از روبهرو، با شلاق ۱۶: تفاوت بین نسخهها
(بازنگری شد.) |
|||
سطر ۱۲: | سطر ۱۲: | ||
{{ستاره}} | {{ستاره}} | ||
− | {{گلوله}} بهرامگور، تاج سلطنت را از میان دو شیر در ربود. | + | {{گلوله}} '''بهرامگور، تاج سلطنت را از میان دو شیر در ربود.''' |
'''پیشنهاد: ''' یک بهرامگورِ حسابی آن چنان بهرام گوری است که فیالواقع برّه آهوئی را از میان دو شیر در رباید، چرا که حتی گرسنهترین شیران عالم را هم بهتاج سلطنت اعتنائی نیست. | '''پیشنهاد: ''' یک بهرامگورِ حسابی آن چنان بهرام گوری است که فیالواقع برّه آهوئی را از میان دو شیر در رباید، چرا که حتی گرسنهترین شیران عالم را هم بهتاج سلطنت اعتنائی نیست. |
نسخهٔ ۶ نوامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۳:۱۳
کیومرث منشیزاده
• شاعر بودن و خوشبخت بودن، تعقیب دو خرگوش است که در جهت مخالفِ هم میدوند.
***
• بهرامگور، تاج سلطنت را از میان دو شیر در ربود.
پیشنهاد: یک بهرامگورِ حسابی آن چنان بهرام گوری است که فیالواقع برّه آهوئی را از میان دو شیر در رباید، چرا که حتی گرسنهترین شیران عالم را هم بهتاج سلطنت اعتنائی نیست.
***
• کبر: قدبلندها از قدکوتاهها موفقترند. (در امرِ باز کردنِ لامپ).
صغرای اصغر: قدکوتاهها از قدبلندها موفقترند. (در نخوردن تیر بههنگام تظاهرات).
صغرای اکبر: قدکوتاهها در یک امر دیگر هم موفقند و آن لشکرکشی بهسرزمینهای برفگیر روسیه و کور کردن چشمِ سربازان چشم سفید خود در اثر سفیدی برف است و، دست آخر، شکست خوردن و فرار مشعشعانه! – درست مثل آن فرانسوی که همه میپنداشتند از فرط نبوغ نظامی است که دستش را آن جور میگذارد روی شکمش، در حالی که بینوا گرفتار زخم اثنیعشر بود و رویش نمیشد که دردش را حتی پیش زنش ژوزفین بهزبان بیاورد. آخر زنهای آن روزگار نه رازدار بودند نه پزشک امراض داخلی.
استنتاج: خوشا بهحال میانهقدها، که اگر بخواهند لامپ را باز کنند صندلی لهستانی زیر پا میگذارند و اگر بخواهند در روسیه شکست بخورند برایشان مثل آب خوردن است بیاین که مجبور باشند سربازها را میان برف کور کنند.
نتیجهٔ استراتژیک: هیتلر بهاین دلیل استراتژ خوبی بود که در هیچ شرایطی از عینک غافل نمیشد.
تداعی خروس بیمحلانه: هویج بهاین دلیل برای چشم مفید است که خرگوش هویج میخورد و در هیچ زمانی در هیچ یک از قارههای پنجگانهٔ دنیا کسی نتوانسته ادعا کند که خرگوش عینکی دیده است. در حالی که مار عینکی همه چیز میخورد جز هویج، و فیالواقع اوضاع و احوال بصریش از اسمش پیداست.
***
• آمریکائیها استعداد دلخور شدن ندارند، روسها استعداد دلخور کردن.
تبصرهٔ بینتیجهٔ اول: دلخور شدن شعور میخواهد نه دل.
