منحطی را بیان یا تصویر میکند، با نگرش آن از چنین جامعهئی بر پایههای اجتماعی اقتصادی آن متکی نیست، و یا محتوای ایدئولوژیکی خود هنر باشد هنری منحط است. در حالی که اگر بر فرض این توصیف را بهعنوان صفات اختصاصی انحطاط هنری بپذیریم، مفهوم آن فیالمثل قصهٔ '''محاکمهٔ''' کافکا را دربرنمیگیرد، زیرا کافکا در این قصه برای فهم طبیعت انتزاعی، بیگانه و نامعقول مناسبات انسانی در جامعهٔ سرمایهداری ارائه میدهد. با توجه به این امر که هنرمند ملزم است که آگاهانه بنیادهای جامعه را نه فقط با انتقاد بلکه با ارائه مجموعهئی از راه حلها بهحرکت درآورد. '''انگلس'''، پیش از این پاسخ کامل و قانع کنندهئی ارائه داده است{{نشان|۴}}. در هر صورت بعد از مطالعهٔ آثار کافکا، ستونهائی که مناسبات بوروکراتی شدهٔ بشری بر آن قرار دارد دیگر نمیتواند بهثباتی نمایانده شود که پیش از آن بود. |
+ | دراینجا برای ما این مهم نیست که آیا مفهوم انحطاط، کافکا را (که بهوضوح در چارچوب تنگ دور راههٔ لوکاچی مقید نخواهد شد) در بر میگیرد یا نه، بلکه مهم این است که این اساساً مفهوم انحطاط را میتوان در باب هنر بهکار برد یا نه. از دیدگاه نظری این کار برد همان مفهوم سادهگرایانهٔ رابطه میان هنر و ایدئولوژی را نشان میدهد که در بالا به آن اشاره شد. این سادهگرائی خود ناشی از یک حرکت شتابزده از عنصر اجتماعی و ایدئولوژیکی بهعنصر هنری است، و این حالت که پلها فرو میریزد حلقههای میانی و ویژگیهائی که باید مورد توجه قرار گیرد، نادیده گرفته میشود. | ||
+ | مفهوم انحطاط، مفهومی نیست که دیگرگونی نپذیرد، یعنی که نمیتوان همیشه آن را بدون استثنا برای همهٔ اَشکال ایدئولوژیکی یا برای تمام پدیدههای هنری خاص یا دورههای اجتماعی خاص بهکار برد. هنر منحط با هنر یک جامعهٔ منحط یکی نیست؛ انحطاط در دورههای هنری، همان انحطاط در دورههای اجتماعی نیست. هنگامی یک جنبش هنری را میتوان منحط نامید که بهنهایت خود رسیده باشد، از آن بهبعد است که بهدلیل فقدان امکانات آفرینندگی بیشتر حرکت پس روِ خود را آغاز میکند. در ضمن میتوان گفت که یک ایدئولوژی منحط یا عناصری از آن میتواند خود را در آفرینش هنری جامعهئی القا کند که طبقهٔ اجتماعی حاکم آن، که زمانی مترقی بوده اکنون وارد عنصر زوالش شده باشد، امّا هیچکدام از اینها بهاین نتیجهگیری نمیانجامد که یک جامعهٔ در حال انحطاط، هنری ضرورتاً منحط («منحط» بهمفهومی که ما از این اصطلاح بهدست میدهیم.) بهوجود خواهد آورد، یعنی هنری که در نتیجهٔ ناتوانی از این دست دادن توانائی خود برای نوآوری یا آفرینش، در حال زوال است. این نتیجهگیری بههمان اندازه نادرست که این ادعای '''ا.ا. ژدانف''' در '''۱۹۴۸''': سوسیالیسم بهصرف این که تجلی یک مرحلهٔ برتر پیشرفت اجتماعی است، هنری پیشرو و برتر بهوجود خواهد آورد | ||
[[رده:کتاب جمعه ۲۱]] | [[رده:کتاب جمعه ۲۱]] |
نسخهٔ ۱۲ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۳۲
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
نویسنده: ادلف سانچزواسکِز
مترجم: عباس خلیلی
- در شمارهٔ ۱۶ کتاب جمعه گفتاری خواندهاید بهنام «گفتگوئی درباب انحطاط». در این شماره نیز مسأله «انحطاط» مطرح میشود، و پس از این باز در این زمینه گفتاری خواهیم داشت بهنام «فرانتس کافکا و منتقدان کمونیست او». که باز همین مسأله در آن طرح میشود. هدف از این سلسله مقالات، یکی بهدست دادن مفهوم روشنی از «انحطاط» است، و دیگر زدودن این توهم که نویسندگانی چون کافکا، جویس پروست، بکت، صادق هدایت... منحط بودهاند.
