انقلاب ماه مه ۱۹۶۸ فرانسه: تفاوت بین نسخهها
سطر ۳۶: | سطر ۳۶: | ||
تی-اس-الیوت | تی-اس-الیوت | ||
− | + | دولت فرانسه، به سال ۱۹۶۸، یک دولت نمونهٔ سرمایهداری بود. ترقی روزافزون و غرورآمیز فرانسه حسادت اروپای غربی را برمیانگیخت. انگلستان از بحران اقتصادی حادّی رنج میبرد، و آمریکا در جنگ پرخرج خاور دور فالج میشد. اما فرانسه ظاهراً از ثبات کامل برخوردار بود. ژنرال شارل دوگل را سراسر دنیا مورد تحسین میکرد. محافظهکاران انگلیسی، سیاستمداران ملیگرای '''کِبک'''، خودکامگانِ نظامی آسیا و آمریکای لاتین، هر یک به سهم خود با احساس دیگرگونهئی از حرمت و تکریم به او چشم دوخته بودند. دوگل، رئیسجمهوری کشوری بود که «برنامه» اقتصادیش به عنوان حیرتانگیزترین موفقیت نظام پیر سرمایهداری تجلّی میکرد. | |
− | + | شکوفائی اقتصادی بعد از جنگ ـکه سرمایهداری را در اروپای غربی و ژاپن احیاء کرده بودـ عامل صنعتی شدن فرانسه بود. در سال ۱۹۶۸ بیشتر مردم فرانسه شهرنشین بودند. کارگران صنعتی که در استخدام شرکتهای بزرگ سرمایهداری قرار داشتند ۴۱٪ جمعیت را تشکیل میدادند و تعداد «کارگران یقه سفید»{{نشان|۱}} نیز ۱۵ درصد به این رقم میافزود. این هر دو با هم طبقهٔ اکثریت را در جامعهٔ فرانسه تشکیل میدادند. ضمناً ۶٪ جمعیت نیز در امر خرده تولید شاغل بود در حالی که اکثریت دهقانان در روستاها مالک زمینهای خود بودند. خردهبورژوازی سنتی دومین گروه بزرگ اجتماعی در فرانسه بود. این گروهها، پایهٔ اجتماعی حزب بورژوائی مهم موسوم به حزب رادیکال را در جمهوری سوم تشکیل میدادند. از زمان جنگ جهانی دوم به بعد، سرمایهداران فرانسه حزب سیاسی باثباتی نداشتند که مستقیماً مبین منافع طبقاتی آنها باشد. خلئی موجود در سیاست بورژوائی فرانسه نشاندهنده بخشی از عدم ثبات نهادهای سیاسی جمهوری چهارم است. تشکیل و سقوط سالانهء کابینهها این کشور را بیشتر به جمهوریهای مغشوش آمریکای لاتین و آسیا شباهت میداد تا کشوری بورژوا ـدمکراتیک در مرکز سرمایهداری. در واقع، هند بعد از جنگ، دولت بورژوائی باثباتتری بود تا جمهوری فرانسه. | |
− | جنگ الجزایر، بحرانهای سیاسی پیگیر، و فلج شدن حزب کمونیست، موقعیت تازهئی برای سرمایهٔ بزرگ در فرانسه فراهم آورده بود که به تولد جمهوری پنجم در سال ۱۹۵۸ انجامید. '''دوگل''' که آدمی متکبر و خودبین بود و از '''بناپارت''' الهام میگرفت و تمام تصمیمات مهم سیاسی و اقتصادی را مستقلاً اتخاذ میکرد. سرمایهداری انحصاری فرانسه استبداد دوگل را پذیرفته بود تا شاید انزوای اجتماعی خود را به پایان رساند و به دورهئی از ثبات اجتماعی و اقتصادی دست یابد. با این که ناسیونالیسم و ضدآمریکائیگرائی دوگل حرکتی بود برخلاف منافع سرمایهٔ بزرگ که ادغام آمریکا و اروپا را طلب میکرد، معذلک مجموع سیاستهای خارجی شتر گاو پلنگ او، بدون برخورد یامخالفتهای جدی مورد توافق قرار میگرفت. همین قدر که سیاستهای داخلی او به نیازهای سرمایهداران فرانسه پاسخ میگفت (و تا سال ۱۹۶۸ کاملاً چنین بود) آنها جز قبول موقعیت استثنائی دوگل چارهئی نمیدیدند. جمهوری پنجم نیازمند شخصیتی نیرومند بود، و دوگل تنها کسی بود که میتوانست این نیاز را برآورد. از این رو موقعیت او جایگزین فقدان حزب بورژوائی مقتدری میشد که میتوانست طبقهٔ حاکم فرانسه را متحد کند، مانند دمکراتهای مسیحی ایتالیا یا حزب محافظهکار انگلستان. در واقع او به منزلهء پلی موقت بود که در عین حال نوعی حزب سیاسی را نیز سازماندهی میکرد. دوگل مستقیماً از طریق وسائل ارتباط جمعی که در اختیار داشت با تودهها سخن میگفت. کنفرانسهای مطبوعاتی اون چنان دبدبه و کبکبهئی داشت که بیشتر مناسبت یک نظام پرتشریفات سلطنتی بود. این کنفرانسها به مسائل سیاسی فوقالعاده مهمی منتهی میشد. از آنجا دولت دوگل بر حزب سیاسی مستقلی تکیه نداشت ـکه این شامل حزب خود او نیز میشد- ناگزیر نظام بوروکراتیکی لازم بود که در تمام سطوح تقویت شده احتیاجات «دولت نیرومند» را نیز جوابگو باشد. این بوروکراسی اساس عدم مشروعیت دستگاه «گلیستی» بود که، ضمناً اجباراً از تودهها فاصله میگرفت. یک چنین فاصلهگیری میتواند در شرائط بحرانی فوقالعاده خطرناک باشد. | + | جنگ الجزایر، بحرانهای سیاسی پیگیر، و فلج شدن حزب کمونیست، موقعیت تازهئی برای سرمایهٔ بزرگ در فرانسه فراهم آورده بود که به تولد جمهوری پنجم در سال ۱۹۵۸ انجامید. '''دوگل''' که آدمی متکبر و خودبین بود و از '''بناپارت''' الهام میگرفت و تمام تصمیمات مهم سیاسی و اقتصادی را مستقلاً اتخاذ میکرد. سرمایهداری انحصاری فرانسه استبداد دوگل را پذیرفته بود تا شاید انزوای اجتماعی خود را به پایان رساند و به دورهئی از ثبات اجتماعی و اقتصادی دست یابد. با این که ناسیونالیسم و ضدآمریکائیگرائی دوگل حرکتی بود برخلاف منافع سرمایهٔ بزرگ که ادغام آمریکا و اروپا را طلب میکرد، معذلک مجموع سیاستهای خارجی شتر گاو پلنگ او، بدون برخورد یامخالفتهای جدی مورد توافق قرار میگرفت. همین قدر که سیاستهای داخلی او به نیازهای سرمایهداران فرانسه پاسخ میگفت (و تا سال ۱۹۶۸ کاملاً چنین بود) آنها جز قبول موقعیت استثنائی دوگل چارهئی نمیدیدند. جمهوری پنجم نیازمند شخصیتی نیرومند بود، و دوگل تنها کسی بود که میتوانست این نیاز را برآورد. از این رو موقعیت او جایگزین فقدان حزب بورژوائی مقتدری میشد که میتوانست طبقهٔ حاکم فرانسه را متحد کند، مانند دمکراتهای مسیحی ایتالیا یا حزب محافظهکار انگلستان. در واقع او به منزلهء پلی موقت بود که در عین حال نوعی حزب سیاسی را نیز سازماندهی میکرد. دوگل مستقیماً از طریق وسائل ارتباط جمعی که در اختیار داشت با تودهها سخن میگفت. کنفرانسهای مطبوعاتی اون چنان دبدبه و کبکبهئی داشت که بیشتر مناسبت یک نظام پرتشریفات سلطنتی بود. این کنفرانسها به مسائل سیاسی فوقالعاده مهمی منتهی میشد. از آنجا دولت دوگل بر حزب سیاسی مستقلی تکیه نداشت ـکه این شامل حزب خود او نیز میشد- ناگزیر نظام بوروکراتیکی لازم بود که در تمام سطوح تقویت شده احتیاجات «دولت نیرومند» را نیز جوابگو باشد. این بوروکراسی اساس عدم مشروعیت دستگاه «گلیستی»{{نشان|ستاره}} بود که، ضمناً اجباراً از تودهها فاصله میگرفت. یک چنین فاصلهگیری میتواند در شرائط بحرانی فوقالعاده خطرناک باشد. |
در اواخر سال ۱۹۶۳ دستمزد کارگران بر طبق قانون و به نحوی تحمیلی تثبیت شد. در سال ۱۹۶۸ تعداد بیکاران به نیم میلیون رسید. جمهوری پنجم نخستین پنج سال عمر خود را پشت سر گذاشته بود اما دیگر نا و نَفَسی نداشت. | در اواخر سال ۱۹۶۳ دستمزد کارگران بر طبق قانون و به نحوی تحمیلی تثبیت شد. در سال ۱۹۶۸ تعداد بیکاران به نیم میلیون رسید. جمهوری پنجم نخستین پنج سال عمر خود را پشت سر گذاشته بود اما دیگر نا و نَفَسی نداشت. | ||
سطر ۱۱۵: | سطر ۱۱۵: | ||
اینها پرسشهائی است که باید توسط هر نیروی سیاسی درگیر مبارزات کارگری به دقت پاسخ داده شود. | اینها پرسشهائی است که باید توسط هر نیروی سیاسی درگیر مبارزات کارگری به دقت پاسخ داده شود. | ||
+ | |||
+ | {{چپچین}} | ||
+ | ترجمهٔ آزاد و تلخیص '''آزاده''' | ||
+ | {{پایان چپچین}} | ||
+ | |||
+ | ==پاورقیها== | ||
+ | #{{پاورقی|۱}} کارمندان دفتری WHITE COLOR WORKERS | ||
+ | #{{پاورقی|ستاره}} طرفداران دوگل را فرانسویان اصطلاحاً «گلیست» مینامند، و دستگاه حکومتیئی را که او بهراه انداخت دستگاه «گلیستی». |
نسخهٔ ۱۰ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۴:۰۷
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
این مقاله از کتاب «ماه مه ۱۹۶۸، و بعد از آن» تألیف طریق علی اقتباس شده است. طریق علی، خود پاکستانی است اما سال ها است به خاطر مبارزات سیاسیش از پاکستان تبهید شده و به صف مبارزان کارگری انگلستان پیوسته است.
علی شخصاً به عنوان یکی از دست اندرکاران اصلی در مبارزات دانشجویی ماه مه ۱۹۶۸ فرانسه ورودش را به آن کشور ممنوع کرد. در این مقاله سعی شده است مطالب او فقط به عنوان گزارش یک شاهد عینی اقتباس شود و حتی الامکان مواضع سیاسی وی در مقاله انعکاس نیابد.
«انقلاب، جشن مردم تحت ستم و تحت استثمار است... اگر با معیار محدود و مردم دوستانهٔ پیشرفت تدریجی قضاوت کنیم، مردم در چنین مواقعی معجزه می کنند. امّا بر رهبران احزاب انقلابی فرض است که هدف های خود را قابل درک تر و مشخص تر کنند تا شعارهایشان همواره جلوتر از ابتکارهای انقلابی توده ها باشد... اگر از این انرژی باشکوه تودهها و اشتیاق انقلابی آنان برای یک هدف مستقیم و تعیین کننده استفاده نکنیم، خیانتکاریم: خیانتکاران به انقلاب!»
لنین، دو تاکتیم سوسیال دموکراسی ۱۹۰۵
«آنچه سرآغاز می نامیم، غالباً سرانجام است و به پایان رساندن، جز آغاز کردن نیست.»
