دفاعیهٔ ممنوعهٔ شریف رستمآبادی*: تفاوت بین نسخهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
سطر ۱۱: | سطر ۱۱: | ||
− | :::غروب که میشود، روی عادت، آخرین تکّهٔ تلخی را هم تو کاغذ میپیچی میدهی به '''قجر'''، پول را که گرفتی از دکانش میزنی بیرون سوار موتورت میشوی روشنش میکنی و از راه باریکهٔ '''لات جاده''' خودت را میرسانی بهجاده، تا پاسگاه یک بند با یک دنده میآئی. غروب جاده خلوت است اگر آن چندتا ماشین جا مانده را به حساب نیاری. | + | :::غروب که میشود، روی عادت، آخرین تکّهٔ تلخی را هم تو کاغذ میپیچی میدهی به '''قجر'''، پول را که گرفتی از دکانش میزنی بیرون سوار موتورت میشوی روشنش میکنی و از راه باریکهٔ '''لات جاده''' خودت را میرسانی بهجاده، تا پاسگاه یک بند با یک دنده میآئی. غروب جاده خلوت است اگر آن چندتا ماشین جا مانده را به حساب نیاری. |
+ | |||
+ | :::بهپاسگاه که برسی سرکار '''رسولی''' پول را ازت خواهد گرفت و بهات خواهد گفت: «'''شریف'''! یه گروهبان تازه فرستادهن.» و تو خواهی دانست که باید به باج سبیل پاسگاه بیستتومن دیگر اضافه کنی: «اونی که خرش نمیره باس باج بده.» | ||
+ | |||
+ | :::از پاسگاه که زدی بیرون، دوباره میافتی رو زینِ موتورت و جاده را صاف میآئی تا دوراهی و میافتی رو جادهٔ خاکی. حالا دیگر تا محله راهی نیست. | ||
+ | |||
+ | :::به محله که رسیدی، از دکانِ '''خاتون''' یک بسته چائی سازمان و یک بسته سیگار اطوئی میگیری و دوباره تا آخرِ محله، دمِ آن راه باریکه که سربالائی است، یک بند میگازی. اگر سربالائی مزاحم نبود، تا بالای تپه، تا دمِ درِ خانهات، سواره می رفتی. | ||
+ | |||
+ | :::چینهٔ بلند دورِ خانه نمیگذارد ببینی که تو حیاط، منقلِت روشن نیست و نَمدرو ایوان پهن نیست و '''نازبانو''' کنار سماور و قوری لم نداده و انتظارت را نمیکشد.- برای همین است که دیگر، وقتی به آخر چینه رسیدی و حیاط و ایوان و جای خالی ناز بانو را | ||
+ | |||
[[رده:کتاب جمعه ۳۱]] | [[رده:کتاب جمعه ۳۱]] |
نسخهٔ ۲۷ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۱۰:۵۱
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
کامبوزیا پرتوی:
- غروب که میشود، روی عادت، آخرین تکّهٔ تلخی را هم تو کاغذ میپیچی میدهی به قجر، پول را که گرفتی از دکانش میزنی بیرون سوار موتورت میشوی روشنش میکنی و از راه باریکهٔ لات جاده خودت را میرسانی بهجاده، تا پاسگاه یک بند با یک دنده میآئی. غروب جاده خلوت است اگر آن چندتا ماشین جا مانده را به حساب نیاری.
- بهپاسگاه که برسی سرکار رسولی پول را ازت خواهد گرفت و بهات خواهد گفت: «شریف! یه گروهبان تازه فرستادهن.» و تو خواهی دانست که باید به باج سبیل پاسگاه بیستتومن دیگر اضافه کنی: «اونی که خرش نمیره باس باج بده.»
- از پاسگاه که زدی بیرون، دوباره میافتی رو زینِ موتورت و جاده را صاف میآئی تا دوراهی و میافتی رو جادهٔ خاکی. حالا دیگر تا محله راهی نیست.
- به محله که رسیدی، از دکانِ خاتون یک بسته چائی سازمان و یک بسته سیگار اطوئی میگیری و دوباره تا آخرِ محله، دمِ آن راه باریکه که سربالائی است، یک بند میگازی. اگر سربالائی مزاحم نبود، تا بالای تپه، تا دمِ درِ خانهات، سواره می رفتی.
- چینهٔ بلند دورِ خانه نمیگذارد ببینی که تو حیاط، منقلِت روشن نیست و نَمدرو ایوان پهن نیست و نازبانو کنار سماور و قوری لم نداده و انتظارت را نمیکشد.- برای همین است که دیگر، وقتی به آخر چینه رسیدی و حیاط و ایوان و جای خالی ناز بانو را