(ک.ج)
در چند سال اخیرزیبائی شناسان مارکسیست در جهت فائق آمدن بر موضعگیریهای کاذب [انکارکنندگان خصوصیت ایدئولوژیکی هنر] بهویژه بر موضعگیری ناپختهٔ جامعه شناختی که شایعترین و ریشهدارترین آنها بود، گامهای مهمی برداشتهاند. با این همه، این فرایند برای گذشتن از فرمولبندی تزهای نظری کلّی و رسیدن بهتحلیل پدیدهٔ هنری ملموس با دشواریهای بسیاری روبهرو شده است. برای نمونه، در برخورد با پدیدهٔ نقاشی مدرن یا قصههای معاصر که در اندیشهٔ پروستچ[۱]، جویس[۲]، کافکا[۳] ریشه دارند مشکلاتی از آن شمار روی داد. همان طور که میدانیم در گذشته این مظاهر هنری را بهدلیل اینکه از دیدگاه زیبائی شناسانهٔ بهاصطلاح مارکسیستی - لنینیستی منحط شناخته شده بودنددربست کنار گذاشته بودند. این دیدگاه چند سالی است که دیگر در میان زیبائی شناسان مارکسیست، آن حمایتی را که پیش از آن برخوردار بود از دست داده است.
نکات اساسِ این موضع گیری (که ملهم از دو راههٔ لوکاچوار «یا فرانتس کافکا یا توماس مان»، آوانگاردیسمِ منحط یا رئالیسم است) چنین است:
هنر آنگاه که جامعهٔ منحطی را بیان یا تصویر میکند، با نگرش آن از چنین جامعهئی بر پایههای اجتماعی اقتصادی آن متکی نیست، و یا محتوای ایدئولوژیکی خود هنر باشد هنری منحط است. در حالی که اگر بر فرض این توصیف را بهعنوان صفات اختصاصی انحطاط هنری بپذیریم، مفهوم آن فیالمثل قصهٔ محاکمهٔ کافکا را دربرنمیگیرد، زیرا کافکا در این قصه برای فهم طبیعت انتزاعی، بیگانه و نامعقول مناسبات انسانی در جامعهٔ سرمایهداری ارائه میدهد. با توجه به این امر که هنرمند ملزم است که آگاهانه بنیادهای جامعه را نه فقط با انتقاد بلکه با ارائه مجموعهئی از راه حلها بهحرکت درآورد. انگلس، پیش از این پاسخ کامل و قانع کنندهئی ارائه داده است[۴]. در هر صورت بعد از مطالعهٔ آثار کافکا، ستونهائی که مناسبات بوروکراتی شدهٔ بشری بر آن قرار دارد دیگر نمیتواند بهثباتی نمایانده شود که پیش از آن بود.
دراینجا برای ما این مهم نیست که آیا مفهوم انحطاط، کافکا را (که بهوضوح در چارچوب تنگ دور راههٔ لوکاچی مقید نخواهد شد) در بر میگیرد یا نه، بلکه مهم این است که این اساساً مفهوم انحطاط را میتوان در باب هنر بهکار برد یا نه. از دیدگاه نظری این کار برد همان مفهوم سادهگرایانهٔ رابطه میان هنر و ایدئولوژی را نشان میدهد که در بالا به آن اشاره شد. این سادهگرائی خود ناشی از یک حرکت شتابزده از عنصر اجتماعی و ایدئولوژیکی بهعنصر هنری است، و این حالت که پلها فرو میریزد حلقههای میانی و ویژگیهائی که باید مورد توجه قرار گیرد، نادیده گرفته میشود.
مفهوم انحطاط، مفهومی نیست که دیگرگونی نپذیرد، یعنی که نمیتوان همیشه آن را بدون استثنا برای همهٔ اَشکال ایدئولوژیکی یا برای تمام پدیدههای هنری خاص یا دورههای اجتماعی خاص بهکار برد. هنر منحط با هنر یک جامعهٔ منحط یکی نیست؛ انحطاط در دورههای هنری، همان انحطاط در دورههای اجتماعی نیست. هنگامی یک جنبش هنری را میتوان منحط نامید که بهنهایت خود رسیده باشد، از آن بهبعد است که بهدلیل فقدان امکانات آفرینندگی بیشتر حرکت پس روِ خود را آغاز میکند. در ضمن میتوان گفت که یک ایدئولوژی منحط یا عناصری از آن میتواند خود را در آفرینش هنری جامعهئی القا کند که طبقهٔ اجتماعی حاکم آن، که زمانی مترقی بوده اکنون وارد عنصر زوالش شده باشد، امّا هیچکدام از اینها بهاین نتیجهگیری نمیانجامد که یک جامعهٔ در حال انحطاط، هنری ضرورتاً منحط («منحط» بهمفهومی که ما از این اصطلاح بهدست میدهیم.) بهوجود خواهد آورد، یعنی هنری که در نتیجهٔ ناتوانی از این دست دادن توانائی خود برای نوآوری یا آفرینش، در حال زوال است. این نتیجهگیری بههمان اندازه نادرست که این ادعای ا.ا. ژدانف در ۱۹۴۸: سوسیالیسم بهصرف این که تجلی یک مرحلهٔ برتر پیشرفت اجتماعی است، هنری پیشرو و برتر بهوجود خواهد آورد