تی-اس-الیوت
دولت فرانسه، به سال ۱۹۶۸، یک دولت نمونهٔ سرمایهداری بود. ترقی روزافزون و غرورآمیز فرانسه حسادت اروپای غربی را برمیانگیخت. انگلستان از بحران اقتصادی حادّی رنج میبرد، و آمریکا در جنگ پرخرج خاور دور فالج میشد. اما فرانسه ظاهراً از ثبات کامل برخوردار بود. ژنرال شارل دوگل را سراسر دنیا مورد تحسین میکرد. محافظهکاران انگلیسی، سیاستمداران ملیگرای کِبک، خودکامگانِ نظامی آسیا و آمریکای لاتین، هر یک به سهم خود با احساس دیگرگونهئی از حرمت و تکریم به او چشم دوخته بودند. دوگل، رئیسجمهوری کشوری بود که «برنامه» اقتصادیش به عنوان حیرتانگیزترین موفقیت نظام پیر سرمایهداری تجلّی میکرد.
شکوفائی اقتصادی بعد از جنگ ـکه سرمایهداری را در اروپای غربی و ژاپن احیاء کرده بودـ عامل صنعتی شدن فرانسه بود. در سال ۱۹۶۸ بیشتر مردم فرانسه شهرنشین بودند. کارگران صنعتی که در استخدام شرکتهای بزرگ سرمایهداری قرار داشتند ۴۱٪ جمعیت را تشکیل میدادند و تعداد «کارگران یقه سفید»[۱] نیز ۱۵ درصد به این رقم میافزود. این هر دو با هم طبقهٔ اکثریت را در جامعهٔ فرانسه تشکیل میدادند. ضمناً ۶٪ جمعیت نیز در امر خرده تولید شاغل بود در حالی که اکثریت دهقانان در روستاها مالک زمینهای خود بودند. خردهبورژوازی سنتی دومین گروه بزرگ اجتماعی در فرانسه بود. این گروهها، پایهٔ اجتماعی حزب بورژوائی مهم موسوم به حزب رادیکال را در جمهوری سوم تشکیل میدادند. از زمان جنگ جهانی دوم به بعد، سرمایهداران فرانسه حزب سیاسی باثباتی نداشتند که مستقیماً مبین منافع طبقاتی آنها باشد. خلئی موجود در سیاست بورژوائی فرانسه نشاندهنده بخشی از عدم ثبات نهادهای سیاسی جمهوری چهارم است. تشکیل و سقوط سالانهء کابینهها این کشور را بیشتر به جمهوریهای مغشوش آمریکای لاتین و آسیا شباهت میداد تا کشوری بورژوا ـدمکراتیک در مرکز سرمایهداری. در واقع، هند بعد از جنگ، دولت بورژوائی باثباتتری بود تا جمهوری فرانسه.
جنگ الجزایر، بحرانهای سیاسی پیگیر، و فلج شدن حزب کمونیست، موقعیت تازهئی برای سرمایهٔ بزرگ در فرانسه فراهم آورده بود که به تولد جمهوری پنجم در سال ۱۹۵۸ انجامید. دوگل که آدمی متکبر و خودبین بود و از بناپارت الهام میگرفت و تمام تصمیمات مهم سیاسی و اقتصادی را مستقلاً اتخاذ میکرد. سرمایهداری انحصاری فرانسه استبداد دوگل را پذیرفته بود تا شاید انزوای اجتماعی خود را به پایان رساند و به دورهئی از ثبات اجتماعی و اقتصادی دست یابد. با این که ناسیونالیسم و ضدآمریکائیگرائی دوگل حرکتی بود برخلاف منافع سرمایهٔ بزرگ که ادغام آمریکا و اروپا را طلب میکرد، معذلک مجموع سیاستهای خارجی شتر گاو پلنگ او، بدون برخورد یامخالفتهای جدی مورد توافق قرار میگرفت. همین قدر که سیاستهای داخلی او به نیازهای سرمایهداران فرانسه پاسخ میگفت (و تا سال ۱۹۶۸ کاملاً چنین بود) آنها جز قبول موقعیت استثنائی دوگل چارهئی نمیدیدند. جمهوری پنجم نیازمند شخصیتی نیرومند بود، و دوگل تنها کسی بود که میتوانست این نیاز را برآورد. از این رو موقعیت او جایگزین فقدان حزب بورژوائی مقتدری میشد که میتوانست طبقهٔ حاکم فرانسه را متحد کند، مانند دمکراتهای مسیحی ایتالیا یا حزب محافظهکار انگلستان. در واقع او به منزلهء پلی موقت بود که در عین حال نوعی حزب سیاسی را نیز سازماندهی میکرد. دوگل مستقیماً از طریق وسائل ارتباط جمعی که در اختیار داشت با تودهها سخن میگفت. کنفرانسهای مطبوعاتی اون چنان دبدبه و کبکبهئی داشت که بیشتر مناسبت یک نظام پرتشریفات سلطنتی بود. این کنفرانسها به مسائل سیاسی فوقالعاده مهمی منتهی میشد. از آنجا دولت دوگل بر حزب سیاسی مستقلی تکیه نداشت ـکه این شامل حزب خود او نیز میشد- ناگزیر نظام بوروکراتیکی لازم بود که در تمام سطوح تقویت شده احتیاجات «دولت نیرومند» را نیز جوابگو باشد. این بوروکراسی اساس عدم مشروعیت دستگاه «گلیستی»[۲] بود که، ضمناً اجباراً از تودهها فاصله میگرفت. یک چنین فاصلهگیری میتواند در شرائط بحرانی فوقالعاده خطرناک باشد.
در اواخر سال ۱۹۶۳ دستمزد کارگران بر طبق قانون و به نحوی تحمیلی تثبیت شد. در سال ۱۹۶۸ تعداد بیکاران به نیم میلیون رسید. جمهوری پنجم نخستین پنج سال عمر خود را پشت سر گذاشته بود اما دیگر نا و نَفَسی نداشت.
