«بیگبوی» خانه را ترک میگوید: تفاوت بین نسخهها
MadjidPlus (بحث | مشارکتها) (پایان صفحه ۱۴) |
MadjidPlus (بحث | مشارکتها) (پایان صفحه ۱۵) |
||
سطر ۲۱۲: | سطر ۲۱۲: | ||
::'''نه پرسه زنهای روز و نه ولگردهای نصفه شب | ::'''نه پرسه زنهای روز و نه ولگردهای نصفه شب | ||
+ | |||
+ | ::''' این ترن، اوه، هالهلویا | ||
+ | |||
+ | ::'''این ترن... | ||
{{پایان کوچک}} | {{پایان کوچک}} | ||
+ | |||
+ | موقعی که آوازشان تمام شد، در حالی که به ترنی عازم عرش خداوند فکر میکردند، زدند زیر خنده. | ||
+ | |||
+ | «به، آواز قشنگیه!» | ||
+ | |||
+ | «اننننن سسسسسسسسون...» | ||
+ | |||
+ | «چی؟» | ||
+ | |||
+ | «وایییوییییییز...» | ||
+ | |||
+ | «چی؟» | ||
+ | |||
+ | «یه نفر باد ول کرده! همین!» | ||
+ | |||
+ | باک، بوبو و لستر از جا پریدند. بیگبوی روی زمین ماند و خودش را به خواب زد. | ||
+ | |||
+ | «وای، بوی بد میاد!» | ||
+ | |||
+ | «بیگبوی!» | ||
+ | |||
+ | بیگبوی خودش را به خرناسه کشیدن زد. | ||
+ | |||
+ | «بیگبوی!» | ||
+ | |||
+ | «هوم؟» | ||
+ | |||
+ | «گندت زده!» | ||
+ | |||
+ | «گند؟» | ||
+ | |||
+ | «خدایا، مگه بو رو نمیفهمی؟» | ||
+ | |||
+ | «چه بوئی رو؟» | ||
+ | |||
+ | «کاکاسیا، حتماّ سخت سرماخوردی!» | ||
+ | |||
+ | «چه بوئی؟» | ||
+ | |||
+ | «کاکاسیا، زه زدی!» | ||
+ | |||
+ | بیگبوی خندید، از پشت خودش را روی علفها انداخت و چشمهایش را بست. | ||
+ | |||
+ | «مرغی که قدقد میکنه مرغیه که تخم میذاره.» | ||
+ | |||
+ | «ما که مرغ نیستیم.» | ||
+ | |||
+ | «شما قدقد کردین. مگه نه؟» | ||
+ | |||
+ | سه پسر با سرهای افراشته به راه افتادند. | ||
+ | |||
+ | «بیاین!» | ||
+ | |||
+ | «کجا میخواین برین؟» | ||
+ | |||
+ | «میریم تو آبگیر شنا کنیم.» | ||
+ | |||
+ | «آره، بریم شنا.» | ||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
==پاورقیها== | ==پاورقیها== | ||
#{{پاورقی|۱}} عبارت عبری بمعنی «خایا نیایش تراست» | #{{پاورقی|۱}} عبارت عبری بمعنی «خایا نیایش تراست» |
نسخهٔ ۷ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۶:۴۹
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
۱
الگو:بزرگ"مالگو:پایان بزرگ ادرت اصلا شلوار پاش نیس...
این صدا با وضوح از میان جنگل بلند شد، رفته رفته خاموش گردید و صدائی دیگر شبیه طنینی دنبال آن را گرفت:
«وقتی اونو درآورد دیدمش...
و دیگری با صدائی تیز، گوشخراش و مردانه:
«و اونو تو الکل شست...
بعد چهار صدا که هماهنگ با هم میآمیخت، بر فراز درختها پراکنده شد:
«و آویزانش کرد تو راهرو...
چهار پسر سیاهپوست در حالی که بیپروا میخندید، از جنگل بیرون آمدند و قدم به علفزار باز گذاشتند. با پاهای عریان تبلانه راه میرفتند، و با چوبدستیهای بلند پیچکها و بوتهّای درهم را میکوبیدند.
«کاشکی چند خط دیگه از این تصنیف رو بلد بودم.»»
«کاشکی منم بلد بودم.»
«آره، وقتی به اونجا میرسی که یارو شلوارشو تو راهرو آویزون کرده، دیگه مجبوری ساکت بشی.»
«هی، با راهرو چه کلمهای جور در میاد؟»
«نو.»
«جو.»
