کِرمی در اُرکستر: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۶: | سطر ۱۶: | ||
{{در حال ویرایش}} | {{در حال ویرایش}} | ||
− | در آن روزگاری که من کارمند ارکستر سمفونیک بودم، زارو در شمار نوازندگان >ضربی< ارکستر بود. | + | در آن روزگاری که من کارمند ارکستر سمفونیک بودم، زارو در شمار نوازندگان >ضربی< ارکستر بود. سازهای ضربی و به عبارت دیگر >توپخانهء ارکستر< را چندین طبل با بشقابهای مسینی که به دو طرفشان آویخته و چند عدد چوب کوتاه و بلند که می توانند به آرامی زمزمه سر دهند و یا به سختی غرش آغاز کنند تشکیل میدهد. هیچ کس جز خود زارو حق نداشت به >توپخانه< دست بزند. تنها خود او بود که طبل ها را پاک و مرتب میکرد، پوشش آنها را برمیداشت و بار دیگر همچون کودکان قنداق پیچشان میکرد. اکثر نوازندگان آرزو دارند روزی به صف استید واقعی در آیند. در واقع همهء آنها چنیناند، اما گرفتاریهای زندگی این گونه آرمانها را برباد میدهد و خود نوازندگان را به سازهائی فرمانبر مبدل میکند. |
+ | در آن میان تنها زارو بود که هنرمند ملهمی باقی ماند. روح موسیقی، روح خود او بود. یادم میآید که به من میگفت: - تو همه اش از ویلون و پیانو حرف میزنی، حال آن که >توپخانه< خودش به تنهایی یک پا سمفونی است؟ | ||
+ | البته من به هیچ روی مدعی آن نیستم که موسیقی را به خوبی درک میکردم؛ از این جهت در جوابش گفتم: | ||
+ | - من فقط متصدی حرارت مرکزی تالار هستم و وظیفهام این است که نگذارم انگشتهایتان یخ بزند. اما تا حالا شنیده بودی ادعا کنم حرارت مرکزی هم خودش یکپا سمفونی است؟ | ||
+ | به هرتقدیر جروبحث کردن با زارو و نیز با ویلونیست اول ارکستر کار عبثی بود تازه فیسوافاده و ادعاهای ویولونیست اول را میشد توجیه، چرا که یک رهبر ارکستر پرآوازه در برابر چشم همهء تماشاگران فقط دست اورا میفشارد و به نام او از همهء اعضای ارکستر ابراز تشکر میکند. |
نسخهٔ ۲۳ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۵۴
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
در آن روزگاری که من کارمند ارکستر سمفونیک بودم، زارو در شمار نوازندگان >ضربی< ارکستر بود. سازهای ضربی و به عبارت دیگر >توپخانهء ارکستر< را چندین طبل با بشقابهای مسینی که به دو طرفشان آویخته و چند عدد چوب کوتاه و بلند که می توانند به آرامی زمزمه سر دهند و یا به سختی غرش آغاز کنند تشکیل میدهد. هیچ کس جز خود زارو حق نداشت به >توپخانه< دست بزند. تنها خود او بود که طبل ها را پاک و مرتب میکرد، پوشش آنها را برمیداشت و بار دیگر همچون کودکان قنداق پیچشان میکرد. اکثر نوازندگان آرزو دارند روزی به صف استید واقعی در آیند. در واقع همهء آنها چنیناند، اما گرفتاریهای زندگی این گونه آرمانها را برباد میدهد و خود نوازندگان را به سازهائی فرمانبر مبدل میکند. در آن میان تنها زارو بود که هنرمند ملهمی باقی ماند. روح موسیقی، روح خود او بود. یادم میآید که به من میگفت: - تو همه اش از ویلون و پیانو حرف میزنی، حال آن که >توپخانه< خودش به تنهایی یک پا سمفونی است؟ البته من به هیچ روی مدعی آن نیستم که موسیقی را به خوبی درک میکردم؛ از این جهت در جوابش گفتم: - من فقط متصدی حرارت مرکزی تالار هستم و وظیفهام این است که نگذارم انگشتهایتان یخ بزند. اما تا حالا شنیده بودی ادعا کنم حرارت مرکزی هم خودش یکپا سمفونی است؟ به هرتقدیر جروبحث کردن با زارو و نیز با ویلونیست اول ارکستر کار عبثی بود تازه فیسوافاده و ادعاهای ویولونیست اول را میشد توجیه، چرا که یک رهبر ارکستر پرآوازه در برابر چشم همهء تماشاگران فقط دست اورا میفشارد و به نام او از همهء اعضای ارکستر ابراز تشکر میکند.