با رشد سرمایهداری در فرانسه، گسترش عظیم جمعیت دانشجوئی اجتنابناپذیر بود. زیرا تکنولوژی احتیاج به متخصص داشت. تعداد دانشجویان از ۲۰۰ هزار به ۵۰۰ هزار در ۱۹۶۸ رسید و به این ترتیب، دانشجویان واسطهٔ مهمی بین طبقات اجتماعی معترض در مراکز اصلی شهری به صورت واسطهٔ مهمی درآمدند. نتیجه، ازدحام فوقالعادهٔ جمعیت در این مناطق بود. دولت نتوانسته بود احتیاجات دانشجویان جدید را از لحاظ مسکن، بورس تحصیلی، ناهارخانه، دانشگاهها و آزمایشگاههای اضافی، برطرف کند. نظام تحصیلات کاملاً اتوریتهئی و قدیمی بود و نیازهای دههٔ ۳۰ را منعکس میکرد نه دههٔ ۶۰ را. نظام ارتباطی و شیوهٔ برگزاری امتحانات نیز هنوز سنتی بود.
در اواخر سال ۱۹۶۷، علائم نارضائی در کارخانهها بیش از پیش به چشم میخورد. کارگران خواستار دستمزد بالاتر و لغو قانون تثبیت دستمزدها بودند. دانشجویان نیز بارها به نمایشات اعتراضی پرداخته برای خود خواستار شرایط بهتری شده بودند. از جمله اعتراضات آنها، سرمایهگذاری بیش از اندازه برای طرحهای استفاده از انرژی اتمی بود. آنان خواستار آن بودند که این بودجه میباید صرف نیازهای آموزشی شود. در ۲۰ نوامبر ۱۹۶۷ حدود ۱۰٫۰۰۰ دانشجو در اعتصاب دانشجوئی عظیم نانتِر Nanterre شرکت جستند. در ۱۳ دسامبر همان سال دانشجویان تظاهرات دیگری ترتیب داده بودند که با موفقیت فوقالعادهئی روبرو شده بود. در ۲۱ فوریه ۱۹۶۸ آنان بار دیگر تظاهرات عظیمی به راه انداختند و ضمن آن نسبت به پارتیزانهای ویتنامی ابراز همبستگی کردند و محلهء لاتَن Cartie Latin را «محلهٔ قهرمانان ویتنام» نام گذاشتند. در این تظاهرات تعدادی از رهبران دانشجوئی که عضو کمیتهء ملی ویتنام بودند دستگیر شدند. در ۲۲ مارس نانتر دوباری صحنهء تظاهرات عظیمی علیه دستگیری این دانشجویان شد. دانشجویان، دانشگاه و ایستگاه بخش نانتر را اشغال کردند و در پی گردهمائی عظیمی «جنبش ۲۲ مارس» پایهریزی شد. رهبر اصلی این جنبش دانیل کوهن بندیت -دانشجوئی با گرایشات آنارشیستی- بود و دانیل بن سعید که رهبر «کمونیستهای انقلابی جوان». - ۲۹ مارس به عنوان روز «بحث سیاسی» انتخاب شد. رئیس دانشگاه، به دنبال اعتراضات شدید دانشجویان تصمیم گرفت دانشگاه را برای دو روز تعطیل کند. پس از باز شدن مجدد دانشگاه، دانشجویان تصمیم گرفتند که روزهای دوم و سوم ماه مه را به «مبارزه علیه امپریالیسم» اختصاص دهند. رئیس دانشگاه که از پیآمد این تظاهرات هراس داشت بار دیگر درهای دانشگاه را بست اما در هر حال این تظاهرات صورت گرفت منتها به جای نانتر از دانشگاه سوربُن که در قلب محلهٔ لاتن پاریس قرار دارد. تظاهرکنندگان متشکل از دانشجویان و دانشآموزان مدارس متوسطه بود که روز ۳ مه مورد حملهٔ پلیس قرار گرفتند و تعدادی از رهبران آنها دستگیر شدند. دانشگاه سوربن بسته شد اما جنگهای خیابانی ادامه یافت.
تظاهرات چندین روز متوالی ادامه پیدا کرد و خواست تظاهرکنندگان آزادی فوری دانشجویان زندانی و باز شدن نانتر و سوربن شد. مقامات مسؤول، به طور اختیاری از قبول این هر دو خواست سر باز زندند و آن را نپذیرفتند. در نهم مه قرار بسیج تودهئی برای روز بعد گذاشته شد. همان شب «کمونیستهای جوان انقلابی» در موتوآلیته Mutualite جلسهئی برگزار کردند و در جریان این جلسه اعلام شد که پلیس فرانسه با ورود دانشجویان سوسیالیست آلمانی به فرانسه مخالفت کرده است.
۱۰ مه روز تعییینکنندهئی بود. ۳۵ هزار دانشجو علیه پلیس در محلهٔ دانفر روشو Danfer Rocherau گرد آمدند و از آنجا به سوی زندان سانته Sante که رفقایشان را در آنجا به بند کشیده بودند راهپیمائی کردند و همچنان به سوی مرکز محلهٔ لاتَن راهپیمائی را ادامه دادند. دانشجویان با شگفتی تمام شاهد پشتیبانی مردم از خود بودند!