«مو.»
«چو.»
آنها خندان خود را روی علفها انداختند.
«بیگ بوی؟»
«ها؟»
«یه چیزی رو میدونی؟»
«چی رو؟»
«تو حتماّ دیوونهای!»
«دیوونه؟»
«آره، تو دیوونه عینهو ساس هستی!»
«واسه چی دیوونهم؟»
«آهای، کدومتون «چو» بگوشتون خورده؟»
«تو یه کلمهای میخواستی که با «راهرو» جور در بیاد، مگه نه؟»
«آره، اما «چو» یعنی چی؟»
«کاکاسیا، «چو» چوه دیگه.»
در حالی که برگهای سبز و دراز علفها را با پنجههای پاهاشان میگرفتند و میکشیدند، بیپروا خندیدند.
«خب، اگه «چو» چوه، پس چو یعنی چی؟»
«اوه، میدونم.»
«چیه؟»
«اون تصنیف مامانی یه همچین چیزیه:
- مادرت اصلا شلوار پاش نیس،
- وقتی اونون درآورد دیدمش،
- اونو تو الکل شست،
- و آویزونش کرد تو راهرو
- و بعداّ کشیدش به چو.»
بار دیگر خندیدند. شانههاشان را تخت به زمین چسبانده بودند، زانوهاشان را بالا نگهداشته بودند، و چهرههاشان درست در برابر خورشید بود.
«بیگبوی، تو دیوونهای!»
«از من دیگه چیزی نپرس.»
«کاکاسیا، تو دیوونهای!»
ساکت شدند، تبسم کردند، و پلکهاشان را به نرمی در مقابل آفتاب بر هم گذاشتند.
«های، زمین گرم نیس؟»
«عینهو رختخواب»
«خدایا، کاشکی میتونستم همیشه اینجا بمونم.»
«منم همینطور.»
«انگار این آفتاب قشنگ توی تمام بدنم گردش میکنه.»
«انگار استخونهام گرم شده.»
در دوردست یک ترن سوتی غمانگیز کشید.
«چهارمیش داره میره!»
«شلاقی میره!»
«رو خط سیخکی میدوه!»
«خداجون، میره به شمال، میره به شمال!»
در حالی که پاشنههای برهنهشان را روی علفها میکوبیدند، شروع کردند به آواز خواندن.
- این ترن عازم عرشه
- این ترن، اوه، هالهلویا[۱]
- این ترن عازم عرشه
- این ترن، اوه، هالهلویا
- این ترن عازم عرشه
- اگه سوارش باشی دیگه لازم نیس بترسی یا ناراحت باشی
- این ترن، اوه، هالهلویا
- این ترن...
- این ترن اصلا قمارباز سوارش نیس
- این ترن، اوه، هالهلویا
- این ترن اصلا قمارباز سوارش نیس
- این ترن، اوه، هالهلویا
- این ترن اصلا نه قمارباز سوارشه
- نه پرسه زنهای روز و نه ولگردهای نصفه شب
- این ترن، اوه، هالهلویا
- این ترن...
موقعی که آوازشان تمام شد، در حالی که به ترنی عازم عرش خداوند فکر میکردند، زدند زیر خنده.
«به، آواز قشنگیه!»
«اننننن سسسسسسسسون...»
«چی؟»
«وایییوییییییز...»
«چی؟»
«یه نفر باد ول کرده! همین!»
باک، بوبو و لستر از جا پریدند. بیگبوی روی زمین ماند و خودش را به خواب زد.
«وای، بوی بد میاد!»
«بیگبوی!»
بیگبوی خودش را به خرناسه کشیدن زد.
«بیگبوی!»
«هوم؟»
«گندت زده!»
«گند؟»
«خدایا، مگه بو رو نمیفهمی؟»
«چه بوئی رو؟»
«کاکاسیا، حتماّ سخت سرماخوردی!»
«چه بوئی؟»
«کاکاسیا، زه زدی!»
بیگبوی خندید، از پشت خودش را روی علفها انداخت و چشمهایش را بست.
«مرغی که قدقد میکنه مرغیه که تخم میذاره.»
«ما که مرغ نیستیم.»
«شما قدقد کردین. مگه نه؟»
سه پسر با سرهای افراشته به راه افتادند.
«بیاین!»
«کجا میخواین برین؟»
«میریم تو آبگیر شنا کنیم.»
«آره، بریم شنا.»
پاورقیها
- ^ عبارت عبری بمعنی «خایا نیایش تراست»