استدلال: اگر آمریکائیها استعداد دلخور شدن داشتند، اقلاً یک بار از روسها که این قدر سعی میکنند آنها را دلخور کنند دلخور میشدند و بهعنوان عکسالعمل، آن دکمهٔ لعنتی قرمز را فشار میدادند تا روسها بهقصد انتقام بهیاری زرّادخانهٔ خود از چتر اتمی آمریکا بگذروندو (چنان که تهدید کردهاند) سی و چهار بار نیویورک را بکوبند.
استفتاء: یا تهدید روسها خیلی روسی است، یا علم جغرافیاشان زیادی آبکی. وگرنه، آخر، سی و چهار بار کوبیدن نیویورک با بمب اتمی هم شد تهدید؟
تبصرهٔ بینتیجهٔ دوم: برای دلخور کردن منطق لازم است نه دندان.
برنامهریزی اکونومیکوس: هم حیفِ شهر نیویورک است و هم حیفِ بمب اتمی بهآن گرانی که سی و چهار بار باهم دست بهگریبان بشوند. بهنظر من بهتر است آقای سوسولُف در برنامهریزیهای مسلکی خودش گوشهٔ چشمی بهواشنگتن دی.سی و سانفرانسیسکو و دیگر شهرهای آمریکا هم داشته باشد. راستی مگر شهروندان دیگر شهرهای آمریکا مالیات نمیپردازند که این جور باید از امکانات رفاهی بیبهره بمانند؟
نتیجهٔ دیپلماتیک: برای این که انسان در ایران بهجائی برسد باید حتماً یک چیزی بار آمریکائیها بکند. (مثل من).
زائده: باور بفرمائید که دیارالبشری در عالم مثل ایرانی استعداد گول خوردن ندارد. میگوئید نه؟ تشریف ببرید جلو آینه و خودتان را بهچشم خریداری نگاه کنید تا بهعرضم برسید.
***
• شعر، مثل دامنِ دخترانِ (البته عصر طاغوت)است: یعنی هرچه کوتاهتر بهتر.
تعارف دیپلماتیک: شعر حضرت دکتر خوئی مسلماً از استثناهای این قاعده است.
توضیح واضحات: حتی شعری که از آن کوتاهتر نباشد هم لازم است حتماً «موضوع» را در بر بگیرد.
***
• داروین، علیرغم ارائهٔ فرضیهٔ تحوّل انواع، مردی خداپرست بود ولی نادانا مردم او را بهاین سبب که انسان را از نسل میمون دانسته است لامذهب میپندارند.
پرانتز: خداوندِ خدا که پرستندگان خود را همواره دوست میدارد بهخاطر حفظ آبروی داروین، با خلق هویدا و ایدی امین نشان داد که انسان میتواند از نسل میمون و اورانگوتان باشد و داروین بیچاره آن قدرها هم بیگُدار بهآب نزده. چشم را برای گرما و سرما بهآدم ندادهاند که.
پرانتز در پرانتز: بدهبِستانِ دوستان گاهی این دسته گل را بهآب میدهد که تئوری را بهدکترین تبدیل میکند.
***
• برای اشخاص ماجراجو هیچ شغلی بهتر از آسانسورچی بودن نیست. - راستی شغلی را در عالم سراغ دارید که این اندازه زیر و بالا داشته باشد؟
تبصره: بعضیها خیلی کلک هستند. دنبال کارهائی میروند که آنها را بیشتر مورد علاقه و توجه مردم کند. مثل هنرپیشگان، رقاصان، مأموران آتشنشانی، مارگیرها و جنگیرها، مأموران وصول مالیات، و بالاخره آسانسورچیها و دست آخر سردبیران مجلات.
نتیجهٔ اخلاقی: زیادی زرنگی باعث جوانمرگی است.
حاشیه: عربیش میشود «خسرالدّنیا و الآخره».
نتیجهٔ ادبی: بزرگترین تنبیهی که خدای عالم بهسردبیرْجماعت مقرر فرموده این است که مجبورند افاضات خودشان را دست کم سه بار بخوانند. - مصداق عینی «چَه مکن که خود افتی» همین است.