پلیس کارتیه لاتن را در محاصره گرفت منتها البته این پلیس، نه پلیس عادی فرانسه، بل نیروی «پلیس مخفی مسلح» CRS بود؛ یعنی سازمانی که به سال ۱۹۴۷ به ابتکار وزیر کشور وقت برای سرکوب کارگران اعتصابی کمونیست سازمانیافته و تا دندان تجهیزشده، و به همین جهت نیز مورد تنفر اکثریت بخشهای مبارز طبقهٔ کارگر فرانسه بود. روز ۱۰ مه افراد این سازمان آمادهٔ جنگ با «دشمنی جدید و ناآشنا» بودند اما با این وصف فکر میکردند که به طور قطع دانشجویان را شکست خواهند داد. نرهغولهای کلّهپوک CRS دانشجویان را «بچهننههای لوسی» تصور میکردند که تاب تلنگری را ندارند و مطمئن بودند که به نخستین نهیب، گریهکنان و «مامان مامان» گویان به خانههاشان عقبنشینی خواهند کرد. در این حین دانشجویانی که به داخل دانشگاه رفته بودند تا در موضوع گشایش دانشگاه با رئیس آن مذاکره کنند بازگشتند و چون از مذاکرات خود نتیجهٔ منفی گرفته بودند موقعیت را برای حرکت «مناسب» اعلام کردند. البته طبق معمول، برخی از گروههای فرقهگرا -و از آن جمله «فدراسیون دانشجویان انقلابی» - مخالف این نظر بودند و شرایط را برای «حادثهجوئی» مناسب ندیدند و محل اجتماع دانشجویان را ترک گفتند. دانشجویانی که باقی ماندند، طبق سنت انقلابی فرانسویان به سنگربندی خیابانی پرداختند، چنان که تا ساعت یازده شب نزدیک به شصت سنگر برپا شد. ساکنان محل نیز پیشقدم شدند و از دانشجویان دعوت کردند که در صورت لزوم آپارتمانهای محله را هم مورد استفاده قرار دهند. همبستگی انقلابی در هیجانانگیزترین شکل خود متجلی شده بود. دانشجویان بیوقفه از طریق بلندگوها مردم پاریس را در جریان میگذاشتند که پلیس برای سرکوب آنان دست به کار شده است.
حزب کمونیست [دنبالهرو شوروی] طی ماههای گذشته، دانشجویان را لاینقطع زیر حملات بیدریغ خود گرفته بود.
در سوم ماه مه رهبر این حزب در روزنامهٔ اومانیته L'Humanite -ارگان مرکزی حزب کمونیست فرانسه- تحت عنوان «انقلابیهای قلابی را شناسائی کنیم» مقالهئی نوشته، طبق شیوهٔ مرضیهٔ سنواتیِ همهٔ «احزاب برادر» در این گونه موارد، طی آن نسبت به دانشجویان اتهاماتی را ردیف کرده بود که معمولاً از روی کتابهای درسی چاپ مسکو ویژهٔ استفاده، طوطیان شکرشکن در دو دههٔ ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ رج زده میشد. -وی ضمن این که نیروی دانشجویان را «فوقالعاده ضعیف و پوشالی» وصف کرده بود آنان را «عوامل تحریککنندهٔ جریانات» معرفی کرده تصویری از آنان ارائه داده بود که بتواند شووینیسم فرانسویها را برانگیزد؛ منجمله بر این «موضوعِ طراز نوین» تأکید کرده بود که، چه نشستهای خلایق که اینها «مشتی کارگر مهاجرند، و کوهن بندیت یک رهبر دانشجوئی آلمانی است»!
وی نوشته بود: «علیرغم تضادهای داخلی این گروهکِ متشکل از فقط چند صد دانشجو، آنها موفق شدهاند در جنبشی که نامش را جنبش ۲۲ مارس «نان تر» گذاشتهاند متحد شوند. رهبر این جنبش، کوهن بندیت (آنارشیستِ آلمانی)است ... این انقلابیون قلّابی باید بیدرنگ شناسائی شوند زیرا واقعیت این است که آنان در خدمت منافع گلیستی و انحصارات بزرگند ... نظریات و فعالیتهای این به اصطلاح «انقلابیون» بسیار خندهآور است زیرا بیشترشان فرزندان بورژواهای بزرگند و از دانشجویان طبقهٔ کارگر که به زودی «آتش انقلابی» آنان را خاموش خواهند کرد به شدت متنفرند. ... دانشجویان طبقهٔ کارگر به آنها خواهند گفت که بروید کسب و تجارت باباجانتان را راه بیاندازید و کارگران را با شگردهای سنتی سرمایهداری استثمار کنید....»
این، زبان فرقهگرائی و وحشت بود. عجیب نیست که نفرت ۳۵ هزار تن فرزندان «بورژوازی بزرگ» نسبت به حزب کمونیست دنبالهروِ فرانسه بهطور روزافزون شدت مییافت، خوشبختانه، مجراهای اطلاعاتی دیگری هم برای کارگران وجود داشت، و آنها بیدرنگ توانستند واقعیات را از جفنگیات تمیز دهند.
***
باز میگردیم به شب دهم ماه مه:
در ساعت دوی بعد از نیمهشب بلندگوها اعلام کردند که حزب کمونیست فرانسه همبستگی خود را با دانشجویان اعلام کرده است. دانشجویان برای ابراز هیجان خود یکصدا به خواندن سرود «بینالملل» پرداختند. آنان دریافته بودند که عقبنشینی ناگهانی حزب کمونیست فرانسه تنها در اثر فشار اکثریت اعضا، اعضای پائینتر حزب، صورت گرفته است، و نشانهٔ آن است که کارگران نیز بهزودی بدین جنبش خواهند پیوست. و چنین شد!
بزرگترین اتحادیهٔ کارگری -یعنی «سندیکای سرتاسری کارگران» CGT که رابطهٔ نزدیکی با حزب کمونیست فرانسه دارد- خبر این همبستگی که به معنی پیروزی دانشجویان بود، توان بیشتری برای مبارزه به آنان میداد. پیروزی نزدیک بود.
در ساعت ۳۰/۲ صبح، به پلیس مخفی دستور داده شد که به سنگرها حمله برد. حمله با انواع گازهای اشکآور آغاز شد. بعضی از پزشکان و دانشجویان پزشکی از مردم تقاضای کمک کردند. آب گرم، ملافه، پتو و کیسههای پلاستیکی از آپارتمانها به پائین سرازیر شد. مردم، این وسائل کمکی را برای دانشجویان مهیا میکردند تا قدرت دفاعی آنها در مقابل حملات پلیس و گاز اشکآور و غیره تقویت شود. ساکنان کارتیه لاتن برای دانشجویان مبارز قهوه و آب و غذا فراهم میکردند. یاریهای بیدریغ مردم در حفظ روحیهٔ پیکارجوی دانشجویان اثر فوقالعادهئی داشت.
