سه شعر از عظیم خلیلی: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱۵: سطر ۱۵:
 
به‌هنگام کوچ آفتاب
 
به‌هنگام کوچ آفتاب
  
::::::::::::::::::::بر بام عمر
+
بر بام عمر
  
:::::::::::::::::::::::::::::می‌خوانند
+
::می‌خوانند
  
 
آزمون‌شان
 
آزمون‌شان
سطر ۲۳: سطر ۲۳:
 
پرواز و آواز بود
 
پرواز و آواز بود
  
:::::::::::::::در تلاقیِ گرگ و میش.
+
در تلاقیِ گرگ و میش.
  
 
از خوف هفت دریای نومیدی
 
از خوف هفت دریای نومیدی
سطر ۴۵: سطر ۴۵:
 
همچون نیزه‌هائی از خون
 
همچون نیزه‌هائی از خون
  
:::::::::::::::::::::::::::بر خاک وطن دمید.
+
بر خاک وطن دمید.
  
 
سپیده روشن شد
 
سپیده روشن شد
سطر ۵۷: سطر ۵۷:
 
و برشانۀ شهامت ما
 
و برشانۀ شهامت ما
  
::::::::::::::::::::هر یک
+
هر یک
  
:::::::::::::::::::::::::::ستاره‌ئی شدند.
+
ستاره‌ئی شدند.
  
 
اسفند 57
 
اسفند 57
سطر ۸۳: سطر ۸۳:
 
در آزمون سال‌ها دوری
 
در آزمون سال‌ها دوری
  
:::::::::::::::::::::::::از این پاره خاک.
+
از این پاره خاک.
  
 
اما
 
اما
سطر ۱۱۵: سطر ۱۱۵:
 
در تلاقیِ دو قلب
 
در تلاقیِ دو قلب
  
:::::::::::::::::::دو نگاه
+
دو نگاه
  
:::::::::::::::::::::::::::تجربه نکرده‌ام
+
تجربه نکرده‌ام
  
 
که در جدائی خاک و خدا.
 
که در جدائی خاک و خدا.
سطر ۱۳۳: سطر ۱۳۳:
 
خاکش اکنون
 
خاکش اکنون
  
::::::::::::::میعادگاه قبایل است.
+
میعادگاه قبایل است.
  
 
آن ستاره
 
آن ستاره

نسخهٔ ‏۲۱ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۱۱:۴۸

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۱

سه شعر از عظیم خلیلی

بندپایان

این بندیان

که سرود سپیده را

به‌هنگام کوچ آفتاب

بر بام عمر

می‌خوانند

آزمون‌شان

پرواز و آواز بود

در تلاقیِ گرگ و میش.

از خوف هفت دریای نومیدی

سواران

از خوابِ درازِ افق گذشتند

و سرنوشت ما را

در فردای دیگر

در کمینگاه گرگ نوشتند.

خونِ بندیان

از مَکمنِ سربازان جوشید

و هزاران سر

همچون نیزه‌هائی از خون

بر خاک وطن دمید.

سپیده روشن شد

از خونِ بندیان،

نوازندگانِ گهواره‌های تاریخ

از خواب فردا برخاستند

و برشانۀ شهامت ما

هر یک

ستاره‌ئی شدند.

اسفند 57

زبانی دیگر در عشق

بارها

دلم را به‌خاک سپرده بودم

و به‌حضور خویش

در میان آدمیان گریسته بودم.

ای عشق!

من تو را

تنها در تلاقی دو قلب تجربه نکرده‌ام،

که در جدائی خاک و خدا

در آزمون سال‌ها دوری

از این پاره خاک.

اما

اکنون

ای عشق

حتی نمی‌توان گلی را

در گلدانی

به‌جای خالیّت گذاشت.

ما در میان کیانیم؟

این برگزیدگان خدا کیانند؟!

پس

من

لاجرم

عشق را

من

تنها

در تلاقیِ دو قلب

دو نگاه

تجربه نکرده‌ام

که در جدائی خاک و خدا.

تابستان 58

میعادگاه ستارگان

آن ستاره

که فوارۀ روشنائیش

در پگاهِ شهادت فرو نشست

خاکش اکنون

میعادگاه قبایل است.

آن ستاره

که درمان خاکش خلاصیش بود

و پشت به‌قانون جنگل کرد

هستیش را انگار

بر کف باد گذاشت.

آن ستاره

که فواره روشنائیش

در فردای فریادی

فرو نشست

ناقوس صدایش اکنون

در خاک می‌تپد.

عظیم خلیلی