سرانجام پلیس به سنگرها هجوم آورد؛ سنگرهائی که صدها دختر و پسر دانشجوی فعال در پس آنها پایداری میکردند. هنگامی که عقبنشینی مدافعان هر یک از سنگرها ناگزیر میشد، پلیس آن را به آتش میکشید تا از اتلاف وقت جلوگیری شود! -دانشجویان از ساعت ۳۰/۶ عصر در خیابانها بودند.
در ساعت ۳۰/۵ صبح روز بعد، یعنی درست ۱۲ ساعت بعد از جنگ، هنوز حمله و مقاومت ادامه داشت. هنگامی که آفتاب طلوع کرد دانشجویان و تعدادی از افراد پلیس روی بام خانهها دیده میشدند. تا این لحظه تقریباً چهارصد تن دانشجو زخمی شده بود که بعضی از آنها وضع وخیمی داشتند. در آن شب تلفات جانی به بار نیامد و این واقعیت مدیون سازماندهی بسیار مجهز پزشکی دانشجویان بود نه عدم قساوت پلیس. و هر که شاهد آن درگیریها بوده باشد نمیتواند این حقیقت را انکار کند. در ساعت ۸ صبح روز یازدهم مه، دانشجویان هنوز میجنگیدند. در این وقت دولت تصمیم گرفت رهبر دانشجویان را آزاد کند تا از این طریق به یک خواست مهم آنها پاسخ گفته باشد. بنابراین، شب سنگرها با موفقیت به صبح رسیده بود. بر طبق برنامه قرار بود دو روز بعد اعتصاب عمومی کارگران و تظاهرات عظیم تودهئی انجام شود. این تظاهرات با شرکت یک میلیون نفر کارگر که از نواحی مختلف پاریس گرد آمدند آغاز شد. دانفر روش به عنوان محل تجمع پس از تظاهرات معین شده بود. این حرکت کارگران در روحیهٔ دانشجویان تأثیر فوقالعادهئی داشت و طبعاً باعث دلگرمی کسانی شد که حزب کمونیست بدان گونه مورد اتهام قرارشان داده بود. پرچم سرخ در آن روز بر فراز سوربن و پلاس دولار پوبلیک Place de la Republipue برافراشته شد اما مبارزه تازه آغاز شده بود. دانشجویان فرانسه با مبارزات انقلابیشان به رفقای خود در آمریکای لاتین و آسیا پیوسته بودند. نه، آنها غولهای خیالیِ یکپارچگی نبودند!
ساخت اجتماعی گُلیسم که بر حکومت نخبگان تکیه داشت، اکنون تشتِ ضربهپذیری و انزوای جمهوری پنجم را از بام به زیر افکنده بود. دولت امیدوار بود که با گردن نهادن به اعطای امتیازات به تأخیرافتادهٔ دانشجویان، کلک جنبش را بکند. در واقع حالا دیگر خواستهای دانشجویان «مسألهٔ اصلی» نبود. واقعیت مهم چشمگیر این بود که حکومت، در مقابل وضع تهدیدآمیز برخوردهای خشونتبار خیابانی عقب نشسته سر فرو آورده بود. شبِ سنگرگاهها جرقهئی زد که مستقیماً به قلب طبقهٔ کارگر فرانسه زد. حزب کمونیست و اتحادیهٔ سرتاسری کارگران، برای ابراز همبستگی با دانشجویان، تعطیل یکروزه اعلام کردند. در روز تظاهرات، گروهی از مأموران قلچماق «انتظامات» حزب کمونیست بین دانشجویان و کارگران حائل شدند تا از این طریق میان آنها جدائی بیندازند و مانع پیوستن دانشجویان به صف زحمتکشان شوند اما همچنان که تمامی نهادهای دیکتاتوری نیز دریافتهاند، عقاید و نظریات به اینگونه دیوارهای گوشتی اعتنائی ندارند.
کارگران و بخصوص جوانتران آنها، دسته دسته به سوربن آمدند. کارگران ساختمانی از سنگرهای دانشجویان بازدید کردند و در پارهئی موارد به آنها آفرین گفتند. آنچه را که این کارگران در سوربن میدیدند با ساخت اتحادیههای کارگری خود سخت متفاوت یافتند. اعضای مبارز اتحادیهٔ سرتاسری کارگران CGT عادت داشتند از رؤسای خود دستور بگیرند، و اگر سؤال بیموردی به میان میآمد از سؤالکننده میپرسیدند: «آیا شما با گروههای افراطی چپ آمد و رفت دارید؟» -در اتحادیه محیطی وحشتناک بورکراتیک حکم میراند، حال آنکه در سوربن، عقاید سیاسی مدام به بحث و مناظره گذاشته میشد و جز در چند مورد استثنائی بر «شورای سوربن» دمکراسی کامل حاکم بود.- کارگرانی که بهاین جلسات میآمدند تقاضای صمیمانهٔ دانشجویان را برای اتحاد با طبقهٔ کارگر میشنید و بهناگزیر تحت تأثیر آن قرار میگرفتند. رهبرانشان بهآنها گفته بودند شورش دانشجوئی را «مشتی آشوبگر» به راه انداختهاند. اما واقعیت این بود که هزاران دانشجوی پیکارجوی فداکارِ از خودگذشته، عملاً در جنگی خیابانی مأموران منفورِ «پلیس ضدشورش» را در هم شکسته بودند. - رهبران آنها گفته بودند که اینها «بچهننههای ننر بورژوازی» هستند، اما همین «بچهننههای نُنُر بورژوازی» در سوربن جز تماس و همکاری هرچه عمیقتر با طبقهٔ کارگر فکر و ذکر نداشتند. روحیهٔ پرشور و مبارز دانشجویان، بالاخره از کارتیه لاتن پا بیرون نهاد و به کارخانهها و افکار هزاران هزار کارگر جوان انتقال یافت: نتیجه حیرتآور بود:
روز بعد از اعتصاب، اشغال کارخانهها بهطور خودجوش آغاز شد. دو کارخانهئی که در وهلهٔ اول تسخیر شد عبارت بودند از یک کارخانهٔ هواپیماسازی در نانت و یکی از کارخانههای ماشینسازی رنو در حوالی روئن. کارگرانی که کارخانهها را اشغال میکرند هدف مشخص اقتصادی نداشتند، و این نکته از همان ابتدای امر روشن بود. طی هفتههای بعد اشغال کارخانهها بهاوج خود رسید: طبقهٔ کارگر فرانسه قیام کرده بود. خاطرات قیامهای انقلابی پیشین، طبقهٔ حاکم فرانسه را به سرحد فلج شدن کشانده بود. ارواح انقلابات ۱۷۸۹، ۱۸۴۸ و ۱۸۷۱ دوباره زنده میشدند. پرسشی که مطرح بود این بود که کارگران تا کجا پیش خواهند رفت. با این کار انداختنِ شبکههای راهآهن و وسائط نقلیهٔ عمومی، کل سیستم ارتباطی را یکسره فلج کردند. بنادر، کارخانههای تولید نیرو، و چاپخانهها، همه تعطیل شد، و توقف کامل شبکهٔ پست و تلگراف نیز بهدنبال آن صورت گرفت. ظرف ۲۴ ساعت، مقیاس اعتصابات کامل روشن شد: یک اعتصاب عمومی خودجوش، از پائین ... این اعتصاب که بزرگترین مبارزهٔ طبقهٔ کارگر در تاریخ سرمایهداری بهشمار آمد، ده میلیون تن کارگر را در بر گرفت. آنچه بیش از همه حیرت برمیانگیخت این بود که کارگران «اصلاحات رفاهی» نمیخواستند بلکه بهناگهان و یکسره خواستار «تغییر بنیادی یکپارچه» در جامعه بودند؛ چرا که حکومت دهسالهٔ دوگل و فضای وحشتناک جمهوری پنجم دیگر برایشان قابل تحمل نبود.
حکومت دوگل به لرزه افتاد و تعادل خود را از دست داد. این حکومت در نتیجهٔ اعتصابات پی در پی و اشغال کارخانهها و تظاهرات دانشجویان فلج شده بود هرچند که هنوز در معرض حملهٔ مستقیم قرار نگرفته بود. چارهٔ آن چه بود؟ دوگل چگونه میتوانست ضربهٔ متقابل را وارد آورد؟ پومپیدو، نخستوزیر گُلیست وقت - از یک سفری که به خارج کرده بود فراخوانده شد. وی در حضور رئیس پلیس اعتراف کرد که فرانسه در یک حالت «پیش از انقلابی» بهسر میبرد. پیشنهاد کرد که فعلاً از سوی دولت حرکتی صورت نگیرد و تحریکی بهعمل نیاید، چون ممکن است اثر معکوس داشته باشد و اوضاع را وخیمتر کند. پومپیدو در همین حال گفتوگوهای روزانهٔ خود را با نمایندگان حزب کمونیست آغاز کرد. چند هفته بعد دوگل به بادن بادن رفت تا با ژنرالهای فرانسوی مستقر در آنجا مشورت کند و نقشههای فوری را با آنها در میان بگذارد. بناپارت فرانسوی متوجه شد، هنگامی که پلیس تهدید میکند که اگر به کارخانهها اعزام شود دست به اعتصاب خواهد زد، دیگر طبعاً به سربازان وظیفهٔ ارتش اعتماد نمیتوان کرد. ژنرالهای بادن بادن با تحلیلهای دوگل موافق بودند اما شرائط خود را نیز مطرح کردند. اولین شرط این بود که سالان، ژنرال نیمهفاشیست بدنام فرانسوی (که قبلاً خود یک کودتای دستراستی علیه دوگل ترتیب داده بود) و دیگر کسانی که در آن زمان بازداشت شده بودند در آیندهٔ نزدیک آزاد شوند. دوگل موافقت کرد و سهم خود را در این معامله پرداخت. اما در این مورد احتیاجی به آمدن سربازان از بادن بادن نبود. «ژنرالهای طبقهٔ کارگر فرانسه» تصمیم گرفته بودند که بههیچ صورتی در هیچ جنگی شرکت نکنند. حتی هفتهنامهٔ انگلیسی آبزرور The Observer در گزارشی از پاریس نوشت: «بدین ترتیب حزب کمونیست [فرانسه] به عیان نشان میداد همان دژِ نهائی جامعهٔ مصرفی است که بلشویکهای دانشگاهی کمر به نابودیش بسته بودند. -در حالیکه دانشجویان با دولت گلیست مبارزه میکنند، اتحادیههای کمونیست و دولت گلیست در سنگری واحد قرار گرفتهاند. و این درست بدان میماند که واشنگتن و مسکو برای به زانو درآوردن ویتنام دست به یکی کرده باشند!- اینان از همان جامعهٔ فرانسهئی که معرف حضورتان هست دفاع میکنند.»
واقعیت جریان این بود که رهبران حزب کمونیست فرانسه مصمم بودند نگذارند جریانات ماه مه ۱۹۶۸ کش پیدا کند. آنها با تعمد به طرزی بیرحمانه با استفاده از هر وسیلهٔ ممکن کوشیدند مسیر اعتصابات عمومی را به همان مجرای آشنای «افزایش دستمزد» بیندازد. شعارهای کارگران در کارخانههای اشغال شده دمبهدم بالا میگرفت: «این بار، راه را تا به آخر خواهیم پیمود!» -و سِگی، رهبر اتحادیهٔ کارگران، توضیح میداد که: «بله، خواستهائی است که همیشه برای برآوردن آنها جنگیدهایم ولی حکومتها و رؤسا همیشه از توجه به آنها تن زدهاند ... معنیِ تمام راه، افزایش عمومی دستمزدهاست؛ یعنی که هیچ دستمزدی از ۶۰۰ فرانک کمتر نباشد.»
هر خواستی که حزب کمونیست فرانسه پیش میکشید تمامی معنا و مفهوم مبارزهئی را که در فرانسه جریان داشت نادیده میگرفت.
به طور پراکنده، بعضی کارگران کارخانههای تولید نیازمندیهای اساسی، کارشان را از سر گرفتند. در جاهای دیگری هم، دهقانان محلی برای تأمین احتیاجات شهرنشینان دست به دست کارگران شهری دادند.
آنچه در باب جنبشی که فرانسه را چنان به لرزه درآورد نوشته شده، کوهی از مطالب گوناگون است. اینها همه باید با دقت کافی بررسی شود تا سرانجام، از موقعیتهائی که طی سه هفتهٔ ماه مه در برابر چپ قرار گرفته بود تصویری کامل بهدست آید. تنها و تنها دانشجویان و «گروهک»ها بودند که بدیل (آلترناتیو) جامعی ارائه کردند؛ اما بوروکراتهای اتحادیهٔ سرتاسری کارگران راه ورودِ آنها را به کارخانهها بستند. رهبران حزب کمونیست و اتحادیههای سراسری کارگران، سرانجام، از طریق مذاکره با گُلیسم معامله را تمام کردند. در گِرهنِل، طبقهٔ حاکم فرانسه با سپاسگزاری تمام، اهداف حقیر اقتصادگرایانهٔ (اکونومیستی) آنان را مورد تأئید قرار داد؛ اما فشار از آنچه بود هم بالاتر رفت. کارگران، در سراسر فرانسه، در کارخانه بعد از کارخانه، موافقتنامهٔ گِرهنِل را طرد کردند. دولت مورد تهدید جدی قرار گرفت. در این موقع بود که دوگل سفرِ محرمانهٔ معروفش به بادن بادن را انجام داد. اندکی بعد، دوگل که از حمایت ارتش و حزب کمونیست برخوردار شده بود پیامی تلویزیونی فرستاد و طی آن قول داد اصلاحاتی را عملی کند و تاریخ دقیق انتخابات عمومی را نیز اعلام کرد. حزب کمونیست بیدرنگ قول او را پذیرفت؛ و اتحادیهها، به آهستگی تمام اما بااطمینان کامل، جنبش را از هم پاشید.
روزی که دوگل پیام تلویزیونی خود را فرستاد، هوادارانش به خیابانها آمدند: مخلوطی عجیب از کهنهسربازهای یادگار ارتش سری فرانسه در ماجرای الجزایر، فاشیستهای فرانسوی، چشم و چراغهای گلیستها، میرزاقلمدانهای دولتی، پلیسهای خفیه و افسران شخصیپوش ... و از جمله شعارهائی که میدادند یکی این بود که: «کوهن بندیت را روانهٔ داخائو کنید!»
- بفرمائید!
یک ماه بعد، دوگل رکورد اکثریت آراء انتخاباتی را به دست آورد. طبقهٔ حاکم فرانسه نفس راحتی کشید. جمهوری پنجم حفظ شده بود. -تناقض عجیبی در میان بود اما غیرقابلتوضیح نبود.
نه پاریس پتروگراد بود، نه مِه ۱۹۶۸ اکتبر ۱۹۱۷. اما فرانسه به یک انقلاب تمامعیار بسیار نزدیک بود. این کشور بر تمام الگوهای جامعهشناسی که بورژواها علم کرده بودند، و بر تمام روایات استحالهیافتهئی که پارهئی از تئوریسینهای سوسیالیست غرغره میکردند خط بطلان کشید. این همه تجربههائی اجتماعی را پی افکند که تأثیر خود را هم بر حاکمان بر جا نهاد هم بر حکومتشوندگان. این، تجربهئی «واگیردار» بود: با اینکه تب ایتالیا به شدت تب فرانسه نبود میلیونها کارگر ایتالیایی در سال ۱۹۶۹ با اشتیاق تمام به «بیماری فرانسوی» لبیک گفتند.
فرانسه در مه ۱۹۶۸ یک آزمایشگاه سیاسی بود. تجربهئی که نخستین بار در آنجا روی داد، ابتدا مورد خرابکاری قرار گرفت و سپس به بنبست کشانده شد، اما فرانسویان، علیرغم این مسأله، نشان دادند که اگر تمام مواد لازم اولیه بهدرستی گردآوری شود چه امکاناتی ممکن است فراهم آید.
واضحترین و طبیعیترین مورد مقایسه با این جریان، انقلاب روسیه است. نکاتی که عنوان شد، با همهٔ پیش پا افتادگی درست بود. حزب بلشویکی در فرانسه وجود نداشت، تروتسکی و لنینی هم در پاریس نبود، موج اشغال کارخانهها همبستگی نداشت و یک رشته خواستهای سیاسی و اقتصادی یگانه هم مطرح نشد، حزب کمونیست فرانسه هم آگاهانه در مبارزه دست به خرابکاری زد. اینها همه واقعیاتی غیرقابلانکار است، اما باید مورد تحلیل قرار گیرند و توضیح داده شوند تا درس فرانسه در مشتی لفاظی و خطبهبافی یا تکرار مبارزات صحیح اما محدود و یکسویه نابود نشود.
فهرست پرسشهائی که باید در تحلیل این تجربهٔ ذیقیمت پاسخ داده شود میتواند چنین باشد:
شباهتهای فرانسه و روسیهٔ تزاری به چه اندازه بود؟
در حزب کمونیست فرانسه که آشکارا به آرزوهای تودهها پشت کرد چرا شکاف عمدهئی به وجود نیامد؟
تکامل چپ چهگونه بود؟
چهگونه گلیسم، پس از آنکه تقریباً قدرت را از دست داده بود در انتخابات به پیروزی رسید؟
اینها پرسشهائی است که باید توسط هر نیروی سیاسی درگیر مبارزات کارگری به دقت پاسخ داده شود.
ترجمهٔ آزاد و تلخیص آزاده